بخشی از بیانات آیتالله جوادیآملی در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت استاد مطهری(ره)
چکیده:
شهید مطهری هم در برابر ظلم سیاسی مبارزه کرده، زندان رفته؛ هم در برابر ظلم اجتماعی مبارزه کرده، هم در برابر ظلم فرهنگی مبارزه کرده، هم در برابر ظلم اقتصادی. ظلم اقتصادی مبارزهاش به این نیست که یکی را بگیر، یکی را ببند! طرح اقتصادی دادن، جلوی ظلم اقتصادی را گرفتن است. حرف عالمانه زدن، هم اخلاق اقتصادی را گسترش دادن، هم راه حل نشان دادن، که مثلا شما با این سرمایه و با این راه حل علمی میتوانید جلوی کِظّة ظالم و سَغب مظلوم را بگیرید؛ مبارزه با ظلم اقتصادی است. اینگونه از علماء که تعهد الهی را عمل کردهاند، در پایان نهج البلاغه مشمول آن بزرگداشت حضرت امیر (سلام الله علیه) اند که اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر. و گرنه کسی که در این جناحها هیچ تلاش و کوشش نکند، فقط درس بخواند؛ خوب این هم همراه کتابش دفن میشود!
۱۳۸۷/۰۲/۱۴
... یادم هست وقتی رسانههای گروهی خبر شهادت ایشان را رساندند، و عکس شریف ایشان را تلویزیون نشان میداد، من فقط کارم این بود که آن عکس را میبوسیدم و گریه میکردم... حدود سال 32 بود که ایشان از قم به تهران مهاجرت کردند. مدرسه مروی آن روز بهترین مدرسه تهران بود _ الآن هم همین طور است _ و چهار تا حجره رو به قبله داشت که ما در یکی از آن چهار تا حجره رو به قبله مینشستیم. در کنار حجره ما حجره مرحوم آقای قاضی بود که او تالی مدرس مدرسهی مروی بود و شرح منظومه و اینها تدریس میکرد. بعد از رحلت ایشان، مرحوم شهید مطهری آمدند در همان حجره مستقر شدند. ایشان هم همین علوم عقلی را تدریس میکردند، منتها روزها. و چون حجرهی ما با جائی که ایشان تشریف میآوردند برای تدریس، فاصله بسیار کم بود؛ غالب روزها که تشریف میآوردند، خدمتشان میرسیدیم و محضر ایشان برای همهی ما شیوا و شیرین بود...
این بزرگوار چون آثار فراوانی در سطوح گوناگون دارد، خون پر برکتشان هم برای سطوح گوناگون نافع است. دو مطلب باید مورد عنایت قرار بگیرد؛ یکی مربوط به اصل شهادت و خون شهید است، یکی هم مربوط به شخص ایشان.
اصل جریان خون شهید، حیاتبخش است؛ این سخن برای 8-7 قرن قبل است که قبل از جناب مولوی، آن عارف بزرگوار گفته است، بعد جناب مولوی گفته است: صد هزاران طفل سر بُبریده شد تا کلیم الله موسی زنده شد. این سخن مال مولای روم نیست، قبل از او هم ابن عربی گفته است، بعدها دیگر رواج پیدا کرد؛ آن بزرگوار میگوید: موسای کلیم دفعتاً به بار نیآمده! این یُذَبِّحُونَ اَبناءَ هُمْ (1) موسای کلیم را احیاء کرده است.
خدای سبحان بر اساس عدل محض عالم را اداره می کند. خون هیچ بیگناهی به زمین نمیریزد. و این که در جریان سیّد الشهداء (سلام الله علیه) هست که خون گلوی علی اصغر را به آسمان ریخت _ حالا شاید یک سمبلی باشد _ ولی بر اساس إلِیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَیّب(2) بالا رفته است. وگرنه خون چه به زمین بیاید و چه به آسمان برود، آسمانی است. آسمان رفتن نه یعنی بالا رفت و پائین نیآمد! این خون پائین بیا نیست. إلِیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیب.
بعد از سخن ابن عربی، بعدها مولوی و امثال مولوی این را بازگو کردند که صد هزاران طفل … تا بعداً کم کم کلیمُ الله زائیده شد. این "اصل خون شهید" است.
اما خصیصهی شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه این است که: عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی(3). او معلّمانی داشت که واقعاً شَدیدُ القُوی بودند. از یک سو امام راحل (رض) بود که او در حدّ خود واقعاً در این عصر شَدیدُ القُوی بود، یکی هم علامهی طباطبائی بود که او هم شَدیدُ القُوی بود. قوای علمی و عملی اینها در کمال شدت فعل بود.
مرحوم علامهی طباطبائی (رض) معتقد بود که وقتی کسی حرف معقولی دارد و مقبولیت اجتماعی دارد، باید در دو سطح یا سه سطح حرف بزند. بعضی از این بزرگان ما؛ چه در فقه، چه در فلسفه و... اینها یک سطحیاند. یعنی مثلاً حکیم سبزواری، حکیم آقا علی نوری، بالاتر از آنها مرحوم صدر المتألّهین، اینها یک قلمهاند، فقط برای خواص چیز مینویسند.
اما مرحوم علامهی طباطبائی (رض) اینچنین نبود. هم المیزان مینوشت، هم تعلیقات اسفار و مانند آن مینوشت، هم آموزش دین بچههای مدرسه، یعنی اینهائی که کلاس سوم و چهارماند؛ این کار آسانی نیست. آدم بتواند مطالب عقلی عمیق را رقیق کند تا بچهها بفهمند خیلی سخت است. هم کار، کار سختی است، هم تنزل دادن از آن مستصعب و سختتر، مشکل است.
شهید مطهری (رض) هم شاگرد این عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی بود. یاد گرفت چگونه قلم بزند. هم آن مطالب عمیق را نوشت، هم کتاب رقیق داستان راستان! کسی نیست که داستان راستان را بخواند و نفهمد. برای همه قابل فهم است. این دو سطح یا سه سطح سخن گفتن و یا نوشتن از همان جا _ علامه طباطبایی_ گرفته شده است.
مطلب دیگر اینکه بر اساس آن مطلب قبلی که خون شهید در رگهای جامعه القاء میشود، شهید کار خودش را کرده است. مثل اینها که به سازمان انتقال خون، خون دادند. منتها جامعه ما باید بفهمد مضاف بر آن، ستاد بزرگداشت باید به جامعه بفهماند که این گروه عقل را پیدا کند تا بخواند، هماهنگ بشود با گروه خون آن شهید.
بدانید که یک ملت غیرعاقل با گروه خونش هماهنگ نیست. یک کسی اهل استدلال نیست، اهل عقل نیست، عقل گرا نیست، وارسته نیست، پرهیزگار نیست، این با این خون هم گروه نیست. این سازمان انتقال خون به همه میفهماند که این خونی که الآن اینجا هست، گروه «ب» است، «آ» است، یا فلان است و... خون شهید مطهری یک گروه عقلگرائیِ دینباورِ دینپژوهِ دینشناسِ دیندار میخواهد. آنهائی که قبول کردهاند، میتوانند از آن استفاده کنند، وگرنه بهرهای نمیبرند. کار ستاد و رسالت ستاد این است.
بزرگداشت کار آسانی است، اما بزرگ کردن کار هر کسی نیست. جامعه را بزرگ کردن، خون را معرفی کردن، گروه خون را شناسائی کردن، خون را تزریق کردن، فهم به جامعه دادن، این کار آسانی نیست. اگر جامعه نفهمد، فوراً با چهار تا شبهه میشود جامعه را زیر و رو کرد. اینطور نیست که حالا شبهه نتواند جامعه را زیر و رو بکند! بسیاری از موارد است که فوراً جامعه را بر میگرداند. اما وقتی جامعه عاقل شد، آدم کاملاً مطمئن است که بر نمیگردد. سرمایههای سنگینی برای این انقلاب سرمایه گذاری شده؛ این بزرگوار هم در ردیف این سرمایههای وزین است. بنابراین نشر معارف ایشان، نشر مآثر ایشان، در حقیقت شناختن و شناسائی گروه خون عقلی است. یک انسان عاقلِ عامل میتواند از این خون بهره برداری کند، چه بسا این خون تمام شدنی هم نیست.
مطلب دیگر اینکه در غالب اعلامیههای فوت و در سخنرانیها در گرامیداشت خیلی از عالمان دین نوشته میشود: اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر(4). اما این لقب همچنین گسیخته و گزاف و ارزان نیست. وجود مبارک حضرت امیر یک وقتی فرمود: اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر که قبلاً علماء را در خطبه شقشقیه معرفی کرد: لُولا مَا اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلی کِظَّهِ ظالِمْ وَ لا سَغَبِ مَظلُومْ (5). این عالمانی که تعهد سپردهاند و جلوی ظلم را میگیرند؛ با قلمشان، بیانشان، هم جلوی ظلم سیاسی را میگیرند، هم جلوی ظلم اجتماعی و هم جلوی ظلم اقتصادی را میگیرند که این بزرگوار در هر سه بخش کار کرده است. چنین عالمی در پایان نهج البلاغه میشود اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر... و گرنه آن جمله که تزیین اعلامیه فوت است و کمتر اعلامیهای را میبینید که برای عالمان دین باشد و این لقب در آن درج نشده نباشد.
شهید مطهری هم در برابر ظلم سیاسی مبارزه کرده، زندان رفته؛ هم در برابر ظلم اجتماعی مبارزه کرده، هم در برابر ظلم فرهنگی مبارزه کرده، هم در برابر ظلم اقتصادی.
ظلم اقتصادی مبارزهاش به این نیست که یکی را بگیر، یکی را ببند! طرح اقتصادی دادن، جلوی ظلم اقتصادی را گرفتن است. حرف عالمانه زدن، هم اخلاق اقتصادی را گسترش دادن، هم راه حل نشان دادن، که مثلا شما با این سرمایه و با این راه حل علمی میتوانید جلوی کِظّة ظالم و سَغب مظلوم را بگیرید؛ مبارزه با ظلم اقتصادی است. اینگونه از علماء که تعهد الهی را عمل کردهاند، در پایان نهج البلاغه مشمول آن بزرگداشت حضرت امیر (سلام الله علیه) اند که اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر. و گرنه کسی که در این جناحها هیچ تلاش و کوشش نکند، فقط درس بخواند؛ خوب این هم همراه کتابش دفن میشود! الآن خیلیها کتاب نوشتهاند و رفتهاند؛ باید انسان نبش قبر بکند، چهار تا کتاب را بگردد، چند تا مطلب پیدا بکند.
بنابراین لُولا مَا اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلی کِظَّهِ ظالِمْ وَ لا سَغَبِ مَظلُومْ؛ این علماء میشوند اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر که از مصادیق روشن و شفاف این دو تعبیر، شهید بزرگوارمان، شهید مطهری (رض) است.
۱۳۸۷/۰۲/۱۴
... یادم هست وقتی رسانههای گروهی خبر شهادت ایشان را رساندند، و عکس شریف ایشان را تلویزیون نشان میداد، من فقط کارم این بود که آن عکس را میبوسیدم و گریه میکردم... حدود سال 32 بود که ایشان از قم به تهران مهاجرت کردند. مدرسه مروی آن روز بهترین مدرسه تهران بود _ الآن هم همین طور است _ و چهار تا حجره رو به قبله داشت که ما در یکی از آن چهار تا حجره رو به قبله مینشستیم. در کنار حجره ما حجره مرحوم آقای قاضی بود که او تالی مدرس مدرسهی مروی بود و شرح منظومه و اینها تدریس میکرد. بعد از رحلت ایشان، مرحوم شهید مطهری آمدند در همان حجره مستقر شدند. ایشان هم همین علوم عقلی را تدریس میکردند، منتها روزها. و چون حجرهی ما با جائی که ایشان تشریف میآوردند برای تدریس، فاصله بسیار کم بود؛ غالب روزها که تشریف میآوردند، خدمتشان میرسیدیم و محضر ایشان برای همهی ما شیوا و شیرین بود...
این بزرگوار چون آثار فراوانی در سطوح گوناگون دارد، خون پر برکتشان هم برای سطوح گوناگون نافع است. دو مطلب باید مورد عنایت قرار بگیرد؛ یکی مربوط به اصل شهادت و خون شهید است، یکی هم مربوط به شخص ایشان.
اصل جریان خون شهید، حیاتبخش است؛ این سخن برای 8-7 قرن قبل است که قبل از جناب مولوی، آن عارف بزرگوار گفته است، بعد جناب مولوی گفته است: صد هزاران طفل سر بُبریده شد تا کلیم الله موسی زنده شد. این سخن مال مولای روم نیست، قبل از او هم ابن عربی گفته است، بعدها دیگر رواج پیدا کرد؛ آن بزرگوار میگوید: موسای کلیم دفعتاً به بار نیآمده! این یُذَبِّحُونَ اَبناءَ هُمْ (1) موسای کلیم را احیاء کرده است.
خدای سبحان بر اساس عدل محض عالم را اداره می کند. خون هیچ بیگناهی به زمین نمیریزد. و این که در جریان سیّد الشهداء (سلام الله علیه) هست که خون گلوی علی اصغر را به آسمان ریخت _ حالا شاید یک سمبلی باشد _ ولی بر اساس إلِیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَیّب(2) بالا رفته است. وگرنه خون چه به زمین بیاید و چه به آسمان برود، آسمانی است. آسمان رفتن نه یعنی بالا رفت و پائین نیآمد! این خون پائین بیا نیست. إلِیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیب.
بعد از سخن ابن عربی، بعدها مولوی و امثال مولوی این را بازگو کردند که صد هزاران طفل … تا بعداً کم کم کلیمُ الله زائیده شد. این "اصل خون شهید" است.
اما خصیصهی شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه این است که: عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی(3). او معلّمانی داشت که واقعاً شَدیدُ القُوی بودند. از یک سو امام راحل (رض) بود که او در حدّ خود واقعاً در این عصر شَدیدُ القُوی بود، یکی هم علامهی طباطبائی بود که او هم شَدیدُ القُوی بود. قوای علمی و عملی اینها در کمال شدت فعل بود.
مرحوم علامهی طباطبائی (رض) معتقد بود که وقتی کسی حرف معقولی دارد و مقبولیت اجتماعی دارد، باید در دو سطح یا سه سطح حرف بزند. بعضی از این بزرگان ما؛ چه در فقه، چه در فلسفه و... اینها یک سطحیاند. یعنی مثلاً حکیم سبزواری، حکیم آقا علی نوری، بالاتر از آنها مرحوم صدر المتألّهین، اینها یک قلمهاند، فقط برای خواص چیز مینویسند.
اما مرحوم علامهی طباطبائی (رض) اینچنین نبود. هم المیزان مینوشت، هم تعلیقات اسفار و مانند آن مینوشت، هم آموزش دین بچههای مدرسه، یعنی اینهائی که کلاس سوم و چهارماند؛ این کار آسانی نیست. آدم بتواند مطالب عقلی عمیق را رقیق کند تا بچهها بفهمند خیلی سخت است. هم کار، کار سختی است، هم تنزل دادن از آن مستصعب و سختتر، مشکل است.
شهید مطهری (رض) هم شاگرد این عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی بود. یاد گرفت چگونه قلم بزند. هم آن مطالب عمیق را نوشت، هم کتاب رقیق داستان راستان! کسی نیست که داستان راستان را بخواند و نفهمد. برای همه قابل فهم است. این دو سطح یا سه سطح سخن گفتن و یا نوشتن از همان جا _ علامه طباطبایی_ گرفته شده است.
مطلب دیگر اینکه بر اساس آن مطلب قبلی که خون شهید در رگهای جامعه القاء میشود، شهید کار خودش را کرده است. مثل اینها که به سازمان انتقال خون، خون دادند. منتها جامعه ما باید بفهمد مضاف بر آن، ستاد بزرگداشت باید به جامعه بفهماند که این گروه عقل را پیدا کند تا بخواند، هماهنگ بشود با گروه خون آن شهید.
بدانید که یک ملت غیرعاقل با گروه خونش هماهنگ نیست. یک کسی اهل استدلال نیست، اهل عقل نیست، عقل گرا نیست، وارسته نیست، پرهیزگار نیست، این با این خون هم گروه نیست. این سازمان انتقال خون به همه میفهماند که این خونی که الآن اینجا هست، گروه «ب» است، «آ» است، یا فلان است و... خون شهید مطهری یک گروه عقلگرائیِ دینباورِ دینپژوهِ دینشناسِ دیندار میخواهد. آنهائی که قبول کردهاند، میتوانند از آن استفاده کنند، وگرنه بهرهای نمیبرند. کار ستاد و رسالت ستاد این است.
بزرگداشت کار آسانی است، اما بزرگ کردن کار هر کسی نیست. جامعه را بزرگ کردن، خون را معرفی کردن، گروه خون را شناسائی کردن، خون را تزریق کردن، فهم به جامعه دادن، این کار آسانی نیست. اگر جامعه نفهمد، فوراً با چهار تا شبهه میشود جامعه را زیر و رو کرد. اینطور نیست که حالا شبهه نتواند جامعه را زیر و رو بکند! بسیاری از موارد است که فوراً جامعه را بر میگرداند. اما وقتی جامعه عاقل شد، آدم کاملاً مطمئن است که بر نمیگردد. سرمایههای سنگینی برای این انقلاب سرمایه گذاری شده؛ این بزرگوار هم در ردیف این سرمایههای وزین است. بنابراین نشر معارف ایشان، نشر مآثر ایشان، در حقیقت شناختن و شناسائی گروه خون عقلی است. یک انسان عاقلِ عامل میتواند از این خون بهره برداری کند، چه بسا این خون تمام شدنی هم نیست.
مطلب دیگر اینکه در غالب اعلامیههای فوت و در سخنرانیها در گرامیداشت خیلی از عالمان دین نوشته میشود: اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر(4). اما این لقب همچنین گسیخته و گزاف و ارزان نیست. وجود مبارک حضرت امیر یک وقتی فرمود: اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر که قبلاً علماء را در خطبه شقشقیه معرفی کرد: لُولا مَا اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلی کِظَّهِ ظالِمْ وَ لا سَغَبِ مَظلُومْ (5). این عالمانی که تعهد سپردهاند و جلوی ظلم را میگیرند؛ با قلمشان، بیانشان، هم جلوی ظلم سیاسی را میگیرند، هم جلوی ظلم اجتماعی و هم جلوی ظلم اقتصادی را میگیرند که این بزرگوار در هر سه بخش کار کرده است. چنین عالمی در پایان نهج البلاغه میشود اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر... و گرنه آن جمله که تزیین اعلامیه فوت است و کمتر اعلامیهای را میبینید که برای عالمان دین باشد و این لقب در آن درج نشده نباشد.
شهید مطهری هم در برابر ظلم سیاسی مبارزه کرده، زندان رفته؛ هم در برابر ظلم اجتماعی مبارزه کرده، هم در برابر ظلم فرهنگی مبارزه کرده، هم در برابر ظلم اقتصادی.
ظلم اقتصادی مبارزهاش به این نیست که یکی را بگیر، یکی را ببند! طرح اقتصادی دادن، جلوی ظلم اقتصادی را گرفتن است. حرف عالمانه زدن، هم اخلاق اقتصادی را گسترش دادن، هم راه حل نشان دادن، که مثلا شما با این سرمایه و با این راه حل علمی میتوانید جلوی کِظّة ظالم و سَغب مظلوم را بگیرید؛ مبارزه با ظلم اقتصادی است. اینگونه از علماء که تعهد الهی را عمل کردهاند، در پایان نهج البلاغه مشمول آن بزرگداشت حضرت امیر (سلام الله علیه) اند که اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر. و گرنه کسی که در این جناحها هیچ تلاش و کوشش نکند، فقط درس بخواند؛ خوب این هم همراه کتابش دفن میشود! الآن خیلیها کتاب نوشتهاند و رفتهاند؛ باید انسان نبش قبر بکند، چهار تا کتاب را بگردد، چند تا مطلب پیدا بکند.
بنابراین لُولا مَا اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلی کِظَّهِ ظالِمْ وَ لا سَغَبِ مَظلُومْ؛ این علماء میشوند اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر که از مصادیق روشن و شفاف این دو تعبیر، شهید بزرگوارمان، شهید مطهری (رض) است.
پی نوشت:
(1) بقره / 49 و ابراهیم / 6
(2) فاطر / 10
(3) نجم / 5
(4) نهج البلاغه / کلمات قصار / 147
(5) نهج البلاغه / خطبه 2