شاعر: ژوليده نيشابورى
اى كه مىخواهى جمال بى مثال يار را
در حريم دل چرا ره مىدهى اغيار را
ديدن ناديده را عشق خودىها حائل است
از خودى بگذر كه تا بى پرده بينى يار را
درس هشيارى برو در مكتب مستان بخوان
زانكه اين مكتب به مستى مىكشد هشيار را
در مسير عشق همچون ميثم خرما فروش
با على باش و به گردن نه طناب دار را
«روزه دارى» را دهان بسته تنها شرط نيست
طاقت اشتر به ما ثابت كند اين كار را
پاک كن ز آيينه دل گرد خودبينى كه كور
با عصايى مىكند پيدا ره هموار را
گر كه در حصن امان خواهى ز حق اذن دخول
در كف نفس دنى هرگز مده افسار را
در مذاق اهل عالم حرف حق تلخ است تلخ
زهر گردد چون شكر، دارو شود بيمار را
در مقام خاكسارى همچنان «ژوليده» باش
كز مسير خاكسارى يافت اين آثار را