انديشه سياسى انقلاب اسلامى
هنگامى كه عنوان «انقلاب اسلامى» به كار مىرود و از آن به عنوان واقعيتى انكارناپذير در جهان كنونى ياد مىشود، در حقيقت به سه اصل اشاره شده است:
الف) اسلام، دست كم اسلامى كه اين انقلاب از آن برخاسته است، از سياست تفكيكپذير نيست. اسلام دينى است كه با انديشه سياسى در آميخته، و حذف سياست از قاموس آن به معناى الغاى آن و تهى ساختن آن از محتواى اصلى است.
ب) انقلاب اسلامى، انقلابى است كه از انديشه سياسى اسلام نشأت گرفته است.
پ) انديشه سياسى اسلام، انديشهاى كارآمد و داراى اصول و چارچوب مشخّص و مستحكمى است كه مىتوان بر مبناى آن انقلابى براه انداخت و حكومتى بر پا كرد.
براى آشنايى با كليات فلسفه سياسى انقلاب اسلامى برخى از مهمترين اصول انديشه سياسى انقلاب اسلامى به ترتيب زير، تشريح خواهند شد.
مبحث اول: آميختگى اسلام با سياست
اضافه بر اين، اساس شكلگيرى تشيع، اختلاف نظرى است كه در انديشه سياسى با سايرِ فرق اسلامى دارد. در نتيجه، اسلامى كه شيعيان بدان معتقدند، اسلامى است كه پايه و اساسش امامت الهى است كه از آن به ولايت تعبير شده است. براى روشن شدن بيشتر اين موضوع، لازم است دو عنوان سياست و نبوت و نيز سياست و امامت تبيين شوند.
1ـ سياست و نبوت
الف) اطاعت از خداى متعال؛
ب) پيروى از رهبران الهى.
اصول دين و نيز فروع آن همگى در همين دو اصل مهم بنيادين خلاصه مىشوند. توحيد، عدل، نبوت، امامت، معاد، نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زكات، امر به معروف و نهى از منكر و تولّى و تبرى و ساير احكام و مفاهيم و ارزشهاى دينى، همه در اطاعت از خدا و پيروى از رهبران الهى خلاصه مىشوند. خداى متعال در سوره شعراء مىفرمايد:
«كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ»(2)
يعنى: قومنوح فرستادگانخدا را تكذيبكردند، آنگاه كه برادرشان نوح به آنان گفت: چرا تقواى خدا را پيشهنمىكنيد، منبراى شما فرستادهاى امينهستم، پستقواى خدا را پيشهسازيد و از مناطاعتكنيد.
مشابه همين پيام از ساير انبيا، نظير هود، صالح، لوط و شعيب عليهمالسلام نقل شده است كه نشاندهنده آن است كه اين پيام، پيام عمومى فرستادگان خدا در طول تاريخ بوده است. در اين آيات به روشنى بر حقيقتى كه در بالا اشاره شد؛ يعنى اطاعت خدا و پيروى از رهبران الهى، به عنوان بنياد اصلى و خلاصه پيام انبيا تأكيد شده است. اين مطلب در آيات ديگرى نيز به صورتهاى گوناگون مورد تأكيد قرار گرفته است. در برخى آيات، مأموريت اصلى فرستادگان خدا در طول تاريخ، اقامه عدل و قسط در جامعه عنوان شده است:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»(3)
يعنى: همانا فرستادگانمان را با دلايل و براهين روشن فرستاديم، و به همراه آنان كتاب و ميزان را فرو فرستاديم تا مردم حكومت قسط را بر پا دارند.
در جاى ديگر، تنها هدف از فرستادگان رسولانالهى، اطاعت و پيروى مردم از آنان عنوان شده است:«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ»(4)
يعنى: هيچ رسولى را نفرستاديم مگر براى آن كه اطاعت شود به اذن خداى.
در آيات فراوان قرآن مجيد، خلاصه و چكيده دين و رسالت انبيا، رهبرى انبيا و برپايى حكومت عدل توسط آنان عنوان شده است. به آيات زير توجه فرماييد:
«كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ»(5)
يعنى: مردم (در آغاز) يك دسته بودند؛ آن گاه خداوند، پيامبران را فرستاد تا آنان را به نيكىها فرا خوانند و از بدىها بر حذر دارند، و با آنان كتاب را بحق فرستاد تا در ميان مردم در آنچه مورد اختلاف است، داورى كنند.
«إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ الأَْحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ»(6)
يعنى: ما تورات را كه در آن هدايت و روشنايى است، فرو فرستاديم تا پيامبرانى كه تسليم فرمان بودند و نيز خداشناسان و دانشمندان بنابر آن، حكم كنند به سبب آن كه نگاهدارندگان كتاب خدا و گواهان بر آن بودند.
همچنين در آيات ديگر، در خصوص رسالت نبى اكرم صلىاللهعليهوآله بر اين مطلب تأكيد شده است كه رسالت اصلى او بر پايه داشتن حكومت عدل و ايجاد جامعه قسط است.
«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ»(7)
يعنى: و فرو فرستاديم بر تو كتاب را بحق، كتابى كه كتابهاى پيشين را تأييد و تصديق مىكند، و بر آن كتابها غالب و ناظر است. پس در ميان مردم حكم كن به آنچه خدا فرو فرستاده است، و از هواى نفسانى آنان پيروى مكن.
«وَ أُمِرْتُ لأَِعْدِلَ بَيْنَكُمُ»(8)
يعنى: مأمور شدم كه در ميان شما عدل را بر پا كنم.
از بررسى آياتى كه اشاره شد، مىتوان نتيجه گرفت كه از ديدگاه قرآن و اسلام، پيام فرستادگان خدا در طول تاريخ بشر، بر پا داشتن حكومت عدل و قسط ـ كه همان حكومت قانون خدا و كتاب اوست ـ به رهبرى انبيا و فرستادگان خدا بوده است و تبيين اين موضوع كه سعادت بشر در گرو اجراى برنامههاى عادلانهاى است كه از سوى خدا به وسيله پيامبران الهى براى بشريت تبيين شده است. بنابراين، پيروى مردم از رهبران الهى، لازم است. بدين ترتيب، سياست و حكومت، گوهر و عصاره پيام انبيا و فرستادگان خدا بويژه رسالت رسول خدا بوده است و در حقيقت، پيام انبيا و رسول اكرم صلىاللهعليهوآله چيزى جز سياست عدل و حكومت حق نبوده است.
اين موضوع، بارها توسط امام خمينى در گفتهها و نوشتههايشان مورد تأكيد قرار گرفته است. ايشان مىفرمايند:
بلكه مىتوان گفت، اسلام همان حكومت است با شؤون و مقتضياتى كه دارد و احكام، قوانين اسلامند كه از شؤون حكومت است؛ بلكه احكام، مطلوب بالعرضند و ابزار و وسيلهاى براى اعمال حكومت و گسترش عدالتند.(9)
2ـ سياست و امامت
الف) جنبه فلسفى كه جايگاه امام و امامت را در نظام هستى تبيين مىكند؛
ب) جنبه كلامى كه جايگاه امام و امامت را در نظام عقيدتى اسلام تبيين مىكند؛
ج) جنبه حقوقى كه جايگاه امام و امامت را در نظام حقوقى اسلام تبيين مىكند.
آنچه مورد بحث در اين جاست، جنبه سوم امامت شيعى است. در نظام حقوق سياسى اسلام، از ديدگاه تفكر شيعى، «امامت» به معناى مرجعيت در تفسير و تبيين احكام نظام اسلامى و اجراى آن در همه زمينههاست. بنابراين، از ديدگاه اسلام شيعى، يا به تعبير حضرت امام «اسلام ناب محمدى» همانگونه كه در زمان حيات رسول اكرم صلىاللهعليهوآله مرجع تبيين احكام الهى و نيز مرجع اجراى آن، چه در بخش اداره امور اجرايى، چه در بخش امور قضايى، رسول خدا صلىاللهعليهوآله بوده است، پس از رسول خدا، مرجعيت در تمام آنچه رسول خدا در آن مرجعيت داشته است ـ كه شامل تبيين و تفسير قوانين و تعاليم اسلامى و اجراى آنهاست ـ مخصوص امامان است.
ملاك اين مرجعيت، عدل و علم است. از آنجايى كه امامان از نظر عدل در عاليترين مرتبه يعنى عصمت قرار دارند و دانش تمام آنچه مربوط به تبيين و تفسير تعاليم و قوانين اسلامى است توسط رسول خدا صلىاللهعليهوآله به آنان منتقل شده است و از سوى خداى متعال نيز تحت عنايت و توجه خاصى قرار دارند، تنها كسانى اند كه صالح و شايسته امامت و مرجعيت، پس از رسول خدايند.
مرجعيت امامان، پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله در قرآن كريم مورد تأكيد فراوان قرار گرفته است. خداى تعالى در قرآن كريم مىفرمايد:
«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَْمْرِ مِنْكُمْ»(10)
يعنى: اطاعت كنيد خدا و رسول و صاحبان امر از ميان خود را.
و نيز مىفرمايد:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُوءْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(11)
يعنى: خدا و رسولش و آنان كه ايمان آوردند، آنان كه نماز را بر پا مىدارند و زكات را در حال ركوع مىپردازند، ولى و رهبر و صاحب امر شمايند.
و در جايى مىفرمايد:
«وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأَْمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الأَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»(12)
يعنى: و هرگاه به مطلبى از مسائل امنيتى دست مىيابند آن را پخش مىكنند و از كتمان آن خوددارى مىكنند، در صورتى كه اگر آن را به خدا و رسول و آنان كه صاحب امرند برگردانند، آنان كه قدرت فهم و تحليل دارند، حقيقت آن را خواهند دانست.
از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت است كه فرمود:
من در ميان شما دو چيز گرانبها به جانشينى خود مىگذارم، يكى كتاب خدا و ديگرى خاندانم؛ اگر به اين دو چنگ بزنيد و از آنها پيروى كند هيچ گاه گمراه نخواهيد شد و اين دو، هيچگاه تا روزى كه در كنار حوض كوثر به سوى من باز آيند، از يكديگر جدا نخواهند شد.(13)
اين اسناد، همگى بر اين حقيقت كه امامت و مرجعيت، پس از رسول خدا، بر عهده امامان است، تأكيد دارند؛ يعنى پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله مسؤوليت تبيين و اجراى اسلام به عهده امامان است؛ همان اسلامى كه سياست، اساس و روح آن است. به تعبيرى ديگر، مسؤوليت برپايى عدل و قسط در جامعه و رهبرى حكومت عدل پس از رسول خدا، بر عهده امامان است كه جانشينى رسول خدا صلىاللهعليهوآله را در همه آنچه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر عهده داشت؛ يعنى تبيين عدل و قسط و نيز اجراى آن، بر عهده دارند.
با عنايت به مطالب بالا، مشخص مىشود كه جانشينى رسول خدا صلىاللهعليهوآله توسط امامان، به دليل صلاحيتى است كه در تبيين اسلام از يكسو و در اجراى آن از سوى ديگر دارند. صلاحيت تبيين اسلام، به دليل دانايى و علمى كه از سوى خدا و رسول او در اختيار آنان قرار گرفته و صلاحيت اجراى آن به دليل عصمت و مرتبه نهايى عدالتى است كه با تأييد خداى متعال، نصيب آنان شده است.
در شرايطى كه امامان معصوم به دليل غيبت مكانى يا زمانى، دور از دسترس جامعه اسلامى باشند، مسؤوليت جانشينى رسول خدا صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم در تبيين اسلام و نيز اجراى آن بر عهده كسانى خواهد بود كه از نظر علمى و عملى بيشترين شباهت را با امامان داشته و بالاترين ميزان توانايى علمى را در تبيين اسلام دارا باشند؛ اينان عالمان عادل يا فقيهان وارستهاند.
امامان معصوم در روايات معتبرى كه از آنان در دست است، جانشينى و مرجعيّت فقهاى عادل را در تبيين و تفسير اسلام و نيز اجراى احكام عادلانه آن مورد تأكيد قرار دادهاند. در روايت مقبوله عمر بن حنظله از امام صادق آمده است:
بنگرند، آنان را كه از ميان شما سخنان ما را روايت كردهاند و در حلال و حرام ما به تحقيق و نظر پرداختهاند و با احكام ما آشنا شدهاند، آنان را داور قرار دهند زيرا من آنان را حاكم قرار دادهام.(14)
و نيز در پاسخ به سؤالى كه اسحاق بن يعقوب از امام دوازدهم در همين باره مىپرسد، امام مىفرمايد:
اما در حوادثى كه در پيش مىآيد، به دانايان سخن ما مراجعه كنيد كه آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم.(15)
در روايات فراوان ديگرى، به طور مستقيم يا غير مستقيم بر رهبرى و مرجعيت فقهاى عادل، پس از امامان معصوم تأكيد شده است. بسيارى از فقها، اثبات مرجعيت سياسى و حكومت فقيه عادل را در دوران غيبت معصوم، بىنياز از دليل نقلى مىدانند و معتقدند اصل بديهى و مسلّم ضرورت وجود حكومت از يكسو، و اصل اسلامى مسلّم وجوب اسلامى بودن حكومت؛ يعنى حكومتى كه احكام اسلام را در همه شؤون اجرا كند از سوى ديگر، از نظر عقلى و منطقى اين نتيجه را اثبات مىكند كه در دوران غيبت معصوم، حكومت را كسى بايد عهدهدار گردد كه نسبت به احكام اسلام ـ در همه شؤون زندگى و اداره امور جامعه ـ اطلاع كافى داشته باشد و از طرف ديگر، در اجراى آن، امين و ثابت قدم باشد؛ طبيعى است كه روشنترين و مسلمترين مصداق چنين كسى، فقيه عادل داراى كفايت سياسى و ادارى است.
با توجه به اين مباحث، اين مطلب روشن شد كه آميختگى اسلام با سياست و تصوّر روشنى كه اسلام ناب محمّدى با استناد به منابع اسلامى از تفكيكناپذيرى سياست از اسلام ارائه مىدهد، از اصول تفكر اسلامى و يكى از مهمترين مبانى انديشه سياسى انقلاب اسلامى است. ضمنا تذكر اين نكته نيز مفيد است كه حكومت فقيه عادل كه محور اصلى انديشه سياسى انقلاب است، نظريهاى است كه با اصول تفكر همه گروهها و گرايشهاى فكرى معتقد به اسلام سازگار است و گروهها يا جرياناتى كه به عنوان غيرمعتقد به نظريه حكومت فقيه عادل مطرح مىشوند براى صلاحيت تصدى حكومت و اداره جامعه اسلامى، شرايط كمترى قائلند، نه اين كه صلاحيّت فقيه عادل داراى شرايط رهبرى را مخدوش بدانند.
بر اساس اصول اسلامى و نيز اصول عقلى، حكومت فقيه عادل با كفايت، به معناى حكومت بهترين است و حكومت بهترين، نه تنها با هيچ عقل و نقلى در تعارض نيست كه مورد اتفاق اهل شرع و عقل است. آنچه ميان معتقدين به اين نظريه و مخالفين آن مورد نزاع و اختلاف است، اين است كه آيا رعايت شرط فقاهت و احيانا عدالت در حاكم، ضرورى است يا مشروعيّت حكومت، بستگى به اين دو شرط ندارد و حاكمى كه از دو شرط مذكور يا يكى از آنها برخوردار نباشد نيز مىتواند از مشروعيت برخوردار باشد. كوتاه سخن آن كه مشروعيت حكومت فقيه عادل با كفايت، مورد نزاع بين اهل شرع و عقل نيست. آنچه مورد نزاع است، مشروعيت حكومت غيرفقيه عادل است.
مبحث دوم: جايگاه مردم در انديشه سياسى انقلاب
1ـ2ـ حكومت و رهبرى در انديشه سياسى: مسؤوليت است نه امتياز
«فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»(16)
يعنى: هم آنان كه فرستادگان را به سوى ايشان فرستاديم، و هم فرستادگانمان را مورد بازخواست و سؤال قرار خواهيم داد.
در قرآن كريم اين مسؤوليت، مسؤوليت رهبرى و اداره امور جامعه، مقرون و مشروط به خواست مردم دانسته شده است؛ بدين معنى كه در صورت اعراض مردم از رهبران الهى و عدم همكارى مردم با آنان، مسؤوليتى متوجه رهبران الهى نيست. اگر چه رهبران الهى موظفند حكومت عدل و قسط را در جامعه بشرى پياده كنند، شرط اجراى اين حكومت عدل و قسط، همكارى و همدلى جامعه با آنان است. در صورتى كه مردم از آنان رويگردان شوند و از اطاعت آنان و همكارى با آنان براى برپايى قسط و عدل خوددارى كنند مسؤوليتى متوجه رهبران الهى نخواهد بود و همين است معناى آياتى كه به اين مضمون آمده است:
«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»(17)
يعنى: اكراهى در دين نيست، هدايت و گمراهى از يكديگر شناخته شدهاند.
«أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ»(18)
يعنى: آيا شما را با الزام بر آن وادار كنيم، در حالى كه مورد كراهت شماست.
«وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّارٍ»(19)
يعنى: تو بر آن مسلط نيستى كه با اجبار پيامت را به آنان بقبولانى.
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لآَمَنَ مَنْ فِي الأَْرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّىيَكُونُوامُوءْمِنِينَ»(20)
يعنى: اگر خدايت مىخواست، همه مردم زمين را جملگى مؤمن مىكرد، آيا تو (اى رسول) مىخواهى مردم را با اكراه و اجبار مؤمن سازى؟
و از حضرت اميرالمؤمنين روايت است كه فرمود:
«أما و الذى فلق الحبة و برأ النسمة، لولا حضور الحاضر و قيام الحجة به وجود الناصر و ما أخذ الله على العلماء ألا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أولها.»
يعنى: همانا به آن كس كه دانه را شكافت و مردم را آفريد سوگند، اگر نبود حضور حاضران و قيام حجت بر من به وجود ياوران، و اين كه خداوند از عالمان پيمان گرفته است كه در برابر ستمگران و محروميت ستمديدگان آرام ننشينند، هر آيينه افسار مركب خلافت را به پشتش مىافكندم، و از همان جام آغازين به او مىنوشانيدم.(21)
در اين گفتار، به صراحت به دو مطلب بالا اشاره شده است، يعنى مسؤوليت محسوب شدن حكومت و ولايت از يكسو و وابسته بودن اين مسؤوليت به حضور مردم در صحنه و حمايت و ياورى از رهبران الهى از سوى ديگر. بنابراين، خواست مردم، شرط اصلى اين مسؤوليت است و بر همين مبناست كه حكومت اسلامى، متّكى بر آراى مردم و مستند به خواست و حمايت مردم است.
البته مردم نيز در انتخاب و خواست خود مسؤولند «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ» مردم مسؤوليت دارند كه راه درست را برگزينند و رهبر الهى را انتخاب كنند. همانگونه كه رهبران الهى در برابر مردم مسؤولند، مردم نيز در برابر رهبران الهى مسؤوليت دارند؛ مردم مسؤولند از رهبران الهى حمايت كنند و آنان را مطيع و پيرو باشند. بدين ترتيب، مردم اساس موجوديت و خدا اساس مشروعيت است.
در فلسفه سياسى انقلاب، مردم اساس موجوديّت انقلاب و حكومت اسلامىاند و برپايى و موجوديّت انقلاب اسلامى و نيز حكومت آن، بر مبناى خواست و اراده مردم است. از سوى ديگر، مشروعيّت انقلاب و حكومت اسلامى، مستند به فرمان خدا و اذن اوست زيرا حكومت و قدرت و صلاحيت امر و نهى، تنها در اختيار اوست. خداى متعال مىفرمايد:
«لَهُ الْخَلْقُ وَ الأَْمْرُ»(22)
يعنى: آفرينش و دستور دادن تنها در اختيار خداى متعال است.
مردمى بودن موجوديّت، و خدايى بودن مشروعيّت، نه تنها اصلى است كه در قرآن كريم و ساير منابع اسلامى مورد تأكيد قرار گرفته است، از نظر عقلى نيز مناسبترين مبنايى است كه براى حكومت و قدرت در جامعه مىتوان تصوّر كرد. حكومتى كه بخواهد با عدل و قسط رفتار كند و مردم را به سوى فضيلت و نيكى رهبرى كند بايد بر مبناى خواست و اراده مردم برپا شود؛ حكومتى كه از حمايت توده مردم برخوردار نباشد، به هيچ وجه نمىتواند از عهده برپايى قسط وعدل در جامعه برآيد. اداره جامعه بر مبناى قسط و عدل تنها در صورتى امكانپذير است كه حكومت، از پشتيبانى و حمايت عامّه مردم برخوردار باشد.
مشروعيّت حكومت و قدرت نيز نمىتواند از منبعى جز خداى متعال ريشه بگيرد؛ زيرا حكومت و قدرت، محصول اراده و اختيار مردم است و هر انتخاب و اختيارى كه بخواهد بر مبناى عدل و قسط صورت گيرد، نيازمند معيارى ـ قبل از انتخاب ـ است كه عدل سنج و خطاناپذير باشد تا بر مبناى آن بتوان راه عدل را انتخاب كرد و آنچه را حق و صواب است، برگزيد. تنها معيار خطاناپذير عدلمحورى كه مىتواند آدمى را در انتخاب بهتر و عادلانه راهنمايى كند، خداى متعال است؛ زيرا اوست تنها منبعى كه بر بهترينها آگاه و از خطا مصون است. به همين دليل، تنها منبعى است كه داراى صلاحيت معيار بودن براى انتخاب است. هر معيار ديگرى كه منتهى به خداى متعال و به او مستند نباشد، خطابردار است و خود، به معيارى نيازمند است كه خطاى او را تصحيح كند.
خداى متعال به دليل آن كه آفريننده انسانها و ساير مخلوقات است و به دليل اين كه بر آنچه خير و پاكى و نيكى و خوبى است، بيش از همگان آگاه است، و نيز به دليل اين كه خطا و لغزش از ساحتش به دور است، مهمترين و تنها معيارى است كه مىتوان در انتخاب بهترينها از او مدد گرفت و به او استناد جست. به همين دليل، اساس و پايه مشروعيت هر انتخابى، رضاى خدا و اذن و دستور اوست. انقلاب و حكومت اسلامى از يكسو در موجوديتش، به آرا و اراده مردم متكى است و از سوى ديگر در مشروعيت و حقانيّت خود به اذن و نصب الهى استناد دارد.
مبحث سوم: تفاوت حكومت اسلامى با حكومت استبدادى يا دموكراسى
تفاوت حكومت اسلامى با حكومتهاى استبدادى در دو مطلب اساسى است:
الف) موجوديت حكومتهاى استبدادى، بر مبناى زور و اعمال قوّه قهريه است در حالى كه موجوديت حكومت اسلامى بر مبناى خواست و اراده مردم است. همانگونه كه در مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى بر آن تصريح شده است:
«با توجه به ماهيت اين نهضت بزرگ، قانون اساسى تضمينگر نفى هرگونه استبداد فكرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى مىباشد و در خط گسستن از سيستم استبدادى و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان تلاش مىكند.»
و در اصل ششم قانون اساسى آمده است:
«در جمهورى اسلامى ايران، امور كشور بايد به اتّكاى آراى عمومى اداره شود، از راه انتخابات.»
ب) حكومتهاى استبدادى فاقد مبناى مشروعيت و حقانيتند. هيچ مبنا و معيارى كه حقانيت و مشروعيت حكومتهاى استبدادى را توجيه كند وجود ندارد. اين پرسش كه حاكم استبدادى به چه دليل به خود اجازه دخالت در امور مردم را مىدهد و به آنان امر و نهى مىكند، هميشه در حكومتهاى استبدادى بدون پاسخ مانده است.
2ـ تفاوت حكومت اسلامى با حكومت دمكراتيك
بنابراين، استناد به آراى مردم، مشروعيت را تضمين نمىكند بلكه مبناى موجوديّت است. نظام و قدرتى كه بر آراى مردم متكى باشد از موجوديت برخوردار خواهد بود ولى موجوديت، براى عادلانه بودن يك نظام حكومتى، كافى نيست. حكومت اسلامى از اين امتياز در برابر دموكراسى برخوردار است كه علاوه بر آن كه در موجوديّت، به آراى مردم متّكى است از مبناى بسيار روشنى در موضوع مشروعيت برخوردار است؛ زيرا در مشروعيت، به اذن و دستور خداى متعال متكى است. پايههاى اصلى نظام حكومت اسلام كه رهبرى و قانوناند هر دو از وحى الهى سرچشمه مىگيرند. رهبرى الهى را خداى متعال به طور مستقيم يا غيرمستقيم منصوب مىكند و قانون حكومتى را به وسيله وحى، بر پيامبر عظيم الشأن فرو فرستاده است كه به وسيله آن حضرت و ساير امامان، تفسير و تبيين شده است و بدين وسيله، ذخيره عظيمى از تعاليم حكومتى و دستورهاى مربوط به نحوه اداره عادلانه جامعه بشر، در اختيار انسانها قرار گرفته است.
از آنچه در تبيين برخى از اصول انديشه سياسى انقلاب اسلامى اشاره شد، روشن مىشود كه انقلاب اسلامى و سپس حكومت اسلامى كه در نهاد جمهورى اسلامى شكل رسمى به خود گرفت، از انديشه سياسى اسلام برخاسته است؛ انديشهاى كه عامه مردم و بويژه دانايان و عناصر مؤثر جامعه را در برابر اوضاع عمومى جامعه و بويژه شرايط سياسى آن مسؤول مىداند و آنان را از يكسو به نفى ظلم و استبداد و بىعدالتى و تبعيض فرا مىخواند و از سوى ديگر، آنان را به تلاش همه جانبه به منظور برقرارى عدل عمومى و گسترش و بسط قسط و فضيلت و پاكى و نيكى موظف مىكند.
انديشه سياسى اسلام از طرفى رهبران عادل را به فراخوانى مردم براى مبارزه با ظلم و بىعدالتى و برپايى عدل و قسط و فضيلت موظف مىكند و آنان را در برابر سرنوشت يكايك افراد جامعه ـ در محدوده قدرت و توانشان ـ مسؤول مىداند و در عين حال، كليه اقشار و طبقات مردم را به حمايت همه جانبه از رهبران راستين و پيشوايان درستكار و دانايان به عدل و قسط و اجراكنندگان آن، فرا مىخواند و كلّيه آحاد مردم را در برابر سرنوشت خود و سرنوشت سايرين، مسؤول مىداند. به حديث و آيه زير توجه فرماييد.
ـ از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت است كه فرمود: «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته.»(23)
همه شما سرپرستيد و هر يك از شما در برابر آن كه از او سرپرستى مىكند، مسؤول است.
ـ خداى متعال فرمود: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»(24)
همانا آنان را كه رسولان خود را به سويشان فرستاديم، مورد سؤال قرار خواهيم؛ همچنين رسولان را.
در خاتمه، اشاره به اين نكته بجاست كه پيدايش انقلاب اسلامى و برپايى حكومت اسلامى در ايران و شكلگيرى نهادهاى رسمى آن و برقرارى جامعهاى نوين با معيارهاى انقلاب اسلامى و برخوردار از حضورى فعال در سطح جهانى و توانى تحسين برانگيز در اداره امور جامعه، در شرايط پيچيده كنونى، همگى گواهى روشن و گويا بر توانايى و كارايى انديشه سياسى انقلاب اسلامى است؛ نكتهاى كه اهميتش از اصل پيدايش انقلاب و حكومت اسلامى كمتر نيست.
پي نوشت :
1ـ محسن اراكى: مدرس حوزه و دانشگاه.
2ـ شعراء / 108ـ105.
3ـ حديد / 25.
4ـ نساء / 64.
5ـ بقره / 213.
6ـ مائده / 44.
7ـ مائده / 48.
8ـ شورى / 15.
9ـ امام خمينى، البيع، ج 2، ص 460: بل يمكن ان يقال: الاسلام هو الحكومة بشؤونها و الاحكام قوانين الاسلام و هى شأن من شؤونها، بل الاحكام مطلوبات بالعرض، و امور آلية لاجرائها و بسط العدالة.
10ـ نساء / 59.
11ـ مائده / 55.
12ـ نساء / 83.
13ـ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج 3، ص 148: «انى مخلف فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتى، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى أبدا، و إنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.»
14ـ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 99: «ينظران من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فليرضوا به حكما، فانى قد جعلته حاكما.»
15ـ همان: «أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فإنهم حجتى عليكم و أنا حجةالله».
16ـ اعراف / 6.
17ـ بقره / 256.
18ـ هود / 28.
19ـ ق / 45.
20ـ يونس / 99.
21ـ نهجالبلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقيه).
22ـ اعراف / 54.
23ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 38.
24ـ اعراف / 6.