شاعر:جواهری وجدی
یارب به قدر قدر تو نشناختم تو را
در حد فکر کوته خود ساختم تو را
تا خلق را فریب دهم از ره هوس
صد جا میان معرکه انداختم تو را
گفتم که بر سرایر کونین واقفی
اما به نرد بی خبری باختم تو را
گاهی به وبام مسجد و گه بر فراز دیر
دادم ندای یارب و افراختم تو را
تصویری از قیاس و گمان داشتم به سر
کز آب و رنگ واهمه پرداختم تو را
دردیست رنج غفلت و رنجیست درد جهل
افسوس با تو بودم و نشناختم تو را