چکیده مطالب
در این نوشتار سعی بر این است که مبانی قرآنی انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار گیرد. دو مبنا از مبانی انقلاب مورد بحث قرار گرفته است، یکی «مشروعیت حکومت و حاکمیت بر آن حق خدا است» که به عنوان نظریه ولایت فقیه از آن تعبیر شده است، و دیگری «رسالت جهانی انقلاب اسلامی» که بعضی از شاخصههای آن ذکر گردیده است.واژههای کلیدی: مبانی، نظریه، ولایت، فقیه، سیاسی، انقلاب، اسلام، مشروعیت، حکومت، حاکمیت، آیه، رسالت.
مبانی قرآنی انقلاب اسلامی
مبنای اول: مشروعیت حکومت و حاکمیت بر آن، حق خدا است
در واقع، اینجا، ما دو بحث داریم: بحث از خدای خالق و آفریدگار و بحث از خدای حاکم و فرمانروا که در نتیجه این بحث، ما دو نظام داریم: نظام تکوینی خداوند و نظام تشریعی خداوند. این مبنای قرآنی نیز بر همین بحثها استوار است. گرچه، بشر با کشفیات و پیشرفت تکنولوژی، بر طبیعت چیره شده، ولی همه هویت خود را به بوته نسیان سپرده است، در نتیجه سر از انکار خدای خالق و آفریدگار و همینطور سر از انکار خداوند حاکم و فرمانروا درآورده است؛ یعنی هیچ نیازی به خدا در نظام تکوین و نظام تشریع نمییابد، لذا حکومت را حقی الهی نمیداند. وقتی حکومت حق الهی نیست، حاکم نیز نیازمند به حکم الهی نیست؛ یعنی زمامدار به هیچ مشروعیتی از جانب خداوند نیاز ندارد. وقتی حاکم محتاج به مشروعیت الهی نیست هیچ جنبه شرعی هم ندارد و اطاعت از او نیز هیچگونه جنبه شرعی ندارد.خلاصه اینکه، حکومت حق الهی نیست، حاکم نیز نیازمند حکم الهی نیست و اطاعت از حاکم هم جنبه شرعی ندارد. این نظریه در غرب خیلی گسترش پیدا کرد. چند عامل اساسی در مختومه شدن پرونده «حاکمیت حکومت و مشروعیت حکومت حق الهی است»، نقش بهسزایی داشتند. این عوامل، موجب افول نظریه حاکمیت الهی شدند و در نتیجه، این نظریه در اروپا مطرود اعلام شد.
اولین عاملی که باعث به زوال کشاندن این نظریه شد، نقدهایی بود که از جانب دانشمندان اروپایی، بر معیارهای عقلانی این نظریه وارد شد. آنها این نظریه را مورد حمله قرار دادند و کلیسای آن روز از پاسخ و دفاع در برابر آن نقدها عاجز مانده بود، لذا، با بروز دیدگاههای جدید و نو در زمینه فلسفه سیاسی، ارکان حاکمیت کلیسا متزلزل شد. از طرف دینداران نیز هیچ دفاع معقولی صورت نگرفت. در نتیجه، باعث سست شدن پایههای آن شد و این نظریه را با چالش جدّی مواجه ساخت.(1)
عامل دوم که نقش مهمی در زوال این نظریه ایفا کرد، شیوه رفتار حاکمان کلیسا بود که مردم آنها را، حاکمان الهی میپنداشتند.(2) البته ما فقط به همین اشاره اکتفا میکنیم و درصدد بیان تفصیل این بحث نیستیم؛ چون بررسی رفتار حاکمان کلیساهای آن روز به یک بحث مستقل و جداگانه نیاز دارد، لذا همینقدر کافی است که رفتار آنها در افول این نظریه نقش عمدهای را ایفا نموده است.
شهید مطهری در این زمینه میفرماید:
هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبی مردم ـ که مردم در هر حال، آنها را نماینده واقعی مذهب تصور میکنند ـ پوست پلنگ میپوشند و دندان ببر نشان میدهند و متوسل به تکفیر و تفسیق میشوند. مخصوصاً هنگامی که اغراض خصوصی به این صورت درمیآید، بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به سود مادّیگری وارد میشود.(3)
لذا این شیوه حکومت یکی از علل مهم و عمده افول این نظریه بود. البته این موج در آنجا متوقف نشد، بلکه تأثیر عمیقی بر جوامع دیگر نیز گذاشت و موجب درگیری بحثهایی در بین مسلمین شد که زمینهای برای انکار نظریه حاکمیت الهی شد. البته قبل از این هم، قدرتهای فاسد و ستمگر با استناد به اراده خداوند متعال و جبر، نوعی مشروعیت را برای حکومتهای خود دست و پا میکردند و در برابر شورشهای مردمی از آن استفاده میکردند. دوران حکومت بنیامیه، یکی از بارزترین نمونههای آن است. افرادی اجیر نیز بودند، مثل: ابوهریره و دیگران(4) که در بین مسلمین القا میکردند، که اطاعت از اولواالامر که قرآن بدان دستور داده است، فرمانبری از فرمانروایان است.(5) و از طرفی نیز در سال 1924 میلادی که نظام خلافت عثمانی، با رأی مجلس ملّی ترکیه ملغی اعلام گردید، نظریه سیاسی اسلام به افول و چالش کشیده شد. چون نمونه عملی تئوری سیاسی اسلام را در حال فرو ریختن مشاهده نمودند، لذا نظریه سیاسی اسلام تحت فشار تجددگرایی و سکولاریسم در حال افول مداوم و ترک صحنه قرار گرفت. و این آخرین امید و آخرین سیستم به ظاهر اسلامی ـ خلافت عثمانی ـ که خالی و تهی از محتوای اصیل و ناب اسلام حقیقی شده بود مورد حمله و هجوم قرار گرفت و در هم شکست.
خلاصه اینکه، بر اثر عوامل بیرونی و درونی، این اندیشه در نظر مسلمین، مبهم و تاریک و غیر موجه جلوه کرد. لذا خیلی از مسلمانان درباره این نظریه سردرگم بودند و راه خلاصی را دنبال میکردند، مثل: رشید رضا، که البته راه به جایی نبردند. حتی بعضی از دانشمندان خصوصاً دانشمندان اهل سنت منکر این نظریه شدند. مثل: علی عبدالرزاق که کتاب الإسلام و اصول الحکم را تألیف کرد و در آن جدایی دین و سیاست را توجیه نمود. بعضیها نیز تبیینی از این نظریه ارائه دادند که ناسوتی بودن حکومت و بینیاز بودن آن از مشروعیت الهی را به دنبال داشت. مثل نظریه استیلا. لذا این نظریه سیاسی اسلام، به صورت یک اندیشه مطرود شده درآمد و افول کرد.
در این جو ضد دینی بود که رهبر کبیر انقلاب اسلامی، این نظریه مطرود شده و مدفون شده در گورستان کتابهای اسلامی را از دل متون دینی استخراج نمود و با یک پالایش جدید آن را مطرح کرد. امام خمینی (رحمةالله علیه) این نظریه منسوخ شده و مطرود شده را، دوباره به یک بحث عینی و زنده و کاربردی تبدیل نمود و سکولاریسم را که بانگ افول اندیشه حاکمیت الهی را سر میداد به چالش کشید و نظریه سیاسی اسلامی را دوباره وارد محافل دانشمندان جهان نمود. ایشان این نظریه را، به عنوان نظریه ولایت فقیه مطرح کرد و همین نظریه را مبنای انقلاب اسلامی خود قرار داد که یک مبنای کاملاً قرآنی است. همان طور که حضرت امام (رحمةالله علیه) میفرماید:
خداوند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای رهبری و حکومت نصب نمود و آن حضرت با جعل الهی و از طرف خداوند بر مردم حکومت پیدا کرد. قال الله تعالی: (النَّبِیُّ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ)؛(6) و قال الله تعالی: (یَا أیُّهَا الّذِینَ ءَامَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَأطِیعُوا الرَّسُولَ وَاُوْلِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَالرَّسُولِ)(7) و قال الله تعالی: (فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلّمُوا تَسْلِیماً).(8)
پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ائمه (علیه السلام) هر یک پس از دیگری حاکم بر مردم بوده و در اثر نصب الهی و نصب پیامبر حکمشان نافذ بوده است.(9)
عظمت کار حضرت امام (رحمةالله علیه) در اینجا معلوم میشود که ایشان نظریه ولایت فقیه را در حالی مطرح کرد که، حتی در حوزههای علمیه تشیع نیز کوچکترین اعتنایی به آن نمیشد. در مقابل حضرت امام، یک مثلث شوم قرار داشت که از سه رکن استکبار و قدرتهای بزرگ خارجی، دولتهای فاسد حاکم بر ممالک اسلامی و قلمزنان مزدور و خود فروخته تشکیل یافته بود. لذا از یک سو، استکبار جهانی به ویژه انگلستان و شیطان بزرگ ـ آمریکا ـ جدایی دین و سیاست را تبلیغ و ترویج میکردند و سکولاریسم را مایه پیشرفت معرفی میکردند و یکی از ارکان مهم مدرنیزاسیون را سکولاریسم میدانستند. آنها میگفتند: هنگامی که اروپاییان کار قیصر را به قیصر و کار کلیسا را به کلیساییان (پاپ) واگذار کردند به پیشرفتهای عظیم و بزرگی نایل آمدند. بنابراین، شرط پیشرفت، کنار گذاشتن دین از سیاست است. از طرف دیگر حاکمان فاسد ممالک اسلامی، مثل: مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) و رضاخان با تمام قوا، دین و دینداری را کوبیدند و درصدد دینزدایی برآمدند. مصطفی کمال پاشا معروف به آتاتورک، در سال 1925 میلادی دکترین جدایی دین از سیاست را اعلان کرد و در سال 1928 بر اساس این مبنا رسمی بودن دین اسلام را لغو کرد و الفبای لاتین را به جای الفبای عربی، رسمی کرد و با شدیدترین وجه به مبارزه با دین اسلام پرداخت.(10) رضاخان نیز سیاست جدایی دین از سیاست را در ایران پیش گرفت.
از سوی دیگر قلمزنان مزدور تجددطلب نیز، به تبلیغ و توجیه این حرکت پرداختند. علی عبدالرزاق، در سال 1925 میلادی اندیشه جدایی دین از سیاست را تبیین و توجیه کرد و در این باره کتاب الإسلام و اصول الحکم را نوشت.
ارکان نظریه عبدالرزاق: عبارت بودند از: 1. دین و سیاست جدا و مستقل از یکدیگرند.
2. پیامبر اسلام فقط مبعوث به رسالت و ابلاغ وحی و دین بود، نه منصوب به سیاست و حکومت.
3. هیچ یک از منابع اسلامی اعم از کتاب و سنت و حتی اجماع، دلالت روشنی بر مسأله خلافت ندارند.
4. با فرض موارد فوق، فقه الخلافه غیر قابل تأسیس و سالبه به انتفای موضوع است. به عبارت دیگر، به دلیل جدایی دین و سیاست «فقه خلافت» ترکیبی متضاد و غیر قابل تصور است.
5. سیاست و حکومت؛ چون امری بشری است نیازمند علوم بشری است.(11)
عبدالرزاق در پایان کتاب الإسلام و اصول الحکم که در حقیقت، نتایج اندیشه او است، مینویسد:
حق این است که دین اسلام، از خلافتی که مسلمانان معرفی میکنند و از تمام نتایج و لوازم آن، بری است. خلافت هیچ علاقهای به دین ندارد و همینطور قضا و دیگر مسائلی که از وظایف دولت است. همه اینها از امور سیاسی محض هستند که هیچ ربطی به دین ندارند. دین در این مورد نه قبولی دارد و نه ردی نه امری و نه منعی، بلکه آنها را به عهده خود انسان گذاشته تا مطابق احکام عقل و تجارب امم و قواعد سیاست سامان دهد.(12)
این نمونهای از آن دوران آشفته بود که حضرت امام (رحمةالله علیه) در آن زندگی میکرد، حتی شخصیتهای برجسته در حوزههای علمیه شیعی، نسبت به نظریه حضرت امام (رحمةالله علیه) نگرشی منفی داشتند. و بعضیها سلطنت را نیز، اگر توأم با ظلم و تعدی نباشد مشروع میدانستند.(13) با این بازار آشفته و اوضاع به هم ریخته و تاریک و مبهم، حضرت امام (رحمةالله علیه) پرچم مبارزه با جدایی دین و سیاست را برافراشت و حوزه و روحانیت را که یک حالت سیاستگریزی به خود گرفته بود برای مبارزه با جدایی دین از سیاست فراخواند. این حصاری که مثلث شوم استکبار جهانی، حاکمان فاسد اسلامی و قلمزنان دور از اسلام و مسلمین که حتی به حوزههای علمیه کشیده شده بودند را شکست. حضرت امام (رحمةالله علیه) میفرماید:
دخالت در امور سیاسی یک وضعی تعبیر شده بود که این بر خلاف روحانیت است... و در باور اکثر روحانیون و اکثر قریب به اتفاق ملت )بود(.(14)
برخی بر این باور بودند که قیام قبل از قیام امام زمان (علیه السلام) محکوم به شکست و باطل است. حضرت امام (رحمةالله علیه) در این باره میفرماید:
شاید الآن هم بسیاری باور بکنند که نه، حکومت نباید باشد، زمان حضرت صاحب باید بیاید حکومت. و هر حکومتی در غیر زمان حضرت صاحب، باطل است.(15)
ایشان باز به مشکلات زمان طرح حکومت اسلامی اشاره میکنند و میفرماید:
ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمیتوان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسی میدهد و از همه شکنندهتر، شعار گمراهکننده حکومت قبل از ظهور امام زمان ـ علیه السلام ـ باطل است و هزاران «إن قلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایی بودند که نمیشد با نصیحت و مبارزه منفی و تبلیغات جلوی آنها را گرفت.(16)
حضرت امام (رحمةالله علیه) با همه موانع و مشکلات سنگین و جانفرسا، مبنای قرآنی انقلاب اسلامی؛ یعنی نظریه ولایت فقیه را نظراً و عملاً به اثبات رساند و نظریات سیاسی تجددگرایان و سکولاریستها را به چالش کشید. حضرت امام (رحمةالله علیه) ولایت فقیه را همان تداوم حکومت انبیا و ائمه (علیهم السلام) میدانست و همه دلایل عقلی، قرآنی و روایی حکومت انبیا و ائمه (علیهم السلام) را در ولایت فقیه، جاری میکرد و قائل به کاربرد همان دلایل، در مورد ولایت فقیه نیز بود. ایشان ولی فقیه را به اذن امام معصوم و امام معصوم را به اذن خدا حاکم مردم میدانست. ایشان به حدیث معروف امام عصر (علیه السلام) «وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فإنّهم حجتی علیکم وأنا حجة الله»،(17)
استناد نموده و میفرماید:
امروز فقهای اسلام «حجت» بر مردم هستند، همانطور که حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همه امور به او سپرده شده بود،... فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است.(18)
ایشان همین طور مقبوله عمر بن حنظله از امام صادق (علیه السلام) «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً»(19) را نیز شاهد بر این مطلب میآورند و میفرماید:
از کلام امام (علیه السلام) که من او «فقیه» را حاکم قرار دادم استفاده میشود که آن حضرت فقیه را در کلیه شئون قضاوت و نیز در کلیه امور مربوط به ولایت و حکومت، حاکم قرار داده است.(20)
حضرت امام (رحمةالله علیه) در آخر بحث ادلّه ولایت فقیه، نتیجهگیری میکند که از همه آنچه گذشت به دست میآید که فقها از طرف ائمه معصومین (علیه السلام) در زمینه همه مسائل حکومتی که آنان ولایت داشتند، دارای اختیار میباشند.(21)
پس، در نظر حضرت امام (رحمةالله علیه) نظریه ولایت فقیه، همان تداوم حکومت انبیا، و ائمه (علیهم السلام) است که در جای جای قرآن، ذکر گردیده است.
چند آیه قرآنی را به عنوان شاهد برای این مبنای حضرت امام ذکر میکنم. در قرآن مجید درباره انتخاب زمامدار، آیات فراوانی نازل شده است که پیام حقیقی آن آیات، این است که مردم باید برای اداره جامعه، شایستهترین، لایقترین، متقیترین و عالمترین افراد را انتخاب کنند.
آیه اول
(وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أنّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛(22) و پیامبرشان به آنها گفت: نشانه حکومت او، این است، «صندوقهای عهد» به سوی شما خواهد آمد. (همان صندوقی که) در آن، آرامشی از پروردگار شما و یادگارهای خاندان موسی و هارون قرار دارد؛ در حالی که فرشتگان، آن را حمل میکنند. در این موضوع، نشانههایی برای شما است؛اگر ایمان داشته باشید.در این آیه چند نکته قابل توجه است: اول اینکه (إنّ الله قد بعث)؛ یعنی حق حاکمیت فقط مال خدا است و این حاکمیت طالوت با اذن خداوند است که حضرت امام نیز همین را میگفت. دوم اینکه این حاکمیت بر اساس لیاقت، تقوا و علم است، نه با زور و قدرت و مال فراوان، در نتیجه، آگاهان باید حاکم باشند نه ظالمین و جاهلین.
لذا در صورت نبودن معصوم، لیاقت رهبری جامعه بر دوش علمای صالح و متقی گذاشته شده است. و نظریه ولایت فقیه عیناً گویای همین حقیقت میباشد.
آیه دوم
(قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَّنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أحَقُّ أنْ یُتَّبَعَ أمَّنْ لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أنْ یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ)؛(23) بگو: آیا هیچیک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت میکند؟ بگو: تنها خدا به حق هدایت میکند. آیا کسی که هدایت به سوی حق میکند برای پیروی شایستهتر است یا آن کس که خود هدایت نمیشود، مگر هدایتش کنند؟ شما را چه میشود، چگونه داوری میکنید؟در این آیه، یک نوع تنبه و دعوت به تفکر و مراجعه به وجدان خود انسان است که هر کس اگر به وجدان خود مراجعه کند، خواهد یافت که کدام یک از افراد جامعه استحقاق رهبری جامعه را دارد؛ یعنی خداوند متعال یک نوع سؤال از وجدان آدمی میکند که آیا انسانهای نمونه و آگاه و حقطلب و سمبل راهنمایی به راه حق، برای رهبری و هدایت جامعه، بهتر و لایقتر هستند یا آنها که در گرداب مادیات غرق و در جهل خود غوطهور شده و از حق سرپیچی میکنند شایسته رهبری هستند؟ لذا معلوم میشود که قرآن افراد لایق و متقی و آگاه را حاکم مردم و جامعه میداند.
آیه سوم
(قَالَ اجْعَلْنِی عَلَی خَزَائِنِ الأرْضِ إِنّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ * وَکَذَلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ یَتَبَوَّاُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلاَ نُضِیعُ أجْرَ الْمُحْسِنِینَ)؛(24) (یوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگهدارنده و آگاهم. و اینگونه ما به یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم که هرجا میخواست در آن منزل میگزید (و تصرف میکرد). ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم.حضرت یوسف خزانهدار مصر بود که بعد به مقام پادشاهی رسید و حاکم آنجا شد. (وَکَذَلِکَ مَکّنّا)؛ یعنی یوسف به حکم خداوند، حاکم گردید؛ چون خداوند دید که یوسف، هم حفیظ است؛ یعنی مال مردم را از حیف و میل اغیار حفظ میکند، و نمیگذارد ناعدالتی برقرار شود و مال مردم به تاراج گذاشته شود و همینطور، هم علیم بود؛ یعنی آگاه بود. درباره مدیریت جامعه آگاهی کامل داشت و نیازهای جامعه را خوب درک میکرد، لذا خداوند به خاطر علیم بودن و حفیظ بودن که لازمه آن تقوا است، بر مردم حاکم قرار داد. در انقلاب اسلامی نیز همین اتفاق افتاد؛ چون مبنای انقلاب، مبنای قرآنی بود، لذا حضرت امام (رحمةالله علیه) آمد، هم مال مردم؛ یعنی بیتالمال را از چنگ غاصبان و متجاوزان جهانخوار بیرون آورد و دستهای پلید استکبار جهانی را از چپاول مال مردم قطع و کوتاه نمود و خودشان به اداره جامعه پرداختند و مال مردم را به مردم رساندند؛ چون حضرت امام (رحمةالله علیه) هم حفیظ بود و هم علیم. برای همین است که انقلاب اسلامی، امروز در علوم مختلف به جایی رسیده که قبل از انقلاب، کسی در خواب هم آن را نمیدید. و این همه بالندگی و شکوفایی در اثر حاکمیت حاکم عادل، متقی آگاه و شایسته بود که مبانی انقلاب خود را از قرآن مجید برگرفته بود.
آیه چهارم
(قَالَ إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ)؛(25) خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمیرسد.از این آیه، به خوبی استفاده میشود که رهبری یک جامعه به افراد ظالم و بیتقوا محوّل نمیشود. لذا این آیه، واضح البطلان بودن نظریه استیلا را به خوبی نشان میدهد؛ چون نظریه استیلا میگوید: اگر کسی با زور و کودتا از یک حاکم دیگر، قدرت را به دست گرفت و آن را سرنگون کرد و خودش زمامدار جامعه شد، اطاعت از این حاکم لازم و ضروری است؛ چون اولیالامر بر او صادق است.(26) اما این آیه بر خلاف این نظریه میگوید که ظالم و سرکش نمیتواند حاکم یک جامعه قرار گیرد، بلکه حق حاکمیت، یک حقی است الهی که فقط برای صالحین و آگاهان حاصل است.
آیه پنجم
آیههای امر به معروف و نهی از منکر، در جای جای قرآن مجید دیده میشود که از همه اینها نظریه ولایت فقیه استفاده میشود، خصوصاً آیه:(وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ اُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛(27) باید از میان شما، جمعی دعوت به نیکی و امر به معروف و نهی از منکر کنند. و آنها همان رستگارانند.
از این آیه به خوبی «نظریه ولایت فقیه» استفاده میشود؛ چون بدون یک حکومت صالح و عدالتمدار، نمیتوان امر به معروف و نهی از منکر انجام داد.
آیا بدون قدرت معنوی، تقوا، عدالت، قدرت سیاسی، نظامی و انتظامی، امکان عملی کردن دعوت به امر به معروف و نهی از منکر به طور مطلق و عموم وجود دارد؟(28)
خلاصه سخن اینکه از آیه شریفه (وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ اُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ) استفاده ولایت فقیه میشود، به این تقریب که جامعه اسلامی باید نظام اسلامی ایجاد کند و لازم است سرپرستی انتخاب کند که دارای علم و قدرت و مدیریت بوده و تبعیت، پیروی و بیعت واجد شرایط را داشته باشد.(29)
آیه ششم
(یَا أبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأتِکَ فَاتَّبِعْنِی أهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً)؛(30) ای پدر؛ دانشی برای من آمده که برای تو نیامده است؛ بنابراین از من پیروی کن، تا تو را به راه راست هدایت کنم.در این آیه نیز، پیروی و متابعت جاهل از عالم به خوبی به دست میآید؛ چون در این آیه وجوب پیروی و متابعت را منوط به عالم بودن و آگاه بودن ابراهیم (علیه السلام) و جاهل بودن و ناآگاه بودن آزر نموده است. در این آیه، تعلیل حکم نیز بیان گردیده است؛ یعنی آیه نه تنها اشاره به علت حکم دارد، کما اینکه در مباحث اصولی گفتهاند: «تعلیق الحکم علی الوصف مشعر بالعلّیة»، بلکه کلام در دلالت است. دلالت این آیه در حقیقت، تنصیص و بیان ملاک و مناط حکم است. مثل «لا تشرب الخمر لأنّه مسکر»؛ خمر را میاشام به علت اینکه مسکر است. ما از این روایت میفهمیم که حرمت شرب خمر به واسطه مسکر بودن آن است. در این جا هم همین طور است؛ حضرت ابراهیم(علیه السلام) به آزر میفرماید: از من پیروی کن تا تو را به راه مستقیم و استوار راهنمایی کنم؛ به علت اینکه من علم دارم و تو نداری. «فاء» «فاتبعنی»، تفریع است بر حکم قبل و امری که به پدرش (عمویش) آزر میکند و این تفریع، افاده علیت مینماید.(31) پس، معلوم میشود که پیروی جاهل از عالم یا بهتر بگوییم زمامداری عالم بر جاهل، هم با وجدان و فطرت انسان سازگاری دارد و هم سیره عقلا بر این بوده است و هم شریعت بر آن حکم میکند: (فَاسْألُوا أهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).(32) لذا از آیه «یا أبت إنی...» به خوبی به نظریه ولایت فقیه که همان زمامداری علما و صالحین بر جامعه است استفاده میشود.
ویژگیها و امتیازات نظریه ولایت فقیه حضرت امام (رحمةالله علیه)
نظریه حضرت امام (رحمةالله علیه) ویژگیهایی دارد که موجب تفاوت و امتیاز این نظریه از نظریات دیگر میشود.ویژگی اول: از نظر حضرت امام (رحمةالله علیه) حکومت باید مشروعیت الهی داشته باشد. حضرت امام (رحمةالله علیه) بین اراده تکوینی و تشریعی خداوند متعال فرق میگذارد. اراده تکوینی خداوند در به قدرت رسیدن همه حاکمان دخیل است و نمیشود که بدون اراده تکوینی خداوند متعال کسی به قدرت برسد. ولی حضرت امام (رحمةالله علیه) اراده تکوینی را منشأ مشروعیت حکومت نمیداند، بلکه مشروعیت، منوط به اراده تشریعی خداوند است؛ ولی دیگران بین اراده تکوینی و تشریعی خداوند متعال فرقی قائل نمیشوند و در نتیجه، حکومت را مستند به اراده تکوینی خداوند میدانند، لذا هر نوع حکومتی را حکومت مشروع میپندارند؛ چون میبینند که هیچ حکومتی بدون اراده خداوند قدرت پیدا نمیکند. لذا همین اراده تکوینی خداوند را، ملاک مشروعیت حکومت تصور میکنند. و همه حکومتها را مشروع و واجبالاطاعه میدانند.
البته اینجا یک بحث دیگری نیز مطرح میشود به نام مقبولیت و مشروعیت و رابطه مشروعیت با مقبولیت، اگر ملاک مشروعیت یک حکومت استقبال و پذیرش مردم آن دانسته شود در صورتی حکومت مشروعیت دارد که افراد جامعه بر اساس رضا و رغبت خود به حاکمیت یک حاکم گردن نهند. در این صورت، مقبولیت و مشروعیت یکی میشود، لذا هر حکومت مقبولی از مشروعیت نیز برخوردار است.
ولی اگر ملاک مشروعیت را چیزی غیر از قبول و پذیرش مردمی بدانیم، آن وقت مشروعیت حکومت غیر از مقبولیت حکومت خواهد بود، لذا ممکن است حکومتهایی باشند که مقبولیت دارند؛ ولی مشروعیت ندارند. این نکته و این فرق را حضرت امام به خوبی روشن کردهاند.
حضرت امام با تکیه بر دلایل عقلی و نصوص شرعی آیات قرآنی، بین اراده تکوینی و تشریعی فرق میگذارد و بین مقبولیت و مشروعیت نیز فرق قائل میشود و حکومتهایی که با اراده تشریعی و اذن الهی به وجود آمدهاند مشروع و حکومتهایی که فاقد اذن الهی و اراده تشریعی خداوند باشند غاصب، طاغوت و ظالم میخواند، گرچه مقبولیت هم داشته باشند. و این تفاوت اساسی که تحولی عظیم را در نظریه سیاسی اسلام ایجاد کرد، پایههای سکولاریسم را سست و بیرمق کرده است. و به خاطر همین است که استکبار جهانی و چپاولگران جهانخوار، از نظریه سیاسی حضرت امام به وحشت افتادند؛ چون در این نظریه یک نوع نفی شرک، نفی ظلم و ناعدالتی و یک نوع ظلمستیزی و قیام علیه حاکمان ظالم و مفسد، نهفته است. و اعتماد مردم نسبت به حکومتهای لیبرال و کمونیستی و همه حکومتهای غیرمشروع، متزلزل میشود. اگر همه مسلمین، هیچ اثری از نظریه سیاسی حضرت امام (رحمةالله علیه) نپذیرند، حداقل شیعیان و مقلدین ایشان بیاثر نخواهند ماند. و این یک ضربه قوی بر پیکره حکومتهای غیرمشروع است و برای همین بود که اقدامات براندازانه استکبار جهانی علیه انقلاب اسلامی آغاز شد؛ چون دیدند که حضرت امام، خیلی قاطعانه به این نظریه سیاسی اسلام، جامه عمل پوشاند. حضرت امام میفرماید:
من که ایشان(33) را حاکم کردم یک نفر آدمی هستم که به واسطه ولایتی که از طرف شارع مقدس دارم ایشان را قرار دادم ایشان را که من قرار دادم واجبالاتباع است، ملت باید از او اتباع کند. یک حکومت عادی نیست یک حکومت شرعی است.(34)
و باز میفرماید:
اگر چنانچه فقیه در کار نباشد... طاغوت است. یا خدا، یا طاغوت... اگر با امر خدا نباشد، رئیسجمهور با نصب فقیه نباشد غیرمشروع است. وقتی غیرمشروع شد طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است. وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است. طاغوت وقتی از بین میرود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود.(35)
حضرت امام (رحمةالله علیه) در اینجا همان سه اصل را که سکولاریسم انکار میکرد اثبات میکند. 1. مشروعیت حکومت حق الهی است. 2. حاکمیت حکومت نیز حقی است الهی. 3. حاکم این حکومت به خاطر دارا بودن اذن خداوند جنبه شرعی دارد.
ویژگی دوم: حکومت باید تابع شریعت و قانون الهی باشد. در حکومت، قانون خدا باید حاکم باشد، حتی شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز مأمور به رعایت و اجرای قانون و شریعت الهی است. (وَاتّبِعْ مَا یُوحَی إِلَیْکَ)(36) رعایت و اجرای قانون برای همه لازم و ضروری است، چه حاکم باشد و چه رعیت. حضرت امام (رحمةالله علیه) میفرمودند:
حکومت اسلام حکومت قانون است. در این طرز حکومت حاکمیت، منحصر به خداست و قانون فرمان و حکم خداست. قانون اسلام، یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد. همه افراد، از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون هستند... حکومت در اسلام به مفهوم تبعیت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حکمفرمایی دارد. آنجا هم که اختیارات محدودی به رسول اکرم (ص) و ولات داده شده از طرف خداوند است... رأی اشخاص، حتی رأی رسول اکرم (ص) در حکومت و قانون الهی هیچگونه دخالتی ندارد؛ همه تابع اراده الهی هستند.(37)
و از همین جهت نظریه سیاسی حضرت امام (رحمةالله علیه) یک موج نگرانی در سراسر حکومتهای اسلامی ایجاد کرد؛ چون حکام کشورهای اسلامی خود را تهی از صفات حاکم دیدند. برای همین بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خیلی از کشورهای اسلامی همجوار و غیر آنها احساس کردند که نکند موج نظریه سیاسی حضرت امام (رحمةالله علیه) به کشورشان سرایت کند و مردم، حاکمان فاسد و ضد دینی خود را که فاقد ویژگیهای حاکم اسلامی هستند از پای درآورند. یکی از واکنشهای سریع آنها جنگ تحمیلی بود که با کمک قدرتهای استکباری به وقوع پیوست؛ چون استکبار جهانی دید که اگر مسلمانان جهان متوجه نظریات سیاسی اسلامی حضرت امام (رحمةالله علیه) شوند و از انقلاب اسلامی الگوبرداری کنند نوکرها و مهرههای آنها را از حکومت عزل میکنند و منافع آنها به خطر میافتد، لذا یک جنگ نابرابر و هجوم همهجانبه را علیه انقلاب اسلامی آغاز کردند، تا این نور الهی که مشعلی فروزنده برای رهروان راه حقیقت بود را خاموش کنند.
(یُرِیدُونَ أنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأفْوَاهِهِمْ وَیَأبَی اللهُ إِلاَّ أنْ یُتـِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ).(38)
ولی وعده خداوند چنین است: (وَلَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أنَّ الأرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ).(39)
مبنای دوم: رسالت جهانی انقلاب اسلامی
یکی از مبانی قرآنی انقلاب اسلامی، رسالت جهانی انقلاب اسلامی است. چون این انقلاب یک انقلاب اسلامی است، لذا رسالت این انقلاب هم باید وسیع و گسترده و جهانی باشد. حضرت امام (رحمةالله علیه) با تکیه بر آیات قرآنی انقلاب خود را محدود به یک سرزمین، یک نژاد یا یک ملت نکرده است، بلکه انقلاب خود را به یک انقلاب جهانی تبدیل نمود. حضرت امام (رحمةالله علیه) میفرماید:و ما به تمام جهان تجربههایمان را صادر میکنیم و نتیجه مبارزه و دفاع با ستمگران را بدون کوچکترین چشمداشتی، به مبارزان راه حق انتقال میدهیم و مسلماً محصول صدور این تجربهها، جز شکوفههای پیروزی و استقلال و پیاده شدن احکام اسلام برای ملتهای دربند نیست.
روشنفکران اسلامی همگی با علم و آگاهی باید راه پرفراز و نشیب دگرگون کردن جهان سرمایهداری و کمونیسم را بپیمایند و تمام آزادیخواهان باید با روشنبینی و روشنگری، راه سیلی زدن بر گونه ابرقدرتها و قدرتها، خصوصاً امریکا را بر مردم سیلی خورده کشورهای مظلوم اسلامی و جهان سوم ترسیم کنند. من با اطمینان میگویم: اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت مینشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را یکی پس از دیگری برطرف و سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد.(40)
غارتگران جهانی میدانستند که این موج بالاخره همه جهان را در بر خواهد گرفت؛ چون مبانی انقلاب اسلامی همان مبانی قرآنی بود. شعار لا إله إلا الله را که رسولاکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در بلندای کوه صفا سر داده بود خمینی کبیر دوباره در گوش جهانیان پیچید و این ندای ملکوتی امید پیروزی را، در دل مستضعفان و سیلیخوردگان و محرومان جهان زنده کرد و لرزه بر اندام مستکبران جهانی و چپاولگران جهانخوار انداخت.
همانطور که وزیر خارجه اسبق رژیم اشغالگر قدس «موشه دایان» گفت:
انقلاب اسلامی، زمینلرزهای است که در منطقه رخ داده است و به اسرائیل هم سرایت میکند.(41)
از این سخنان فهمیده میشود که دشمنان انقلاب اسلامی ماهیت و حقیقت این انقلاب را خوب درک کرده بودند. حضرت امام (رحمةالله علیه) میفرماید:
ما درصدد خشکانیدن ریشههای فاسد صهیونیزم، سرمایهداری و کمونیزم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفتهایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیدهاند نابود کنیم.(42)
حضرت امام (رحمةالله علیه) رسالت جهانی انقلاب اسلامی را اینگونه بیان میکنند:
من به صراحت اعلام میکنم که جمهوری اسلامی ایران، با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایهگذاری میکند و دلیلی هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاهطلبی و فزونطلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد. ما باید... در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماییم و این را باید از اصول سیاست خارجی خود بدانیم.(43)
حضرت امام (رحمةالله علیه) دارای اندیشه عمیقی بودند و افق اندیشه او در رسالت جهانی انقلاب به اوجی رسیده است که میفرماید:
از خدا میخواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین، که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ امریکا و شوروی را به صدا درآوریم.(44)
شواهدی از قرآن ذکر میکنیم که معلوم میشود، این مبنای حضرت امام (رحمةالله علیه) کاملاً یک مبنای قرآنی است. مثل آیه:
(هُوَ الّذِی أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)؛(45) او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.
این آیه به خوبی جهانی بودن اسلام را نشان میدهد؛ چون حضرت امام (رحمةالله علیه) انقلاب خود را یک انقلاب اسلامی میداند، لذا رسالت جهانی برای او قائل میشود.
در رسالت جهانی انقلاب اسلامی، مبارزه با تفکر جدایی دین از سیاست نقش بهسزایی دارد. لازمه تفکر جدایی دین از سیاست، نفی رسالت جهانی دین است. لذا حضرت امام (رحمةالله علیه) برای اثبات رسالت جهانی دین با تفکر انحرافی و استعماری، جدایی دین از سیاست، مبارزه نموده و فرمودند:
و این سخن که اسلام تشکیلات حکومتی ندارد، با معتقدات اساسی ما مخالف است.(46)
لذا حضرت امام (رحمةالله علیه) در جاهای متعددی ـ همانطور که در مباحث قبلی هم اشاراتی در این زمینه بیان گردید ـ به یکی بودن سیاست و دیانت تأکید داشتهاند. حضرت امام (رحمةالله علیه) میفرماید:
شعار سیاست از دین جداست، از تبلیغات استعماری است که میخواهند ملتهای مسلمان را از دخالت در سرنوشت خویش بازدارند. در احکام مقدس اسلام بیش از امور عبادی، در امور سیاسی و اجتماعی بحث شده است. روش پیامبر اسلام نسبت به امور داخلی مسلمین و امور خارجی آنها نشان میدهد که یکی از مسئولیتهای بزرگ شخص رسول اکرم (ص) مبارزات سیاسی آن حضرت است.(47)
حضرت امام (رحمةالله علیه) با اثبات پیوند دیانت و سیاست، رسالت جهانی اسلام را تضمین کرد. از نظر ایشان این رسالت علاوه بر ترویج و تبیین معارف الهی، شامل همه شئون اجتماعی نیز میشود؛ مثلاً مبنای حمایت از مستضعفین و مستمندان جهان، یکی از شاخصترین نمونههای رسالت جهانی اسلام است. حضرت امام (رحمةالله علیه) میفرماید:
اسلام از اول برای همین امر قیام کرده است که به این مستمندان عالم در مقابل ستمگران، خدمت کند و این ستمگران را به جای خود بنشاند.(48)
و باز میفرماید:
ما برای احقاق حقوق فقرا در جوامع بشری، تا آخرین قطره خون دفاع خواهیم کرد.(49)
و باز میفرماید:
خداوند را سپاس میکنم که اراده فرمود، منت بر مستضعفین بگذارد علیه مستکبرین و زمین را از لوث مستکبرین پاک کند و مستضعفین را به حکومت زمین برساند. اسلام برای همین مقصد آمده است و تعلیمات اسلام برای همین معناست که مستکبری در زمین نباشد.(50) (وَعَدَ اللهُ الَذِینَ ءَامَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أمْناً یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً).(51)
یکی از شاخصههای اصلی رسالت جهانی اسلام، ظلمستیزی و شورش علیه ظلم و اقامه عدل جهانی است:
(لَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ).(52)
حضرت امام (رحمةالله علیه) در این زمینه میفرماید:
ما باید خود را آماده کنیم، تا در برابر جبهه متحد شرق و غرب، جبهه قدرتمند اسلامی ـ انسانی، با همان نام و نشان اسلام و انقلاب ما تشکیل شود؛ و آقایی و سروری محرومین و پابرهنگان جهان، جشن گرفته شود.(53)
حضرت امام (رحمةالله علیه)، مبارزه این انقلاب را با یک دولت جبّار منطقهای یا همجوار، محدود نمیکند، بلکه وسعت و قلمرو این انقلاب را به شرق و غرب، گسترش میدهد و خواهان تشکیل جبهه مشترک اسلامی و انسانی میباشد که بساط ظلم و جور را از جهان برچیند و عدل را در کل جهان حاکم کند.
بنابراین، مبنای صدور انقلاب یا همان رسالت جهانی، یکی از مبانی قرآنی انقلاب اسلامی است. حضرت امام (رحمةالله علیه) در این باره میفرماید:
اسلام مال طایفه خاصی نیست، اسلام برای بشر آمده است نه برای مسلمین و نه برای ایران، انبیا مبعوثاند بر انسانها و پیغمبر اسلام مبعوث بود بر انسانها... ما که نهضت کردیم برای اسلام نهضت کردیم. جمهوری، جمهوری اسلامی است. نهضت برای اسلام نمیتواند محصور باشد در یک کشور و نمیتواند محصور باشد در حتی کشورهای اسلامی، نهضت برای اسلام همان دنباله نهضت انبیاست. نهضت انبیا برای یک محل نبوده است. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اهل عربستان است، لکن دعوتش مال عربستان نبوده، محصور نبوده به عربستان، دعوتش مال همه عالم است.(54)
حضرت امام (رحمةالله علیه) به فراگیر شدن این انقلاب اطمینان داشت، لذا فرمودند:
ما با اعلام برائت از مشرکین، تصمیم بر آزادی انرژی متراکم جهان اسلام داشته و داریم و به یاری خداوند بزرگ و با دست فرزندان قرآن، روزی این کار صورت خواهد گرفت.(55)
(وَنُرِیدُ أنْ نّمُنَّ عَلَی الّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرضِ وَنَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِینَ).(56)
و من الله التوفیق
پینوشتها:
1- مجموعه مقالات دومین کنگره امام خمینی و احیای تفکر دینی، ج 4، ص 289.
2- علل گرایش به مادّیگری، ص 92.
3- همان.
4- الدرّ المنثور، ج 2، ص 315.
5- همان.
6- احزاب (33): 6.
7- نساء (4): 59.
8- نساء (4): 65.
9- ر.ک: الاجتهاد والتقلید، ص 19.
10- مجموعه مقالات دومین کنگره امام خمینی و احیای تفکر دینی، ج 3، ص 323.
11- مجله حکومت اسلامی، ش 2، ص 146.
12- الإسلام و اصول الحکم، ص 192؛ به نقل از: مجله حکومت اسلامی، ش 2، ص 146.
13- مجموعه مقالات دومین کنگره امام خمینی و احیای تفکر دینی، ج 4، ص 179 ـ 182؛ اندیشه سیاسی آیت الله مطهری، ص 159 ـ 160.
14- صحیفه امام، ج 14، ص 184 ـ 185.
15- همان، ج 21، ص 17.
16- همان، ص 279.
17- کمال الدین، ج 2، 484؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص 140؛ بحارالانوار، ج 2، ص 90؛ الاحتجاج، ج 2، ص 470؛ اعلام الوری، ص 452؛ الخرائج، ج 3، ص 1114؛ منتخب الانوار، ص 123؛ کشف الغمه، ج 2، ص 531؛ الغیبة (طوسی)، ص 291.
18- ولایت فقیه، ص 82.
19- الکافی، ج 1، ص 67؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 218؛ عوالی اللئالی، ج 3، ص 192؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 211.
20- کتاب البیع، ج 2، ص 641.
21- ر.ک: همان، ج 2، ص 664.
22- بقره (2): 247.
23- یونس (10): 35.
24- یوسف (12): 55 ـ 56.
25- بقره (2): 124.
26- نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص 59.
27- آل عمران (3): 104.
28- ولایت فقیه از دیدگاه قرآن، ص 75.
29- همان، ص 78.
30- مریم (19): 43.
31- ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج 2، ص 154.
32- انبیاء (21): 7، نحل (16): 43.
33- بازرگان.
34- صحیفه امام، ج 6، ص 59.
35- همان، ج 10، ص 221.
36- یونس (10): 109.
37- ولایت فقیه، ص 44 ـ 45.
38- توبه (9): 32.
39- انبیاء (21): 105.
40- صحیفه امام، ج 20، ص 325.
41- مجموعه مقالات دومین کنگره امام خمینی و احیای تفکر دینی، ج 3، ص 317.
42- صحیفه امام، ج 21، ص 81.
43- همان، ص 91.
44- همان، ص 82.
45- توبه (9): 33؛ صف (61): 9.
46- ر.ک: ولایت فقیه، ص 20.
47- صحیفه امام، ج 5، ص 188.
48- همان، ج 17، ص 444.
49- همان، ج 21، ص 87.
50- همان، ج 7، ص 117.
51- نور (24): 55.
52- حدید (57): 25.
53- صحیفه امام، ج 21، ص 91.
54- همان، ج 10، ص 446.
55- همان، ج 21، ص 80.
56- قصص (28): 5.
1. الاحتجاج، احمد بن علی طبرسی، نشر مرتضی، مشهد، 1403ق.
2. اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، دار الکتب الاسلامیه، تهران.
3. اندیشه سیاسی آیت الله مطهری، نجف لکزایی، بوستان کتاب، قم، 1381.
4. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.
5. تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365.
6. حدیث پیمانه، حمید پارسانیا، انتشارات معارف، قم، 1379.
7. الخرائج والجرائح، قطبالدین راوندی، مؤسسه امام مهدی، قم، 1409ق.
8. الدرّ المنثور فی تفسیر المأثور، جلالالدین سیوطی، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1421ق.
9. الرسائل، امام خمینی، مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1385ق.
10. صحیفه امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1379.
11. علل گرایش به مادیگری، استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا.
12. الغیبة، شیخ طوسی، مؤسسه معارف اسلامی، قم، 1411ق.
13. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، دار الکتب العلمیه، تهران، 1365.
14. کتاب البیع، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1379.
15. کشف الغمّه، علی بن عیسی اربلی، مکتبة بنیهاشم، تبریز، 1381ق.
16. کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، مکتبة الصدوق، تهران، 1390ق.
17. مجموعه مقالات دومین کنگره امام خمینی و احیاء تفکر دینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1377.
18. وسائل الشیعه، محمد بن الحسن الحر العاملی، مؤسسه آل البیت، قم، 1409ق.
19. ولایت فقیه از دیدگاه قرآن کریم، احمد آذری قمی، دار العلم، قم، 1371.
20. ولایت فقیه در حکومت اسلام، سید محمدحسین حسینی تهرانی، انتشارات علامه طباطبائی، مشهد، 1415ق.
21. ولایت فقیه، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1385.
منبع مقاله :
مجموعه مقالات همایش اندیشههای قرآنی امام خمینی(س)، جلد اول.