هيجده تز درباره فلسفه تاريخ به قلم والتربنيامين (قسمت دوم)

سنت محرومين،ستمديدگان و ملل سرکوب شده به ما مي آموزد که «حال اضطراري»اي که در آن به سر مي بريم استثنا نيست،بلکه قاعده است. ما بايد به مفهوم يا برداشتي از تاريخ برسيم که در پيوند با اين نگرش باشد. در آن صورت به وضوح پي خواهيم بود که رسالت ما ايجاد حالت اضطراري واقعي است؛اين امر موضع ما را در مبارزه عليه تمامي اشکال استبداد، ديکتاتوري،فاشيست و توتاليتاريسم تقويت خواهد کرد.دليل اينکه چرا فاشيسم شانس يا مجال عرض اندام پيدا مي کند اين است که
شنبه، 3 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هيجده تز درباره فلسفه تاريخ به قلم والتربنيامين (قسمت دوم)
هيجده تز درباره فلسفه تاريخ به قلم والتربنيامين (قسمت دوم)
هيجده تز درباره فلسفه تاريخ به قلم والتربنيامين (قسمت دوم)

تهيه کننده: هادي محمدي
منبع: راسخون

سنت محرومين،ستمديدگان و ملل سرکوب شده به ما مي آموزد که «حال اضطراري»اي که در آن به سر مي بريم استثنا نيست،بلکه قاعده است. ما بايد به مفهوم يا برداشتي از تاريخ برسيم که در پيوند با اين نگرش باشد. در آن صورت به وضوح پي خواهيم بود که رسالت ما ايجاد حالت اضطراري واقعي است؛اين امر موضع ما را در مبارزه عليه تمامي اشکال استبداد، ديکتاتوري،فاشيست و توتاليتاريسم تقويت خواهد کرد.دليل اينکه چرا فاشيسم شانس يا مجال عرض اندام پيدا مي کند اين است که مخالفان آن تحت نام پيشرفت با آن به مثابه ي يک هنجار تاريخي برخورد مي کنند.اين بهت يا سرشکستگي رايج که چيزهايي که ما درحال تجربه ي آنها هستيم «هنوز»در قرن بيستم نيز امکان پذيرند، بهتي فلسفي نيست.اين سرشکستگي آغاز شناخت نيست،مگر آنکه شناخت اين باشد که آن نگرشي به تاريخ که موجب پيدايش شناخت مذکور مي شود غير قابل دفاع باشد.
بالهايم آماده ي پرواز است،
دوست دارم به عقب بازگردم،
اگر در زمان بي زمان مي ماندم،
اقبال اندکي نصيب مي بردم.
(گرهاردشولم، منظومه درودي از فرشته (1)
يک تابلوي نقاش به نام فرشته ي نو اثرهنرمند فقيد سوئيسي پُل کلي (2) فرشته اي را نشان مي دهد که گويي قصد فرار از چيزي را دارد که قوياً در حال تفکر و تعمق در آن است.چشمان وي به نقطه اي خيره شده اند، دهانش باز و بالهايش گشوده اند.اين تابلو در واقع تصويري از فرشته ي تاريخ است.سيماي وي رو به سوي گذشته دارد.آنجا که ما زنجيره ي به هم پيوسته اي از حوادث و وقايع را مشاهده مي کنيم،او مصيبت و فاجعه ي منفردي را مي بيند که پشت سر هم خرابي و ويراني به بار مي آورد، و آنها را به پايين و به سمت پاهايش مي راند.درحالي که فرشته مي خواهد بماند، و مردگان را از خواب گران تاريخ بيدار کند و تمام آنچه را که در طول تاريخ خرُد و در هم شکسته شدند بازسازي و کامل کند.ليکن طوفاني از جانب بهشت در حال وزيدن است؛طوفان با چنان شدت و خشونتي در ميان بالهاي فرشته پيچيده است که قادر نيست آنها را جمع کند (ببندد).اين طوفان با تمام قدرت فرشته را که پشت به آينده دارد، به سوي آن (آينده)مي راند، بدون آنکه کمترين مقاومتي از جانب فرشته صورت بگيرد؛در حالي که انبوه عظيم آثار و بقاياي مخروبه ها و ويرانه هايي که در برابر او قرار دارند،رو به جانب آسمان دارند.اين طوفان همان چيزي است که آن را پيشرفت و ترقي مي خوانيم.
مضامين و مقولاتي که فرق اهل رهبانيت از باب تأمل و انديشه به راهبان خود پيشنهاد و تجويز مي کردند،به گونه اي بود که آنان را از دنيا و امور دنيوي دور مي ساخت.انديشه ها و تفکراتي که در اينجا ارائه مي دهيم نيز از ملاحظات مشابهي نشأت مي گيرند و در واقع خاستگاه و منشأ مشترکي با ملاحظات و مضامين فوق الذکر را دارند.در لحظه اي که سياستمداران مورد وثوق مخالفان فاشيسم درمانده و مقهور گشته و با خيانت به اهداف و آرمانهاي خود بر ناتواني و شکست خود مهر تأييد زده و به آن اعتراف مي کنند، درست در همين لحظه است که چنين ملاحظاتي به داد آنان مي رسد،تا اين سياستمداران دنياگرا را از دامهايي که خيانتکاران آنان را در آنها گرفتار ساخته اند، رها سازند. ملاحظات ما از اين فکر نشأت مي گيرند که ايمان محکم و سرسختانه ي سياستمداران به «مقوله ي پيشرفت»اعتماد آنان به «پايگاه توده اي»خود و بالاخره تسليم بي قيد و شرط يا پيوستن نوکرمآبانه آنان به دستگاهي مهار،سه وجه مشترک يک پديده به شمار مي روند.ملاحظات مذکور بيانگر بهاي گزافي است که تفکر مرسوم ما بايد در قبال برداشتي از تاريخ بپردازد که از هر گونه درگيري يا همدستي با شيوه ي تفکري که اين سياستمداران بدان پايبندند، اجتناب مي ورزد.
مصالحه و سازشکاري که جزء لاينفک جريان موسوم به سوسيال دموکراسي (3)در آلمان بود،از همان ابتداي کار نه تنها در تاکتيکهاي سياسي اين جريان بلکه در ديدگاه ها و مواضع آن نيز به چشم مي خورد.يکي از دلايل اصلي سقوط و اضمحلال بعدي اين حزب همين سازشکاري بود.هيچ چيز به اندازه ي اين ذهنيت که طبقه ي کارگر آلمان همراه با جريان پيش مي رفت،موجب فساد آن نشده بود.طبقه ي کارگر آلمان پيشرفتهاي تکنولوژيک را سقوط جرياني مي دانست که فکر مي کرد با آن همراه بود. ولي از همين نقطه اين توهم ايجاد شد که کار در کارخانه که تصور مي رفت به سمت پيشرفت سوق مي يابد،نوعي دستاورد يا پيروزي سياسي به دنبال داشته است. اخلاقيات پروستاتي قديم مربوط به کار مجدداً در شکل غير مذهبي در ميان کارگران آلمان احياء گرديد. در برنامه ي گوتا (4) با تعريف از مقوله ي کار به عنوان «منبع تمايم ثروتها و فرهنگها» پيشاپيش نشانه هاي اين آشفتگي به چشم مي خورد.مارکس با سوءظن و ترديدي که نسبت به اين برنامه پيدا کرد، در نقدي بر آن نوشت «کسي که مالک هيچ چيز غير از نيروي کار خود نيست و چيزي جز نيروي کار خود در اختيار ندارد، ناچار بايد برده ي کساني شود که خود را ارباب ساخته اند»ليکن اين آشفتگي هاي فکري ادامه و گسترش يافت، و در پي آن ژوزف دتيوگن اعلان نمود که «کار ناجي عصر مدرن است... بهبود...وضع کار و کارگر ثروتي ايجاد مي کند که قادر به انجام اموري است که تا پيش از اين هيچ منجي ديگري هرگز قادر به انجام آنها نبوده است».اين برداشت سطحي و عاميانه مارکسيستي درباره ي ماهيت کار، اين سؤال را بي پاسخ مي گذارد که «حاصل کار که هيچ گاه در اختيار کارگران نبوده و هنوز هم نيست، چه نفعي به حال کارگران دارد و يا چگونه مي توان آن را در جهت منافع کارگران به خدمت گرفت؟» برداشت مذکور صرفاً پيشرفت در عرصه ي سلطه بر طبيعت را مي بيند و نه سير قهقهرايي و انحطاط جامعه را؛و آن دسته از ويژگيهاي فن سالارانه اي را نشان مي دهد که بعدها در جريان ظهور و اوجگيري فاشيسم با آنها مواجه شده بود.در ميان اينها مفهوم يا برداشتي از طبيعت وجود دارد که کاملاً با مفهوم آن در بين سوسياليستهاي تخيلي پيش از انقلابات سراسري 1848 تفاوت دارد. برداشت جديد از کار در واقع به نوعي به استثمار کارگران منجر مي شود.
در مقايسه با اين برداشت پوزيتيويستي، تخيلات و خيالپردازيهاي قوريه که غالباً مورد تمسخر قرار گرفته اند، به گونه اي باور نکردني معتبر ومنطقي مي نمايند.به رغم قوريه در نتيجه ي کار خلاق تعاوني،به جاي يک ماه چهار شب تيره ي زمين را منور خواهند ساخت.يخها از قطبها دور خواهند شد،آب درياها طعم شور خود را از دست خواهند داد و جانوران درنده خود را از دست خواهند داد و جانوران درنده خو به اطاعت انسانها درخواهند آمد.اين همه، نوعي کار را مجسم مي سازند که قادر است بدون استثمار طبيعت مخلوقاتي را که به طور بالقوه دررحم طبيعت عاطل و باطل مانده اند،آزاد ساخته و طبيعت را از اين همه فارغ گرداند.طبيعت که به تغيير دتيزگن «به طور رايگان در اختيار است»در واقع مقوله اي است مکمل برداشت انحرافي از مقوله ي کار.
«ما به تاريخ نياز داريم،ولي نه به شيوه اي که آدم مهمل فاسد در باغ معرفت بدان نياز دارد.»(نيچه:استفاده و سوءاستفاده از تاريخ)
اين نه فرد يا افراد بلکه طبقه ي ستمديده مبارز است که سرمايه و گنجينه ي معرفت تاريخي محسوب مي شود.مارکس آن را آخرين طبقه ي به بردگي کشانده شده و منتقمي مي داند که رسالت خطير رهايي بخش را به نام نسلِ منکوب شده تاريخ به انجام مي رساند.اين عقيده،که با ظهور گروه اسپارتاکوس (5)تجديد حيات مختصري پيدا کرد،همواره با اعتراض و مخالفت سوسيال دموکراتهاي آلمان رو به رو شده است. آنان ظرف سه دهه کاري کردند که عملاً نام بلانکي (6)محوشود، گرچه اين صداي رسا و آواي محکمي بود که از يک قرن پيش طنين انداز شده بود. جريان سوسيال دموکراسي با در نظر گرفتن شرايط و موقعيتهاي مناسبي که پيش آمده بود بر آن شد تا نقش منجي نسلهاي آينده را به طبقه کارگر واگذار نمايد، و از اين طريق نيروي قدرتمند و عظيم آن را رو به تحليل بود.اين امر سبب شد تا طبقه کارگر عشق و نفرت خود را فراموش کند؛ زيرا پشت اين دو مقوله تصوير نياکان برده شده قرار دارد نه نوادگان آزاد شده.«روز به روز اهداف ما روشن تر و مردم هوشيارتر مي شوند». (ويلهلم دتيزگن ـ مذهب و سوسيال دموکراسي)
نظريه و حتي بيشتر از آن کاربست سوسيال دموکراسي با مفهوم «پيشرفت»ـ که نه تنها پايبند واقعيت نبود بلکه ادعاهاي جزم گرايانه اي نيز داشت ـ گره خورده اند و به کمک آن شکل گرفته اند.مفهوم پيشرفت آن گونه که در اذهان سوسيال دموکراتها ترسيم شده بود، قبل از هر چيز،پيشرفت خود بشر بود. (البته نه صرفاً پيشرفتهايي در عرصه ي توانايي و دانش بشري).در مرحله ي دوم، مقوله اي بي حد و مرز تلقي مي شود که در خور قابليت کمال پذيري نامحدود انسان بود. سوم آنکه پيشرفت مقوله اي ضروري، اجتناب ناپذير و غير قابل مقاومت به شمار مي رفت، چيزي که خود به خود مسيري مستقيم يا مارپيچ را طي مي کند. البته هر يک از محمولهاي سه گانه ي فوق قابل بحث و احتجاج بوده و در جاي خود محل مناقشه و انتقاد قرار دارند.ليکن وقتي اوضاع نابسامان و آشفته باشد، در آن صورت انتقادات بايد از اين محمولها فراتر رفته و بر وجوه مشترک آنها تمرکز و تأکيد نمايد.مفهوم «پيشرفت تاريخي»بشر را نمي توان از «سير پيشرفت تکاملي» وي در بستر زمانِ همگنِ تهي جدا دانست.نقد مفهوم «سير پيشرفت تکاملي»بايد اساس و مبناي هر گونه نقد از خود مفهوم پيشرفت قرار بگيرد.
«خاستگاه و اصل هر چيز هدف است»(کارل کراس، سخن منظوم، جلد اول)
تاريخ موضوع ساختاري است که مکان آن بستر زمان همگن تهي نيست،بلکه مکان يا جايگاه آن،زماني است پرشده از حضور زمان حال (7).از اين رو در نظر روبسپيرروم باستان گذشته اي بود پراز زمان حال، که وي آن را از دل تسلسل تاريخ بيرون کشيده بود. انقلاب فرانسه خود را به مثابه ي حلول مجدد تمدن رُم بازنمايانده بود.اين انقلاب همان گونه که مد موجب احيا يا بازگشت به نوع پوشاک گذشته در ذهن معاصران مي شود. سبب احياي روم باستان شد.مُداز چنان شامه ي تيزي برخوردار است که موضوعات مهم را صرف نظر از آن که کجا و کي رخ داده باشند، تشخيص مي دهد؛ مد در واقع جهشي است سبعانه به گذشته.ليکن اين جهش در ميداني صورت مي گردد که در آن طبقه ي حاکم فرمان مي راند.اين جهش در فضاي باز تاريخ، جهشي است ديالکتيکي که درک مارکس از «انقلاب»بر آن استوار است.
آگاهي طبقات انقلابي مبني بر آنکه مصمم به برهم زدن تسلسل تاريخ هستند، ويژگي شاخص اين طبقات در لحظه عمل آنان به شمار مي رود.انقلابات بزرگ هر کدام تقويم تازه اي ارائه مي کنند.نخستين روز هر تقويم در واقع نقش دوربيني را ايفا مي کند که مرور ايام تاريخي را عهده دار است و اساساً همين روز است که در لواي تعطيلات که نمايانگر ايام خاطرات ويادآور حوادث و جريانهاي مهم هستند، تکرارهاي و بازگشتها را حفظ مي کنند. لذا تقويمها زمان را همانند ساعت اندازه نمي گيرند؛تقويمها يادمان آگاهي تاريخي اي هستند که طي يک سده ي گذشته کمترين نشانه اي از آن در اروپا به منطقه ي ظهور نرسيده بود.در جريان انقلاب ژوئيه در دوران انقلاب کبير فرانسه، در پاريس حادثه اي رخ داد که نشان داد اين آگاهي هنوز زنده است. در نخستين شامگاه جنگ کاشف به عمل آمد که به طور همزمان و مستقل از هم از چندين نقطه پاريس به روي ساعتهاي موجود بر فراز برجهاي شهر آتش گشوده شد. شاهدي عيني، انديشه هاي خود را در قالب عبارات منظوم زير چنين شرح داد:
چه کسي مي توانست اين را باور کند!
به ما گفته شد که در پاي هر برج
يوشع هاي جديد،
گويي خشمگين و برآشفته از زمان
براي متوقف ساختن گذر زمان
و چرخش ايام
به ظُلام کشاندن روشنايي روز
به روي ساعتهاي فراز برجها
آتش گشودند.
ماترياليست تاريخي نمي تواند بدون تصور مفهومي از حال ـ که دوره ي گذار نيست ولي زمان در بستر آن راکد مي ايستد و متوقف مي شودـ کاري از پيش ببرد،زيرا تصور مذکور حال را زماني مي داند که مورخ در آن سرگرم نگارش تاريخ است.تاريخيگري تصويري پايدار، ازلي و ابدي از گذشته ارائه مي دهد؛ در حالي که تجربه و سيمايي تازه و منحصر به فرد از گذشته به دست مي دهد.ماترياليست تاريخي خود را از مهملات داستان سراييها و ياوه گافيهاي «يکي بود يکي نبود»تاريخيگري رها ساخته و آن را به ديگران وا مي نهد. چنين مورخي در کنترل قدرت خويشتن است.انساني است که مي تواند تسلسل تاريخي را از هم بگسلاند.
نقطه ي اوج شکوفايي تاريخيگري را به وضوح مي توان در بستر تاريخ جهاني مشاهده نمود در حالي که تاريخ نگاري مادي نگر (ماترياليستي)به لحاظ روش شناسي کاملاً با مکتب تاريخيگري و ديگر انواع تاريخ نگاري تفاوت دارد. تاريخ جهاني فاقد هر گونه سلاح دفاعي نظري (تئوريک) است. روش شناسي آن افزايش است؛ در اين روش شناسي توده ي عظيمي از اطلاعات و يافته ها در کنار هم و بر روي هم انباشته مي شوند تا زماني همگن تهي را پرسازند.در حالي که روش شناسي تاريخ نگاري مادي نگر بر يک اصل سازنده و زيربنايي است. تفکر نه تنها متضمن جريان و سيلان انديشه هاست بلکه موجب ايست و توقف آنها نيز مي شود.جايي که تفکر و انديشيدن ناگهان در پيکره اي که آبستن تنشها و حوادث متعدد است،از جريان و سيلان خود بازمي ايستد؛ چنان ضربه اي به اين پيکره وارد مي سازد که در قالب جوهر فرديت متبلور مي شود. رويکرد ماترياليست تاريخي به سوژه ي تاريخي، تنها در صورتي است که علايم و نشانه هاي پايان موعود حوادث و وقايع را مشاهده کند،يا به تعبير ديگر در جريان مبارزه براي گذشته منکوب شده نشانه هاي يک شرايط وموقعيت انقلابي را تشخيص دهد. ولي براي بيرون کشيدن دوره اي خاص از بستر همگن و يکنواخت تاريخ ـ بيرون کشيدن حياتي خاص از دل يک دوران يا کاري خاص از دل کار حياتي ـ به تأمل در تاريخ گذشته و آن گاه درک سوژه ي تاريخي مورد نظر مي پردازد. با اتخاذ اين روش، کار حياتي در دل کار خاص، دوران در بستر کار حياتي،و نهايتاً کل جريان تاريخ در دل دوران حفظ و حذف مي شوند (8). ميوه بازنشسته ي حاصل از درک تاريخي، زمان را چونان بذري گرانبها ولي فاقد طعم و مزه خاص در دل خود نهفته دارد.
يک زيست شناس معاصر مي نويسد:«در ارتباط با تاريخ پيدايش حيات موجودات آلي در کره ي زمين، رقم ناچيز پنجاه هزار ساله ي حضور انسان انديشه ورز معادل دو ثانيه در انتهاي يک شبانه روز 24 ساعته است. براساس اين مقياس تاريخ انسان متمدن تنها يک پنجم آخرين ثانيه ي ساعت آخر را اشغال مي کند».«حال»، که به عنوان الگوي زمان موعود، کل تاريخ بشر را به گونه اي بسيار مجمل و کوتاه در بر مي گيرد؛ دقيقاً منطبق است با اهميت، اعتبار و شأن تاريخ بشر در جهان.
مکتب تاريخيگري خود را به صِرف ايجاد رابطه اي علّي بين لحظه هاي مختلف در تاريخ محدود مي سازد.ولي هيچ واقعه اي را نمي توان صرفاً به اين دليل که «علت» به شمار مي رود، واقعه اي تاريخي به حساب آورد.زماني تاريخي به شمار مي آيد، که حيات آن به سرآمده باشد به بيان ديگر از طريق وقايعي که ممکن است هزاران سال با آن فاصله داشته باشند. مورخي که اين موضوع را نقطه ي عزيمت خود قرار مي دهد، ديگر صحبتي از توالي وقايع همانند دانه هاي تسبيح نمي کند. بلکه منظومه اي را مي بيند که عصر وي با يک عصر معين پيشين داده است. لذا برداشتي از «حال» به عنوان «زمان حاضر»ارائه مي کند که با لايه هاي زمان موعود تکميل مي شود طالع بينيهايي که از وراي زمان به اسرار نهفته ي آن پي مي برند مطمئناً زمان را به مثابه پديده اي همگن يا تهي تجربه نمي کنند.هرکس که اين نکته را به خاطر داشته باشد شايد بتواند دريابد که چگونه زمانهاي گذشته دريادها تجربه شده اندـ يعني دقيقاً به شيوه اي واحد.
مي دانيم که يهوديان از هرگونه تحقيق، تفحص و استنسار درباره ي آينده منع شده بودند. اما تورات و کتب ادعيه ي آن از باب تذکر آن را به پيروان خود مي آموزند.اين آموزه آينده را از هاله ي جادويي و اسرارآميز آن بيرون مي آورد،هاله اي که تمامي کساني که براي روشن شدن وآگاهي يافتن به طالع بينيها روي مي آورند؛در برابر آن سر تسليم فرود مي آورند.ليکن اين بدان معني نيست که آينده براي يهوديان به صورت زمان همگنِ تهي درمي آيد.زيرا هر ثانيه از زمان براي آنان گذرگاهي است که هر لحظه منجي موعود ممکن است از آن وارد شود.

پي نوشت :

1-گرشولم گرهارد شولم (1982-1897)محقق و اديب يهود، متولد برلن.وي مطالعات و تحقيقات وسيع و گسترده اي در زمينه ي عرفان و تصوف يهود وعلم حديث و روايات يهود انجام داد. مطالعات وي سبب شد تا موضوع حوزه هاي مذکور به صورت رشته ي تحقيقي و دانشگاهي درآيد. وي بيش از 500 مقاله و کتاب به رشته ي تحرير درآورده، از جمله گرايشهاي عمده در عرفان يهود. (1941)
2-پُل کلي (1940-1879)نقاش و هنرمند مدرنيست سوئيسي، نماينده مکتب مدرن آلمان، که به اتفاق واسيلي کاندينسکي (1944-1866) نقاش و طراح بزرگ روس و فرانتس مارک (1916-1880)نقاش آلماني، مکتب انتزاعي آلماني موسوم به Blaue Reiter را پايه ريزي نمود.
3-اصطلاح سوسيال دموکراسي در طي قرون گذشته معاني، تعابير و کاربردهاي متعددي به خود يافت.مارکس و انگلس در آثار نخستين خود «سوسيال دموکراسي»را بخشي از حزب دموکراتيک يا حزب جمهوري خواه که کم و بيش پيوندي با سوسياليسم داشتند.تلقي مي کردند در فرانسه در مخالفت با ائتلاف بورژوازي بعد از انقلاب 1814، ائتلاف تازه اي بين خرده بورژوازي و کارگران ايجاد شد که به حزب سوسيال دموکراتيک موسوم شد. طي دهه هاي آخر قرن نوزدهم بويژه در آلمان و اطريش احزاب چپ طبقه کارگر به وجود آمدند که خود را احزاب سوسيال دموکراتيک مي خواندند.اين احزاب در روند تکامل خود سر از احزاب توده اي درآوردند و با مسائل و معضلات نظري و عملي متعددي رو به روشدند از جمله تصميم گيري در خصوص مشارکت يا عدم مشارکت در انتخابات پارلماني، شوراهاي محلي، اعتصابات و بسياري مسائل ديگر که از اواخر قرن نوزدهم تا دهه ي اول قرن بيستم محل بحث و منازعه ي سوسيال دموکراتها و رهبران عمده ي چپ نظير کارل کائوتسکي،رزالوکزامبورگ، رودلف هيفلر دينگ و سايرين قرار داشت. از رهبران عمده ي جريان سوسيال دموکراسي آلمان و اطريش که ديدگاههاو نقطه نظرهاي آنان تا سالهاي ظهور فاشيسم و نازيسم مطرح بود و مي توان به کساني چون اگوست ببل، کائوتسکي، لوگزامبورگ، هيلفردينگ، ويکتورآدلرواُتوبائر اشاره کرد.
4-در سال 1875 در شهر گوتا واقع در منطقه ارفورت آلمان (شرقي) کنگره اي تشکيل شد که طي آن دو حزب سوسياليست آلمان با يکديگر متحد شدند.يکي به رهبري فرديناندلاسال و ديگري به رهبري کارل مارکس و ويلهلم ليبکنشت.پيش نويس برنامه ي کنگره گوتا که توسط لاسال و ليبکنشت تهيه شده بود.بعداً مورد انتقاد و حملات شديد از سوي مارکس در لندن قرار گرفت.
5-گروهي چپ گرا که در آغاز جنگ جهاني اول توسل کارل ليبکنشت ورزالوگزامبورگ در مخالفت با خط مشي هواداري از جنگ حزب سوسياليست آلمان، تأسيس شد.اين گروه بعدها جذب حزب کمونيست آلمان گرديد.
6-لوئي آگوست بلانکي (1881-1805)از رهبران سوسياليست فرانسه که در جريان انقلابهاي سالهاي 1871،1848،1839، نقش مهمي ايفا نمود.از نخستين هواداران و حاميان علني ديکتاتوري پرولتاريا محسوب مي شود
7-بنيامين از واژه ي jetztzeit استفاده مي کند وبا گيومه مشخص مي سازد که منظور وي صرفاً آوردن معادلي در برابر Gegenwart يعني «حال»نيست.روشن است که وي درباره تعبير عرفاني «nunc stans» [به معناي حال] سرمدي يا لحظه ي حضور و نفوذ ابديت در زمان و گست خطي مي انديشد.
8-اصطلاح هگلي aufheben که داراي معاني سه گانه اي است؛ حفظ کردن،ارتقادادن، حذف کردن.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط