انديشه هاى سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام تبريزى
در مكتوبات سياسى با تاكيد بر رساله لالان
مقاله حاضر در ابتدا مرورى بر زندگى اين عالم دارد و سپس بعد از ذكر چارچوب نظرى، مبانى انديشه هاى سياسى - اجتماعى ايشان ذكر مى شود. در ادامه با توجه به آثار قلمى ثقة الاسلام، انديشه هاى مذكور مورد بررسى قرار مى گيرند؛ در اين ميان، رساله لالان از اهميت ويژه اى براى شناخت انديشه هاى سياسى - اجتماعى او، برخوردار مى باشد؛ به همين دليل و نيز از آنجا كه كتابى كه اين رساله در آن گنجانده شده، كمياب است، متن رساله لالان با عنوان گذارى هايى كه در داخل كروشه اضافه گشته، بعد از اتمام مقاله آورده شده است.
انديشه هاى سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام بر اصولى مبتنى است كه در زندگى علمى و اجتماعى او بى پرده و صريح مطرح شده است. او آن چه را كه در رسائل و نامه هايش نگاشته، در عمل اجتماعى اش به شدت به آن ها وفادار مانده است. همين امر، زندگى سياسى - اجتماعى او را از هرگونه ابهام و داورى نادرست مصون ساخته است. از مطالعه رسائل و آثار قلمى با تاكيد بر رساله لالان، مى توان به چند اصل مهم سياسى - اجتماعى دست يافت كه گاه خود به برخى از آن ها به عنوان اصول مسلك سياسى تصريح كرده است. در اين مقاله در ابتدا به خلاصه اى از زندگى و حيات ثقة الاسلام اشاره مى كنيم؛ سپس با ذكر مبانى ايشان به انديشه سياسى - اجتماعى او مى پردازيم.
الف. زندگى نامه ثقة الاسلام
ميرزا على آقا، معروف به ثقة الاسلام تبريزى، از خاندان اصيل ثقة الاسلامى است كه به روايتى، اجدادشان از مدينه منوره به خراسان و از خراسان به تبريز آمده، و از اواخر دوره صفويه، همچنان در تبريز مستقر شده اند. پدر او حاج ميرزا موسى آقا از علماى بانفوذ تبريز بوده است و در جايگاه روحانى فعال در واقعه تنباكو و ديگر وقايع سياسى - اجتماعى شركت داشته است. (1) با وفات حاج ميرزا موسى آقا، لقب ثقة الاسلامى بنا به پيشنهاد «محمد على ميرزا وليعهد» به ميرزا على آقا داده شد، و از آن تاريخ، رياست فرقه شيخيه بر عهده او گذاشته مى شود. (2)
ثقة الاسلام تبريزى، ادبيات را از اكابر وقت خود در تبريز فرا مى گيرد و نزد جد خود به تكميل معارف الهيه مى پردازد در اواخر قرن 13 براى تكميل اندوخته هاى خود به مركز اشاعه علوم اسلامى يعنى عتبات عاليات مشرف، و از حوزه درس فقه و اصول فاضل اردكانى، شيخ زين العابدين مازندرانى و حاج شيخ على يزدى بهره مند مى شود و سرانجام در سال 1308 به مولد خويش شهر تبريز بازمى گردد. (3)
ثقة الاسلام تبريزى در جايگاه يك عالم جامع در رشته هاى گوناگون فقه، اصول، حكمت، كلام، نجوم، رياضيات، تاريخ و سياست تسلط داشت و به زبان هاى تركى، عربى، فارسى و فرانسه مسلط بود. (4) او در كتاب شناسى نيز اطلاعات گسترده اى داشت. مرآة الكتب، اثر گرانبهاى او، نشان دهنده اطلاعات او در اين زمينه است.
ثقة الاسلام با تحولات اجتماعى و سياسى نيز آشنا بود. به اسلام عشق مى ورزيد و از غرور مذهبى و ملى سرشار بود. تمدن اسلام را مايه مباهات مى دانست و ضعف و زبونى دولت و ملت ايران، براى او دردناك مى نمود.
او از بزرگان و مجتهدان زمان خويش بوده، افزون بر آگاهى از علوم منقول و معقول، فردى هميشه حاضر در ميدان سياست و اجتماع بود. ميرزا اسدالله ضميرى، ملازم خاص ثقة الاسلام، تعبير «عالم سياس» را براى او به كار مى برد. (5) ثقة الاسلام، روشنفكر به معناى آگاه بر مذهب و احوال ملت و آشنا به دردهاى اجتماعى، مطلع از علوم قديم و جديد، تلاش كننده براى خدمت به جامعه، اهميت دهنده به پيشرفت و توسعه علمى - اقتصادى كشور با تكيه بر سنت هاى اصيل اسلامى و ملى بدون پرداخت كوچك ترين امتياز به قدرتمندان استعمارگران است. (6)
از ثقة الاسلام تبريزى تاليفات و آثار متعددى به جاى مانده است كه به مهم ترين آن ها اشاره مى شود:
مرآة الكتب: اسامى كتاب ها و مؤلفان شيعه را در آن گردآورى كرده است. اين كتاب در 7 جلد نوشته شده است و مهم ترين اثر او شمرده مى شود؛ چنان كه برخى آن را در رديف كشف الفنون و الذريعه دانسته اند. اين كتاب در دو بخش تراجم عالمان اماميه و نام هاى كتاب ها تدوين شده است.
ترجمه بث الشكوى: ترجمه بخش سوم از تاريخ اليمينى از محمد ابن عبد الجبار العتبى است كه در تبريز (1318ق) به چاپ رسيده است. احتمالا به جهت همين ترجمه او را صاحب ترجمه، خوانده اند.
رساله لالان: اين رساله به زبان فارسى و مشتمل بر آراى سياسى وى، درباره مشروطه و حاكميت سياسى اسلام، خطاب به علماى نجف نوشته شده است. اين كتاب نخستين بار در استامبول و اخيرا در ضمن مجموعه آثار قلمى ثقة الاسلام آمده است؛ (7)
واگن ملت و اگر ما آذربايجانى ها غفلت كنيم: اين رساله در كنار رساله لالان، رسائل سياسى ثقة الاسلام شمرده مى شوند؛ (8)
ايضاح الانبياء فى تعيين مولد خاتم الانبياء و مقتل سيد الشهداء: در تبريز، سال 1352 چاپ شده است؛
مراسلات و منشآت؛
تاريخ امكنه شريفه و رجال برجسته؛
كتاب تسهيل زيج هندى.
چارچوب نظرى: استقلال وطن، محصول تعاضد فرهنگ و مرزهاى سياسى
بر پايه آثار ثقة الاسلام، مى توان چارچوب نظرى وى را كه بر اساس آن انديشه هاى خود را بيان داشته است، ترسيم كرد؛ به عبارت ديگر، ثقة الاسلام داراى انديشه اى محورى است كه ساير انديشه ها و تعامل هايى كه با جامعه زمان خويش داشته، بر پايه آن شكل گرفته است. اين چارچوب را مى توان نظريه «استقلال وطن، محصول تعاضد فرهنگ و مرزهاى سياسى» ناميد. اگر مباحثى را كه از اين پس به صورت اصول انديشه اى سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام مطرح خواهد شد، ملاحظه كنيم، اين محور اساسى را خواهيم يافت.
ثقة الاسلام هيات «وطن» را مركب از دو امر مى داند: يكى «مذهب» و ديگرى «آب و خاك». او معتقد است: اين دو در بقا و دوام نيازمند يك ديگرند. قوام اسلاميت كه مذهب غالب و رسمى ايران است، ممكن نيست، مگر به استقلال سلطنت و عارى بودن آب و خاك ايران از سلطه بيگانگان.
او كه مبناى فكرى ونظام زندگى اش بر اين اساس شكل گرفته است، به «جماعت ايرانى» سفارش مى كند كه لازم است از اين دو قوه قويه استفاده، و اسلاميت و ايرانيت را متحدا حفظ كنند تا از هر دو امر بهرمند شوند. (9) با توجه به آن كه كاركرد اصلى عالمان دينى حفظ دين است، در نگاه عالم اسلامى، حفظ مليت و آب وخاك با حفظ اسلام چه تناسبى دارد؟ اگر عالمان مذهب تشيع، طبق قاعده نفى سبيل (لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا) هميشه در نفى سلطه كافران و ديگر مذاهب اسلامى بر كشور شيعى ايران كوشيده اند، ثقة الاسلام نيز از اين قاعده مستثنا نيست. او حفظ اسلاميت ايران، را در مواردى در عرض استقلال ايران به صورت يكى از اصول سياسى - اجتماعى خويش ذكر مى كند و چنان كه طبيعت هر انسانى اقتضا دارد، به موطن و ليت خويش علاقه مند است؛ ولى غرض اصلى در ديدگاه او، حفظ اسلام و اعتلاى كلمه حقه و سعى در محافظت آن است. (10)
ثقة الاسلام همچون مسلمانان ديگر، با تكيه بر اين اصل كه حفظ تشيع و ارزش هاى اسلامى و شيعى در بقاى اسلام و ايران ميسر است و تسلط كافران را به جهت كفرشان بر مؤمنان به جهت ايمانشان برنمى تابد، براى استقلال ايران و ايرانيت، اهميت و ارزش بلندپايه اى قائل است. فداكارى هاى او در «باسمنج» براى متقاعد كردن محمد على شاه در جهت جلوگيرى از نفوذ و سلطه روسيه بر تبريز و آذربايجان، در همين جهت قابل تفسير است.
ثقة الاسلام در بيان اصول مسلك سياسى - اجتماعى خويش كه به آن خواهيم پرداخت، «حفظ استقلال مذهب و طريقه جعفرى» را در عرض «استقلال ايران و ايرانيت» به صورت دو اصل زيربنايى مطرح مى كند. (11)
ب. مبانى انديشه هاى سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام
ثقة الاسلام (13) در دسته بندى معروف براى جريان هاى گوناگون عصر مشروطه در دسته «مشروطه طلبان مذهبى» قراردارد؛ بنابراين، مبارزه او با دولت قاجارى داراى سه خصيصه اصلى است:
1. مبارزه با استبداد قاجارى؛ 2. مبارزه با استعمار خارجى؛ 3. مذهبى بودن مبارزه. او استعمار و اهداف استعمارى را شناخته و به شدت با آن مخالف است، اما در جايگاه تحليل گر سياسى معتقد است: مبارزه با استعمار (حفظ استقلال ايران) و حفظ اسلام (ويژگى دوم و سوم) فقط از طريق مبارزه با استبداد (ايجاد مشروطه) ميسور است و تا استبداد رفع نشود، استعمار همچنان استقلال سياسى، اقتصادى و فرهنگ مذهبى ايران را مخدوش خواهد كرد. (14) البته هدف و غرض در مبارزه با استبداد و تحديد آن، «حفظ بيضه اسلام و اعتلاى كلمه حقه و سعى در محافظت آن است». (15)
ثقة الاسلام در رساله لالان، ادله متعددى را براى لزوم برطرف كردن استعمار برمى شمارد:
- توسعه تدريجى قدرت سياسى - نظامى بيگانگان در سرزمين هاى اسلامى: «امتداد مملكت اسلام از ديوار چين بود تا جبل الطارق، آيا اجانب متدرجا مستولى بر آن ممالك نشده بعد از صدمات متتاليه و تسلطهاى تدريجى بالاخره بعد از هشتصد سال بالتمام مستولى و اسلام را بالمره مستاصل نكرده اند؟» (16)
- سلطه فرهنگى استعمار: ورود ماموران مذهبى به كشور ايران، براى تاسيس مدارس و نشر مذهب مسيحى و ايجاد رخنه در مذهب اسلام، در جهت مقدمه چينى براى استيلاى «ملل اجنبيه» در ايران است. او با فراست تمام دريافته بود كه نشر مذهب مسيحى در ايران و سلطه فرهنگى آنان، ابزار استعمار غرب است و مى گويد: «آيا استعمار، راه تسلط بر چين را با همين حيله باز نكرد؟» (17)
ثقة الاسلام همچنين ريشه و منشا برخى ديگر از دردها و نابسامانى هاى داخلى را در استبداد مى بيند:
- عقب افتادگى علمى و صنعتى ايران (18)
- استقراض هاى بى جا و مسافرت هاى نابهنگام و خرج هاى لااباليانه گزاف و گروگذاشتن گمركات كه معايب و مفاسد شرعى، حكومتى و سياسى اش هزاران بار از قرارداد رژى بيش تر است. (19) ظلم بى حد و حصر بر رعايا و به تيول رفتن جان و مال ملت توسط جمعى هواپرست كه به نام سلطنت بر مردم حكومت (20) مى كنند.
ثقة الاسلام به صورت مكرر، ريشه همه نابسامانى هاى پيش گفته را چه در مواردى كه اسباب تسلط استعمار خارجى را فراهم كرده است و چه مواردى كه به سستى در اركان سياسى، اقتصادى و اجتماعى جامعه منجر مى گردد و نيز در مواردى كه اسباب خوف بر نابودى اسلام خاطر ايشان را پريشان كرده است، به وجود استبداد برمى گرداند و راه رهايى از آنها را در محدود ساختن استبداد ذكر مى كند. (21) البته او بر اساس آيه «لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا» ، هيچ گونه تسلط فرهنگى - سياسى و اقتصادى كافران بر مسلمانان را نمى پسندد و به آيه «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا بمثل ما اعتدى عليكم» استدلال مى كند و خواهان تحصيل «اسلحه مادى و معنوى» ، «ثروت، علوم نافعه در معاش و علم سياست» براى دفاع و تهاجم ضد سلطه كافران است.
در مبارزه ثقة الاسلام با استعمار، تفاوتى ميان شرق و غرب نيست. از نظر او «دولت روس و انگليس هر كدام با اقتضايى دخالت در مشروطه ايران كردند. دولت انگليس در اين ضمن بايد راه هند را مسدود نمايد و منافع پلتيكى خود را كه در استقراض سابق از دست داده، اعاده كند و دولت روس نيز براى حفظ استقلال خود و محافظت قفقازيه كه چندى قبل جزو ايران بود...» (22)
ايشان ويژگى هاى دولت استعمارى، اعم از روس و انگليس را در موارد ذيل خلاصه مى كند:
الف. دائم در پى افزايش قدرت سياسى خود در كشور استعمارشده هستند؛
ب. توده مردم را استعمار مى كنند؛
ج. نيروهاى نفوذى را براى استعمار مردم و غارت ثروت مملكت به خدمت مى گيرند. (23)
ثقة الاسلام در مواردى كه دفع استبداد و مقاومت در برابر آن به قبول تحميلى استعمار مى انجامد، استبداد را بر استعمار ترجيح مى دهد. او راضى نيست به سبب وضع پديد آمده ناشى از مبارزه با استبداد داخلى، پاى استعمار خارجى را در ايران باز كند؛ از اين رو در ماجراى محاصره تبريز و خطر ورود روس ها به آذربايجان، نامه هاى فراوانى از باسمنج به محمد على شاه نوشته و درخواست مى كند: مبادا كارها به گونه اى پيش رود كه خداى ناكرده تبريز به دست بيگانه بيفتد. او براى محمدخان كه تبريز را در محاصره گرفته بود و از ناحيه روس ها پشتيبانى مى شد، پيام مى فرستد كه «اگر تو مى خواهى به شهر آيى من ناخرسند نيستم؛ ولى كارى كن كه با دستور دولت و به نام دولت بيايى [نه به نام روس ها]» (24)
ثقة الاسلام اگر چه ريشه استعمار را در استبداد مى داند، تنفر او از استعمار به حدى است كه تحمل بيرق استبداد را بر ايران آسان تر از تحمل بيرق استعمار مى بيند، بدين سبب مى گويد: «راضى هستم كه مرا در سيبرى به شكستن سنگ چخماق وادار نمايند؛ اما بيرق روس در اين مملكت نباشد» (25)
قصه مبارزه ثقة الاسلام با استعمار، قصه اى شنيدنى است؛ چيزى كه سرانجام جانش را بر سر آن گذاشت: بابايف مترجم قونسول خانه روس در ضمن نشان دادن تلگرافى به ثقة الاسلام به استنطاق از او مى پردازد و در حضور ميلر قونسول روس مى گويد: آيا اين تلگراف را شما به طهران مخابره و از روس ها شكايت كرده، اعمال آنها را تنقيد كرده ايد؟ ثقة الاسلام: بلى اين تلگراف مال من است. من نوشته ام.
بابايف: علت چيست كه شما هميشه از روس ها شكايت، و ضد آن ها پروپاگاند (تبليغ) مى كنيد؟
ثقة الاسلام: اولا مرا مى شناسيد كه اين سؤالات را مى كنيد يا نه؟
بابايف: بلى شما را مى شناسم. شما ثقة الاسلام هستيد.
ثقة الاسلام: مقصود من اين بود كه شما مى دانيد كه من رئيس روحانى اين ملت هستم و هر آن چه بر من ثابت شود مخالف صلاح ملت است، وظيفه وجدانى من اين است كه آن چه مى دانم بگويم؟
بابايف: ممكن است به شما ثابت شود كه بودن روس ها در ايران صلاح مملكت نيست؟ آيا آن وقت ضد روس ها حرف خواهيد زد؟
ثقة الاسلام: شكى نيست؛ چه، اين وظيفه شرعى من است. آن چه حس مى كنم بايد به ملت خود بگويم.
بابايف: شما از روس ها چه بدى ديده ايد كه ضد آن ها حرف مى زنيد؟
ثقة الاسلام: از آن تاريخ كه روس ها وارد ايران شده اند، من گمان مى كنم در اين مملكت سلب آسايش شده و اهالى در زحمت هستند. (26)
در پى اين گفت و گو ميلر قونسول قدرتمند روس، استخلاص ثقة الاسلام را مشروط به امضاى نوشته اى مى كند كه بر پايه آن آغاز كننده جنگ را به مجاهدان نسبت مى داده است تا به اين ترتيب هم مستمسكى براى تصرف آذربايجان فراهم كند و هم پاسخى براى فشارهاى بين المللى داشته باشد؛ اما ثقة الاسلام نمى پذيرد و در پاسخ مى گويد: «اين شهادت خلاف واقع است و مسلمان، شهادت خلاف واقع نمى دهد.» (27) مجتهد متشرع تبريزى در برابر در خواست استعمار روس مقاومت مى كند و براى حفظ ايران و آذربايجان به شكستن سنگ چخماق كه سهل است، به دادن جان شيرين راضى مى شود. او در روز عاشورا پس از آن كه مهر خود را از لاى عمامه بيرون آورده، دو ركعت نماز به جاى مى آورد، به دار آويخته مى شود. (28). (29)
2. سياست اعتدال و ميانه روى
در سراسر زندگى سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام، نوعى ميانه روى و سفارش به پرهيز از تندروى را مشاهده مى كنيم. اين اعتدال، هم در جنبه هاى مذهبى او در موضوع شيخيه و متشرعه قابل مشاهده است و هم در جنبه هاى سياسى در قضاياى مشروطه و جبهه گيرى هاى سياسى. او خود به اين اصل (كه در موضع گيرى هايش نمود آشكار دارد) تصريح مى كند: «شتاب زدگى را موجب خسارت و زود خسته شدن و به منزل نرسيدن مقصود مى دانم و كند كردن و به خواب رفتن را نيز مستوجب نرسيدن به مقصود مى دانم. نه كار فردا را امروز بايد كرد و نه كار امروز را بايد به فردا انداخت». (30) او تندروى را عامل هرج و مرج و سبب تحميل مخارج سنگين بر ملت مى داند؛ از اين رو از آن بيزارى و اظهار تنفر مى كند. (31) ثقة الاسلام اصولى را كه بر پايه آن، همبستگى و دورى از گسستگى اجتماعى پديد مى آيد، و ديگران را به آن مى خواند تا با تكيه بر آن از افراط و تفريط جلوگيرى شود، دو عنصر اسلاميت و ايرانيت جماعت ايرانى مى داند. (32) اتحاد، همواره مورد تاكيد او است و اتحاد اسلام و اتحاد سياسى همه مسلمين (گرچه در مشرب و مذهب اختلاف داشته باشند) از اصول مسلك سياسى او شمرده مى شود. (33)
1 - 2. اعتدال مذهبى (متشرعه و شيخيه)
تبلور اعتقاد به اعتدال مذهبى ثقة الاسلام در برقرارى اتحاد ميان شيخيه و متشرعه به طور كامل آشكار است. رياست شيخيه (پيروان و مريدان شيخ احمد احسايى) از اجداد تا احفاد، به عهده خانواده ثقة الاسلام تبريزى بوده است. پيروان شيخيه و متشرعه از قديم با يك ديگر اختلاف نظر داشته اند كه بارزترين وجه اختلاف آن ها را اختلاف در معتقدات دينى و نيز در اتهام هر يك به ديگرى در پيروى از سياست روس و انگليس تشكيل مى داده است.
اين اختلاف گاه به نزاع و دشمنى، و جنگ و خونريزى مى انجاميده است. مجتهد بانفوذ تبريز، محبوب قلوب همه مردم و آگاه از اطلاعات تاريخى، ادبى، سياسى و اجتماعى كه خود به تمام معنا بر حفظ شريعت تاكيد داشته است، اظهار مى دارد: «شيخى و متشرع در نظر من يكسان است». (34) او مى گويد: «آقايان بدانيد كه اختلاف شيخى و بالاسرى، اختلاف مشرب است، نه اختلاف مذهب و آقايانى كه درباره مسائل اختلاف دارند، دليل بر كفر همديگر نيست. اگر كسى درباره من حرف بزند و يكى از شماها بخواهيد به او جواب بدهيد، عاق شده ايد». (35)
آن چه براى او مهم بود، اتحاد ميان ملت بر پايه اصول اسلام و مليت ايرانى است. او مى خواست هر دو فرقه، مذهب جعفرى را هدف روحانى و ايمانى خويش قرار دهند. (36) از نظر او، اختلاف شيخى و متشرع، جنگ بر سر هوا و هوس بود؛ از اين رو به فردى كه از او پرسيده بود كدام يك از شيخى يا متشرعه را برگزيند، پاسخ داد: «نه شيخى باش و نه متشرع؛ بلكه برو آدم باش كه آدم شدن خيلى مشكل است». (37) او بر پايه اين اصل، ميان اين دو گروه اتحاد پديد آورد؛ به گونه اى كه اختلافات از ميان برخاست تا اندازه اى كه ستارخان شيخى با باقرخان متشرع، دوش به دوش هم در يك سنگر قرار گرفتند. (38) با وجود اين، شريعت اسلامى تكيه گاه او در تمام صحنه هاى زندگى است. او مى گويد: «بايد مردم را رام نمود و شريعت را محكم گرفت و دفع مانع نمود» ؛ (39) از اين رو لاابالى گرى و بوالهوسى به شدت مورد تنفر او است. هزينه كردن پول مراسم قربانى را در امور فقيران و يا مديحه سرايى در وصف انجمن را اختراع «بوالهوسان» مى داند. وقتى افرادى از شيخيه در مناسك حج از او فتوا مى خواهند، در پاسخ مى گويد: «به همان، مناسك حج علماى نجف عمل كنيد؛ من نيز درس از آن ها خوانده ام». (40)
بنابراين اعتدال مذهبى در زندگى سياسى، اجتماعى و مذهبى ثقة الاسلام، به معناى ايجاد التقاط ميان دو مذهب مختلف و يا ايمان به بعض و كفر به بعض ديگر نيست. او به راستى يك عالم شيعى مذهب و متشرع در زندگى شخصى است كه براى رهبرى اجتماعى جامعه متفرق زمان خويش و قرار دادن آنها در مسيرى واحد، ناچار از پرهيز از هر نوع سياست حمايت گرانه از گروه هاى مذهبى خاص مى باشد.
2 - 2. اعتدال سياسى
ثقة الاسلام در جبهه گيرى هاى سياسى نيز اعتدال داشت. از مجموعه گفته هاى او به دست مى آيد كه سه گروه راه افراط و تندروى را مى پيمودند: يك گروه، حزب دمكرات بود. دسته دوم، انجمن تبريز، و گروه سوم برخى عوام الناس جاهل بودند. تندروى هاى اين گروه ها به ويژه انجمن تبريز به حدى بود كه ثقة الاسلام دو بار از آنان اعلام بيزارى، و گونه اى از انزواى سياسى - اجتماعى را اختيار كرد. (41)
هر چند تحليل عينى تندروى ها از آبشخور واحدى سرچشمه مى گرفته است، (42) ولى ثقة الاسلام در آثار خود به طور پراكند از هر سه گروه نام مى برد.
مخالفت و كناره گيرى ثقة الاسلام از انجمن تبريز به سبب تندروى در اعمالى است كه اسباب از هم گسستگى اجتماعى را فراهم مى ساخت. (43) او در نامه 25 جمادى الاخر 1325 در اين باره مى نويسد: «كار ما خيلى ضايع شده و مشروطيتى كه در ميان بود، به كلى از ميان رفته. حالا هيچ اسمى نمى توان گذاشت. اجامر و اوباش هر كدام به خيالى و هر يك به هوايى، آن چه مى توانند مى كنند. قورخانه دولت را ضبط كرده... اعضاى انجمن اسير و دستگير مشتى اشرار... اين امر به كجا خواهد رسيد؟» در جاى ديگرى مى گويد: «بلى، انجمن تبريز خيلى شلوغ است و اجامر و اوباش مسلط شده، عرصه را بر عقلا تنگ كرده اند». (44)
تندروهاى انجمن تبريز، مداخله را از حد گذرانده بودند و از خروج و ورود افراد به شهر جلوگيرى مى كردند و مزاحم مردم شده، امنيت و آرامش مردم را سلب مى كردند. (45)
مخالفت و كناره گيرى ثقة الاسلام از همكارى با اعضاى انجمن تبريز سبب شد كه او را به سازش پنهانى با دولت استبداد و روس استعمار متهم كنند. (46)
مخالفت با حزب دمكرات و از جمله سيد حسن تقى زاده، بخش ديگرى از رعايت خط اعتدال در زندگى سياسى - اجتماعى او است. سيد حسن تقى زاده از نيروهاى تاثيرگذار در تبريز و از وكيلان آذربايجان بود و به طور طبيعى، ثقة الاسلام براى پيش برد امور، گاهى با او همكارى مى كرده است. (47) با وجود اين، همكارى او با تقى زاده در مجموعه رابطه اش با حزب دمكرات معنا مى يابد و چون او، هم با حزب دمكرات و هم با انجمن مخالفت مى كرده، به طور طبيعى با او هم كه در انجمن و حزب دمكرات داراى نفوذ فراوان بوده، مخالف بوده است.
ثقة الاسلام، هم به لحاظ اخلاقى وهم به لحاظ عقايد سياسى اجتماعى، او را فردى تندرو مى شمرد و راه خود را از او جدا مى دانست. در چهارم شوال 1325درباره تندروى هاى تقى زاده وتاثير او در ايجاد هيجان كاذب در مردم مى نويسد: «در خصوص مملكت، شما خيلى تند مى رويد و چنان تصور مى كنيد كه آن چه شما مى دانيد، ديگران نمى دانند. ابدا لازم نيست كه شما قربان تقى زاده برويد... بى تمكينى رعيت كه از اثر نطق هاى تقى زاده و بعضى اربات هوس و واعظين تبريز بود خانه رعيت و مالك را خراب كرد». (48)
مخالفت ها و كدورت هاى فيما بين ثقة الاسلام و تقى زاده، داراى ابعاد گسترده ترى است. از گفته هاى ثقة الاسلام به خوبى آشكار مى شود كه او تقى زاده را از اساس با بنى نوع عالمان مخالف مى داند. او در ترسيم ضديت تقى زاده با عالمان و تلاشش براى تخريب آن ها مى نويسد: عالمان دو گروهند: گروهى كه رفتار آن ها در ذهنيت عوام قابل توجيه نيست و اسباب تنفر عوام را فراهم مى كند. اين دسته، همان عالمان مخالف با مشروطه هستند. گروه دوم، عالمانى هستند كه در نظر عوام متهم نبوده، طرفدار مشروطه اند. ثقة الاسلام مى افزايد: بعضى اشخاص هستند كه با نوع عالمان اعم از مشروطه خواه و ضد مشروطه مخالف بوده و سعى در تخريب آن ها دارند و مى كوشند مردم را از آنان متنفر كرده، از اطراف آن ها پراكنده سازند. ثقة الاسلام كه گويا بنا دارد نمونه اى براى اين گونه اشخاص بيايد، در ادامه مى گويد: «چنان چه سابقا ذكر كردم، وقتى كه تقى زاده وارد تبريز شد، من از او ديدن كرده، گرم گرفتم و او با من مراوده كرد تا در 18ماه ربيع الاول (1327ق) كه انجمن و سردار و سالار به خانه من آمدند، از آن روز قطع مراوده كرده و بالمره خود را كناره گرفت و به فكر تخريب من افتاد و من غافل از اين ماجرا بودم؛ ولى او در باطن، ايامى كه من در اسمنج بودم، با بعضى خواص خود كه آن ها را همراه كرده بود، از قبيل اسمعيل نوبرى، شيخ محمد خيابانى و ميررزا احمد قزوينى اسباب چينى ها مى كرد و يك ابلهى را وادار كرده بود كه بر ضد من جعل اشتهارات بدهد و به نجف آن چه توانسته بود، نوشته بود». (49)
ثقة الاسلام، سيد حسن تقى زاده را به تماميت خواهى و انحصارگرايى و مخفى كارى در امور گروهى متهم مى كند و مى گويد: «تقى زاده، تلگراف خانه تبريز را كه مهم ترين ابزار اطلاع رسانى آن روزهاى بسيار حساس بوده است، در «تيول» خود در آورده، مخفيانه مى نوشتند و مخفيانه تلگراف مى كردند». (50)
ثقة الاسلام افزون بر مخالفت با تندروى هاى تقى زاده و مجموعه اقدامات او در تبريز، با فعاليت هاى سياسى - اجتماعى او در تهران هم مخالف بوده است. ثقة الاسلام در مجمل الحوادث او را انارشيست مى خواند: «مايه فساد در تهران تقى زاده بود كه جمعى را دور خود جمع كرده و توسط روزنامه مساوات، نشر افكار بى قاعدگى مى كردند و در تبريز نيز شيخ سليم با جماعتش من غير تصور پس رو همان مقاصد شده، داد سخن داد و اسمش را اتحاد گذاشت. كارش جز ترويج آنارشيستى نبود».
جلوه ديگر از اعتدال در افكار سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام را مخالفت او با تندروهاى تبريز براى اخراج حاج ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى و با مخالفت نيز جلوگيرى آنان از مراجعت مجتهد به تبريز تشكيل مى دهد. وى اگر چه در افكار سياسى - اجتماعى اش - بامجتهد مخالف بود، بر مبناى قاعده ضرورت احترام عالمان، از هرگونه عمل اهانت آميز با مجتهد تا حد امكان جلوگيرى مى كرد. (51)
گويا مجتهد به سبب بى احترامى و تهديد برخى عوام الناس و به تحريك فردى به نام شيخ سليم از شهر خارج مى شود. ثقة الاسلام درباره اين واقعه در مجمل الحوادث مى نويسد: «در انجمن اجتماع شده، شيخ سليم مردم را به هيجان آورد، سر مجتهد شوراند و به عوام القائات كرد و بيرون رفتن او را از شهر بر زبان آوردند... بعد از دو سه روز ، صبح مردم شوريدند كه بايد امروز برود» (52)
ثقة الاسلام، هنگامه خروج مجتهد و ميرزا محسن آقا از شهر، بيمار بوده است؛ از اين رو پس از اطلاع و برخورد معترضانه با عوامل اين بى احترامى، مصمم مى شود براى اعتراض، او هم شهر را ترك كند؛ (53) ولى پس از جلوگيرى اعلام مى كند كه «تا حاجى ميرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند، من نمى مانم». (54)
ثقة الاسلام شهر را ترك مى كند، ولى پس از مدتى به اصرار مردم به شهر بازمى گردد و از همكارى با انجمن خوددارى مى كند. او مى گويد: «من هم به انجمن و شهر تردد نكردم و ترك مداخله بر امورات مردم نمودم... در خصوص مراجعت مجتهد سعى ها شد و اقدامات گرديد؛ (اما) به هيچ وجه اثر نكرد». (55)
به هرحال، مجتهد به تهران مى رود، ولى پس از گفت و گوهايى با مقامات مشروطه خواه تهران، تصميم به بازگشت مى گيرد؛ البته اين بار نيز تندروهاى حزب دمكرات در تبريز و اعضاى انجمن، با شدت تمام از بازگشت مجتهد جلوگيرى مى كنند. در اين ميان، اين ثقة الاسلام است كه با تدبير و سنجش موقعيت آن روز، زمينه هاى مراجعت مجتهد به شهر را فراهم مى كند. (56)
ثقة الاسلام خود مى گويد: موضوع بازگشت مجتهد را كه از تهران محرمانه به اطلاع من رسانده بودند، با احتياط تمام مطرح كردم تا مبادا به صورت جمعى با بازگشت او مخالفت كنند؛ تا اين كه ثقة الاسلام در مجلسى كه روز پنجشنبه 28ماه رجب سال 1325در خانه نظام العلما برگزار شده بود، موضوع را آشكارا مطرح، و اعلان مى كند: «آقايانى كه به خارج رفته اند، بايد مراجعت نمايند». (57) شيخ سليم، عاملى كه در فراهم ساختن تحريك عوام ضد مجتهد نقش داشته است، پيشنهاد مى دهد كه: «ايشان خودشان تشريف برده اند و خودشان نيز مراجعت مى كنند. نهايت، انجمن كاغذى مى نويسد و ايشان نيز تشريف مى آورند» (58) مقصود شيخ سليم آن بوده است كه مجتهد بدون استقبال مردم به شهر بازگردد؛ اما ثقة الاسلام با صراحت مى گويد: «من به اين عقيده نيستم و اصرار دارم كه بايد رفت و آورد، و خيال دارم كه روز تشريف آوردنشان استقبال نمايم و اگر نشد، لااقل به خانه شان بروم.... بايد سعى در اتحاد و حفظ شرف علما و محترمين كرد...» (59)
تندروهاى تبريز پس از اطلاع از موضوع بازگشت مجتهد، بنا بر ناسازگارى مى گذارند و مراجعت مجتهد را به دادن «قانون» مشروط مى كنند و چون اصرار ثقة الاسلام مبنى بر بازگشت مجتهد را مى بينند، او را به اخراج تهديد كنند، تا جايى كه به اجبار سكوت اختيار مى كند.
او در نامه اى به برادرش مى نويسد: «محرمانه به شما مى نويسم تهديد كردند مجبور شدم رفتم سكوت كردم... كار من اين بود كه مردم را بلكه از هيجان بيرون آورم. پند و نصيحت مى كردم آخر كمى مرا هم متهم كردند و گفته بودند: فلان كس را بايد اخراج كرد». (60)
نتيجه اين كه در زندگى سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام، نوعى پرهيز از عوام الناس جاهل از يك طرف، و فرصت طلب هاى تندرو را مشاهده مى كنيم. او اگر چه دلسوز توده مردم بود و به حقيقت در صدد بود كه به رنج و محروميت آن ها از طريق حاكميت مشروطه پايان دهد، عقب افتادگى مردم ايران به ويژه در زمينه دانش و رشد سياسى (به گونه اى كه بتوانند خطوط سياسى بيگانه را از خودى تشخيص دهند و در نگرش هاى سياسى داخل نيز چهره هاى نفاق و فرصت طلب را از چهره هاى مؤمن و دلسوز تشخيص دهند) باعث شده بود تا ثقة الاسلام گاهى از عوام بپرهيزد و به نخبگان جامعه گرايش نشان دهد. او بر مبناى اصل اعتدال گرايى اگر چه از تندروهاى نوانديش يا گرگ صفت هاى فرورفته در لباس ميش سخت بيزار بود، از عوام الناس نيز كه در پرده جهالت گرفتار آمده بودند و تندروى اختيار مى كردند نيز پيوسته اظهار شكوه مى كرد و همين ايستادگى در برابر روشنفكران غرب گرا و عاميان جاهل و تندرو باعث شده بود كه بارها در معرض اتهام قرار گيرد. (61) گاه دچار ترديد و گاه به كناره گيرى از صحنه اجتماع مجبور مى شد. او خود مى گويد: جمعى مذمت مى كنند كه خودتان را كنار كشيده ايد و كار به دست جهال افتاده. مشروطه اى كه مى خواستيم عوضى از آب درآمده چه كنم؟ «پامال باغبانم و سركوب عندليب». (62) در جاى ديگر مى گويد: «نمى دانيد در چه عذابى هستم. نه تحمل سكوت دارم و نه قدرت نطق. گوشه خانه نشسته، از تهمت مردم در عذابم و متصل در زحمت.» (63) كناره گيرى هاى او از عوام الناس جاهل و پرخاشگرى هايش با آنان، بى شباهت به نهرو، از رهبران استقلال هند نيست. آن هنگام كه هند استقلال يافته بود و هنديان تازه آزاد شده و به لجام گسيختگى پرداختند، او ناچار شد عصاى خود «را در دست گرفته، به انبوه مردم حمله كند و بگويد: «اى جاهلان! كارى نكنيد كه دشمنان ما بگويند كه شما لياقت آزادى را نداريد».
نگاه منفى ثقة الاسلام به جامعه زمان خويش سبب شده بود كه بينش مثبتى درباره تشكيل احزاب نداشته باشد؛ زيرا از نظر او، تشكيل حزب در آن وضع نه ممكن و نه مفيد است؛ زيرا حزب، مبدل به مانع و رادعى براى احقاق حقوق اجتماع، و عاملى براى تفرقه خواهد شد: «در كشورى كه مردم عموما از حقوق و وظايف اجتماعى خويش بى خبرند و حتى سواد ندارند و محض ترس و يا طمع و يا روى سادگى و خوش باورى به جمعيت هاى سياسى و احزاب روى مى آورند، تشكيل حزب ملى امكان پذير نيست. حزب غير ملى هم مانند دمكرات ها خود مانع و رادعى براى حقوق اجتماعى مردم ايجاد مى كند و مسبب اخلال و تفرقه مى شود». (64)
از مجموع آن چه درباره مبانى انديشه سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام گفته شد، نتايج ذيل به دست مى آيد:
1. استعمار غرب در جهت دستيابى به منافع خويش در صدد سلطه تدريجى بر كشورهاى اسلامى است؛
2. يكى از راه هاى نفوذ و سلطه غرب، نفوذ فرهنگى است كه با حيله گرى آن را تعقيب مى كند؛
3. استعمار در استبداد ريشه دارد؛
4. رهايى از عقب ماندگى و رسيدن به استقلال، بدون رهايى از استبداد و استعمار ممكن نيست؛
5. ميانه روى، مهم ترين ابزار براى حفظ همبستگى اجتماعى و ممكن ترين راه براى دستيابى به اهداف است؛
6. شكل حكومت و عناصر آن.
ج. انديشه هاى سياسى - اجتماعى ثقة الاسلام
مسلك بنده، اصولش راجع به فقرات زير است:
1. حفظ استقلال مذهب و طريقه جعفرى؛
2. حفظ استقلال ايران و ايرانيت؛
3. حفظ مشروطه و قانون اساسى و اصول شورويت است؛
4. (كه از مقتضيات فقرات سابقه است) سعى در منع دول خارجه در كليات امور است؛
5. سعى در تهذيب اخلاق و تزييد ثروت و قناعت عمومى؛
6. سعى در اتحاد اسلام و متفق كردن پولتيك سياسى همه مسلمين و لو اين كه اختلاف در مشرب و مذهب داشته و سلاطين متعدد داشته باشند.
نگاهى اجمالى به فقرات شش گانه، روشن مى سازد كه گويا از نظر ثقة الاسلام، اصل اساسى را اصل سوم تشكيل مى دهد؛ زيرا اگر چه حفظ استقلال مذهب و طريقه جعفرى و نيز حفظ استقلال ايران و ايرانيت، اهداف آرمانى ثقة الاسلام را تشكيل مى دهند، اما در ديدگاه او، اين دو هدف آرمانى با تحقق مشروطه، قانون اساسى و اصل شورويت به دست مى آيد. از طرف ديگر، مقتضاى حفظ مشروطه و نتيجه آن (اصل سوم)، اصول سه گانه ديگرى است كه او آن ها را در بندهاى 4 و 5 و 6 بيان مى كند.
بنابراين مى توان گفت: كليه اصول 1 و 2 و 4 و 5 و 6 به اصل سوم باز مى گردد.
1. انواع حكومت
ثقة الاسلام براى شيوه حكومت در زمان خود، شكل هاى گوناگونى را تصور مى كند:
الف. جمهورى يا سلطنت شرعيه.
ب. سلطنت مشروطه؛
ج. مشروطه مشروعه؛
سلطنت شرعيه آن است كه «نواب امام عليه السلام» متصدى امر سلطنت شوند (65) و اجراى عدل مذهبى كنند و تمام بدعت ها و امور مخالف شرع را از بين ببرند كه آن را به اصطلاح، جمهوريت گويند. (66)
سلطنت مشروطه عبارت است از «محدود، مقيد ساختن سلطنت حاضره و امناى ملت را بر آن ناظر گماشتن و تاسيس دارالشورا دادن و در امورات عرفيه با شور عقلا و امنا راه رفتن و رشته امورات را از دست استبداد گرفتن».
ثقة الاسلام ، در مقام تفسير معناى مشروطه مشروعه مى گويد: مقصود از آن، به درستى روشن نيست؛ زيرا از آن جهت كه احكام مشروع نمى تواند مشروطه باشد، دربردارنده معناى متناقض است؛ (67) بنابراين، مشروطه مشروعه يا بايد يكى از دو قسم اول باز گردد يا ابقاى قوانين غير مشروطه متداوله و عدم تغيير هزاران منكر موجود در آن كه در اين صورت، اسم آن را مشروعه گذاشتن تناقض است. (68)
2. حكومت مشروطه، حكومت قدرمقدور شريعت
در مقام تعيين وظيفه و اين كه كدام يك از اين اشكال حكومت مقدور و مفيد است، مى گويد: «در حال حاضر كه نواب ائمه خود را مكلف سلطنت عامه نمى دانند و امور شرعيه و غير شرعيه چنان به هم پيچيده كه تفكيك آن ها از همديگر امكان ندارد و غفلت و بى اطلاعى ملت بى پايان است، بايد بالضروره قسم دوم را انتخاب كرد» (69) براى ثقة الاسلام ترديدى نيست كه حكومت شرعى، حكومت آرمانى مسلمانان است؛ ولى وضعيت سياسى - اجتماعى، قسم دوم را ايجاب مى كند. ثقة الاسلام، عالم مجتهد و آشنا به زمان خويش است. در تحليلى كه از اوضاع سياسى - اجتماعى ارائه مى دهد، معتقد است: يگانه راهى كه مى توان در پرتو آن از شر استبداد خارج شد، به سلطه دولت هاى خارجى پايان داد؛ به آزادى بيان و قلم دست يافت و مملكت را در اقتصاد و علم، پيشرفت و توسعه داد و سرانجام استقلال اسلام و ايران را حفظ كرد، حكومت مشروطه به صورت حكومت «قدر مقدور» است. در همين زمينه خطاب به عالمان نجف مى گويد: «آيا اين همه ضعف و فتور كه بر اركان اربعه مذهب اسلام وارد مى آيد، علاج آن منحصر به محدود نمودن دولت و مشروطه كردن سلطنت نيست؟» (70)
او در 26 صفر، ضمن تلگرافى كه براى محمد على شاه مى فرستد، مى نويسد: «حفظ اسلام و آيين اثنا عشرى و مراعات استقلال مملكت و دولت، اولين وظيفه مهم ملوكانه است. به شريعت طاهره قسم كه تمام همت هوشياران معروف بر اعلاى لواى سلطنت اسلام و ايران است. امروز چاره استخلاص مملكت در اعاده مشروطيت و تاسيس دارالشورا و حكم بر انتخابات در كليه ممالك است». (71)
حكومت مشروطه اى كه ثقة الاسلام در ذهن و قلم خود به تصوير كشيده، آيا همان، مشروطه اى است كه در غرب رايج بوده و معادل با كنستيتاسيون است؟ به عبارت ديگر، آيا مقصود ثقة الاسلام از مشروطه، همان، مشروطه اى است كه برخى روشنفكران معاصر او ترسيم كرده اند؟ شكى نيست كه ثقة الاسلام، دين اسلام را دينى سياسى - اجتماعى، و پيشوايان مذهبى را مسؤول حفظ حقوق مردم مى دانست؛ ولى از طرف ديگر، شكل و شيوه حكومت دارى بر مقتضاى مشروطه به معناى تفكيك قوا را نيز از نظر خود به تصويب رسانده بود. تمام همت ثقة الاسلام در آن بود كه اين گونه از حكومت را با اسلام سياسى - اجتماعى تطبيق دهد. او در پى حكومتى بود كه غالب و شكل آن را مشروطه، و محتواى آن را اسلام و قوانين عرفى مجلس مشورتى تشكيل مى داد.
3. تفكيك قوا در حكومت مشروطه
ثقة الاسلام در رساله لالان مى نويسد: «اساس مشروطه، منع اراده ملوكانه و لزوم شورا است در امور عرفيه و مدار آن بر سه قوه است: 1. قوه مقننه؛ 2. قوه قضائيه؛ 3. قوه مجريه.» وى سپس به بيان وظايف هر يك از قواى سه گانه مى پردازد. وظيفه قوه مقننه وضع قانون است. محدوده اين قوانين، امور مملكتى؛ اعم از تعيين حدود شاه و رعيت و اخذ و عطاى داخله و خارجه و گرفتن ماليات و سرباز و صلح و جنگ و غير است و آن چه در اداره مملكت داراى لازم است.
در باب قوه قضائيه به دو قسم قانون معتقد است: 1. قوانين شرعيه؛ 2. قوانين عرفيه. قوانين شرعيه در حكومت مشروطه تغيير پذير نيست؛ «بلكه نيت مشروطه آن است كه در اين باب، تا قوه دارند، مطابق شريعت بوده» عمل كنند؛ اما قوانين عرفيه به «محاكمات عسكريه و ماليه و محاكمات جرايد» محدود است. در راس قوه مجريه، پادشاه يا رئيس جمهور قرار دارد؛ البته پادشاه در نظام سلطنت مشروطه با نظام سلطنت قانونى مستقله (ديكتاتورى) متفاوت است. در حالى كه نظام ديكتاتورى مبتنى بر اراده شاهانه است و قدرتش بر نقض تمام قوانين اشراف دارد، نظام مشروطه بر قانون مبتنى، و قانون بر رفتار پادشاه حاكم، و او محكوم قانون است.
ثقة الاسلام مبناى مشروطه را امور عرفيه مى داند. با وجود اين، جاى اين پرسش باقى است كه نسبت مشروطه با قوانين شرعيه چگونه است. آيا نسبت توافق برقرار است يا نسبت تضاد؟ اين پرسش در معناى عام ترى به پرسش از معناى مشروطه باز مى گردد. در ابتدا، برخى گفته هاى ثقة الاسلام را در اين باره ذكر كرده، سپس نتيجه مى گيريم:
- ثقة الاسلام در ذكر حوادث دوره مشروطه مى گويد: «آقا ميرهاشم گفت: دولت، مشروطه داده است. گفتند: پس كو. جواب تلگراف كجا است؟ گفت: دولت به شما مجلس مشورت داده است. حاج على گفت: ما مجلس مشروطه مى خواهيم، نه مجلس مشورت. گفت: مجلس مشورت همان، مشروطه است. حاج على آشوب كرد. در اين بين مشروطه را معنا كردند كه حاصلش راجع به جمهوريت شد كه من (ثقة الاسلام) ديگر تاب نياورده، بلند گفتم: آرام باشيد. عرض دارم. اين معنا كه شما گفتيد معناى مشروطه نيست. معناى مشروطه اين است كه: هر پادشاه در هر عصر، از شور اهل مملكت تخلف نخواهد كرد و بايد همه كارها با شور ملت باشد. اجمال معناى مشروطه همين است و لا غير و دارالشورا از لوازم مشروطيت است نه بر عكس». (72)
- خلافت نزد اثنا عشرى مذهب منحصر به ذات مطهره مباركه ائمه دوازده گانه است... و سلطنت اسلاميه و ولايت مفوض به اين دودمان جلالت است و امام هر عصرى، موافق قانون الهى و حكم خدايى كه نزد ايشان است، حكم فرمايند. به عبارت ديگر، سلطنت ايشان سلطنت مشروطه است به اين معنا كه سلطنت از خانواده مباركه ايشان بيرون نرود و ايشان از حكم مذهب اسلام تجاوز نكنند.... (73)
- مشروطه هرج و مرج طلبى نيست و اگر «پاره اى بى لجام آب مى خورند، ربطى به اصول مشروطه ندارد» (74) هرج و مرج طلب ها، همان كسانى هستند كه «لباس مشروطه طلبى را پوشيده و بر تن چون گرگ، پوست ميش كشيده، داخل جماعت شدند و هر كس را يا نوعى معذب و يا متهم كردند و اگر كسى صرفه ملت را در مطلبى ديد... در نظر عوام مستبدش كرد و آوازه او را خاموش نمود... رشته امورات عامه را در دست گرفت و عوام چنان پنداشتند كه اين اصل مشروطه طلب است... و مانند ابليس كه از دهن طاووس حرف زده، راه آدم را زد. آقايان رياست طلبان انجمن و غيره موافق مذاق عوام اين رشته را تابيده به گلوى عوام انداختند و از دو طرف كشيدند و وقتى عوام چشم باز خواهد كرد كه در حلقه محكم اين طناب خفه شده و جان به جان آفرين تسليم نموده است» (75)
از مجموعه گفته هاى ثقة الاسلام استفاده مى شود كه از ديدگاه او، حكومت مشروطه همان، حكومت قانون است. قانون بر قدرت پادشاه لجام مى زند و هم او و هم مردم را به تطبيق دادن رفتار خود بر مدار قانون ملزم مى كند.
تصويب قانون از اختيارات قوه مقننه و از طريق شورا تجسم مى يابد؛ البته ميدان عمل شورا، امور عرفيه است؛ بنابراين دست شورا از دخل و تصرف در قوانين شرعيه و رفع يا وضع آن كوتاه است. او تصريح مى كند كه قوانين شرعيه در حكومت مشروطه تغييرناپذير نيست؛ بلكه نيت مشروطه آن است كه در اين باب تا قوه دارند، مطابق شريعت عمل كنند؛ بنابراين ميدان عمل به قوانين عرفيه، به منطقه الفراغ محدود مى شود.
بر پايه آن چه از ثقة الاسلام گفته شد، مشخص مى شود كه قوانين عرفيه مشروطه، هيچ گونه تنافى و تضادى با قوانين شرعيه ندارند تا آن جا كه در نگاه او اگر سلطنت امامان را سلطنت مشروطه فرض كنيم، مشروطه عين شريعت خواهد بود.
عدم تنافى ميان قوانين عرفى با قوانين شرعى در مشروطه اى كه او به تصوير مى كشد مورد تصريح ثقة الاسلام است؛ از اين رو اين مشروطه، هيچ نسبتى با مشروطه غربى ندارد. او در اين باره مى گويد: «به عبارت صريحه، مشروطه ايرانى مقلد مشروطه دول خارجه نباشد.... مشروطه ايرانى نمى خواهد كه بدعتى در دين گذاشته شود و قانون عرفى را قانون شرعى الهى واجب الاتباع خداوندى داند و نمى خواهد پاره اصول منكره را داخل مملكت نمايد» (76) در تعريف ثقة الاسلام از مشروطه، ابتدا قالب مشروطه (تفكيك قوا) اخذ شده، سپس با معرب كردن آن، معناى لغوى مشروطه يعنى اشتراط و تحديد قدرت به قانون، مورد لحاظ قرار گرفته است؛ از اين رو، او مشروطه ايرانى را از مشروطه غربى كه قوانين آن حاكم بر قوانين الهى و مبناى زندگى فردى و اجتماعى انسان قرار مى گيرد، ممتاز مى سازد.
جدا ساختن معناى مشروطه خواهى و صف مشروطه خواهان از هرج و مرج طلبى و سوء استفاده كنندگان از مشروطه، تقريبا در تمام آثار ثقة الاسلام نمود آشكار دارد. او به ويژه به نفوذى هايى اشاره مى كند كه در لباس انجمن و حزب دمكرات وارد شده اند و با فريب دادن عوام مردم به خشونت دست مى زنند. شعار دموكراتيك سر مى دهند؛ اما در سوق دادن مردم به سمت استبداد و بدبين ساختن آنان به مشروطه خواهان واقعى مى كوشند.
4. بنيان هاى حكومت مشروطه
1 - 4. قانون
ثقة الاسلام، نجات مملكت را در قانون و قانون گذارى مى داند؛ البته قانون، گاه قانون الهى است كه غالب احكام سياسيه و معاملات آن با قوانين خارجه مطابق است و عقل، صحت آن را درك مى كند؛ ولى قانون عرفى، خود دو قسم است و فقط آن بخش از قوانين عرفى را كه مطابق مصلحت مردم و با مشورت نمايندگان ملت تنظيم مى شود، مقبول است؛ بدين سبب قانونى كه دولت به زور و از روى منافع خود تنظيم كند، همان استبداد هزارساله بوده، در شكل اوليه خود ادامه مى يابد. (77)
همه اعضاى ملت اعم از شاه و گدا، فقير و غنى در برابر قانون در امور سياسى، معاملات، عبادات مساوى هستند. از فروع اين تساوى، تساوى در حقوق اجتماعى است و از مسائل آن احكام و قوانينى است كه در حق اهل ذمه از اهل كتاب مقرر شده، و آن ها با وجود بعضى فرق ها كه در حق آنها است، در عمل به قوانين خود آزاد گذاشته شده اند.
تساوى در برابر قانون از ديدگاه ثقة الاسلام، بر ملاحظه تفاوت هاى دينى و جنسى متفرع است. طبيعى است كه همه در برابر قانون مساوى اند؛ اما با پيروان اهل كتاب به مقتضاى قوانين اهل ذمه رفتار مى شود؛ از اين رو اين ديدگاه با ديدگاهى كه سيد حسن تقى زاده در مجلس مشروطه در مخالفت با شيخ فضل الله نورى از آن طرفدارى مى كرد، متفاوت است.
2 - 4. انتخابات
در مقوله انتخابات، دو دسته اشخاص مطرح مى شوند: 1. مردمى كه به نامزدهاى نمايندگى راى مى دهند؛ 2. افرادى كه در جايگاه نماينده از طرف مردم برگزيده مى شوند. ثقة الاسلام در آثار خويش، در هر دو مقوله پيشين وارد شده و در اين مورد، نظر خويش را مطرح كرده است و از اين جهت، در تضاد مستقيم با انجمن و حزب دمكرات به ويژه سيد حسن تقى زاده قرار گرفته است. با مطرح شدن انتخابات مجلس مشروطه، ثقة الاسلام در نقش فيلسوف اجتماعى ظاهر شده است. در نامه اى به مجلس و نائب السلطنه وقت، عقيده خود را درباره اختصاص حق راى به باسوادان جامعه طى تلگراف مشروحى اعلان مى كند. عقيده ويژه ثقة الاسلام، سبب عكس العمل بسيار شديدى از ناحيه حزب دمكرات وقت در تخطئه مفاد تلگراف مزبور مى شود. دكتر شفق در شرح ماجراى مذكور مى نويسد: «مرحوم ثقة الاسلام كه از نفوذ اشخاص در انتخابات آن زمان هراس داشتند، مقاله اى به خط زيبا نوشته بودند كه در روزنامه شفق تبريز چاپ شود، ولى قبل از چاپ، چند تن از همكاران و يكى دو تن از دوستان كه از جمله مرحوم تقى زاده بودند، مرا وادار كردند كه در مضمون نوشته ايشان دست ببرم و بردم كه هنوز شرمنده هستم. چند روز بعد در مجلسى مرحوم ثقة الاسلام با صورتى برافروخته به من گفت: مى خواستيد چاپ نكنيد. چرا تغيير داديد؟».
احتمالا حزب دمكرات، به همان نامه تحريف شده هم نقدى نوشته، در «شفق» به چاپ مى رساند. ثقة الاسلام بر آن نقد نيز مقاله اى مى نويسد و چاپ مى كند. وى در اين نامه ها نگران آن بوده است كه با توجه به وضعيت سياسى - اجتماعى، ملاكين و افراد صاحب نفوذ از سوراخ ها سر درآورده، با خريدن آراى رعاياى خود به قدرت برسند؛ از اين رو فيلسوف اجتماعى ما، ثقة الاسلام حق راى را به كسانى اختصاص مى دهد كه از علم و سواد بهره مند باشند. در غير اين صورت، «چنين انتخاباتى كه دامنه آن به قراء و قصبات بكشد، حكايت بازار يوسف را خواهد داشت». (78) ثقة الاسلام در نامه اعتراضيه خود به «شفق» ، به عقيده خود بعد فلسفى مى دهد و خطاب به حزب دمكرات كه به حق راى براى همگان معتقد بوده است، مى گويد: «شما مى گوييد: رنجبران و فقرا حق دارند، ولى به عقيده من به دليل نداشتن سواد لياقت ندارند». (79)
حزب دمكرات در پاسخ به اعتراضيه مذكور در مقاله اى با زبان طعن و ريشخند نشر مى دهد كه «... اى ايرانيان! چون شما نادان هستيد و ساكن قصبات و دهات مى باشيد، و ماها معدن علم و كان فضيلت مى باشيم؛ لهذا حقوقى را كه همه بالسويه در آن شركت داشتيم، از تمامى شماها سلب نموده و شما را در جاى بهائم فرض كرده و از انتخاب وكيل و اشتراك فكر محروم ساختيم!...» (80)
انديشه ثقة الاسلام در باب گزينش نمايندگان نيز تابع همان، اصل كلى مذكور در باب حق راى دهندگان است. او اعتقاد دارد كه انتخاب شدن نماينده بايد با «اجتماع شرايط و اتفاق مقتضيات» باشد. خطاب به كسانى كه حق نمايندگى را در حكومت ملى براى همگان مى دانند مى گويد: اگر چه همه حق دارند، اما آيا «حق داشتن مستلزم لياقت نيست؟» (81) همه حق انتخاب كردن و حق انتخاب شدن را دارا هستند و اقتضاى انتخاب در آن ها موجود است؛ اما در صورتى كه لياقت و صلاحيت هاى لازم را براى راى دادن يا انتخاب شدن داشته باشند، (82) و سرانجام خطاب به كسانى كه بر عليه عينيت گرايى هاى او جنجال و قيل و قال به راه انداخته اند، مى گويد: «تحديد وكالت و تطبيق دائره انتخاب كه در عبارت من آمده است، مفيد آن نيست كه وكالت به اشراف تخصيص يابد؛ ولى چون (مقصود حزب دمكرات و سيد حسن تقى زاده) نه تحقيق حقيقت و استدلال و اقامه برهان و كشف واقع است؛ بلكه غرض، اظهار غلبه است (و لو باى نحو كان). اين است كه قلم آتشين، آتش افشانى مى كند» (83)
د. نتيجه گيرى
مرحله اول به آغاز مبارزه ناظر است. او آغاز مبارزه را مبارزه با استبداد و استعمار باهم تشخيص داد. در مسير مبارزه يا مرحله دوم، در جايگاه مجتهد متشرع، با گزينش خط اعتدال به صورت شيوه مبارزه، با هرگونه تندروى و اباحى گرى مخالف بوده، و سرانجام چون حكومت آرمانى اسلام در وضعيت سياسى - اجتماعى آن روز غيرمقدور مى نمود، قالب حكومت مشروطه يعنى تفكيك قوا را همراه با محتواى اسلامى، به صورت هدف غايى به تصوير كشيد.
ثقة الاسلام برخلاف ديگران در آغاز مبارزه و مسير مبارزه و هدف مبارزه صادق و راستين بود؛ از اين رو انتخاب او انتخاب كسانى نبود كه او را به وابستگى به استعمار روس متهم مى كردند؛ اما خود به سفارتخانه استعمار انگليس پناه مى بردند. گزينش او انتخاب كسانى نبود كه او را به وابستگى به حكومت استبدادى متهم مى كردند؛ اما سال ها درحكومت استبداد رضاخانى نان استبداد خوردند. انتخاب او، انتخاب مجتهد متشرع بود. مجتهدان واقعى هرگز زير بار ذلت نمى روند؛ ثقة الاسلام تبريزى باشد يا شيخ فضل الله نورى.
كتابنامه
1. آخوندزاده، ميرزا فتحعلى، الفباى جديد و مكتوبات، به كوشش حميد محمد زاده، چاپ چهره، تبريز، 1357.
2. آدميت، فريدون، انديشه هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، تهران: انتشارات خوارزمى، 1349.
3. اثر آفرينان، ج 2، زير نظر كمال حاج سيد جوادى، چ 1، تهران: نشر شابك، 1377.
4. صفائى، ابراهيم، رهبران مشروطه، دوره دوم، چ 2، سازمان انتشارات جاويدان، 1363.
5. ضميرى، ميرزا اسدالله، يادداشت هاى ميرزا اسدالله ضميرى.
6. فتحى، نصرت الله، زندگى نامه شهيد نيكنام، ثقة الاسلام تبريزى، بنياد نيكوكارى نوريانى، تهران، 1352.
7. - ، مجموعه آثار قلمى ثقة الاسلام تبريزى، انتشارات انجمن آثار ملى، 2535.
8. كسروى، احمد، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، چ 8، تهران: انتشارات اميركبير، 2536.
9. مجتهدى، كريم، آشنايى ايرانيان با فلسفه هاى جديد غرب، چ 1، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى و مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1379.
10. مجله يغما، فروردين، 1333، شماره اول سال هفتم.
11. مدرس، محمدعلى، ريحانة الادب، ج 1، چ 2، [بى جا]، شركت سهامى طبع كتاب، 1355.
پي نوشت :
1) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام، ثقة الاسلام تبريزى، ص 18و 20.
2) ارتباط خانواده ثقة الاسلامى با شيخيه به روزگار جد ثقة الاسلام تبريزى برمى گردد. جد او پس از شاگردى در حوزه درس شيخ محمد حسن؛ صاحب جواهرالكلام، نزد سيد كاظم رشتى؛ شاگرد شيخ احمد احسائى تلمذ كرده، اجازه نامه كسب مى كند. (ر. ك: همان، ص 16). ثقة الاسلام اگر چه بنا به سنت خانوادگى و فرمان محمد على شاه رياست شيخيه را برعهده مى گيرد، اما چنان كه در مباحث بعدى توضيح داده خواهد شد، هيچ گونه تعصبى به اين فرقه نداشته است و همان گونه كه خود تصريح مى كند، تمام تلاشش مصروف تكريم و تعظيم مذهب جعفرى است.
3) محمد على تبريزى: ريحانة الادب، ص 242.
4) اثر آفرينان، ج 2، (ب. خ) زير نظر كمال حاج سيد جوادى.
5) ميرزا اسدالله ضميرى: ياددشت هاى ميرزا اسدالله ضميرى، ص 28.
6) در سال 1329 عيد نوروز را به سبب حضور بيگانه در ايران عزا اعلام مى كند. مقاله او در يكى از روزنامه هاى محلى تاثير بسيار در تهييج افكار ضد قواى بيگانه داشته و گفته مى شود يكى از انگيره هاى دشمن در به شهادت رساندن او تاثيرات همين مقاله بوده است.
7) لالان جمع لال، و نام گذارى اين رساله به لالان احتمالا به سبب دو بيت شعرى است كه ثقة الاسلام آن را مطلع اين رساله در خطاب به عالمان نجف آورده است:
آنى كه زبان بى زبانان دانى
احوال دل شكسته بالان دانى
گر خوانمت از سينه سوزان شنوى
وردم نزنم زبان لالان دانى
8) ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 328.
9) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى ثقة الاسلام تبريزى، ص 260و 261.
10) ثقة الاسلام تبريزى: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 419.
11) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى، ص 366.
12) از ويژگى هاى روشنفكران، به ويژه روشنفكرى عصر قاجارى، مخالفت با استبداد بوده است كه اگر نه در عمل
13) دست كم در زبان و قلم از مبارزه با استبداد ايشان سخن آورده اند. ملكم خان ناظم الدوله، پدر روشنفكرى و ميرزا فتحعلى آخوندزاده از جمله كسانى هستند كه بر آزادى از استبداد تاكيد داشته اند. (فريدون آدميت: انديشه هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ص 140). سيد حسن تقى زاده عضو مؤثر جريان روشنفكرى در مجلس نيز از جمله كسانى است كه از عناصر مبارزه با استبداد قاجارى شناخته شده است؛ اما هيچ كدام از اين سه نفر نتوانسته اند مبارزه با «استبداد» را با مبارزه با «استعمار» يكجا جمع كنند. دو كشور بزرگ استعمارگر عصر قاجارى كه هر كدام در بهره هاى استعمارى از كشور ايران با يكديگر به رقابت پرداخته بودند، كشورهاى روس و انگليس بودند. براى روشنفكر نبايد ترديدى باقى بگذارد كه آن دو كشور تا آن جا كه توانسته بودند از طريق تجاوز نظامى و عقد قراردادهاى اقتصادى، سهم تعيين كننده اى در عقب افتادگى ايران ايفاء كردند. با وجود اين فتحعلى آخوند زاده با فراگيرى زبان روسى در جايگاه مترجم رسمى دولت روسيه، مورد التفات سرداران قفقازى در مى آيد و سرانجام به درجه «كلنلى» ارتقاى رتبه مى يابد. (ميرزا فتحعلى آخوندزاده: الفباى جديد و مكتوبات، به كوشش حميد محمدزاده، ص 335) تقى زاده در ماجراى به توپ بستن مجلس، آن هنگام كه عرصه را به خود تنگ مى يابد به مركزيت استعمار در ايران يعنى سفارت خانه انگلستان پناهنده مى شود. ملكم خان پدر روشنفكرى در ايران، استعمار اروپايى را «ازدياد آبادى و توسيع تجارت» نام مى نهد و حتى تصرف و تجاوز به مرزهاى يك كشور مستقل را نه مملكت گيرى بلكه كسب «منافع تجارى» قلمداد مى كند. او مى گويد: «دولت ايران بايد هر قدر مى تواند به كمپانى هاى خارجه امتياز دهد و دولت ايران بايد خوشوقت و متشكر باشد كه كمپانى هاى خارجه با احتمال منافع بسيار مهم سرمايه دارى مادى و علمى خود را بياورند صرف آبادى ايران نمايند» (كريم مجتهدى: آشنايى ايرانيان با فلسفه هاى جديد غرب، ص 175 نقل از كليات اصول تمدن به اقدام ربيع زاده، مطبعه مجلس 1325ق). اين مقدمه گفته شد تا ويژگى ثقة الاسلام در جايگاه مبارز ضد استبداد كه در همان حال ويژگى ضد استعمارى نيز داشت، روشن تر شود.
14) ثقة الاسلام: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 419و 435.
15) همان.
16) همان، ص 419.
17) همان، ص 421.
18) همان، ص 422.
19) همان، ص 423.
20) همان.
21) همان، ص 422.
22) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى، ص 297.
23) همان، ص 399.
24) احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 301.
25) ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 305؛ نقل از مجموعه نامه هاى ثقة الاسلام.
26) مجله يغما، فروردين، 1333، ش اول، س هفتم، ص 225و 232.
27) ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 32.
28) مجله يغما، فروردين 1333، ش اول، س هفتم، ص 225 و 232.
29) قبل از شهادت به او توصيه مى شود پناهندگى سفارت انگلستان را قبول كند؛ اما او نمى پذيرد. (احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 305).
30) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 549.
31) همان.
32) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 260 و 261.
33) همان، ص 366.
34) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 41.
35) همان، ص 117.
36) ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 294.
37) همان، ص 42.
38) همان، ص 41.
39) همان، ص 161.
40) همان، ص 42.
41) همان، ص 503.
42) منشا تندروى ها، حزب دمكرات به رهبرى سيد حسن تقى زاده بود. اين حزب در انجمن تبريز نفوذ فراوان داشت و آنان نيز عوام الناس جاهل را به خدمت مى گرفتند و اقدامات تندروانه اى انجام مى دادند كه گاه به قتل و غارت مردم مى انجاميد و گاه بهانه به دست استعمارگر روس مى داد.
43) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام، ص 158.
44) همان، ص 159و 160و 164.
45) ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 296.
46) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 156.
47) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 133و 141.
48) همو: زندگى نامه شهيد نيكنام، ثقة الاسلام تبريزى، ص 165.
49) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 154.
50) بعد از مراجعت من از باسمنج، تقى زاده... تلگراف خانه را تيول خود نمود؛ با تهران بناى مخابره گذاشت و جمعى را در شهر طرفدار خود كرد؛ ميرزا محمدرضا مواسات را اسير خود كرد؛ هرچه تلگراف مى كرد، نسخه آن را او ضبط مى كرد. دور، دور او بود و مردم به وى تملق مى گفتند.... هرچه تلگراف مى نوشت، چپ نشسته پنهانى مى نوشتند كه جز اتباع خود كسى نداند.» (همان، ص 155).
51) ثقة الاسلام مى گفت: شيخى باشد يا متشرع حفظ شرف علما و محترمين لازم است. ر. ك: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 164.
52) ثقة الاسلام: مجمل الحوادث؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 49.
53) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 104.
54) همان، ص 49.
55) ثقة الاسلام: مجمل الحوادث؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 50 و 51.
56) همان، ص 66و 71 - 70.
57) همان، ص 204.
58) همان.
59) همان، ص 205.
60) مقايسه نگاه ثقة الاسلام به مجتهد از يك طرف و نگاه بسيار منفى او به تقى زاده مى تواند در ترسيم تصورى كه ثقة الاسلام از مشروطه خواهى دارد، يارى رساند.
61) حزب دمكرات او را به هوادارى از روس ها و طرفدارى از استبداد متهم مى كرد. ر. ك: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 502.
62) همان، 164.
63) همان، ص 501.
64) همان، ص 504.
65) سلطنت در اين عبارت به معناى مصطلح آن به كار نرفته، بلكه به معناى سلطه و اعمال اقتدار است.
66) ثقة الاسلام: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 430.
67) شرعيه مشروطه نتواند بود» همان، ص 430.
68) همان، ص 430 و 431.
69) همان، ص 430.
70) همان، ص 422.
71) ثقة الاسلام: مجمل الحوادث؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 425.
72) نصرت الله فتحى، زندگى نامه شهيد نيكنام، ص 21 - 19.
73) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 392.
74) همو: زندگى نامه شهيد نيكنام، ص 160.
75) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 3 و 4 و 5.
76) ثقة الاسلام: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 431.
77) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى، ص 405 و 406.
78) همان، ص 559.
79) همان، ص 410 و 411.
80) همو: زندگى نامه شهيد نيكنام، ص 561.
81) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 414.
82) همان.
83) همان.