شاعر: حسام خوسفى
خدايا به اعزاز اين چند تن
كه هستند فخر زمين و زمن
به حق تو اى داور آب و خاک
بدين چارده نام معصوم پاک
به نور محمد چراغ سنبل
سر و سرور و سرو باغ رسل
على ولى شير پروردگار
سپهدار دين شاه دلدل سوار
به زهرا كه او دخت پيغمبر است
كه در عرش او زهره خنياگر است
به خلق حسن افتخار زمن
كه خلقش حسن بود و نامش حسن
به خون حسين آن كه در كربلا
بيفزود او را بلا بر بلا
به سجّاده زينت العابدين
به باقر شناساى علم اليقين
محمد كه همنام پيغمبر است
كه نعلين او عرش را زيور است
به جعفر گل روضه اصطفا
كش افزون بد از صبح صادق صفا
به موساى كاظم به ميقات او
به قرب و مقام و مقامات او
به قدر على بن موسى الرضا
شهيد خراسان به ظلم و جفا
به زهد محمد كه نعتش تقى است
كه در دين چوباباى خود متّقى است
به شمع شبستان اهل يقين
على النّقى نقوة المهتدين
به شهد شكر لذّت عسكرى
كه همچون حسن بد به دين پرورى
به مهدى قائم امام انام
سلامٌ عليهم، عليهم سلام
كه در دين و دنيا مرا چند كار
برآرى به فضل خود اى كردگار
يكى حاجتم را نمانى به كس
برآرنده آن تو باشى و بس
دويم روزى من زجايى رسان
كه منّت نبايد كشيد از خسان
سيم چون به مرگم اشارت بود
به «الاّ تخافوا» بشارت بود
چهارم چنانم سپارى به خاک
كه باشم ز آلودگى گشته پاک
ششم آن كه رويم ز شرم گناه
در انبوه محشر نباشد سياه
به هفتم به نيكوترين حال من
بچربد ترازوى اعمال من
به هشتم به هنگام بيم فزع
زبان را نبايد نمودن جزع
نهم آن كه بر من به كردار زشت
نبندند درهاى خرّم بهشت
دهم آن كه بر سير بالاى پل
بود گردن آزادم از بند و غل
ده و يک چو دوزخ زبانه كشد
مرا لطف تو بر كرانه كشد
ده و دو چو سرعت بود در حساب
بود بر من آسان سؤال و جواب
سه و ده كه آن نامههاى درشت
به دست چپم نايد از سوى پشت
ده و چارمين آن كه بى ماجرا
ببخشى بدين چارده تن مرا