شاعر: (ژوليده نيشابورى)
اى دل ز چه رو طاعت دادار نكردى؟
خوفى ز عذاب و شَرَر نار نكردى؟
يک عمر تو را داد خدا مهلت و هيهات
دل را بَرى از صحبت اغيار نكردى؟
گفتم كه مكن پيروى از نفس بدانديش
كردى تو از او پيروى و عار نكردى؟
گفتم كه مرو از ره بيراهه كه چاه است
رفتى و هراسى ز شب تار نكردى؟
گفتم به ره خير بكن سيم و زر ايثار
بس سيم گرفتى و زر ايثار نكردى؟
گفتم كه مزن تيشه تو بر ريشه اسلام
رحمى تو بر اين نخل پر از بار نكردى؟
مزد زحمات على و آل ندادى
شرمى ز رخ احمد مختار نكردى؟
دستى به سر طفل يتيمى نكشيدى
وز پاى به ره مانده برون خار نكردى؟
در مرگ كسى قطره افكى نفشاندى
همدردى خود را به كس اظهار نكردى؟
جز فتنه و شر از تو دگر كار نيايد
از خير چه ديدى كه تو اين كار نكردى؟
صد بار بدى كردى و ديدى ثمرش را
نيكى چه بدى داشت كه یک بار نكردى؟
«ژوليده» مزن دَم به عمل كوش كه كارى
از بهر خود از گفتن اشعار نكردى؟