اول) اميدواري به خدا
در ادبيات ديني، مفاهيمي وجود دارد که اميدواري به مبدأ عالم را تشويق ميکند. يکي از اين مفاهيم، «رجا» است. رجا، نقطهي مقابل خوف بوده، دو حالت انفعالي محسوب ميشوند که نسبت به آينده شکل ميگيرند. رجا يا اميدواري زماني رخ ميدهد که انسان پديد آمدن حالت خوشايندي را انتظار داشته باشد. هرچه احتمال وقوع امر خوشايند بيشتر باشد، طبعاً اشتياق انسان افزايش يافته و انگيزهي تلاش براي دستيابي به آن امر فزوني مييابد. خوشايندترين امري که مؤمن انتظار آن را ميکشد، نيل به رحمت و معرفت خداوند است. اميد به رضايت و گشايش، مؤمن را شاد و خرسند ميکند. در قرآن، يأس و نااميدي از رحمت و بخشش خدا در حدّ کفر دانسته شده و به افراد توصيه ميشود هرگز از رحمت بيکران او نااميد نباشند:وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ؛ و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه کافران کسي از رحمت خدا نوميد نميشود (1).
خداوند در آيهاي ديگر ميفرمايد:
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً؛ بگو: «اي بندگان من - که بر خويشتن زيادهروي روا داشتهايد - از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت، خدا همه گناهان را ميآمرزد، که او خود آمرزنده مهربان است.» (2).
در آيهي ديگري وعده داده است که «سيئات» را به «حسنات» تبديل ميکند:
إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ؛ مگر کسي که توبه کند، ايمان آورد و کار شايسته کند. پس خداوند بديهايشان را به نيکيها تبديل ميکند (3).
در روايتها آمده رحمت خداوند آنقدر گسترده است که حتي ابليس به آن طمع دارد. امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايند:
اذا کانَ يَومُ القيامةُ نَشَرَ اللهُ تَبارکَ و تعالي رَحمَتَهُ حَتّي يَطمَعَ إبليسُ في رَحمَتِه؛ چون روز قيامت برپا شود، خداوند تبارک و تعالي رحمتش را ميگستراند تا آنجا که ابليس هم به رحمت او طمع ميبندد (4).
در حديثي وارد شده که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مردي که بر صراط ميلرزيد اما به دليل خوشگماني به خدا آرام گرفت و طبعاً اهل بهشت شد، خبر دادند:
رَأَيْتُ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِي عَلَي الصِّرَاطِ يَرْتَعِدُ کَمَا يَرْتَعِدُ السَّعَفَةُ فِي يَوْمِ رِيحٍ عَاصِفٍ فَجَاءَهُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِاللهِ فَسَکَنَ رَعْدَتُه؛ يکي از مردان امت خود را ديدم که بر صراط، مانند شاخهي خشکيدهي درخت خرما در يک روز طوفاني، ميلرزد. در اين هنگام خوشگماني او به خداوند لرزش او را آرام بخشيد (5).
دين، با دستورالعملي که براي تقويت حس اميدواري و خوشبيني به افراد ميآموزد، راهي براي سلامت رواني و آرامش افراد معتقد، باز ميکند. حس خوشبيني ميتواند بسياري از مشکلات عاطفي و رواني انسانها را در دنياي امروز درمان کند. مضامين مربوط به رجا، رحمت، مغفرت، و شفاعت، بنيادهاي مثبتانديشي را در آدمي زنده کرده و اميد را پرورش ميدهد. مفاهيمي بس دلگرم کننده و خوشبينانه در ادبيات ديني وجود دارد که شور و شعف فراوان در جان آدمي پديد ميآورد. امام صادق (عليهالسلام) فرمودند:
يُؤْتَي بِعَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ فَيَقُولُ اللهُ تَعالَي لَهُ أَلَمْ آمُرْکَ بِطَاعَتِي أَلَمْ أَنْهَکَ عَنْ مَعْصِيَتي فَيَقُولُ بَلَي يَا رَبِّ وَلَکِنْ غَلَبَتْ عَلَيَّ شَهْوَتِي فَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَبِذَنْبِي لَمْ تَظْلِمْتي فَيَأْمُرُ اللهُ بِهِ إِلَي النَّارٍ فَيَقُولُ مَا کَانَ هَذَا ظَنِّي بِکَ فَيَقُولُ مَا کَانَ ظَنُّکَ بِي قَالَ کَانَ ظَنِّي بِکَ أَحْسَنَ الظَّنِّ فَيَأْمُرُ اللهِ بِهِ إِلَي الْجَنَّةِ فَيَقُولُ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي لَقَدْ نَفَعَکَ حُسْنُ ظَنِّکَ بِيَ السَّاعَةَ؛ در روز قيامت، بندهاي را که به خودش ستم کرده (مرتکب گناه شده) ميآورند، پس خدا به او ميفرمايد: آيا تو را به اطاعت از خودم امر نکردم؟ آيا تو را از نافرماني خودم نهي نکردم؟ بنده در جواب ميگويد: آري، اي پروردگار من، ولي شهوتم بر من غلبه کرد. پس اگر به خاطر گناهم مرا کيفر کني، ظلم نکردهاي. سپس خدا فرمان ميدهد او را به جهنم ببرند. آنگاه بنده ميگويد: چنين گماني به تو نداشتم! خدا ميفرمايد: به من چه گماني داشتي؟ بنده ميگويد: گمان من به تو، بهترين گمان بود. پس خدا فرمان ميدهد او را به بهشت ببرند و خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: حسنظن تو به من، در اين هنگامه به تو سود رساند (6).
امام باقر (عليهالسلام) نيز از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکنند که خداوند متعال فرمود:
وَلَکِنْ بِرَحْمَتِي فَلْيَثِقُوا وَمِنْ فَضْلِي فَلْيَرْجُوا وَإِلَي حُسْنِ الظَّنِّ بِي فَلْيَطْمَئِنُّوا وَ إِنَّ رَحْمَتِي عِنْدَ ذَلِکَ تُدْرُکُهُمْ وَ مَنَّتِي تَبْلُغُهُمْ وَ رِضْوَانِي وَ مَغْفِرَتِي تُلْبِسُهُمْ فَإِنِّي أَنَا اللهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ وَ بِذَلِکَ تَسَمَّيْتُ؛ بندگان من، بايد به رحمت من تکيه کنند و به فضل من اميدوار باشند. در آن صورت، رحمت من آنان را دربرميگيرد، رضوان و مغفرت من به آنان ميرسد و عفو من، شامل حال آنان ميشود، زيرا من خداي بخشندهي مهربانم و به اين اسم ناميده شدهام (7).
يکي از ياران حضرت رضا (عليهالسلام) به نام حسين بن ثوير ميگويد که روزي به محضر ابوالحسن الرضا (عليهالسلام) وارد شديم و به ايشان عرض کرديم ما در وسعت رزق قرار داريم و روزگار بر ما آسان ميگذرد. در اين لحظه حضرت رضا (عليهالسلام) حالشان منقلب شد و اينگونه فرمودند:
وسعت رزق و آسانگيري روزگار به اين دليل است که شما به خداوند حسنظن داريد (8).
اسماعيل بن بزيع از حضرت رضا (عليهالسلام) حديثي زيبا نقل ميکند:
به خدا حسنظن داشته باشيد، زيرا خداوند عزوجل فرمودند: من به بندهي مؤمنم همانگونه نگاه ميکنم که او به من. اگر خوب نگاه کند خوب نگاهش ميکنم و اگر بد، بد (9).
امام رضا (عليهالسلام) به نقل از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حديثي نقل فرمودند:
فِي کُلِ قَضَاءِ اللهِ خِيَرَةٌ لِلْمُؤْمِنِ؛ در هر قضاي الهي، خداوند براي مؤمن خيرخواهي ميکند (10).
در اين احاديث، گفتگوي خدا با بنده، سخن گفتن مخلوق با خالق و رابطهي عاشقانه ميان دو طرف بيان شده تا آموزههايي نظير اميدواري و رحمت، با زيبايي کامل به تصوير کشيده شود و بندگان بياموزند که چگونه دربارهي خدا و آينده بينديشند و اميدوار باشند. به نمونهاي از اميدواري و توکل نگاه کنيم:
خداوند به ابراهيم (عليهالسلام) در سن پيري از کنيزش هاجر، فرزندي عطا کرد که نام وي را «اسماعيل» گذارد. همسر اول او «ساره» نتوانست تحمّل کند که ابراهيم (عليهالسلام) از غير او فرزندي داشته باشد. از اينرو خداوند به ابراهيم (عليهالسلام) دستور داد تا مادر و فرزند را به مکه - که در آن زمان بياباني بيآب و علف بود - ببرد و سکنا دهد. ابراهيم (عليهالسلام) فرمان خدا را امتثال کرد و آنها را به سرزمين مکه برد. ابراهيم (عليهالسلام) هنگام وداع دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به فرمان تو همسر و کودکم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها ميگذارم تا نام تو بلند و خانهي تو آباد شود. طولي نکشيد غذا و آب ذخيرهي مادر تمام شد و شير او خشکيد. بيتابي کودک شيرخوار، مادر را چنان مضطرب ساخت که تشنگي خود را فراموش کرد و براي به دست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست.
نخست به کنار کوه صفا آمد، اثري از آب در آنجا نديد. سرابي از طرف کوه مروه نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوي آن شتافت، در آنجا نيز به آب دست نيافت. از همان جا سرابي نيز در کوه صفا ديد، دوباره به سوي آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و سعي را براي دستيابي به آب انجام داد. در آخرين لحظهها ناگهان از نزديک جاي کودک چشمهي زمزم جوشيدن گرفت و مادر و کودک از آن نوشيدند (11).
اين داستان، روايت ديگري هم دارد.
مادر اسماعيل (عليهالسلام) در بيابان گرم و سوزان مکه تشنه شد. لذا بالاي کوه صفا رفت تا ببيند در بيابان کسي هست که او را ياري کند يا نه؟ دوباره به کوه مروه رفت و به بيابان نگاه کرد ولي کسي را نديد. اين فاصله ميان کوه صفا و مروه را هفت مرتبه پيمود تا اينکه در اوج نااميدي، جبرئيل (عليهالسلام) به سوي او آمد و از او پرسيد: تو کيستي؟ گفت: من مادر فرزند ابراهيم (عليهالسلام) هستم. جبرئيل (عليهالسلام) پرسيد: ابراهيم (عليهالسلام) شما را به اميد چه کسي رها کرد؟ گفت: به اميد خدا. جبرئيل (عليهالسلام) گفت: خدا شما را کافي است، به سوي صفا بازگرد. هاجر بازگشت و ديد که زير پاي کودکش چشمهاي جوشيده است (12).
داستان هاجر در هر دو صورت نشان از يک چيز دارد و آن اينکه دنيا جايگاه اميد است. اميدها دقيقاً در نااميديها لانه کردهاند و از اوج نااميدي است که اميد ميرويد. بندهي مؤمني که به خدا اعتماد کرده و به اميد او سعي ميکند، هرگز نااميد نميشود. اساساً نااميدي از خدا معنا ندارد. خدا و نااميدي با يکديگر قهرند و خداوند هميشه انسان اميدوار و دلبستهي خويش را دوست دارد.
داستان سعي در کنار خانهي خدا، حکايت اميد است. در بيابان سوزان حجاز، هاجر و اسماعيل (عليهالسلام) تنها ماندهاند. ابراهيم (عليهالسلام) براساس رسالت خويش، زن و فرزند را تنها رها کرد و رفت. در بياباني تفتيده، زني تنها و فرزندي خردسال و گرسنگي و تشنگي. کدام پدر و همسري با خانوادهي خويش چنين ميکند؟ عاطفهي پدري و همسري کجاست؟ اما ابراهيم (عليهالسلام) پيش از آنکه پدر اسماعيل (عليهالسلام) و سرپرست خانوادهاي باشد، پدر امت و راهنماي بشر است! زن و فرزند، او را نگران ميکنند؛ اما آيندهي تاريخ، شوري عظيم در دل او ميافکند. او با اين عمل، درسهايي به انسانيّت داد. از يک طرف درس توکّل در شرايط سخت و دشوار و از سوي ديگر، درس اميد در اوج نااميدي. آنگاه که گرد نااميدي بر چهرهي هاجر نشسته بود، خسته و نگران، دست و پا زدن کودکش را مينگريست، ناگاه در زير پاي او چشمهاي جوشيد، چشمهاي جاري و ابدي و اينگونه قصهي سعي و زمزم، ماندگار و ابدي شد و تا همارهي تاريخ جاودان.
دوم) زيباترين جهان
خالق هستي پرده از سرّي بزرگ برداشته است، رازي که اگر آفريدگار آن را بيان نميکرد براي هميشه بر انسان پوشيده ميماند. راز اين است که خداوند، نور نامحدود است، هر آنچه از نور مطلق پديد آيد، بيشک سنخيتي با نور دارد. «نورشناسي» قرآني بابي عظيم از معرفت پيش روي بشر گشوده است. خداي سبحان اصل و منبع نورانيّت جهان هستي است. همچنين باطن آسمانها و زمين و تمامي کائنات نوري است که از خدا دريافت ميکنند:اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ خدا، نور آسمانها و زمين است (13).
و نيز خداوند، زميني را که مظهر ماده و جسمانيت است، با نور خود روشن کرد:
وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا؛ و زمين به نور پروردگارش روشن شود (14).
عالم تشريع هم سرشار از نور است. تورات نور است، انجيل نور است، قرآن هم نور است (15) و اساساً تمامي کتب آسماني همه نورند و خداوند با نور، مسير انسان را روشن و بنيآدم را هدايت ميفرمايد. در ميان انسانها انبياء نورند و به نورانيت دعوت ميکنند. قرآن کريم شهدا را هم وجودهاي نوراني ميداند:
وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ؛ و پيش پروردگارشان گواه خواهند بود [و] ايشان راست اجر و نورشان (16).
مؤمنين هم همراه با نورند و نور آنها را همراهي ميکنند:
أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِن رَبِّهِ؛ پس آيا کسي که خدا سينهاش را براي [پذيرش] اسلام گشاده و [در نتيجه] برخوردار از نوري از جانب پروردگارش ميباشد (17).
نکته ظريفي که در اين آيه وجود دارد اين است که نفرمود «مع نور» يعني با نورند بلکه فرمود: «علي نور» يعني بر نورند. به بيان ديگر آنها بر نور مسلط و سوارند. نور در اختيار آنهاست، نور مرکب آنهاست و نور رام آنهاست. آنها با نور ميروند، با نور ميآيند، با نور مينشينند، با نور ميگويند، با نور ميشنوند و از همين روست که لحظه لحظهي آنها نور است و سلام. و از همين روست که ما به لحظات و آنات اين وجودهاي نوراني سلام ميدهيم:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقُومُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ؛ سلام بر تو آن زمان که ايستادي، سلام بر تو آن زمان که نشستي، سلام بر تو آنگاه که خواندي و بيان نمودي (18).
از سوي ديگر پرواضح است که «نور» با «حُسن» مساوي بلکه مساوق است. اگر پديدهاي از سنخ نور است طبعاً زيبا هم هست. هرجا نور است زيبايي است و هر جا زيبايي است نور. راز ديگر هستي، در همين راستا از سوي خداوند رمزگشايي شده است: جهان به زيباترين وجه ممکن آفريده شده است:
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ همان کسي که هر چيزي را که آفريده است نيکو آفريده (19).
از شريفه صريحاً به دست ميآيد که خالق هستي ميگويد: آنچه را که من آفريدم، زيباترين صورت ممکن است. به بيان ديگر عالم ممکن بود سه گونه آفريده شود؛ (20) زشت، زيبا و زيباترين وجه ممکن.
آفرينندهي جهان اينگونه بيان ميکند که آنچه را آفريدم نه زشت است و نه زيبا، بلکه از اين زيباتر ممکن نبود وگرنه ميآفريدم.
ممکن است اين سؤال ذهن ما را آزار دهد که آنچه ما از عالم و انسان ميبينيم بيشتر ناگواري، سختي، بلا و زشتي است. پس چگونه خداوند ميگويد جهان، زيبا بلکه زيباترين است؟ توجه به دو نگاه ميتواند ما را براي يافتن حقيقت ياري دهد: «نگاه خالقِ جهان» اين است که «جهان، زيباترين است» و «نگاه ما» اين است که «عالم سرشار از زشتي است». حال ميتوان پرسيد آيا نگاه خالق درست است يا نگاه ما؟ پاسخ واضح است. پس نتيجهي جالبي به دست ميآيد و آن اينکه «نگاه ما با واقعيت هماهنگ نبوده و بر آن منطبق نيست». از سوي ديگر، ميدانيم که اگر نگاهي بر واقعيت خارجي منطبق نبود، آن نگاه، واقعنما نبوده و کاذب است. پس بايد نه تنها «چشمها را شست» بلکه بايد «چشمها را تغيير داد» و نگاهها را از بنياد اصلاح کرد. اگر کسي از زاويهي نگاه خدا و از بالا به عالم بنگرد، در مملکت خدا، چيزي جز زيبايي و رحمت نيست. از اينروست که پيامآورِ دردناکترين حادثهي تلخ جهان، نگاه خود را نسبت به آن واقعه، اينگونه بيان ميکند:
مَا رَأَيْتِ إِلَّا جَمِيلا؛ جز زيبايي نديدم (21).
اگر اندکي در جهان کندوکاو کنيم خواهيم ديد که تنها در کهکشان ما ميلياردها ستاره، سياره و اشياي کوچک وجود دارد، چنان که در جهان هستي ميلياردها کهکشان در حال چرخشي بسيار منظم هستند. در واقع ما در پهنهي بيکرانه و غيرقابل دسترس عالم هستي، مانند نقطهاي بسيار ريز ميمانيم. حداکثر تلاش بشر، او را تا وراي جو زمين بالا برده است. حال چگونه ميتواند نسبت به جهاني به اين عظمت بدبين باشد؟ يا حتّي قضاوت کند؟ دانشمندان، زمان بسيار زيادي صرف ميکنند تا فقط دربارهي زندگي يک حشره يا قطب جنوب يا آغاز شکلگيري زمين مطالعه کنند و بعد از 50 سال تحقيق و پژوهش به عظمت بخش کوچکي از جهان هستي اعتراف ميکنند. به راستي ما از نظر آگاهي نسبت به جهان، در حالت جنيني هم نيستيم. ذهن را بايد گشود و فهميد که عالم هستي سرشار از رمز و راز و افسون است. کافي است فقط در ارتباط با نحوهي تغذيهي جنين از مادر مطالعه کنيم.
مناسب است به حديثي از امام رضا (عليهالسلام) اشاره کنيم که در آن از مهمترين معيارها و ارزشهاي روابط اجتماعي سخن به ميان آمده است. آن حضرت فرمودند:
لَا قَوْلَ إِلَّا بِعَمَلٍ وَ لَا عَمَلَ إِلَّا بِالنِّيَّةِ وَ لَا نِيَّةَ إِلَّا بِإِصَابَةِ السُّنَّةِ؛ هيچ سخني صحيح نيست مگر اينکه مبتني بر عمل باشد، هيچ عملي صحيح نيست مگر اينکه نيّت در آن دخيل است و هيچ نيّتي صحيح نيست مگر اينکه مطابق سنت باشد (22).
بدبيني هر چند به طور موقت ميتواند در تسکين حسّ انتقامجويي يا خودخواهي تأثير داشته باشد و چه بسا آرامش موقت و کاذب هم ايجاد کند اما سرانجام چيزي جز نگراني، انزوا، درگيري با خود، خودخوري و آسيب رساندن به ديگران نتيجهاي ندارد. نگاه خوشبينانه به تغييرها، رقابتها و پيچيدگيهاي زندگي باعث ميشود بسياري از فشارهاي عصر جديد، قابل تحمّل شوند. با نگرش مثبت به اوضاع و احوال و پرهيز از پيشداوريهاي بيجا ميتوان به آرامش دست يافت و زندگي را به راحتي استمرار بخشيد.
در فرهنگ ديني سوءظن، نامطلوب بلکه حرام معرفي شده است. نگاه بد به ديگران عوارض شومي براي خود و ديگران در پي دارد و به عنوان بيماري اخلاقي محسوب ميشود:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ؛ اي کساني که ايمان آوردهايد، از بسياري از گمانها بپرهيزيد که پارهاي از گمانها گناه است، و جاسوسي مکنيد، و بعضي از شما غيبت بعضي نکند آيا کسي از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ از آن کراهت داريد. [پس] از خدا بترسيد، که خدا توبهپذير مهربان است (23).
پينوشتها:
1. يوسف / 87.
2. زمر / 53.
3. فرقان / 70.
4. صدوق، الامالي، ص 274؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 7، ص 287.
5. مجلسي، بحارالانوار، ج 7، ص 290؛ نوري، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 249.
6. برقي، المحاسن، ص 26؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 7، ص 288؛ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 15، ص 232.
7. کليني، الکافي، ج 2، ص 71؛ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 1، ص 97.
8. کليني، الکافي، ج 8، ص 286.
9. حرّعاملي، الجواهر السنية، ص 28؛ حرّ عاملي، الفصول المهمة، ج 2، ص 217؛ خواجوي، تعليقه مفتاح الفلاح، ص 218، فيض کاشاني، الوافي، ج 4، ص 298.
10. صدوق، عيون اخبارالرضا (عليهالسلام)، ج 1، ص 141؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 68، ص 139.
11. قمي، تفسير القمي، ج 1، ص 69؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 12، ص 98.
12. برقي، المحاسن، ج 2، ص 338؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 12، ص 113.
13. نور / 35.
14. زمر / 69.
15. مائده / 15 و 44 و 46.
16. حديد / 19.
17. زمر / 22.
18. قمي، مفاتيح الجنان، زيارت آل ياسين.
19. سجده / 7.
20. فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 25، ص 141؛ بغدادي، لباب التأويل، ج 3، ص 403؛ ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 21، ص 150؛ طباطبايي، الميزان، ج 16، ص 249.
21. ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 122.
22. طوسي، تهذيب الاحکام، ج 4، ص 186؛ فيض کاشاني، الوافي، ج 1، ص 299؛ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 1، ص 47.
23. حجرات / 12.
فعّالي، محمدتقي؛ (تابستان 1394)، سبک زندگي رضوي (2) - مناسبات اجتماعي، مشهد: انتشارات بنياد بينالمللي فرهنگي هنري امام رضا (ع)، چاپ اول