تکامل تاريخ از ديدگاه ماديين ( طرح چهارم )

توجيه تکامل تاريخ با دو شيوه ي مختلف صورت مي پذيرد، يکي به صورت ديالکتيکي ، و ديگري به صورت انساني ـ فطري . توجيه تکامل تاريخ از زاويه ي انقلاب اضداد با يکديگر منحصر به تاريخ نيست ، تاريخ جزء طبيعت است. تحولات تکامل طبيعت را به طور کلي مي توان از اين راه توجيه کرد.
دوشنبه، 21 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تکامل تاريخ از ديدگاه ماديين ( طرح چهارم )
تکامل تاريخ از ديدگاه ماديين ( طرح چهارم )
تکامل تاريخ از ديدگاه ماديين ( طرح چهارم )

طرح چهارم - تکامل تاريخ به شيوه ي ديالتيک

توجيه تکامل تاريخ با دو شيوه ي مختلف صورت مي پذيرد، يکي به صورت ديالکتيکي ، و ديگري به صورت انساني ـ فطري .
توجيه تکامل تاريخ از زاويه ي انقلاب اضداد با يکديگر منحصر به تاريخ نيست ، تاريخ جزء طبيعت است. تحولات تکامل طبيعت را به طور کلي مي توان از اين راه توجيه کرد.

1 ـ تکامل ديالکتيک طبيعي

بيشن ديالکتيکي طبيعت بر اصولي استوار است که به آنها مختصراً اشاره مي کنيم :
الف ) طبيعت در حرکت و تکاپوي دائم است و حتي فکر مانيز به حکم اين که جزيي از طبيعت است هر آن در حال دگرگون شدن است و در هر لحظه انديشه اي غير از انديشه پيشين است.
ب ) هر جزء از اجزاي طبيعت ، تحت تاثير ساير اجزاي طبيعت است و در عين حال يک همبستگي کامل ميان آنها وجود دارد ، پس شناخت و بينش ما در رابطه با طبيعت آن گاه صحيح است که هر چيز را در حال ارتباط با همه چيز مطالعه نماييم.
ج ) حرکت از تضاد ناشي مي شود.« هراکليت » يوناني در دو هزار و پانصد سال پيش گفته است : « نزاع ما در پيشرفت ها است » و تضاد نيز از آنجا ناشي مي شود که هر چيز طبعاً گرايش به سوي ضد خود و نفي کننده ي خود دارد و آن را در درون خود مي پروراند ، در حالي که خود را اثبات مي کند انکار خود را نيز در بردارد.
د ) تضاد دروني اشياي طبيعت رو به تزايد است تا اين که به آخرين حد خود از تضاد و کشمکش مي رسد. به نقطه اي مي رسد که تغييرات کمي در يک حالت ، تبديل به تغييرات کيفي مي گردد ، و کشمکشي به سود نيروهاي خود و شکست نيروهاي کهنه پايان مي يابد ، و شيء طبيعي يکسره به ضد خودتبديل مي شود.
پس از آن که شيء تبديل به ضد خود گرديد بار ديگر همان جريان صورت مي گيرد ، يعني اين مرحله نيز به نوبه خود ضد خويش را مي پرورد و پس از يک سلسله کشمکش ها به نفي خود که نفي نفي مرحله ي اول است و به نحوي مساوي با اثبات است منتهي مي گردد. ولي نفي نفي که مساوي با اثبات است به معني رجعت به حالت اول نيست بلکه به صورت نوعي ترکيب ميان حالت اول و حالت دوم است. پس حالت سوم که ضد ضد است و آن را ( سنتز ) مي ناميم ترکيبي است از حالت اول که آن را ( تز ) مي ناميم و حالت دوم که آن را ( آنتي تز ) مي خوانيم . طبيعت به اين ترتيب حرکت مي کند و از مرحله اي به مرحله ي ديگر منتقل شده و راه تکامل را مي پيمايد.
طبيعت هدف دار نيست و کمال خود را جست و جو نمي کند ؛ بلکه نفي نفي که نوعي ترکيب ميان دو مرحله ي قبل از خود است هنگامي که صورت مي گيرد قهراً تکامل رخ مي دهد ، و اين است ديالکتيک طبيعت .
« لنين » مي گويد : « پيشرفت و تکامل در گرو تضادها و کشمکش هاي دروني اشياء است ».(1 )
« استالين » در کتاب « ماديت تاريخ » مي نويسد : « طريق ديالکتيک مي گويد : حرکت تکاملي از مرتبه پايين به کمال و پيشرفت به صورت تدريجي و به هم پيوسته و متناسب نيست ، بلکه پيشرفت به سوي کمال با ظهور و بروز تناقضاتي است که ملازم و همراه با اشياء است » ( 2 )
« انگلس » در کتاب « مختارات » مي گويد : « نفي نفي نتيجه اش همان قانون و تکامل طبيعت و تاريخ و فکر است ، و به طور عموم بر حيوان و گياه و رياضيات و تاريخ و فلسفه حاکم است ». (3 )
شهيد سيدمحمد صدر ( رحمه الله عليه ) در بيان ماديت تاريخ که مارکسيست ها ترسيم مي کنند مي فرمايد : « و بهذا يتضح مفهوم الثلاثيه المارکسيه : الأطروحه ، و الطباق ، و الترکيب ... أو القضيه ، و ضدها و المرکب و المقصود ـ عاده ـ بالأطروحه و القضيه وجود الشيء ذاته ، سواء في عالم الماده أو عالم الفکر . و المراد بالطبق أو ضد القضيه : تحقق نقيض ذلک الوجود ، اما في داخله ـ بحسب مفهوم التناقض المارکسي الذي عرفناه ـ أو في خارجه ، يعني ما يسبب الي زوال ذلک الوجود ، و المراد بالترکيب ، نفي النفي الذي عرفناه ، و هو ان الصراع بين وجود الشيء و عدمه ، بين الأطروحه و الطباق ، يصل بالوجود الي وجود أفضل جديد ... ثالث ، هم غير الأطروحه و الطباق السابقين . و يکون هذا الوجود بدوره أطروحه لينتفي بالطباق مره أخري ... و هکذا تستمر الحرکه »(4 ) « به اين بيان ، مفهوم سه گانه مارکسيستي روشن مي شود که عبارت باشد از : طرح ، انطباق ، و ترکيب و به تعبير ديگر قضيه و ضد آن و مرکب مقصود ـ به طور عادي ـ به طرح يا قضيه ، ديگر وجودخود شيء است، چه در عالم ماده يا عالم فکر و مقصود از مطابقت و تطبيق يا ضد قضيه تحقق نقيض آن وجود است ، خواه در داخل آن ـ به حسب مفهوم تناقض مارکسيستي که قبلاً به آن اشاره شد ـ و يا در خارج از آن . يعني چيزي که سبب زوال آن وجود مي گردد. و مقصود از ترکيب نفي نفي است که قبلاً به آن اشاره شد . به اين معني که نزاع و تضاد بين وجود شي ء و عدم آن ، بين طرح و انطباق منجر به وجود سومي برتر مي شود. که غير از طرح و انطباق در مرحله اول و دوم است و اين وجود سوم خود طرحي است جديد که با منتفي شدن انطباق بار ديگر ظهور و وجود پيدا کرده است و اين چنين ، حرکت استمرار پيدا مي کند.».
« استالين » در کتاب « ماديت ديالکتيک » مي نويسد: « ما آنچه را که به صورت نفي بروز مي کند مي بينيم که چگونه با زمان متبدل شده و به نوع جديدي متحول مي شود که همان نفي خودش مي باشد ، و اين سلسله از نفي نهايت ندارد . و اشتباه است اگر ما گمان کنيم که اين تکامل و پيشرفت بدون تناقضات و تضادها پديد مي آيد . واقع مطلب آن است که پيشرفت و تکامل و حرکت به جلو از راه نفي به صورت تناقض به اتمام مي رسد ».(5 )

2 ـ تکامل ديالکتيک تاريخي

تاريخ- نيز جزيي از طبيعت است و ناچار چنين سرنوشتي دارد.
مرحوم شهيد مطهري (رحمه الله عليه ) درباره تکامل ديالکتيک تاريخي مي فرمايد : « تاريخ يک جريان دائم و يک ارتباط متقابل ميان انسان و طبيعت و انسان و اجتماع ، و يک صف آرايي و جدال دائم ميان گروه هاي در حال رشد انساني و گروه هاي در حال زوال انساني است که در نهايت امر در يک جريان تند و انقلابي به سود نيروهاي در حال رشد پايان مي يابد ، و بالاخره يک تکاپوي اضداد است که همواره هر حادثه به ضد خودش و او به ضدضد تبديل مي گردد و تکامل رخ مي دهد.
اساس زندگي بشر و موتور به حرکت درآورنده ي تاريخ اوکار توليدي است . کار توليدي اجتماعي در هر مرحله از رشد باشد مناسبات اقتصادي ويژه اي ميان افراد ايجاب مي کند ، و آن مناسبات اقتصادي مقتضي يک سلسله مناسبات ديگر اعم از اخلاقي و سياسي و قضايي و خانوادگي و غيره است که آنها را توجيه نمايد . ولي کار توليدي در يک مرحله ي خاص از رشد ثابت نمي ماند ؛ زيرا انسان موجودي است ابزار ساز ، و ابزار توليدي تدريجاً تکامل مي يابد و ميزان توليد را بالا مي برد. با تکامل ابزار توليد انسان هاي نو با بينش نو و وجدان تکامل يافته پا به ميدان مي گذارند ؛ زيرا همچنان که انسان ابزار ساز است ، ابزار نيز به نوبه خود انسان ساز است. و از طرف ديگر ، رشد توليد و بالا رفتن ميزان آن ، مناسبات اقتصادي ديگري ايجاب مي کند ، و آن مناسبات اقتصادي به نوبه خود مقتضي يک سلسله مناسبات اجتماعي ديگر است که آنها را توجيه مي کند.
اين است که گفته مي شود : اقتصاد زير بناي اجتماع است، و ساير شؤون رو بنا ،يعني همه شؤون اجتماعي براي توجيه و تفسير وضع اقتصادي جامعه است و هنگامي که زير بناي جامعه در اثر تکامل ابزار توليد و بالا رفتن سطح توليد دگرگون مي شود ، جبراً رو بناها بايد تغيير کند . ولي همواره قشر وابسته به اقتصاد کهن که دگرگوني را به زيان خود مي بيند کوشش مينمايد وضع را به همان حال که هست نگه دارد. اما قشر نوخواسته يعني قشر وابسته به ابزار توليدي جديد ، قشري که منافع خود را در دگرگوني اوضاع و برقراري نظامي جديد تشخيص مي دهد کوشش مي کند جامعه را تغيير دهد و جلو ببرد ، و ساير شؤون اجتماعي را با ابزار تکامل يافته و سطح جديد توليد هماهنگ سازد .
نزاع و کشمکش ميان اين دو گروه ـ که يکي جامد الفکر و وابسته به گذشته و ديگري روشنفکر و وابسته به آينده است ، يکي فضاي موجود را براي تنفس خود لازم مي شمارد و مي خواهد آنرا نگه دارد و ديگري فضاي تنفس جديدي جست وجو مي کند . يکي در حال زوال و ديگري در حال رشد است ـ سخت در مي گيرد و شدت مي يابد تا به اوج خود که نقطه ي انفجار است مي رسد و جامعه با يک گام انقلابي به صورت دگرگوني نظام کهن و برقراري نظام جديد و به صورت پيروزي نيروهاي نو و شکست کامل نيروهاي کهنه تبديل به ضد خود مي گردد و مرحله تازه اي از تاريخ آغاز مي شود.
اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه ي خود سرنوشتي مشابه با مرحله قبلي دارد ، يعني به دنبال تکامل ابزار توليد ، انسان هاي نوتر پا به ميدان مي گذارند ، و به علت بالا رفتن ميزان توليد نظامات اجتماعي موجود ، قدرت حل مشکلات اجتماعي را از دست مي دهد. بار ديگر جامعه دچار بن بست و تضاد مي شود ، و ضرورت دگرگوني نظامات اقتصادي و اجتماعي پيدا مي شود . اين مرحله نيز جاي خود را به ضد و نفي کننده ي خود مي دهد و مرحله جديدتري آغاز مي شود و همين طور.
تاريخ ـ مانند خود طبيعت ـ همواره از ميان اضداد عبور مي کند ، يعني حلقه هاي پيوسته تاريخ عبارت است از مجموعه اي از اضداد که هر مرحله ي قبلي مرحله بعدي را در درون خود پرورانده است و پس از يک سلسله کشمکش ها جاي خود را به او داده است .
اين طرز تفکر درباره طبيعت و تاريخ ، تفکر ديالکتيکي ناميده مي شود ، و چون در مورد تاريخ همه ارزش هاي اجتماعي را در طول تاريخ تابع و وابسته به ابزار توليد مي داند ما اين طرز تفکر و اين بينش را در مورد تاريخ ( بينش ابزاري ) مي ناميم . از اين به بعد هر گاه بگوييم ( بينش ابزاري تاريخ ) مقصودشان اين طرز خاص تفکر درباره تحولات تاريخ است که از آن به ماديت تاريخي ( ماترياليسم تاريخي ) تعبير مي شود و خلاصه اش اين است که تاريخ ماهيت و طبيعت مادي دارد و وجود ديالکتيکي » . (6 )

اشکالات نظريه ديالکتيک :

توجيه تکامل تاريخ با شيوه ابزاري و ديالکتيکي اشکالاتي دارد که به برخي از آنها اشاره مي کنيم :
1 ـ تکامل را با ابزار توليد نميتوان توجيه کرد ؛ زيرا تکامل ابزار توليد به نوبه خود معلول حس فطري کمال جويي و تنوع طلبي و گسترش خواهي و ناشي از نيروي ابتکار انسان است . اين حس و نيرو در همه ي جوانب زندگي انساني به موازات با يکديگر در حال گسترش بوده و هستند.
2 ـ نظريه ابزاري که تمام نهضت هاي مذهبي و اخلاقي و انساني تاريخ را توجيه طبقاتي مي نمايد ، نوعي قلب و تحريف معنوي تاريخ و اهانت به مقام انسانيت تلقي مي شود . واقعيات تاريخي گواهي مي دهد که حتي بسياري از نهضت هاکه فقط براي تامين نيازمندهاي مادي جامعه بر پا شده است از طرف افرادي رهبري و هدايت ـ و لااقل حمايت ـ شده است که به نوعي وارستگي آراسته بوده اند .
3 ـ تسلسل منطقي حلقه هاي تاريخ آن چنان که ابزارگرايان ابراز داشته اند بي اساس است . واقعيات تاريخي به ويژه آنچه در طول يک قرن گذشته رخ داد . پوچي اين نظريه را روشن کرد.
در يک قرن گذشته کشورهايي به سوسياليسم گرويدند که مرحله کاپيتاليسم را طي نکرده بودند و شوروري سابق و چين از اين قبيل اند. و بر عکس کشورهايي که کاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند از قبيل آمريکا و انگلستان در همان مرحله باقي مانده اند . پس جبري در کار نيست ؛ زيرا ممکن است در جامعه هاي سرمايه داراي طبقه ي به اصطلاح پرولتاريا به رفاهي برسد که هر گونه انديشه انقلابي را از مغزش خارج سازد. همچنان که ممکن است در پي عرضه شدن يک ايدئولوژي و يک ايمان روشن ، و بالا رفتن سطح شعور مذهبي و اجتماعي جامعه اي با يک جهش از بدويت به عالي ترين مرحله تمدن انساني گام بردارد. نهضت صدر اسلام بهترين گواه اين مدعا است .
4 ـ نظريه ابزاري و ديالکتيک ، ايجاد نابساماني ها و تخريب ها به منظور ايجاد بن بست و بحران را تجويز مي کند که اين امر نامشروع است .
5 ـ طبق نظريه ابزاري سير تکاملي تاريخ ، جبري و لايتخلف است ، يعني هر جامعه در هر مرحله ي تاريخي لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود کامل تر است . در حالي که اين نظر باطل است؛ زيرا نظر به اين که عامل اصلي اين حرکت انسان است و انسان موجود مختار و آزاد و انتخاب گر است تاريخ در حرکت خود نوسانات دارد ، گاهي جلو مي رود و گاهي به عقب بر مي گردد و گاه به راست منحرف مي شود و گاه به چپ . گاه تند مي رود و گاه کند ، و احياناً براي مدتي ساکت و راکد و بي حرکت مي ماند. يک جامعه همچنان که تعالي مي يابد انحطاط هم پيدا مي کند . تاريخ تمدن هاي بشري جز يک سلسله تعالي ها و سپس انحطاط ها و انقراض ها ننيست .
6 ـ سير تکامل بشريت به سوي آزادي از اسارت طبيعت مادي و شرايط اقتصادي و منافع فردي و گروهي ، و به سوي هدفي بودن و مسلکي بودن و حکومت و اصالت بيشتر ايمان و ايدئولوژي بوده و هست . اراده بشر مترقي در اثر تکامل فرهنگ و توسعه ي بينش و گرايش به ايدئولوژي هاي مترقي ، تدريجاً از اسارت محيط طبيعي و اجتماعي و غرايز حيواني آزادتر شده و آنها را تحت تاثير قرار داده است .
7 ـ مثلث ( تز و آنتي تز و سنتز ) در شکل هگلي و مارکسيستي نه در طبيعت صدق مي کند و نه در تاريخ .و بالنتيجه تاريخ از ميان اضداد عبور نمي کند ؛ زيرا آنچه در طبيعت وجود دارد يا ترکيب اضداد است و تبديل نيست ، و يا تبديل اضداد است و ترکيب نيست و يا تکامل است نه ترکيب اضداد و نه تبدل آنها .عناصر که نوعي تضاد ميان آنها حکم فرماست . بدون آن که به يکديگر متبدل گردند ترکيب مي شوند ، آن چنان که مثلاً از ترکيب هيدروژن و اکسيژن ، آب به دست مي آيد. در اين گونه موارد ترکيب هست و تبديل نيست .
ولي طبيعت در نوسانات خود ميان دو حالت افراطي و تفريطي به صورت کاهش يابنده اي از ضدي به ضدي گرايش پيدا مي کند ، و در نهايت امر به تعادل مي رسد ، در اين گونه موارد تبدل هست ولي ترکيب و تکامل نيست .
شهيد سيد محمد صدر ( رحمه الله عليه ) در کتاب « اليوم الموعود » مي نويسد : « ان صراع الاضداد هل يؤدي ـ کما تري المارکسيه ـ الي وجود ترکيبي أکمل أولاد؟ ان هذا الصراع ـ علي ما يبدو ـ يودي حتماً الي هلاک المتصارعين ، لأنه عنيف و دائم، و لااقل من هلاک أحدهما ، و اما وجود شي ء جديد نتيجه لهذا الصراع ، فهذا مما لا يمکن أن يکون معقولاً ؛ لانه خلاف طبيعه الصراع بالضروره . علي ان الحرکه ليست دائماً الي الاکمل و الأعلي ، بل قد تؤدي الحرکه الي ما هو الأرادأ ، کتحول الحديد الي تراب ، نتيجه لتآکله بالرطوبه ... و قد لا تؤدي هذه الحرکه الي نتيجه بالمره ، مثل بقاء بعض المجتمعات البدائيه غير المتطوره الي حد الآن علي شکلها البدائي ، و لعلها تبقي کذلک حتي تفني او تنفرق . و قد تؤدي الحرکه الي زوال الذات بدون بدل ... فاذا کانت الحرکه صراعاً بين الاضداد ، لم تکن منتجه للفرد الأکمل دائماً »(7) « آيا منازعه اي که بين اضداد است مي تواند ـ طبق نظريه مارکسيست ها ـ طبيعت و تاريخ را به وجود ترکيبي کاملتر برساند يا خير ؟ اين درگيري ـ طبق ظاهر امر ـ حتماً منجر به هلاکت خواهند گشت و اما اين که شيء جديدي در نتيجه اين نزاع و درگيري حاصل گردد امر معقولي نخواهد بود ؛ زيرا اين امر به طور طبيعي خلاف طبيعت نزاع است . علاوه بر اين حرکت دائماً به طرف کامل تر و عالي تر نيست ، بلکه گاهي حرکت به سوي پايين تر و پست تر است ، مثل تحول و حرکت آهن و تبديل شدن آن به خاک در نتيجه ارتباط آن با رطوبت. و از طرفي ديگر گاهي اين حرکت به هيچ نتيجه اي چه کامل تر و چه پايين تر منجر نمي شود. مثل بعضي از جوامع ابتدايي غير پيشرفته که با گذشت زمان هنوز دست از عادت و رسوم خود برنداشته و پيشرفتي در آنها پيدا نشده است و گويا بر همان شکل بدويت خود باقي مي مانند تا روزي از يکديگر متفرق شده يا از بين بروند. از طرفي ديگر گاهي حرکت منجر به زوال ذات خودش خواهد شد بدون اين که چيزي جايگزين آن گردد ... پس چون حرکت نزاعي بين اضداد است نمي تواند دائماً نتيجه اش فرد کامل تر باشد ».

پي نوشتها :

1 ـ اليوم الموعود ، ص 5
2 ـ ماديت تاريخ ، استالين ، ص 19
3 ـ مختارات انگلس ، ص 117.
4 ـ اليوم الموعود ، ص 72.
5 ـ ماديت ديالکتيک ، ص 305.
6 ـ قيام و انقلاب مهدي (عج) از ديدگاه فلسفه تاريخ ، ص 18 ـ 21.
7 ـ اليوم الموعود ، ص 83.

منبع:کتاب نظريه پردازي درباره ي آينده ي جهان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط