جدال با فلسفه سياسي دنياگرا
مكتب سياسي مشاء و اشراق هم در اركان و هم در بنيادها با حكمت سياسي متعاليه تفاوت جدي دارد. ناگفته نماند كه در زمينه انجام مطالعات تطبيقي در اين باره، هنوز در آغاز راه هستيم. در مقاله حاضر برخي از ابعاد انديشه سياسي صدرالمتألهين با تاكيد بر بُعد فضيلت محوري انديشه سياسي وي، كه نگارنده از آن با عنوان حكمت سياسي متعاليه ياد مي كند، بررسي شده است. فلسفه سياسي مبتني بر حكمت متعاليه از نوع فلسفه هاي سياسي اخلاق گرا، غايت مدار و در نتيجه فضيلت محور است. ترسيم مكتب هدايت در عرصه سياست در تقابل با مكتب قدرت، نگاه ابزاري به دنيا و معيشت آدميان در جهت تقرّب به خدا، خدامحوري در تقابل با تفكر انسان خود سامان و خود بسنده، تأكيد بر مختار بودن انسان و در نتيجه برقراري تناسب ميان نوع نظام سياسي و محتواي باطني مردم، اصل رهبري الهي در مراتب سه گانه انبيا، اوصيا و اوليا و اصرار بر تحقق فضايل اخلاقي در سطوح رهبري، نظام سياسي، قوانين، نهادها، ساختارها، مردم و عملكردها از اهم شاخص هاي سياست فضيلت گرا و متعاليه است كه در مقاله حاضر به آنها پرداخته شده است.
فلسفه در جست وجوي حقيقت است و گم شده جهان امروز و انسان امروز نيز حقيقت است. با ابزارهاي پوزيتويستي نمي توان به تمام حقيقت رسيد و با سازوكارهاي پست مدرنيستي نيز جعل حقيقت جاي كشف حقيقت را مي گيرد. فلسفه سياسي اسلامي و صدرايي مي تواند هدايتگر ما به سمت حقايق سياسي باشد. روشن است كه سازوكارهاي اجرايي دستيابي به حقيقت از وظايف علوم تجربي است، چنانكه تبيين حدود شرعي آن كار فقه است.
۱. حكمت متعاليه و سياست
ملاصدرا در آثار خويش به كرّات از زواياي مختلف درباره دانش سياسي بحث كرده است. يكي از اين زوايا موضوع جايگاه سياست و دانش سياسي در طبقه بندي علوم است كه در اين جا فقط به يك مورد آن اشاره مي شود. در كتاب المظاهر الالهيه (2 ) كه گويا از آخرين تأليفات ملاصدرا به شمار مي آيد، به اختصار يك دوره حكمت متعاليه آمده است. اين كتاب از بهترين كارهاي ايشان محسوب مي شود.( ۳)پيش فرض ملاصدرا در اين كتاب اين است كه غايت و هدف حكمت و قرآن كريم، آموختن راه سفر طبيعي و سير تكاملي به سوي آخرت و وصول به خداوند صاحب كمال است. به نظر وي، اين سفر شش مرحله دارد كه سه مرحله آن، مهم تر از بقيه مي باشد:
۱. خداشناسي به منزله هدف شناسي؛
۲. شناخت مراحل و منازل سفر به منزله راه شناسي؛
۳. معاد شناسي به منزله شناخت مقصد نهايي و پايان سفر.
مرحله آخر كه در حوزه حكمت عملي قرار مي گيرد، سه قسم است كه عبارت اند از:
۱. خودسازي و تربيت افراد كه اخلاق ناميده مي شود؛
۲. سازمان دهي به خانواده كه هسته اصلي تشكيل دهنده جامعه است و تدبير منزل نام دارد؛
۳. اداره جامعه مدني و سياسي و نهادهاي اجتماعي آن كه فقه، حقوق و قوانين و مقررات كوچك و بزرگ ديني يا غيرديني در اين بخش جاي مي گيرد و فلاسفه به آن، علم سياست مي گويند. (4)
ملاصدرا هم چون فارابي در احصاء العلوم، علم سياست به معناي امروزي را از فقه سياسي تفكيك مي كند. در واقع، بخشي از امور كشورداري را شارع مقدس مشخص مي كند و بخش ديگر به تدبير خود انسان ها واگذار شده است و علم سياست و شريعت شامل هر دو مي شود. ملاصدرا علم اخلاق و تدبير فرد را به صورت دانشي مستقل ذكر كرده، در حالي كه فارابي علم اخلاق، كلام، فقه و سياست را ذيل علم مدني قرار مي دهد.(5) بنابراين، ملاصدرا دانش سياست را مي شناسد و به آن توجه دارد و براي آن جايگاه خاصي قائل است. هم چنين وي معرفت سياسي و تمام معارف را در شبكه و منظومه اي خاص (ديني و الهي) مي بيند و بر اين اساس، علوم اخروي و الهي و حكمت نظري را بر علوم دنيوي و حكمت عملي مقدم مي داند.(6) اكنون اين سؤال مطرح مي شود كه اگر ملاصدرا به معرفت سياسي توجه داشته است، پس چرا تاكنون صاحب نظران به اين مسأله توجهي نكرده اند؟ چرا پس از وي اين حركت به يك جريان در تاريخ انديشه سياسي اسلامي تبديل نشد و چرا به ميراث فكري ملاصدرا در بخش سياست توجهي نشده است؟
پاسخ اين پرسش ها را بايد در وضعيت كلي ايران و جهان اسلام پس از عصر صدرالمتألهين و تفاوت هاي جدي دوره حيات ملاصدرا با دوره پس از وي جست وجو كرد. بخش عمده زندگي ايشان در دوره سلطنت شاه عباس اول است. ايران در دوره صفويه و به وي ه در عصر شاه عباس اول، در رديف كشورهاي قدرتمند دنيا بود. آن گونه كه ايمانوئل والرستين در نظريه نظام جهاني خويش آورده است، در اين دوره ايران نسبت به اروپا در عرصه خارجي نظام جهاني قرار دارد وبالعكس. پس از سقوط صفويه (1135 ه .ق) ايران به مدت حدود يك قرن (قرن هيجدهم ميلادي) درگير نزاع هاي بي پايان دروني مي شود؛ نزاع هايي كه سرانجام با روي كار آمدن قاجاريه در آغاز قرن نوزدهم، از يك نظر پايان يافته مي باشد.
ايران قرن نوزدهم با ايران قرن هفدهم بسيار متفاوت بود. ايران قرن هفدهم در عرصه خارجي نظام جهاني، و ايران قرن نوزدهم در منطقه نيمه حاشيه اي نظام جهاني قرار داشت. در نظريه نظام جهاني، وقتي كشوري در منطقه نيمه حاشيه اي قرار مي گيرد، به اين معناست كه تا حد زيادي سرنوشت آن كشور در گرو تصميماتي است كه در كشورهاي نظام جهاني (هسته مركزي) گرفته مي شود. انگلستان و روسيه دو كشوري بودند كه در قرن نوزدهم مقدرات ايران را رقم مي زدند؛ البته بايد ماهيت استبدادي و قبيله اي دولت، فرهنگ سياسي ايرانيان، وجوه توليد و نقش نخبگان نيز مد نظر قرار گيرد.
آسيب هايي كه در قرن هيجدهم متوجه ايران و ايرانيان شد، بيش تر از همه در عرصه تفكر بود. دغدغه هاي اصلي و جدي افاغنه، افشاريه، زنديه، قاجاريه و بعدها پهلوي ها، فرهنگي و علمي نبود. نهال نو رسته تفكر كه در قرن شانزدهم و هفدهم جوانه زده بود، در قرن هيجدهم پ مرده و خشك شد و علما در گوشه و كنار جهان پراكنده و منزوي گشتند.آنان كه اندكي چراغ دانش را روشن نگه داشتند، كساني بودند كه به عتبات عاليات عزيمت كرده بودند. اواخر قرن هفدهم و سراسر قرن هيجدهم در حالي كه براي اروپاييان عصر روشنگري بود، براي ايران و ايرانيان عصر فرو رفتن در انحطاط، ناامني، خشونت، نظامي گري و ويراني بود؛ تجارت خارجي كه از عصر صفويه آغاز شده بود، تعطيل شد؛ حوزه هاي علميه اصفهان، قم، كاشان، مشهد و ... كم فروغ شدند و عالمان ديني يا به تيغ ستم دچار شدند، يا كنج عزلت اختيار كردند و يا به مكان هاي دور از دسترس حاكمان زورگو مهاجرت كردند. قحطي، ماليات هاي زياد، ظلم فراوان، بيماري هاي فراگير، جنگ هاي قبيله اي و كشمكش بر سر قدرت موجب شد تا جمعيت ايران در سراسر قرن هيجدهم نسبت به قبل از آن كم تر شود. در اين عصر تمامي دانش هاي رونق گرفته، جز شاخه ها و شعبه هاي اندكي، از حركت بازماندند. يكي از شاخه هاي فراموش شده معرفت كه در انديشه علماي عصر صفوي به طور جدي به آن پرداخته شده بود، دانش سياسي است.
انحطاط داخلي كه از نيمه دوم قرن هفدهم شروع شد و به شدت در سراسر قرن هيجدهم ادامه يافت و با شبيخون استعماري قرن نوزدهم و بيستم تقويت شد، همه و همه، دست به دست هم داده، چنين القا كردند كه دين از سياست جداست و در نتيجه، علماي دين را با سياست و معرفت سياسي كاري نيست. با وجود اين، امروز كه از ميراث علمي پيشينيان درباره معرفت سياسي سخن مي گوييم، با نوعي ترديد رو به رو مي شويم كه اين ترديد سبب مي شود تا در آغاز به اثبات اين نكته بپردازيم كه آيا دانشمند موردنظر، سياست را مي شناخته كه به آن پرداخته باشد يا خير؟ متأسفانه، درباره ملاصدرا اظهار نظرهاي قاطعي مبني بر عدم توجه وي به سياست صورت گرفته است كه در ادامه، به نقد برخي از اين ديدگاه ها خواهيم پرداخت.(7)
۲. سياست، فضيلت و معيشت
آيا صدرالمتألهين به تأمل در معاش انسان ها پرداخته است؟ برخي اظهارنظرها در پاسخ به اين سؤال، چنان قاطع و صريح و به صورت قضيه سالبه ايراد شده كه به پ وهش گر انديشه سياسي ملاصدرا اجازه اظهار نظر را نمي دهد. سيد جواد طباطبايي، پ وهش گر انديشه سياسي، در پاسخ به اين سؤال مي گويد: در قلمرو انديشه سياسي، صدرالدين شيرازي تنها از ديدگاه زوال و انحطاط آن اهميت دارد. او كه همه كوشش خود را به اثبات معاد جسماني مصروف داشته بود، از تأمل در معاش انسان ها به طور كلي غافل ماند. صدرالدين شيرازي تنها يك بار در بخش پاياني كتاب مبدأ و معاد، خلاصه اي درباره سياست آورده است. (8)
بديهي است كه ملاصدرا به تأمل در زندگي سياسي انسان ها و به تعبير آقاي طباطبايي، به تأمل در معاش انسان ها پرداخته و چنان كه اشاره خواهد شد، دنيا را مزرعه آخرت مي داند. ايشان در سخني كه طباطبايي نيز به آن توجه داشته، چنين مي آورد:
نفوس و اموال، ابزار و وسايل نيل به معرفت خداوند و تقرب به او هستند و تدبير امور مربوط به اموال و نفوس، لازم است. پس، به تحقيق دانسته شد كه مقصود شرايع نيست، مگر معرفت اللّه و صعود به سوي او به سُلّم معرفت نفس به ذلت، و بودنش لمعه اي از لمعات نور پروردگار، و بودنش مستهلك در آن، پس اين است غايت قصوا در بعثت انبيا - صلوات اللّه عليهم - ولكن اين مقصود حاصل نمي شود مگر در حيات دنيا، زيرا كه نفس در اوّل تكوّنش ناقص و بالقوه است، چنان كه دانستي، و ارتقا از حال نقص به حال تمام نمي تواند بود مگر به حركت و زمان و مادّه قابله، و وجود اين اشيا از خصايص اين نشأه حسيّه است، و قول رسول خدا: الدنيا مزرعة الاخرة اشاره به همين معنا است. پس، گرديده است حفظ دنيا كه نشأه حسيه است براي انسان نيز مقصود ضروري تابع دين، زيرا كه وسيله است به سوي آن، و از امور دنيا آن چه متعلق مي باشد به معرفت حق اول و تقرب به او و تحصيل نشأه آخرت و قرب به سوي آن، دو چيز است: نفوس و اموال. [... ]پس، افضل اعمال دنيويّه آن چيزي است كه حفظ شود به آن معرفت بر نفوس، يا به تعليم و هدايت و يا به تعلّم و دراست، و تالي آن است آن چه نفع بخشد در اين باب، و آن چيزي است كه موجب حفظ حيات بر ابدان باشد و بعد از آن، آن است كه موجب حفظ اموال بر اشخاص گردد، پس اين سه مرتبه ضروري است در مقصود شارع به حسب عقل. (9)
به راستي، اگر آن چه آمد تأمل در امر معاش انسان ها نيست، پس چيست؟ مگر اين كه توجه به امر معاش با بي توجهي به امر غيرمعاشي همراه باشد. ملاصدرا حتي بي توجهي به نفوس و اموال را هم چون بي توجهي به معرفت حق و ممانعت از آن، در رديف گناهان كبيره قرار داده است:
پس اكبر كبائر آن است كه سدّ باب معرفت [خدا ]، و بعد از آن، آن است كه سدّ باب حيات نفوس نمايد و بعد از آن، آن است كه باب معيشتي كه حيات نفوس است، مسدود گرداند. پس از اين معلوم شد كه فعل معاصي مثل فعل طاعات بر سه مرتبه مقرّر است: و اوّل آن ها آن چيزي است كه منع كند از معرفت اللّه و معرفت رسل و ائمه اش، و آن كفر است. [... ]و مرتبه دوم نفوس است، زيرا كه به بقاي آن ها و حفظ آن ها، حيات باقي مي ماند و معرفت به خدا و يوم آخر حاصل مي شود، پس قتل نفس - لا محاله - از جمله كبائر است، و اگرچه از كفر پست تر است، زيرا كه آن از مقصود بازمي دارد و اين از وسيله به مقصود بازمي دارد، زيرا كه حيات دنيا قصد نمي شود مگر به جهت آخرت و توسل به سوي آن به معرفت اللَّه. و تالي اين كبيره است قطع اطراف و آن چه به هلاك كشاند حتي به زدن، و بعضي از بعضي اكبر است. (10)
ملاصدرا به امر معاش تأكيد كرده و نه تنها كشتن را ممنوع مي داند، بلكه هر نوع خشونتي را كه به هلاكت بينجامد، جزء كباير قرار مي دهد. وي در ادامه، تحريم زنا و لواط را نيز در همين مرتبه قرار داده و معتقد است كه دليل تحريم لواط جلوگيري از انقطاع نسل، و سبب تحريم زنا جلوگيري از تشويش توارث و ابطال اموري ديگر كه معيشت به آن ها منتظم است، مي باشد.(11)
وي پس از تبيين معصيت كفر و قتل، به توضيح گناهان مربوط به تدبير اموال مي پردازد: مرتبه سيّم، اموال است كه معيشت خلق به آن منوط است، پس جايز نيست كه مردم بر آن مسلّط باشند كه هر نحو كه خواهند در آن تصرّف نمايند حتي به استيلا و سرقت، بلكه بايد آن را حفظ نمود تا آن كه باقي ماند به بقاي نفوس...
با همه اين اوصاف، به چه دليلي آقاي طباطبايي به طور قطع پاسخ داده كه صدرالمتألهين از تأمل در معاش انسان ها، به طور كلي غافل مانده است؟
به نظر مي رسد اختلاف را بايد در جاي ديگري جست وجو كرد. صدرالمتألهين در پارادايمي به تأمل در امر معاش انسان ها پرداخته است كه مورد قبول آقاي طباطبايي نيست، اين پارادايم چيست؟ دكتر طباطبايي در كتاب ديگر خويش، آن جا كه از عدم ابتناي انديشه سياسي بر انديشه عرفاني سخن گفته، پاسخ اين پرسش را داده است. (12) به نظر وي، از آن جا كه در سياستْ اصالت با دنيا، و در عرفانْ اصالت با آخرت است، نمي توان انديشه سياسي مبتني بر انديشه اخلاقي و عرفاني ارائه داد. از منظر انديشه سياسي غرب، ايرانشهري و يوناني، اصل در سراي طبيعت بر بقا مي باشد،(13) در حالي كه در انديشه اخلاقي و عرفاني، دنيا هم چون مسافرخانه اي است كه انسان نبايد به آن دل ببندد و غايت سفر عارف آخرت و دنياي پس از مرگ است، از اين رو در معرفت سياسي با دو پارادايم هدايت و قدرت مواجه هستيم. در دانش سياسي مبتني بر پارادايم قدرت، همه هستي در جهان مادي خلاصه مي شود، در حالي كه در معرفت سياسي مبتني بر پارادايم هدايت، جهان مادي مقدمه اي براي نيل به جهان آخرت است. اگر مراد طباطبايي اين باشد كه ملاصدرا به امر معاش انسان ها، آن گونه كه مورد توجه مكتب اصالت دنيا مي باشد، نپرداخته است اين را مي پذيريم، اما اين ادعا كه ايشان هيچ نوع تفكري در عرصه سياست و زندگي سياسي ندارد،مورد قبول نيست. ملاصدرا واجد مكتب خاصي در عرصه معرفت سياسي است كه در چارچوب مكتب هدايت در عرصه سياست تفسير و تحليل مي شود. انديشه سياسي متعاليه بر انديشه عرفاني و الهي مبتني است.
در مكتب قدرت، بر تفكيك امور سياسي از امور ديني و اخروي تأكيد مي شود، اما در پارادايم هدايتْ دين و سياست نه تنها از هم جدا نيستند، بلكه مدغم و درهم اند. براساس نظريه رئاليستي سياست، در امور اجتماعي، سياستْ اصالت دارد و نه دين، بنابراين تمامي امور دنيوي از امور ديني و مقدس تهي مي شود و اگر جايي براي دين بماند، عرصه هاي فردي خواهد بود. در مكتب هدايت تمامي امور در خدمت اهداف دين است و به دولت و حكومت، اقتصاد، قضاوت، هنر، آموزش و پرورش و ساير جنبه هاي زندگي به عنوان تكليف و وظيفه ديني و به گونه اي كه رضايت شارع تأمين گردد، پرداخته مي شود. براي توضيح بيشتر، به بررسي جايگاه دنيا و مفهوم سياست در انديشه ملاصدرا مي پردازيم.
با توجه به آن چه پيش از اين در گفت وگو با دكتر طباطبايي آورده شد، تأكيد اين بخش از مقاله بر نشان دادن جايگاه دنيا در انديشه عرفاني ملاصدرا خواهد بود. ناگفته نماند كه دنيا لفظي مشترك ميان دو محتوا مي باشد. در ادبيات اسلامي هر گاه از دنيا مذمّت و بدگويي شده است مراد، دل بستن به ارزش هاي غيرالهي، پَست و غيرانساني است و در مواردي كه از دنيا به عنوان مزرعه آخرت و مسافرخانه ياد شده است، منظور همين طبيعت محسوسي است كه خداوند براي انسان ها آفريده است. اين تمايز و تفكيك گاهي از ديد برخي پ وهش گران پنهان مانده و مشكل ساز مي شود، چنان كه در ادعاهاي آقاي طباطبايي اين خلط مبحث وجود دارد.
عارف به سه چيز معتقد است: شريعت؛ طريقت و حقيقت.(14) باطن شريعت راه است و آن را طريقت خوانند. پايان اين راه حقيقت است؛ يعني توحيد(15) و توحيد عارف، يعني جز خدا هيچ چيز نيست .(16) پس، عارف كسي است كه ضمير خود را از توجه به غير حق بازداشته و متوجه عالم قدس و ربوبي كرده است تا نور حق بدان بتابد.(17) از نگاه ملاصدرا، كسي به اين مقام مي رسد كه چهار سفر را طي كند. اين چهار سفر كه در آغاز كتاب اسفار بدان ها تصريح شده است و در واقع، منظومه فكري ملاصدرا بايد براساس همين چهار سفر مورد توجه قرار گيرد، عبارت اند از: يكم، سفر از خلق به حق؛ دوم، سفر به حق در حق؛ سوم، سفر از حق به خلق به استعانت حق و چهارم، سفر در خلق به استعانت حق.(18)
عارف حكيم از خلق جدا مي شود تا به انسان كامل تبديل گردد و دوباره به ميان مردم بازمي گردد تا آن ها را نيز به راه راست هدايت كند، بنابراين قرب حق تعالي هدف و غايت زندگي انسان است. بر همين اساس، تمام هستي بايد رنگ و بوي الهي داشته باشد، چنان كه تمام افعال انسان نيز لازم است به سوي حق روي آورند، حتي علوم و معارفي كه بشر كسب مي كند نيز داراي مراتب خاصي مي شود، از اين رو علمي كه مقصود اصلي و كمال حقيقي و موجب قرب حق تعالي است، علم الهي و مكاشفات مي باشد، نه علم معاملات و يا ساير علوم.(19) بنابراين، در انديشه سياسي متعاليه، كه از سياست اخلاقي طرفداري مي كند، ميان كارِ دل و كار گِل فرق بسيار است و تفاوت بي شمار،(20) و عمارت دنيا كه راهگذار سراي عقبي و دار بقاست، به اصناف گران جانان و غليظ طبعان برپا مي باشد.(21)
ملاصدرا در جايي ديگر مقصود اصلي از وضع قوانين الهي را سوق دادن انسان ها به جوار خداوند متعال و معرفت ذات او، رهاسازي آنها از صفات نكوهيده و خوي هاي ناپسند كه موجب وابستگي ذات آنان به امور پست و ايستايي شان در مراتب دوري و حرمان و خذلان مي گردد و به طور خلاصه، متحقق شدن به زهد حقيقي از دنيا و دنياداران و مال و مقام آن دانسته است. (22) وي مي گويد: غرض از وضع شرايع و وجوب اطاعت از دستورات خدا، آن است كه غيب شهادت و شهوات عقول را خدمت كند و جزء به كل، و دنيا به آخرت برگردد و محسوس، معقول شده و از عكس اين امور پرهيز گردد تا آن كه ظلم و ستم لازم نيايد و موجب وخامت عاقبت و سوء مآل نشود. (23)
ملاصدرا با استناد به سخن يكي از حكما كه: هرگاه عدل قائم گردد شهوات، عقول را خدمت مي كنند و هرگاه جور برپا شود عقول، شهوات را خدمت مي كنند، پس طلب آخرت اصل هر سعادت است ،(24) معتقد است كه هدف تمامي اديان و شرايع، رسانيدن خلق به جوار حق تعالي مي باشد: به شواهد شرع و بصائر عقل محقق و مبيّن شده است كه مقصود همه شرايع، رسانيدن خلق است به جوار باري تعالي و به سعادت لقاي آن حضرت و ارتقاي از حضيض نقص به ذروه كمال و از هبوط اجساد دنيّه به شرف ارواح عليّه. (25)
در انديشه ملاصدرا، دنيا هدف نيست و از اين جهت اصل بر آخرت است. اما از باب مقدمه، چون دنيا وسيله اي براي رسيدن به آخرت است بايد به آن توجه كرد: دنيا منزلي از منزل هايي است كه روندگان به سوي خدا بايد از آن ها بگذرند، و نفس انساني مسافر به سوي خداي تعالي است و براي اين نفس منزل ها و مراحلي تعبيه شده است كه بايد از آن ها بگذرد.(26)
بنابراين، انديشه كساني چون ملاصدرا نمي تواند انديشه سياسي مبتني بر اصالت دنيا باشد. عارفان و فيلسوفاني چون ملاصدرا نه تنها از چنين سياستي باخبر نيستند، بلكه براي دنيا و انسان هدف و انجامي قائل اند و بر همين اساس، سياست مبتني بر اصالت دنيا را نقد كرده و سياست مبتني بر آخرت گرايي را پيشنهاد مي نمايند. اينان طالب حسنات در دنيا و آخرت هستند: ربنا آتنا في الدنيا حسنةً وفي الاخرة حسنة وقنا عذاب النّار. (27) از نظر ملاصدرا، سياست به معناي تدبير و هدايت جامعه از دنيا به سوي آخرت به منظور تقرب به خداوند متعال مي باشد؛ حركت از خودپرستي به خداپرستي و از شرك به توحيد. بديهي است چنين سياستي به انبيا، ائمه و اولياي خدا اختصاص دارد. براساس ديدگاه وي، انسان ها دو راه در پيش دارند: نخست، راه خدا و ديگر، راه طاغوت. راه خدا همان راه مستقيم الهي است كه ولي و رهبر آن خدا، پيامبران، ائمه و علماي واجد شرايط اند و مقصد آن خدا و بهشت است. راه طاغوت، راه كفر و تفرقه و شرك، و مقصد آن، فساد و جهنم است. معرفت، جهت دهنده انسان به يكي از اين دو مسير خواهد بود: پس مقام و منزلت هر انساني در بلندي و پستي، به قدر مقام و مرتبه ادراك او است، و اين همان معنا و مقصود اميرالمؤمنين علي (ع) است كه مي فرمايد: الناس ابناء ما يحسبون؛ هركس در بند انديشه اي است كه دارد . پس، انسان در همين صورت انسانيه، همواره مابين يكي از اين امور قرار خواهد داشت؛ يعني يا در درجه و مرتبه كِرمي است در جوف زمين و يا در درجه و مرتبه حيوان سبع درنده و بي شعوري است، از قبيل شير و ببر و پلنگ و يا گاو و گوسفند و يا در درجه و مرتبه حيواني است متفرس و يابنده، مانند اسب و يا در درجه و مرتبه شيطاني است اغواكننده، و سپس اگر از اين درجات و مراتب گذشت از سنخ ملايكه مي گردد. و براي ملايكه نيز درجات و مقاماتي است [... ]گروهي از اين ملايكه، ملايكه ارضيّه اند [...]و گروهي از آن ها ملايكه سماويه اند [... ]و دسته اي از آنان مقربين درگاه الهي اند [...] و اين عوالم نامبرده از ابتدا تا به انتها، همگي، منازل مسافرت انسان اند از عالمي به عالم ديگر، و از جهاني به جهان ديگر تا بدين وسيله از حضيض درجه بهيمي به اوج درجه ملكي ارتقا يابد، و از درجه ملايكه به درجه عشاق الهي [... ]ارتقا يابند و اين غايت و منتها و آخرين درجات كمال انساني است.(28)
در تمام منظومه فكري ملاصدرا و از جمله فهم وي از سياست و رابطه آن با شريعت، لازم است به جايگاه انسان در دنيا و آخرت و منازلي كه بايد از دنيا به سوي آخرت طي كند، توجه شود. از نظر وي، مراتب و منازلي كه براي انسان ها وجود دارد، عبارت اند از: هيولانيت؛ جسميت؛ جماديت؛ نباتيت؛ حيوانيت؛ انسانيت و ملكوتيت.(29)غرض نهايي خلقت و آفرينش بشر سوق دادن وي به جوار الهي و دار كرامت و عنايت و رحمت او مي باشد.(30) تشكيل دولت نيز بدين سبب ضروري است كه امكان عبادت براي بندگان خدا فراهم گردد تا بتوانند با آرامش كامل به عبوديت بپردازند: انسان موجودي است كه حبّ تفرد و خودخواهي و غلبه بر ديگران بر وي غالب گشته است، هرچند خودخواهي و حبّ غلبه منجر به هلاكت و نابودي ديگران گردد. پس، اگر امر حيات و زندگاني در افراد بشر مهمل و معطل گذاشته شود و سياست عادلانه و حكومت آمرانه و زاجرانه اي مابين آنان در مورد تقسيمات اراضي و اماكن و اموال و تخصيص دادن هر قسمتي از آن ها به شخص خاصي طبق حقوق و قوانين موضوعه وجود نداشته باشد، هر آينه امر حيات و معيشت بر آنان دشوار و مشوش مي گردد و كار به جنگ و جدال و قتال مي كشد و اين مسئله، آنان را از سير و سلوك و عبوديت پروردگار منحرف مي سازد و آنان را از ذكر خدا غافل مي كند.(31)
با توجه به آن چه بيان شد، سياست و شريعت در انديشه ملاصدرا مدغم در يك ديگرند، زيرا هر دو مي خواهند دست انسان را بگيرند و او را از منازل و مراحل سفر بگذرانند تا به قرب حق تعالي برسد. بنابراين، سياست در نظر ملاصدرا دوگونه است: 1 - سياستي كه به چهار صورت از شريعت متفاوت بوده و مطيع شريعت نيست و 2- سياستي كه از شريعت قابل تفكيك نيست، بلكه تابع شريعت مي باشد. ايشان در جمله اي كوتاه بر همين مدعا تأكيد كرده، مي گويد: نسبت نبوت به شريعت مانند نسبت روح است به جسدي كه در آن روح باشد، و سياست عاري از شريعت مانند جسدي است كه در آن روح نباشد.(32)
سؤال مهمي كه مطرح مي شود اين است كه سياست و حكومت ديني چه اقداماتي انجام مي دهد كه حكومت هاي غيرديني به آن اهتمام نمي ورزند؟ پاسخ به اين سؤال ها در گروِ توجّه به تفكيكي است كه ميان دو برداشت از مفهوم سياست صورت گرفت؛ سياست در مكتب قدرت و سياست در مكتب حكمت متعاليه كه مكتب هدايت و اخلاق است. اساسي ترين انتظار از حكومت ديني و مهم ترين وظيفه آن، اجراي قوانين الهي مي باشد. قانون كه در حكومت هاي غيرديني امري بشري است، در حكومت ديني امري فرا بشري و الهي مي باشد و انسان ها در محدوده تعريف شده اي مي توانند قانون گذاري و برنامه ريزي كنند. تمامي برنامه ريزي هاي حكومت ديني بايد به گونه اي باشد كه به قوانين الهي خدشه اي وارد نشود. ملاصدرا مي گويد: نظام دين و دنيا جز با وجود امامي كه مردمان به او اقتدا، و از او پيروي كنند و راه هدايت و پرهيزكاري را از وي بياموزند، درست نمي آيد و نياز به او در هر زمان مهم تر و بالاتر است از نياز به خوراك و پوشاك شان و آن چه در روند اين ها از منافع و ضروريات است. (33)
سياست در مكتب هدايت به معناي اجراي قانون الهي از سوي انسان ها به رهبري انبيا، اوصيا و اوليا براي نيل به سعادت است، از اين رو سياست در فرهنگ اسلامي به تدبير نيز تعريف شده است. تدبير عبارت از سامان دهي كارها به سمت هدف مورد نظر مي باشد. اين هدف همان سعادت قصواست كه در اين دنيا قابل دسترسي نيست، بلكه فقط در آخرت حاصل مي شود. انسان كامل كسي است كه به سعادت قصوا مي انديشد و مسيري را مي پيمايد كه مقصد آن سعادت قصوا مي باشد.
در اسلام، معرفت سياسي غايتْ محور، حاكم محور، اخلاق محور، فضيلت محور و در يك كلام هدايتْ محور است. حاكمي كه مردمان را به سعادت قصوا هدايت مي كند، بايد خود هدايت شده باشد. تنها حاكم صالح، عادل، هدايت شده و فضيلت محور است كه مي تواند ترويج دهنده فضايل، و از بين برنده رذايل باشد. پيوند اخلاق و سياست، پيوندي ناگسستني در عمل و دانش سياسي مسلمانان است، زيرا پيوند دين و سياست جدايي ناپذير مي باشد. حكومت اسلامي به امر معيشت، امنيت و رفاه مردم مي پردازد تا با فراغ بال بتوانند به عبادت خداي متعال بپردازند. فراهم كردن امكانات عبادت، از جمله تأمين سلامتي جسم و روح، از وظايف اصلي مسلمانان و حكومت اسلامي است.
عبادات ابزار تقرب به خداست. كمك به مردم و هدايت آنان براي وصول به جوار خدا از وظايف اصلي حكومت ديني مي باشد. از نظر صدر المتألهين، به طور كلي وظايف حكومت اسلامي عبارت اند از: 1 - تنظيم امور معيشتي مردم؛ 2 - تنظيم امور معنوي، به گونه اي كه مردم را به جوار الهي برساند؛ 3-يادآوري امور آخرت و قيامت؛ 4 - هدايت مردم به صراط مستقيم و 5 - مجازات مجرمان و قانون شكنان و تأمين امنيت.(34)
صدرالمتألهين در جاي ديگر ضرورت رسيدگي به امور دنيا را با انگيزه آخرت خواهي مورد تأكيد قرار داده است، به گونه اي كه اگر كسي از رسيدگي به امور دنيا غافل شود به آخرت نخواهد رسيد. عمران دنيا مقدمه اي براي عمران آخرت است:
و هر كه از تربيت مركب و تدبير منزل ذاهل و غافل گردد، سفرش تمام نمي شود و مادام كه امر معاش در دنيا كه عبارت است از: حالت تعلّق نفس به حس و محسوس، تمام نباشد، امر تنقّل و انقطاع به سوي باري تعالي كه عبارت از سلوك باشد، صورت نمي گيرد، و امر معيشت در دنيا تمام نمي گردد تا آن كه باقي بماند بدنش سالم و نسلش دايم و نوعش مستحفظ، و اين دو امر تمام نمي شود مگر به اسبابي كه وجود اين دو را حفظ نمايد و اسبابي كه مفسد است و مهلكات اين دو را دفع نمايد.(35)
ملاصدرا از اين پس وارد وظايف دولت مي شود و تأكيد مي كند كه حكومت موظف است براي تأمين هدف خداوند از خلقت انسان، به تنظيم امر معاش انسان ها به منظور وصول به امر معاد اهتمام ورزد. در قوانين الهي نحوه اهتمام بيان شده است، بنابراين تدبيرهاي دولت در چارچوب قانون الهي و با استعانت از اجتهاد صورت مي گيرد:
شريعت الهيّه ضوابطي قرار داد از براي اختصاصات اموال در باب عقود بيوعات، معاوضات و مداينات و قسمت مواريث و مواجب نفقات و قسمت غنايم و صدقات و در ابواب عتق و كتابت و استرقاق و اسير كردن و شناسانيدن كيفيت تخصيص را نزد استفهام به اقارير و ايمان و شهادات، و ايضاً قرار داد قوانين اختصاصي به مناكحات را در ابواب نكاح و طلاق و خلع و رجعت و عدّه و صداق و ايلاء و ظهار و لعان و ابواب محرمات نسب و رضاع و مصاهرات، و اما ابواب دفع مفاسد، پس آن ها عقوبات زاجره از آن ها است؛ مانند امر به قتال كفار و اهل بغي وظلم و ترغيب بر آن و حدود و غرامات و تعزيرات و كفّارات و ديات و قصاص.(36)
غايت همه اين وظايف، سعادت است و وظيفه اصلي حكومت به سعادت رساندن مردم مي باشد. سعادت مراحل و مراتب مختلفي دارد، ضمن اين كه گاهي سعادت حقيقي با غيرحقيقي مشتبه مي شود و مردمان سعادت غيرحقيقي را حقيقي مي پندارند. هرگاه عدل در دستور كار دولت ها قرار گيرد شهوات، عقول را خدمت خواهند كرد و مردمان به سعادت خواهند رسيد، اما اگر دولت بر محور ستم شكل گيرد عقول در خدمت شهوات قرار خواهند گرفت و سعادت كه طلب آخرت است، از مردمان دور خواهد شد. صدرالمتألهين در اين زمينه سخن يكي از حكما را مؤيّد آورده، مي گويد:
پس، طلب آخرت اصل هر سعادت است و حبّ دنيا رأس هر معصيت. پس، اين را مقياس گردان در جميع آن چه شرايع حقّه به آن وارد شده، و بر سبيل اجمال تصديق كن به آن كه هر مأمور به برمي گردد به تقويت جنبه عاليه تو و حفظ جانب اللّه تعالي و اعلاي كلمه حق و رفض باطل، و هر منهي عنه برمي گردد به اعراض از جنبه سافله و محاربه اعداءاللّه و اتباع شياطين داخلي و خارجي به جهاد اكبر و اصغر. (37)
ملاصدرا سعادت را به دنيوي و اخروي تقسيم مي كند و سعادت دنيوي را دو نوع مي داند: 1- سعادت جسمي؛ از قبيل صحت و سلامتي ونيروي فراوان و شهامت و 2- سعادت خارجي؛ از قبيل تأمين لوازم زندگي و مادي. ايشان سعادت اخروي را نيز بر دو بخش تقسيم مي كند: 1- سعادت علمي؛ از قبيل كسب معارف و حقايق و 2- سعادت عملي؛ از قبيل اطاعت الهي. حُسن و جمال جسمي در حيطه سعادت دنيوي، و آراستگي به فضايل و اخلاق زيبا در زمره سعادت اخروي است.39 وي شقاوت و بدبختي را هم چون سعادت، به دنيوي و اخروي تقسيم مي كند. شقاوت دنيوي ممكن است جسمي باشد؛ از قبيل مريضي، ضعف و ترس، و ممكن است خارجي باشد؛ از قبيل فراهم نبودن لوازم زندگي و مادي. شقاوت اخروي نيز يا شقاوت علمي است؛ مانند محروميت از كسب معارف و حقايق، و يا شقاوت عملي است؛ مثل محروميت و عدم توفيق بر اطاعت خداوند و داشتن اوصاف رذيله و ناشايست.(39)
به نظر ملاصدرا، موانع و حجاب هايي كه اكثر مردم را از ادراك حقيقت، كسب علم الهي، مكاشفات و ساير ابعاد سعادت دنيوي و اخروي محروم مي دارد و در نتيجه، از سعادت حقيقي باز مانده و دچار شقاوت مي شوند، از سه اصل نشأت مي گيرد كه عبارت اند از: 1- جهل به معرفت نفس كه حقيقت آدمي است؛ 2- حبّ جاه و مال و ميل به شهوات و لذات و ساير تمتعات و 3- تسويلات نفس اماره و تدليسات شيطان كه بد را نيك، و نيك را بد جلوه مي دهد.(40) وي مي گويد:
جهل به معرفت نفس [از ]معظم ترين اسباب شقاوت و ناكامي عقبا است كه اكثر خلق را فرو گرفته در دنيا، چه هر كه معرفت نفس حاصل نكرده، خداي را نشناسد [...] و هركه خداي را نشناسد، با دوابّ و انعام برابر باشد. (41)
ايشان در نقد رفتار متصوفه چنين مي گويد:
اگر ذره اي از نور معرفت در دل ايشان تابيده مي بودي، كجا درِ خانه ظلمه و اهل دنيا را قبله خود مي ساختند و هميشه با نفس و هوا نرد محبت مي باختند.(42) بنابراين، پي گيري امر دنيا و آخرت به تنهايي و مجرد از ديگري، انسان را به سعادت نمي رساند، بلكه چنين اقدامي به شقاوت خواهد انجاميد. آن چه امروزه با عنوان توسعه شناخته مي شود، در صورتي سعادت و خوشبختي انسان ها را به دنبال مي آورد كه دنيا را مقدمه آخرت بداند، در غير اين صورت انواع گرفتاري هاي اخلاقي، زيست محيطي و فرهنگي را متوجه بشر خواهد كرد.
يكي از وظايف دولت ديني كه دولت هاي غيرديني به آن اهتمام نمي ورزند، توجه توأمان به سعادت دنيوي و اخروي و يا سعادت حقيقي است. به عبارت ديگر، اين نوع سعادت را مي توانيم به توسعه و تعالي حقيقي تعبير كنيم؛ توسعه اي كه ساماندهي امور مادي و معنوي بشر را يك جا در نظر دارد. اين توسعه، توسعه فضيلت محور است. سعادت و توسعه ديني و حقيقي تنها از عهده حكومت ديني و حاكمان آن برمي آيد. فضيلت محوري در تمام مؤلفه هاي انديشه سياسي وي از جمله در تقسيم نظام هاي سياسي و وي گي ها و شرايط رهبري وجود دارد. بديهي است با مكتب قدرت و تنازع بقا و تلاش براي رسيدن به دنياي بدون آخرت، هيچ يك از مباحث و مفاهيم فوق قابل تحليل و تفسير نيست و بالاتر از آن، حتي قابل فهم نمي باشد.
پی نوشت :
۱. حجةالاسلام نجف لك زايي، استاديار گروه علوم سياسي مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم عليه السلام/ 2. براي مطالعه بيشتر، ر.ك: نجف لك زايي، انديشه سياسي صدر المتألهين، بوستان كتاب قم، 1381/ 3. صدرالدين شيرازي، المظاهر الالهية في اسرار العلوم الكماليّة، تصحيح و تحقيق و مقدمه سيد محمد خامنه اي، ص 295./ 4.همان، ص 14/ 5. ابونصر فارابي، احصاء العلوم، ترجمه حسين خديو جم، فصل پنجم (علم مدني و علم فقه و علم كلام. / 6. درباره منابع انديشه سياسي صدرالمتألهين، نك: نجف لك زايي، پيشين، ص 60 - 74. / 7. براي اطلاع بيشتر از ديدگاه والرستين و جان فوران و تفصيل مطالب ذكر شده درباره سير انحطاط ايران از اواخر عصر صفوي به بعد، ر . ك: جان فوران، مقاومت شكننده (تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سال هاي پس از انقلاب اسلامي)، ترجمه احمد تدين. هم چنين درباره اظهار نظرهاي سلبي مربوط به انديشه سياسي صدرالمتالهين، ر.ك: نجف لك زايي، پيشين. / 8. سيد جواد طباطبايي، زوال انديشه سياسي در ايران، ص 271. / 9. صدرالدين شيرازي، مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن محمد اردكاني، به كوشش عبداللّه نوراني، ص 572 - 573 ./ 10. همان، ص 573 – 574 / 11. همان، ص 574 / 12. سيد جواد طباطبايي، درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران، فصل ششم (امتناع تأسيس انديشه سياسي بر مبناي انديشه عرفاني)، ص 137 - 159 . / 13. همان، ص 138. / 14. مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي (بخش عرفان)، ص 193. / 15. همان. / 16. همان، ص 188. / 17. همان، ص 226 / 18. صدرالدين شيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار الاربعة العقلية، ج 1، ص 13 / 19. صدرالدين شيرازي، رساله سه اصل، ص 74. / 20. همان، ص 75. / 21. همان، ص 8 / 22. محسن بيدارفر، عرفان و عارف نمايان، ترجمه كتاب كسر اصنام الجاهلية ، ص 130-131. / 23. صدرالدين شيرازي، مبدأ و معاد، ص 557 - 558. / 24. همان، ص 568 - 569 / 25. همان، ص 571. / 26. صدرالدين شيرازي، الشواهد الربوبيه، به اهتمام و مقدمه سيد جلال الدين آشتياني، ص 361 . / 27. بقره (2) آيه 201 / 28. جواد مصلح، ترجمه و تفسير الشواهد الربوبيه، ص 469 - 470. / 29. همان، ص 493. / 30. همان، ص 494. / 31. همان، ص 494 - 495. / 32. جواد مصلح، پيشين، ص 496. / 33. صدرالدين شيرازي، شرح اصول كافي، ترجمه محمد خواجوي، ص 477. /34. صدرالدين شيرازي، مبدأ و معاد، ص 557 - 558 / 35. همان، ص 576 - 577 ./ 36. همان، ص 577 / 37. همان، ص 568 - 569 / 38. صدرالدين شيرازي، تفسير القرآن الكريم، ج 6 ، ص 268 - 269. / 39. همان / 40. صدرالدين شيرازي، رساله سه اصل، در اين رساله، همين سه اصل به تفصيل بحث شده است. / 41. همان، ص 13. / 42. همان، ص 18.
منبع: سایت باشگاه اندیشه