نویسنده: مرتضی منشادی
«غربزدگی» مشهورترین و چالشبرانگیزترین کتاب جلال آل احمد به شمار میآید و معمولاً او را با همین کتاب میشناسند. آل احمد در این کتاب، نشانهها و آثار ورود مدرنیزاسیون به ایران را بر سبک زندگی ایرانیان بررسی کرده است. از این منظر، آل احمد با مدرنیته مشکلی ندارد و جامعهی خودی را، به دلیل عدم پویایی و درجا زدن، به سختی مورد نکوهش قرار میدهد. بحث جلال آل احمد بر سر پذیرش مدرنیزاسیون بدون فراهم بودن زمینهها و در نتیجه، عدم توجه به پیامدهای منفی چنین پذیرشی است. او در «غربزدگی» ادعای ارائهی پژوهشی علمی را ندارد (ص 30 و 42)، بنابراین بیش از آنکه به مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی مدرنیته پایبند باشد، ناهنجاریهای ناشی از وارد کردن بیقید و شرط فناوری (مدرنیزاسیون) را به جامعهای که تولید کننده نیست، مورد بحث قرار داده است.
اگر جلال آل احمد «غربزدگی» را با ترانهی «شانزده تن» تره ویس، خوانندهی آمریکایی سبک موسیقی کاونتری، آغاز میکند و پس از معرفی چگونگی تدوین و طرح مسئله (فصل 2 و 3) سه فصل را به نشان دادن زمینهها و اهمیت موضوع مورد بحث اختصاص میدهد، به دلیل ضرورت دقت در عمق وابستگی نامحسوس ناشی از شبه مدرنیزاسیون و شتابزدگی برای «جبران این همه درماندگی و واماندگی» است. آل احمد برای گریز از درگیر شدن در مباحثات تاریخی و استدلالهای مربوط به شناخت با تأکید بر اینکه «این مختصر هرگز دعوی جستوجو در فلسفهی تاریخ نیست...» (ص 42) خواننده را خلع سلاح میکند.
او در فصل هفتم، تمام دل مشغولی خود را ارائه میدهد. در واقع «غربزدگی» با فصل هفتم، که «جنگ تضادها» نامیده شده است، به اوج میرسد. آنچه نگارنده به آن پرداخته برداشتی است که از همین فصل دارد. در این فصل، جلال آل احمد، تضادهای ناشی از هجوم صنعت به ایران و ناهنجاریها و بیهنجاریهای ایجاد شده در حیات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دوران خودش را با صراحت و بیپرده به تصویر کشیده است: «اکنون ماییم و تشبه به قومی بیگانه و به سنتی ناشناس و به فرهنگی که نه در آب و هوای زمین ما ریشه دارد و نه به طریق اولی شاخ و برگی میکند در زندگی روازنه و در سیاست و در فرهنگ و به این علت همه چیزمان ابتر است.» (ص 67)
در بازخوانی این فصل باید به خاطر داشت که آنچه آل احمد در انتقاد از غربزدگی به قلم آورده است، به معنی نفی رابطه با غرب و انکار آن نیست: «چنین که از تاریخ بر میآید ما همیشه به غرب نظر داشتهایم؛ حتی اطلاق غربی را ما عنوان کردهایم و پیش از آنکه فرنگان ما را شرقی بخوانند.» (ص 29)
از دیدگاه او، غرب مکمل شرق بود: «اگر باز هم دقیقتر باشیم، ما از این توجه به غرب فراوان جای پا داریم. درست است که آب حیات در ظلمات شرق بود، اما اسکندر که به جستوجویاش رفت، غربی بود... جنات عدن نیز غربی است و عنبر همیشه از دریاهای شمال غربی آمده است و بغداد که کعبهی زندیقان مانوی بود، در منتهای غربی فلات ایران بود و حتماً سپاه زنگ و روم را شنیدهاید و اطلاق آن را به شب و روز یا به زلف و صورت دلبران؟... رفت و آمد با غرب... هیچ واقعهی خارق عادتی نیست. رفت و آمد با همسایگان دور و نزدیک است، کوشش و جستوجوی وسیعتری است از بشریت در حوزههای وجودی دیگر.» (ص 38)
آل احمد که در پرداختن به موضوع شتاب دارد و ادعای تاریخنویسی هم ندارد (ص 63)، به سرعت نتیجه میگیرد که در طول سه قرن اخیر، رابطهی شرق و غرب دگرگون شده است: «اکنون دیگر احساس رقابت در ما فراموش شده است و احساس درماندگی بر جایش نشسته و احساس عبودیت... جالب این است که عین غربیها زن میبریم، عین ایشان ادای آزادی را در میآوریم. عین ایشان دنیا را خوب و بد میکنیم و لباس میپوشیم و چیز مینویسیم و اصلاً شب و روزمان وقتی شب و روز است که ایشان تأیید کرده باشند؛ جوری که انگار ملاک ما منسوخ شده است.» (ص 40)
پس «غربزدگی» آل احمد به معنی ستیز و انکار غرب نیست، بلکه دل مشغولی روشنفکری است که بزرگترین تهدید برای جامعهی خود را تغییر بدون پشتوانه و زمینهی سبک زندگی میداند (ص 63 تا 66). آل احمد مینویسد: «ما شبیه به قومی از خود بیگانهایم؛ در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعاتمان و خطرناکتر از همه در فرهنگمان.» (ص 58)
آنچه آل احمد در «غربزدگی» مطرح میکند، از جنبهی تاریخی، ریشه در افکار و انتقادات روشنفکران دورهی نهضت مشروطیت و عصر ناصری دارد و از جنبهی اجتماعی با آنچه روشنفکران همدورهی او در دههی سی و چهل خورشیدی مورد توجه قرار میدادند، در ارتباط بود. منتها «غربزدگی» با آثار تولید شده، در نوع نگاه به جامعهی خودی، متفاوت است. آن آثار بیشتر به انتقاد از فرهنگ خودی میپرداختند و سترونی این فرهنگ را پذیرفته بودند، در حالی که جلال آل احمد بیتحرکی فرهنگ خودی را با دلایل بیرونی و از جمله استعمار و دشمنی غربیان با این فرهنگ بررسی میکرد. به همین دلیل، آل احمد بر جنبههای منفی وارد کردن بیمنظق فناوری و برهم خوردن حیات اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن، متمرکز شده است. به عبارت دیگر، از دیدگاه جلال آل احمد، «بازگشت به خویشتن» هم شدنی و هم ضروری است. با این بینش است که جلال آل احمد آثاری چون «سیاحتنامه»ی ابراهیم بیک، نوشتههای طالبوف و آقاخان کرمانی را «جاده صافکنهای غربزدگی» میداند (ص 59، زیرنویس).
آنچه «غربزدگی» را از آثار همدورهاش متفاوت کرده زاویهی نگاه و سبک نگارش است. آل احمد خود به جنبهی اول توجه داشته است. «تسخیر تمدن فرهنگی»، نوشتهی شادمان، اگرچه مشابهتهایی با «غربزدگی» داشت، لیکن به گمان آل احمد، آنچه شادمان مطرح میکرد «یکی از غوارض سادهی درد بزرگتری است که غربزدگی باشد.» (ص 58، زیرنویس)
آل احمد تأثیر نامیمون ورود بیقید و شرط فناوی پیشرفته را بر سبک زندگی تودههای مردم و بیهنجاریهای اجتماعی ناش از آن را علت اصلی عقبماندگی ایران میدانست. از سوی دیگر، سبک نگارش «غربزدگی» هم با آثار دیگران متفاوت است. نثر شتابزده با جملاتی کوتاه و محاوره مانند، «غربزدگی» را به نوشتهای تبدیل کرده است که خوانندهی کتاب، نویسندهی خشمگین و شتابزدهای را با خود میبیند که به دنبال نفد هستها و ارائهی راهحلها، بیتابی میکند. در این مسیر، کلام آل احمد، تلخ، گزنده و گاه دور از ادب (ص 31 و 57) میشود. این سبک نوشتن، جلال را روشن فکر مدرنی مینمایاند که از یک سو، زمان مدرن را درونی کرده است و از دیگر سو، شرایط روزگار و دغدغهی رسیدن به مطلوب، او را مجبور به شتابزدگی کرده است.
انسان مدرن کمتر به زمان خطی (نیوتنی) باور دارد و زمان به عنوان مفهومی ذهنی (کانتی) را درونی کرده است. پذیرش این نوع زمان، منجر به نوعی جهانبینی میشود که سبک زندگی را تغییر میدهد. یکی از ریشههای سبک زندگی مدرن، انقلاب صنعتی و تغییرات ناشی از گسترش صنعت است. اساس صنعت مدرن بر سرعت و بهرهوری حداکثری است. این شیوهی تولید تبدیل به یکی از ویژگیهای زندگی مدرن شده است. زمانهای کوتاه و برنامهریزی برای دستیابی به امکانات، منجر به شتابزدگی شهرنشینان در ارائهی تقاضا و طلب امکانات، منجر به شتابزدگی شهرنشینان در ارائهی تقاضا و طلب امکانات بیشتر شده است. سبک زندگی پیشامدرن و روستایی، در نقطهی مقابل قرار دارد. در اقتصاد معیشتی و روستایی، زمان به بلندای فصول کاشت، داشت و برداشت است. با توجه به مشکل کمآبی و نیازمندی به بارشهایی که در ارادهی کشاورزان نیست، عملاً برنامهریزی هم معنی متفاوتی با مفهوم مدرن آن خواهد داشت.
آل احمد در «غربزدگی» تفاوت این دو سبک زندگی را به خوبی به تصویر کشیده است. همانگونه که اشاره شد، نثر او تلخ و گزنده است و شتابزدگی گاه آن را بیادبانه میکند. از همین رو (ص 75) تعارض ناشی از تغییر ناگهانی ارزشها و سبک زندگی را کمتر میتوان با این حرارت و شتاب مطرح کرد.
آل احمد، صنعتی شدن را جبر تاریخی میداند که از آن گریزی نیست: «ماشین جبر تاریخ است. بحث در طرز برخوردهاست با ماشین و تکنولوژی. بحث در این است که ما ملل در حال رشد، سازندهی ماشین نیستیم. اما به جبر اقتصاد و سیاست و آن مقابلهی دنیایی فقر و ثروت، بایست مصرفکنندگان نجیب و سر به راهی باشیم برای ساختههای صنعت غرب. یا دست بالا، تعمیرکنندگانی باشیم قانع و تسلیم و ارزان مزد برای آنچه از غرب میآید و تنها همین یکی مستلزم آن است که خود را به انگارهی ماشین درآوریم و حکومتهامان را و فرهنگهامان را و زندگی روزانهمان را، همهچیزمان به قد و قامت ماشین.» (ص 22) به این ترتیب، زاویهی نگاه آل احمد با دیگر همدورههایش نسبت به غرب و توسعهیافتگی و در حال رشد بودن متفاوت میشود.
آل احمد با محور قرار دادن سبک زندگی، مدرنیزاسیون بدون پشتوانه را سرچشمهی ناهنجاریها و گسترش آنومی در جامعهی خودش میبیند و آن را غربزدگی میداند: «... اجازه بدهید که اکنون به عنوان یک شرقی پای در سنت و شایق به پرشی دویست سیصد ساله و مجبور به جبران این همه درماندگی و واماندگی و نشسته بر زمینهی آن کلیّت تجزیه شدهی اسلامی، غربزدگی را چنین تعبیر کنم: مجموعه عوارضی که در زندگی و فرهنگ و تمدن و روش اندیشهی مردمان نقطهای از عالم حادث شده است، بیهیچ سنتی به عنوان تکیهگاهی و بی هیچ تداومی در تاریخ و بیهیچ مدرج تحول یابندهای، بلکه فقط به عنوان سوغات ماشین.» (ص 28) اگر بار دیگر جملات نقل شده را با دقت بیشتر بخوانید، قرابتی میان آنها با آنچه پیر بوردیو «هابیتوس» (عادتواره) نامیده است مییابید. تمایز میان اقشار مختلف در یک جامعه را میتوان از طریق عادتوارهها تشخیص داد. عادتوارهها بر زمینههای تاریخی و تجربهی زیست شده قرار دارند. «هابیتوس» در واقع تجربهی زندگی است که آن قدر درونی شده است که برای آشکارسازی آن، دشواریهای زیادی وجود دارد. نکته این است که جلال آل احمد نیز در «غربزدگی»، تقلید کورکورانه و بیمنطق از فرهنگ ماشینی غرب را علت درهمریختگی عادتوارهها و ریشهی نابسامانیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میداند. به عبارت دیگر، غربزدگی یعنی فقدان عادتواره: «ما دویست سال است که همچون کلاغی، ادای کبک را در میآوریم. اگر مسلم باشد که کلاغ کیست و کبک کدام است.» (ص 23) به باور جلال آل احمد، در کشور ما که 75 درصد جمعیت آن در روستاها یا در زیر چادر و کپرها (ص 67) زندگی میکنند، روستاییان زودتر از همه دچار فروپاشیدگی و بیهنجاری میشوند. روستاییانی که عمدهی کارشان «علفچینی، تاپاله آفتاب کردن، گاو و گوسفند را لب جو بردن» (ص 69) بود، با ورود ماشین، تحت تأثیر تبلیغاتی قرار میگیرند که «آخر اینکه کار نشد! ترانزیستور میگوید که در شهرها پول پارو میکنند. چهارشنبهها. پس راه بیفتیم.» (ص 69) شهر و روستا در اقتصاد مدرن تکمیل کنندهی یکدیگرند. کشاورزی مکانیزه در روستا، کارگر کارخانهها را فراهم میکند؛ اما به تولید روستایی آسیب نمیزند، بلکه بهرهوری آن را افزایش میدهد. در شبهمدرنیزاسیون دوران پهلوی، چنین رابطهای میان شهر و روستا ایجاد نشد. به گفتهی آل احمد، «برای اینکه دعوت ماشین را به شهر اجابت کنی، مردم را از دهات بنه کن به شهر میفرستی که نه کاری برای تازهواردها دارد، نه مسکن و مأوایی... در ده نیز ماشین بینیاز از خدمتکار نیست و خدمتکار فنی و این را از کجا میآوری؟ میبینید که بدجوری خرتوخر شده است.» (ص 70) اینگونه شهرنشینی، از آنجا که فاقد زمینههای تاریخی و خصیصههای اجتماعی بود، سبک زندگی را تغییر میداد، بدون آنکه ارزشها و هنجارهای متناسب با زمینههای تجربهی زندگی (هابیتوس یا عادتواره» تغییر کرده باشد. آل احمد با صریحترین کلمات و جملات، این وضعیت را به خواننده نشان میدهد.
آشکارترین ویژگی شهری در دورهای که او مینوشت، این بود که شهرنشن (ص 70) در چنین فضایی، نخستین جلوههای صنعت مدرن، صنایع خوراکی، صنایع ساختمانی و صنایع پوشاک بود و در نبود حزب و جمعیت و کلوب و فراموش شدن مسجد محراب، سینما و تلویزیون و مطبوعات جانشین شده بودند که «هر روز اطوار فلان ستارهی سینما را بر سر و روی هزاران نفر از اهالی غیور شهرها کپیه میکنند! و آن وقت خوراک این همه آدم از کجا بیاید؟ از روستا و روستاها که خالی شده است و گاوها را که سر بریدهاند و قناتها که خوابیده و پیچ نمرهی پنج موتور چاه عمیق هم که شکسته و خیش تراکتور هم که زنگ زده و پوسیده و کمپانی سفارش هم که بدهد، یدکیها، زودتر از یک سال دیگر وارد نخواهد شد...» (ص 72)
بقیهی مطالبی را که در سراسر کتاب «غربزدگی» عنوان شده است و راهحلهایی را که آل احمد ارائه میدهد باید در همین زمینه فهمید. بنابراین وقتی آل احمد مینویسد که «آدم غربزده، هرهری مذهب است، به هیچ چیز اعتقاد ندارد، اما به هیچ چیز هم بیاعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است.» (ص 105 و 106)، روی سخنش با انبوه افرادی است که با تغییر سبک زندگی، دچار بیهنجاری و آنومی شدهاند. به این ترتیب، غربزدهی آل احمد تبدیل به فردی میشود که «... شخصیت ندارد. چیزی است بیاصالت. خودش و خانهاش و حرفهایش، بوی هیچ چیزی را نمیدهد.» (ص 107)
چنین فردی، صفاتی پیدا میکند که با آنچه جامعهی خودی ارزشی و هنجار میداند، در تعارض قرار میگیرد. جلال آل احمد این تعارضات را با مفاهیم خاص خودش به تصویر میکشد: «آدم غربزده قرتی است، زن صفت است، به خودش خیلی میرسد، به سر و پزش خیلی ور میرود، حتی گاهی زیر ابرو بر میدارد... اگر یک روز صبح برخیزد و بداند که هرچه سلمانی و خیاطی و واکسی و تعمیرگاه است، بسته شده، دق میکند و رو به قبله دراز میکشد.» (ص 108 و 109) پایان کلام آنکه اگر غربزدگی را همچون سبک زندگی بفهمیم، آنگاه جلال آل احمد را به دلیل مطرح کردن آن خواهیم ستود و از نداشتن «حوصلهی از نو نوشتنش» و «کار دیگری» پیش روی ما قراردادنش، تأسف خواهیم خورد.
منبع مقاله:
خردنامه همشهری، شمارهی 118، آذر و دی ماه 1392.