شاعر: چايچيان «حسان»
اين منم، بيدار، از هول گناه
مىكنم بر آسمان شب، نگاه
اين منم، از راه دور افتادهاى
رايگان، عمر خود از كف دادهاى
اين منم، در دست غفلتها اسير
اى خداى مهربان، دستم بگير
گرچه من پا تا به سر، آلودهام
رفخ به درگاه تو آخر سودهام
جانم از غم سوزد و، دارم خروش
اى خداى رازدار پرده پوش
آمدم، با چشم گريان آمدم
گر گنه كارم، پشيمان آمدم
يا رئوف يا رحيم و يا رفيع
چارده معصوم را آرم شفيع
ناگهان، آمد به گوش دل ندا
مژدهاى از رحمت بى انتها:
«يا عبادى، اَلَّذينَ اَسْرَففواْ»
از نويد رحمتم، «لا تَقْنَطفواْ»
با چنين رأفت كه مىخوانى مرا
كى خداوندا، بسوزانى مرا
كى شود نوميد، از رحمت «حسان»
تا كه دارد چون تو ربّى مهربان