مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون
منبع:راسخون
نوشتة: یوهانس کپلر - قسمت دوم از کتاب رؤیای کپلر
از این که هنوز مادرم را سرزنده و باز هم مشغول کارهایی چون گشته دیدم بسیار خوشحال شدم. دیدن من، که سالم بودم و پیشرفت کرده بودم، به ندامت و اندوه دیرین او از دور کردن بی ملاحظة پسرش پایان داد. پاییز نزدیک می شد و شب ها داشتند طولانی تر می شدند تا ماه تولد مسیح فرارسد که در آن خورشید پیش از آن که دوباره خود را به سرعت پنهان کند تنها اندکی به هنگام ظهر خود را ظاهر می سازد. مادرم طی این مدت که از کارش دست کشیده بود و ایام تعطیل را می گذراند پیوسته پیش من بود، هر جا که با توصیه نامه هایم خلوت می کردم از کنارم دور نمی شد و مرا به پرسش می-گرفت. گاهی دربارة سرزمین هایی که دیده بودم و گاهی دربارة آسمان. او از شناختی که من دربارة آسمان به دست آورده بودم خوشحال بود. سخنان مرا دربارة آسمان با کشفیات خود دربارة آن مقایسه می کرد. می گفت آمادة مردن است زیرا دانش او ، یعنی تنها داراییش، [اینک] برای پسر و وارثش باقی می ماند.من که بنا به سرشتم مشتاق معرفت بودم، دربارة جادوگری های او و آموزگارانی که در سرزمینی بسیار دور از سرزمینهای دیگر داشته است سؤال می کردم. یک روز هنگامی که مجال گفتگو بود، او همه چیز را از آغاز به من گفت که تقریبأ به قرار زیر بود:
گفت: پسرم، نه تنها در مورد مناطقی که دیده ای بلکه در مواد سرزمین ما نیز از پیش فکر شده است. زیرا هرچند ما با سرما و تاریکی و دیگر مشکلات روبه روییم، که اینک در واپسین دم وقتی از تو دربارة لذت های مناطق دیگر می شنوم از آن ها آگاهم، با وجود این به ما قابلیت و استعدادی طبیعی اعطا شده است و در میان ما ارواح بس خردمندی وجود دارند که چون قیل و قال مردم و روشنایی مفرط مناطق دیگر را رنج آور یافته اند، خواهان بخش تاریک ما هستند و مانند دوست با ما رابطه برقرار می کنند. هیچ یک از این ارواح از ارزش توجه ویژه ای برخوردار نیست. یکی از آنان، که به خصوص با من دوستی دارد و از همه شریف تر و پاکتر است، از طریق بازی بیست و یک احضار می شود. به کمک او من در یک لحظه به هر ساحلی بیرون از اینجا که انتخاب کنم انتقال می یابم یا، در صورتی که فاصله برای من خیلی زیاد باشد، با پرسیدن از او هر چیزی را که بخواهم با رفتن بدان جا بیاموزم یاد می گیرم. بیشتر آنچه که تو دیده ای یا از گفتگوها آموخته ای یا از کتاب ها دریافته ای او قبلأ به من گفته است، درست همان طور که تو به من گفته ای. دوست دارم حالا با من به منطقه ای بیایی که او چندین بار با من دربارة آن حرف زده است، زیرا آنچه به من گفته واقعأ عجیب است. مادرم آن منطقه را لوانیا (LEVANIA) می نامید.
من بی درنگ موافقت کردم که آموزگارش را فرابخواند، فصل بهار بود. ماه که داشت به صورت هلال در می آمد، به محض فرورفتن خورشید در پس افق درخشیدن آغاز کرد و درست پس از غروب خورشید، سیارة زحل در صورت فلکی ثور نزدیک آن قرار گرفت. مادرم از من دور شد و به سوی چهارراهی در آن نزدیکی رفت و پس از آن که با صدای بلند کلمات مشتاقانه ای را بر زبان راند و حرکات و تشریفاتی را انجام داد برگشت و در حالی که دست راستش را دراز کرده و کف آن را به طرف بالا گرفته بود در کنار من نشست. به سختی(چنان که قرار بود) سرهایمان را با جامه های بلند پوشانده بودیم که ناگاه صدایی فریبنده و نامشخص برخاست که به زبان ایسلندی چنین می گفت:
دیولوانیا
سپس ادامه داد: جزیرة لوانیا به فاصلة هزار مایل آلمانی بالاتر از زمین و در هوا قرار دارد. جاده ای که از اینجا بدان می رود، یا از آن به زمین می آید، به ندرت برای ما باز است. در واقع هنگامی که باز باشد عبور از آن برای ما آسان است، اما برای انسان-ها بسیار دشوار است و خطر از دست دادن زندگی را در بر دارد. هیچ فرد تنبل، چاق و خوشگذرانی در جمع ما پذیرفته نمی-شود. ما تنها کسانی را برمی گزینیم که زندگی خود را بر اسب گذرانده باشند یا بارها به هند شرقی کشتی رانده و عادت دارند با نان سخت و بی نمک دریاتوردان، سیر، ماهی خشک و از این قبیل غذاهای نامطبوع زندگی کنند. به ویژه سالخوردگان تکیده ای مناسبند که از زمان کودکی مسافت های زیادی را در شب ها با جامه های ژنده پیموده اند. آلمانی ها مناسب نیستند، اما بدن های لاغر و سخت اسپانیایی ها را می پذیریم.کل سفر در مدت حداکثر چهار ساعت در فضا انجام می شود. زیرا ما که همواره مشغولیم بر این عقیده ایم که پیش از آغاز گرفتگی لبة شرقی ماه سفر نکنیم. اگر در حالی که هنوز در راهیم ماه در حالت بدر باشد، سفر ما بیهوده خواهد بود. در چنین حرکت شتابزده ای می توانیم تعداد انگشت شماری انسان را - تنها کسانی را که از نظر ما بسیار محترمند - همراه ببریم. این گونه آدم ها را به زور می رباییم، او را از زیر می گیریم و بالا می بریم. نخستین حرکت برایش بسیار سخت است زیرا او پیچانده و چرخانده می شود چنان که گویی با پرتاب شدن از دهانه یک توپ کوه ها و دریاها را درمی نوردد. بنابراین باید او را قبلأ با داروهای مخدر و خواب آور بیهوش کرد و باید ترتیبی داد تا ضربه در همة اعضایش پخش شود تا مبادا بالا تنه اش از پایین تنه یا سرش از شانه ها کنده شود. سپس مشکل تازه ای پیش می آید: سرمای هولناک و دشواری تنفس. با سرمای هولناک، به وسیلة قدرت درونی خود و با دشواری تنفس، به کمک اسفنج های مرطوب در برابر سوراخ های بینی مقابله می-کنیم هنگامی که نخستین بخش از سفر انجام شود حرکت آسانتر می شود. سپس بدن ها را به خلأ می سپریم و دست های مان را عقب می کشیم. بدن ها، همانند عنکبوت ها، خود را گلوله می کنند و ما آن ها را تقریبأ تنها به کمک ارادة خود حرکت می-دهیم. سرانجام تودة مادی بدون اجبار روانة جایگاه مقرر می شود. اما این حرکت خود به خودی زیاد سودمند نیست، زیرا بسیار آهسته انجام می گیرد بنابراین، همان گونه که گفتم، بدن ها را با نیروی اراده پیش می رانیم و سپس از آن ها پیش می-افتیم مبادا در اثر برخورد خیلی شدید با ماه آسیبی به آن ها برسد. هنگامی که انسان ها بیدار می شوند، معمولأ از خستگی غیرقابل بیان در همة اندام هایشان شکایت دارند؛ اما سپس کاملأ بهبود می یابند به طوری که می توانند راه بروند.
مشکلات زیاد دیگری پیش می آیند که بیش از آنند که بتوان برشمرد. مطلقأ آسیبی به ما نمی رسد، زیرا در کنار یکدیگر در سایة زمین، هر چند که طولانی است، می مانیم تا وقتی که سایه به لوانیا می رسد و آن گاه، چنان که گویی از یک کشتی، پای بر می نهیم. در آنجا خود را با شتاب به غارها و مناطق سایه پوش می رسانیم تا خورشید که لحظاتی بعد بیرون می آید نتواند ما را در نور خویش غرق کند و از محل خود خواسته مان براند و مجبورمان سازد تا به دنبال سایه ای که در حال دور شدن است برویم. به ما مهلتی داده شده است تا هم چنان که روح ما را حرکت می دهد استعدادهای خود را به کار بندیم. ما با دیوهای این خطه مذاکره می کنیم و در حالی که با آن ها عقد اتحاد می بندیم به محض آغاز ناپدید شدن خورشید از جایی نیروها را متحد می کنیم و در سایه پخش می شویم. هرگاه سایة ماه به طور کامل بر روی زمین بیافتد، چنان که عمومأ اتفاق می افتد، ما نیز با سپاهیان متحد خویش به زمین حمله می کنیم. این جز در زمانی که انسان ها می بینند خورشید دچار کسوف می شود امکان پذیر نیست؛ به این دلیل است که انسان ها از کسوف ها آن همه می ترسند.