نویسندگان:
راجر مارتین
میهنى مولدووینو
راجر مارتین
میهنى مولدووینو
سرمایهداران و کارگران بر سر سهم بیشتری از سود یک قرن جنگیدند. اکنون دانشوران به جنگ سرمایهداران رفتهاند و پیدا نیست پیروزی با کیست.
چکیده:
در بیشتر قرن بیستم، نبردی سهمگین میان سرمایه و نیروی کار برای کنترل اقتصاد صنعتی در جریان بود. سرانجام خدایان صنعت پیروزی چشمگیری بر اتحادیهها یافتند، اما این پایان داستان نیست. در اقتصاد کنونی، ارزش تا حد زیادی حاصل دانش و اطلاعات است. بنگاهها بدون بهرهگیری از اندیشه، قدرت رهبری، و مهارت دانشوران نمیتوانند سود بیافرینند. این عوامل است که بنگاههای موفق را به برتری میرساند، نه فناوری، نه کارخانه، و بی گمان نه سرمایه. دانشوران این موضوع را فهمیدهاند و در ضمن شاهدند که در بازار دانش، تقاضا بر عرضه میچربد، از این رو، روزبه روز سهم بیشتری از سود میخواهند. اینک وقت نبرد سرمایهداران و ارزش آفرینان فرارسیده، و هنوز خیلی مانده تا سرانجام این نبرد روشن شود.به باور نویسندگان، ریشهی درگیری در این است که در قرن بیستم، سرمایهداری صنعتی به سرمایهداری مدیریتی بدل شد و طبقهی جدیدی از نخبگان حرفهای پدید آمد. از آغاز عصر اقتصاد اطلاعات مدار در دههی گذشته، نبرد میان سرمایه و دانش شدت گرفته است. یکی از نشانههای این ادعا افزایش گزاف دستمزد مدیران عامل (و آتش برخاسته از آن) است. از طرفی در گرماگرم نبرد جدید، جهتگیری سیاسی سرمایه نیز عوض شده است. اکنون چپ، همسو با «سهامدار عادی»، علیه لایههای بالایی کلان مزد نیروی کار جبهه بسته است.
سهامداران با مشاهدهی سرازیر شدن بخش بیسابقهای از سود سرمایهی آنان به جیب کارکنان، به راستی ممکن است بپرسند: آیا این روند پایانی دارد؟ اکنون روزبه روز نقش انسانها در تولید ارزش پررنگتر میشود و سرمایه بسیار بیش از آن چه سهامداران مایلاند بپذیرند، حکم یک منبع عادی را پیدا میکند. تنش فزاینده میان سهامداران و مدیران را نمیتوان نادیده گرفت. سرمایهداری بار دیگر بر سر دوراهی است.
***
جان اشتاینبک در کتاب خوشههای خشم، رویارویی کشاورزی اجارهنشین را با یک رانندهی تراکتور بازمیگوید. راننده آمده خانهی کشاورز را ویران کند چون نتوانسته وام بانک را بپردازد. کشاورز نهیب میزند که اگر راننده به خانهاش نزدیک شود، او را با تیر خواهد زد. راننده به او یادآوری میکند که حتی در صورت کشته شدن او، کس دیگری برای تخریب خانه خواهد آمد. و میافزاید: «تو میخواهی کسی را بکشی که کارهای نیست.» کشاورز میپرسد: «چه کسی به تو دستور داده؟» راننده میگوید، بانک؛ اما او هم کارهای نیست. و در ادامه میگوید کشتن رئیس یا مدیران بانک هم دردی را دوا نمیکند چون آنها هم از جای دیگری دستور میگیرند. کشاورز با سرگردانی میگوید: «پس این رشته سر دراز دارد، اما من بنا ندارم پیش از کشتن کسی که مرا گرسنگی میدهد از گرسنگی بمیرم.» راننده میگوید: «شاید گناه کسی نباشد، شاید گناه از مالکیت است.»
در بخش عمدهی قرن بیستم، سرمایه و نیروی کار، بر سر کنترل اقتصاد صنعتی شده (و در بسیاری کشورها بر سر کنترل جامعه و حکومت) سخت جنگیدند. اکنون، پیش از بهبودی کامل زخمهای به جا مانده از آن نبردهای حماسی طبقاتی، درگیری تازهای آغاز شده: این بار سرمایه و استعداد به جان هم افتادهاند، آن هم بر سر سود حاصل از اقتصاد دانشمدار. در سدهی گذشته، سرمایه، اتحادیههای کارگری را شکستی آشکار داد، اما این بار معلوم نیست بتواند انقلابی را که به رهبری دانشوران در دنیای کسب وکار برخاسته به آسانی خاموش کند. هیاهوی فزایندهای که در اعتراض به دستمزد مدیران عامل در سراسر جهان به راه افتاده نشانهی شدت نبرد میان سرمایه و دانش است. در سالهای بین 1991 تا 2000 میانگین رشد دستمزد مدیران عامل ایالات متحده سر به 434 درصد زد اما غرولند سهامداران آمیخته به رضایت بود زیرا بازار بورس رونق داشت، سود بنگاهها رو به فزونی بود، و آنان نیز به سهم خود بهرهمند میشدند. لیکن در سال 2001 که سود بنگاهها 35 درصد، و بهای سهام 500 بورس فهرست استاندارد اند پور 13 درصد افت کرد، اما دریافتی مدیران عامل کمترین کاهشی نیافت، ولولهای میان سهامداران به پا شد. از آن زمان، سهامداران در سخنان آتشین خود خواستار کاهش دستمزد مدیران عامل و پایان دادن به یک دهه افزون خواهی نابخشودنی آنان شدهاند. در این میان، سیاست مزدپردازی بسیاری از بنگاههایی که حساب و کتاب پاکیزهای نداشتهاند، آب به آسیای سهامداران ریخته است.
اما باوجود هیاهوی سهامداران، بعید است به این زودیها کاهش چشمگیری در دریافتی مدیران عامل پدید آید. جدول دستمزد مدیران (چاپ شده در هفتهنامهی نیوزویک) در سال 2001 به اندازه 16 درصد و در سال 2002 به اندازه 33 درصد کاهش در دریافتی مدیران عامل نشان میدهد؛ اما این روند بار دیگر رو به افزایش خواهد گذاشت. در واقع، با این که میانگین پرداختی به مدیران عامل کم شده اما بالاترین دستمزد در سال 2001 به اندازهی 7 درصد و در سال 2002 به اندازهی 6 درصد افزایش یافته است. دلیل این که پیشبینی میشود دستمزد مدیران عامل بازهم افزایش پیدا کند ساده است: در اقتصاد دانش مدار، ارزش از دانش و اطلاعات برمیخیزد. بنگاهها بدون بهرهگیری از ایدهها، مهارتها، و استعدادهای دانشوران نمیتوانند سود بیاورند و ناچارند روی انسان گرو ببندند نه فناوری، نه کارخانه، و بیگمان نه سرمایه.
راستی که سرمایه، به ویژه در اقتصادهای توسعه یافته، دیگر مانند گذشته کمیاب نیست؛ اما کمبود نخبگان حس میشود و در امریکا محسوستر است. دانشوران از زمانی که فهمیدهاند در بازار دانش، تقاضا بر عرضه میچربد، سهم بیشتری از سود میخواهند. البته سرمایهگذاران خشمگینانه واکنش نشان دادهاند اما سهم آنان پیوسته رو به کاهش دارد. شاید کار به جایی بکشد که سهامداران با اوراق سهام مانند اوراق قرضه رفتار کنند. یعنی به جای سپردهگذاری سود، خواهان دریافت سود ثابت شوند زیرا در فرایند تولید، آنان فقط آورندهی یک عامل عمومی (پول) هستند و بس. این بلایی بود که یک قرن پیش بر سر طبقهی کارگر آمد زیرا زمانی که آنان نبرد با سرمایهداران را آغاز کردند نقطه ضعف مشابهی داشتند.
نخستین جنگ بزرگ اقتصادی
از نظر کارل مارکس، تاریخ قرن بیستم تاریخ مبارزه میان کارگر و سرمایهدار بر سر سهم بیشتری از سود حاصل از صنعتی شدن است. اختراع کالاها و فناوریهای فراوان در انقلابهای صنعتی قرون 18 و 19 میدان را برای این نبرد بزرگ اقتصادی آراست. از درآمیختن آن فناوریها و سرمایهگذاری گسترده روی ماشین آلات و تجهیزات، کارخانههای فراوانی زاده شد و با جلب لشکری از کارگران غیرماهر دودکشها سر به آسمان ساییدند. در شهرهای رو به گسترش انگلستان و فرانسه (سرچشمههای صنعت) و در امریکای پس از جنگ داخلی، کارگر غیر ماهر فراون اما سرمایه کمیاب بود. سرمایهداران نابکار از تولید انبوه، سودهای کلان به جیب میزدند حال آن که کارگران در تنگ دستی به سر میبردند. کارگران جهان با تنها شیوهای که بلد بودند، یعنی متحدشدن، در هر کشوری به نوعی جنگیدند. گرایش اشتراکی تا بدان جا رسید که در سال 1917 بلشویکها کنترل روسیه را دست گرفتند و سرمایه را به خدمت نیروی کار درآوردند، و حزب کمونیست چین نیز در سال 1949 آن را تکرار کرد. اما در انگلستان و ایالات متحده کارگران از اوایل سدهی 1800 اتحادیههای کارگری درست کردند. اتحادیهها برای رسیدن به دستمزد بیشتر و وضع کاری بهتر برای اعضای خود، چانهزنی گروهی و شگردهای صنعتی آموختند. با قدرت گرفتن اتحادیهها، صاحبان صنایع به تهدید و ارعاب اقتصادی و حتی فیزیکی کارگران پرداختند. از جمله به کارگران عضو اتحادیه، کار یا ترفیع نمیدادند. درگیری خونین کارگران و پلیس در بیرون کارخانهی فورد در دیربورن میشیگان در سال 1932 اوج برخوردهای فیزیکی کار و سرمایه بود.علی رغم کوشش کارخانهداران برای درهم شکستن قدرت اتحادیهها، در سال 1930 اتحادیههای کارگری صنایع خودروسازی، معدن کاری، فولاد، و کامیون رانی ایالات متحده، نیرویی شده بود که نمیشد نادیده گرفت. در سال 1935 پس از آن که دولت روزولت لایحهی ملی روابط کارگری را به تصویب رساند چانهزنی گروهی برای تعیین دست مزد به شکل قانون درآمد و بدینترتیب اتحادیههای کارگری اهرم قدرت را به دست آوردند. نتیجه این شد که اگر در سال 1933 کارگر عضو اتحادیه به طور میانگین 25 درصد بیش از کارگر همتای غیر عضو خود دستمزد میگرفت، در سال 1950 این اختلاف به 40 درصد رسید.
مقارن همان دوران، ماهیت کسب وکار در ایالات متحده تغییر کرد. در روزهای آغازین نظام سرمایهداری، گروه کوچکی از متولیان کسب و کار که کسانی چون جان راکفلر، اندرو کارنگی، هنری فورد، و جی.پی. مورگان نمایندگان آن به شمار میرفتند، صنعت را انحصاری کردند. با وجود این، با پایان گرفتن جنگ جهانی نخست، صنعت به سرعت رشد کرد و سازمانها بزرگتر شدند. این رشد به سرمایهداری مدیریتی (که سرپرستی بنگاهها را به دست مدیران حرفهای چون آلفرد اسلوان جنرال موتورز میسپرد) انجامید، و این روند با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم شتاب گرفت. کم کم بنگاهها سرمایهی مورد نیاز برای رشد خود را از راه فروش سهام به دست آوردند و بدینترتیب، مالکیت عمدهی سهام پریشید و فشار پنجهی غولها بر خرخرهی بنگاهها و سهام آنها کمتر شد.
واکنش سرمایهداران در برابر اتحادیهها در دههی 1970 بدینترتیب بود که کارخانههای خود را در مناطقی که اتحادیهها نیرومند بودند میبستند و در نقاط دیگری که کارگران چندان تشکلی نداشتند واحدهای جدید میگشودند. برای نمونه، سرمایههای زیادی از اروپای شمالی به اسپانیا، پرتقال، و یونان رخت کشید؛ و کارخانهها و فرصتهای شغلی فراوانی از ایالات زنگزدهای(1) چون میشیگان، پنسیلوانیا، و نیویورک به ایالات آفتاب سوختهی جورجا، آلاباما، و آریزونا رفت که تشنهی سرمایه بودند و قوانین آنها بیشتر پشتیبان سرمایه بود تا اتحادیه. کارگران این خطه در برابر سازمان یافتگی ایستادگی میکردند زیرا مقررات خشک اتحادیهها نمیگذاشت کوشاترها از همکاران خود پیش افتند.
ظهور همتایان ارزان در شرق دور و امریکای لاتین، ناقوس مرگ اتحادیههای کارگری صنایع فولاد، خودروسازی، نساجی، و معدنکاوی در ایالات متحده را به صدا درآورد. بسیاری از بنگاهها کارخانههای خود را یا بستند یا آنها را به آسیا و مکزیک بردند تا از رقابت بازنمانند. نیز اتوماسیون بالا گرفت تا از وابستگی به نیروی کارگر کاسته شود. طلوع صنایع سختافزار و نرمافزارهای رایانهای و گسترش صنایعی چون داروسازی و ارتباطات که تا اندازهی زیادی از نفوذ اتحادیهها دور مانده بودند، قدرت اتحادیهها را بیش از پیش میفرسود.
در سال 1979 با گزینش تاچر به نخستوزیری انگلستان تراکم قدرت در دست سرمایهداران کامل شد. ریگان نیز در نخستین سال ریاست جمهوریاش در امریکا بزرگترین شکست تحقیرآمیز اتحادیهها را به آنان وارد آورد. داستان از این قرار بود که در سال 1981 که بیش از 13 هزار تن از اعضای سازمان حرفهایهای برج مراقبت ترافیک هوایی با درخواست افزایش حقوق دست از کار کشیدند او به آنان 48 ساعت فرصت داد به سر کارشان بازگردند. بیش از 11 هزار تن از فرمان وی سرپیچیدند و ریگان برای همیشه آنان را از کار برکنار کرد. علی رغم پیشبینیهای ترسناک اتحادیه، سیستم کنترل ترافیک هوایی ایالات متحده پریشان نشد و ظرف چند ماه به حال عادی بازگشت. به دنبال این شکست، اتحادیهها به طور کامل واپس نشستند. رشد پیوستهی بازار بورس از سال 1983 تا 2000 (با یکی دو سکته) سند پیروزی قطعی سرمایه بر کار در قرن بیستم شد.
نبرد بعدی
اما در همان دههی 80 دیگ جنگ تازهای در جوش بود. از سالهای 1920 سهامداران با مدیران حرفهای هم پیمان شده بودند. گرچه مدیران نیروی کار یقه سفید به شمار میرفتند اما در نبرد با اتحادیهها پشتیبان سرمایهداران بودند. در بیشتر سالهای قرن، این همکاری به شدت نابرابر بود. صاحبان سرمایه بیشتر بار کسب پیروزی در میدان کسب وکار را بر دوش مدیران گذاشته بودند اما حاضر نبودند سود حاصل را به همان نسبت با آنان قسمت کنند. در سالهای 1940 و 1950 تنها چند مدیر ارشد حقوق و پاداش قابل توجه میگرفتند. در حقیقت از نظر مالی، دریافتی کارگران بیش از مدیران بود. حتی زمانی که قدرت اتحادیهها فروکاهید باز هم افزایش چندانی در دریافتی مدیران پدید نیامد. در دههی 80 دریافتی مدیران عامل بنگاههای بزرگ امریکا به ازای هر یک دلاری که در کف سرمایهگذاران میگذاشتند، 33 درصد کمتر از دریافتی آنان در دههی 60 بود.در همان دورانی که صاحبان سرمایه مست پیروزی گران خود بر صاحبان نیروی بازو بودند، یورشهای صاحبان دانش قوت میگرفت. برخی از مدیران و دانشگاهیان به صنایعی روی آوردند که برای بهرهبرداری از سرمایهی معنوی خود نیاز به پشتیبانی مادی سرمایهداران نداشته باشند. کافی است به شمار بنگاههای مشاورهی مدیریت از قبیل بین اند کمپانی و مانیتور که در دهههای 1970 و 1980 پا گرفتند نگاهی بیفکنیم. این بنگاهها کمابیش بی هیچ سرمایهی مادی و تنها با سرمایهی معنوی (درست مانند دفتر وکلا و حسابداران) به راه افتادند. شرکتهای مشاور، کارشناسان باهوش را با دستمزدی بالاتر از آن چه بنگاههای متعلق به سرمایهداران به ایشان میدادند به کار میگرفتند. از این گذشته، تمام سود حاصل را میان کارکنان اصلی قسمت میکردند. در سالهای میانی دههی 1980 مشاوران در نبرد جذب نخبگان، بر غولهای صنعتی چیره شدند، بدین نشانی که بیشتر آموختگان دانشگاههای درجه یک مدیریت، برای گرفتن کار به مشاوران استراتژی روی میبردند.
دیگر مدیران، به جای جاخالی دادن به سرمایه، کوشیدند یک راست با آن سرشاخ شوند. در بنگاههایی که بازگشت سرمایه بیشتر در گرو افراد کلیدی (سرمایهی انسانی) است تا سازمان (سرمایهی ساختاری)، نخبگان سهم بیشتری از سود خواستند، و گرفتند. مثلاً تا پیش از دههی 1980 مدیران مالی سالانه دستمزد ثابتی برابر یک تا سه درصد اموال زیر نظر خود میگرفتند اما تا کی میتوانستند ببینند صاحبان سرمایه در پرتو دانش آنان سودهای کلان ببرند اما خود آنان بی بهره بمانند؟ چنین بود که مدیران برجسته، افزون بر دستمزد ثابت، خواستار 20 درصد ارزش افزودهی داراییهای زیر نظر خود شدند (منهای سود پایهی 5 الی 7 درصد). مشتریان خواستهی آنان را پذیرفتند زیرا مدیران دارایی پاسدار سرمایهی آنان بودند، بنگاهها را یک جا برای آنان میخریدند، و با معاملات پر ریسک، سود سرشاری به جیب آنان میریختند. این مدیران تراز اول دارایی، در سالهای پایانی دههی 1980 به طور جدی صاحب ثروت شدند به طوری که در فهرست چهارصد ثروتمند سال 2002 مجلهی فوربز، نام پانزده تن از همین پاسداران سرمایه و عاملان خرید یک جای بنگاهها و سرمایهگذاریهای ریسکآور دیده میشد.
شمار اندکی از سرمایهداران سوزش خار را حس کرده بودند، اما نمیدانستند چگونه شکوفهی انقلاب دانشوران را بازنشده مچاله کنند. جفری کاتزنبرگ رئیس هیئت مدیرهی استودیوهای والت دیسنی در سال 1991 یادداشتی دربارهی روند بیحساب کسب وکار سینما به رسانهها داد. وی در این نوشتار مدعی شد تمام سرمایهی لازم را استودیوها میآورند و همهی ریسکهای کار را میپذیرند ولی بیشتر سود به جیب هنرمندان، فیلمنامهنویسان، و کارگردانها (نخبگان دنیای سینما) سرازیر میشود. البته بعدها بر سهامداران آشکار شد کاتزنبرگ خود بخشی از صورت مسئله بوده نه حل آن. وی در سال 1994 با تلخی از بنگاه جدا شد و سه سال در بیرون از دادگاه بر سر حق و حقوق با والت دیسنی جنگید. دعوی او بر پایهی قراردادی بود که به موجب آن بخشی از سود بنگاه در دوران خدمت وی باید به او میرسید. در سال 1997 کاتزنبرگ 250 میلیون دلار علیه آن بنگاه ادعای غرامت کرد. پس از دو سال جنگ و کشمکش، سرانجام دیسنی با پرداخت مبلغی بسیار کلان (اما پوشیده) ستیزه را خواباند.
حتی سرمایهدار غولی چون وارن بافِت زمانی که پا به میدان پیکار با دانش گذاشت چندان کاری از پیش نبرد. در سال 1987 او 700 میلیون دلار به بانک سرمایهگذاری و بازرگانی سالومون سپرد اما در سال 1990 که سود او به زیر 10 درصد فرو افتاد آتش گرفت. از چشم وی پنهان نماند که آن بنگاه میزان پاداش کارکنان را در سال 1990 به 120 میلیون دلار رسانده بود بی آن که سود سهامداران تکان بخورد. در سال 1991 که او خودش به ریاست هیئت مدیرهی سالومون رسید سقف پاداش را به 110 میلیون دلار کاهش داد و سود سهامداران را بالا برد. اما این تنها یک پیروزی تهی بود. دیری نگذشت که مدیران باسواد آنجا گروه گروه کنار رفتند و در نبود آنان ستارهی اقبال بنگاه از سو افتاد. سالومون در اسمیت بارنی ادغام شد، به تملک تراولرز درآمد، جذب سیتی گروپ شد، و سرانجام در سال 2003 که سیتی گروپ نام تجاری سالومون را کنار گذاشت به کلی ناپدید شد.
شگردهای تازهی نخبگان
از سال 1990 به این سو، به دلیل تغییر ریشهای اقتصاد، کشاکش میان سرمایه و دانش شتابی فزاینده گرفته است. اینک که روزگار اطلاعات جای روزگار صنعت میآید، مدیران دریافتهاند که نقش دانش در تولید ثروت بیش از سرمایه است و زود است که سرمایهی دانشی (یعنی خود مدیر) ارزش بیشتری از سرمایهی مالی بنگاه پیدا کند. مدیران میگویند چون از مهارت و دانش خود برای بنگاه مایه میگذارند پس باید از آن سود ببرند. در این میدان، مدیران عامل به ویژه بلندتر رجز میخوانند. از 1980 تا 1990 دریافتی مدیران عامل به ازای هر یک دلار سودی که به بنگاه خود رساندند، بیش از دو برابر شد. این نسبت آن گاه از سال 1990 تا سال 2000 کمابیش به چهار برابر رسید.در دوران رونق دات کام(2)، بسیاری از مدیران تیرهای ترکش خود را به سوی سرمایه رها کردند. در سالهای میانی دههی 1990 با اوج گرفتن علاقهی مردم به فناوری و خدمات اینترنتی، موجی از کارآفرینی در سراسر جهان به خروش آمد. مهندسان نرم افزار و خبرنگاران از ایالات متحده گرفته تا چین برای نخستین بار وارد دنیای کسب وکار شدند. بسیاری از آنان شغل راحت خود را در بنگاههای بزرگ رها کردند تا به پشتوانهی ایدهها (و شخص) خود دارا شوند. آنها با فروش سهام مؤسسان، میلیونها دلار به جیب زدند. بخش بزرگ این ثروت در فروپاشی دات کامها دود شد اما این دود پیام آشکاری بود برای سهامداران، که مدیران کارآفرین از این پس تنها با دریافت یک دستمزد ساده برای کسی کار نخواهند کرد.
نبرد بر سر دستمزد مدیران عامل نشان میدهد مدیران با فشار فزاینده به بنگاهها خواستار سهم بزرگتری از سودند. گذشته از مدیران عامل و مدیران ارشد، پژوهشگران کارشناس، کالاپروران، و پدیدآورندگان نامهای تجاری نیز خواستار کاسهای از آشیاند که در پختن آن سهم داشتهاند. این اشتها رو به افزایش است و کمتر مدیری پیدا خواهد شد که به دستمزد ماهانه و پاداش آخر سال دل خوش دارد. سهامداران شاید به درستی بپرسند آیا این روند را پایانی هست؟ پاسخ آنان، با تأسف، منفی است. وقتی سرمایهگذاری روی کارکنان (در قیاس با افزایش سرمایهی مادی بنگاه) توان رقابت را بالا میبرد، بنگاهها نمیتوانند فقط به سهامداران خود سود بپردازند. آنان ناچارند کارکنان کلیدی را نیز در نظر داشته باشند.
قدرت دانش در پس زدن لشکر سرمایه کشور به کشور فرق میکند. در اقتصادهای در حال توسعه که سرمایه کمیابتر است، قدرت سرمایه بر قدرت دانش میچربد. با وجود این، دانشوران هوشمند اغلب میتوانند با سنگربندی دوباره، برتری سرمایه را خنثی کنند. برای نمونه، در هندوستانِ تشنهی سرمایه، مهندسان نرم افزار نمیتوانند به اندازهی همتایان خود در ایالات متحده از سهامداران سود بگیرند. پس برای فروختن مهارت خود به بهایی بیشتر، هرساله گروه گروه به امریکا میکوچند.
دانش تنها هنگامی میتواند بر سرمایه بشورد که بازار ایده گرم باشد. دلیل شکوفایی دانشوران در امریکا این است که بنگاههای آورندهی سرمایه (مورد نیاز برای پروژههای نو) با بهرهگیری از توانایی مالی نسل تازهای از سرمایه گذاران از آنان پشتیبانی میکنند. این نسل ریسک آشناست، به دورترها چشم دوخته، و برخلاف سهامداران، میداند که دارد برای انسانها مایه میگذارد. در ژاپن شاید کارآفرینان به این آسانی نتوانند چنین پشتوانهای بیابند زیرا در آن جا دست سرمایهداران اصلی در دست گروههای بزرگ کسب وکار است. با وجود این، بنگاههای نوظهور سرمایهگذاری برای پروژههای نو، مانند سافت بانک، برای کنار زدن این مانع، به صاحبان دانش کمک میکنند.
سرمایه میتواند مدیریت کند؟
سهامداران برای رویارویی با تهدیدهای طبقهی دانشور، استراتژی بزرگ طبقهی کارگر را از آنان وام گرفتهاند. در ایالات متحده و کانادا بزرگترین سهامداران صندوقهای بازنشستگیاند و برای پیکار با خواستههای مدیران بنگاهها هم دست شدهاند. مثلاً در ماه ژوئن سال 2002 در کانادا 19 صندوق بازنشستگی و سرمایهگذاری، با 350 میلیارد دلار (کانادا) سرمایه، ائتلاف کانادایی برای مدیریت درست را سازمان دادند. این ائتلاف اعلام کرده که تلاش خواهد کرد دریافتی مدیران را در حد معقول نگاه دارد.تشکیلاتی از قبیل ائتلاف یادشده، برای تصویب مقرراتی جهت محدود کردن میزان دریافتی مدیران عامل، با دولتها رایزنی دارند. اما حدس بزنید کدام گروه سیاسی پشتیبان آنهاست؟ بزرگترین سهامداران، صندوقهای بازنشستگیاند که در اصل از پساندازهای طبقهی کارگر مایه میگذارند. آشکار است که جناح چپ پشتیبان سرمایه خواهد بود خاصه آن که چپ با مدیرعامل جماعت میانهای ندارد. طبقهی دانشور امروز شاید معادل امروزی خلق باشد اما اعضای این طبقه جزو ثروتمندترین لایههای اجتماعاند. بنابراین، راست از طبقهی دانشور پشتیبانی خواهد کرد. این یک چرخش جالب قرن 21 است زیرا از منظر تاریخ، احزاب چپ همواره از طبقهی کارگر و احزاب راست از سرمایه پشتیبانی کردهاند.
سهامداران زخم خورده در نبرد با دانش چند استراتژی دیگر هم دارند (گو این که در مؤثربودن آنها تردید است). آنان به کوشش خود برای سهام دادن به مدیران (به مثابه بخشی از پاداش ایشان) ادامه خواهند داد، باشد که مالکیت سهام آنها را از درخواست دستمزدهای گزاف بازدارد. اما این امید واهی است. مدیران معتقدند افزایش دستمزد آنان، گیریم که بهای سهام بنگاه را پایین آورد، میزانش اندک است. لذا مدیران حتی با وجود مالکیت سهام بنگاه همچنان بر افزایش دستمزد خود بیرون از دایرهی سهام پای خواهند فشرد.
در دههی گذشته شماری از بنگاهها واحدهای پشتیبانی مانند حسابداری دستمزد خود را به کشورهای رو به رشد مانند هند و فیلیپین بردهاند و اینک بر آناند تا فعالیتهای دانش بر مانند واحدهای تحقیق و توسعه را نیز کوچ دهند زیرا در آن کشورها دانشمند و مهندس فراوان است. کوچاندن این فعالیتها به بنگاههای امریکایی میدان میدهد. با کمبود مهارتهای حرفهای تراز بالا مقابله کنند. با این همه، بعید است این شگرد در درازمدت کارگر افتد زیرا بنگاههای محلی و چندملیتی نیز برای جذب بهترینهای آن بازارها در ستیزند و این، دستمزدها را به هم نزدیک میکند. هم اکنون دستمزد مهندسان نرمافزار در بنگلور مرکز صنعت نرم افزار هندوستان بالا رفته و بنگاههای چندملیتی را ناچار کرده پایگاه فعالیت خود را به سایر نقاط آن کشور کوچ دهند. از همهی اینها بالاتر، سهامداران بر آناند تا مدیران را از کَرهگیری از اختراعات، نامهای تجاری، دانش فنی، و رابطهی خصوصی با مشتریان بازدارند. این تلاش آنان چالش ویژهای پدید میآورد زیرا تاکنون مدیران عامل و ارشد (یعنی اعضای شناسنامهدار همان طبقهی دانشور که علیه سرمایه شیپور جنگ میزند) تنها یاور مالکان در ادارهی بنگاهها بودهاند.
***
چنان که پیتر دراکر در سال 1976 در کتاب انقلاب ناپیدا پیشبینی کرده بود کارگران برای کسب بخشی از سودی که با دست آنان به بنگاهها میرسد، از راه صندوقهای بازنشستگی وارد بازار سرمایه شدند. جالب این جاست که در این میان طبقهی دانشور نیز بخش بزرگتری از آن سود را میخواهد. ادامهی قیام دانشوران نه تنها به تنش میان سرمایه و دانش، بلکه به تنش میان دانشور و کارگر نیز دامن خواهد زد. در اثنایی که طبقهی دانشور از راه دانش خود دارا میشود، فرایند خلق دانش به میدان مبارزه بدل خواهد شد. در نهایت دور نیست که هم طبقهی سرمایهدار و هم طبقهی کارگر از قانونگزاران بخواهند مقرراتی برای دستمزد طبقهی دانشور وضع کنند درست به همان گونه که سیاست گزاران در قرن بیستم سود بنگاههای خدمات عمومی (مانند آب و برق) را به چارچوب مقررات کشیدند.
در پایان سخن، همان گونه که سرانجام در پایان قرن گذشته کارگران و سرمایهداران آموختند، صاحبان سرمایه، بازو، و دانش نیز سرانجام هم زیستی با یکدیگر را خواهند آموخت. اما شرایط آشتی، در نبرد تازهی سرمایه با دانش تعیین خواهد شد.
پینوشتها:
1- کنایه از حضور سنگین صنایع فلزی در این ایالات.- م.
2- com.، کنایه از بنگاههای مجازی اینترنتی که در سالهای آغازین دههی 90 بسیار شتابزده پا گرفتند اما خیلی زود هم پریشان شدند.- م.
دراکر، پیتر؛ (1390)، جستارهایی در مدیریت، ترجمه: محمدرضا ابراهیم محجوب، تهران: نشر نی، چاپ دوم.