شاعر: ژوليده نيشابورى
الهى! بندهاى گم كرده راهم
بده راهم كه سر تا پا گناهم
اگر عمرى به غفلت زيست كردم
تمام هستيم را نيست كردم
به هر در، حلقه كوبيدم خدايا
لباس يأس پوشيدم خدايا
اسير نفس هر جايى شدم من
مقيم شهر رسوايى شدم من
نچيدم گل زشاخ آرزويى
ندارم پيش مردم آبرويى
كنم با عجز و لابه بر تو اظهار
گنه كارم گنه كارم گنه كار
تو رحمان و رحيم و مهربانى
منم مهمان تو، تو ميزبانى
تو سوز سينهام را ساز كردى
در رحمت به رويم باز كردى
تو گفتى توبه كن، من مىپذيرم
ترحم كن اميرا من فقيرم
الهى! هرچه هستم هر كه هستم
سر خوان عطاى تو نشستم
يقين دارم كه با اين شرمسارى
نجاتم مىدهى از خوار و زارى
اگر كوه گنه گرديده بارم
يقين دارم على را دوست دارم
ببخشا اى همه آگاهى من
گناهم را به خاطرخواهى من
الهى! گرچه هستم غرق عصيان
پشيمانم پشيمانم پشيمان