نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی

برای درک اصول نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی (DST) لازم است تا به خود مفهوم شاخص یا نمایه‌گونی توجه کنیم. شاخص کلمه‌ای است به معنای «اشاره کننده». در زبان‌شناسی این مفهوم برای ارجاع به شیوه‌ای به کار ‌می‌رود که در آن زبان‌
شنبه، 5 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی
 نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی

 

نویسندگان: نینانورگارد، بئاتریکس بوسه، روسیو مونتورو
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
 

برای درک اصول نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی (DST) لازم است تا به خود مفهوم شاخص یا نمایه‌گونی توجه کنیم. شاخص کلمه‌ای است به معنای «اشاره کننده». در زبان‌شناسی این مفهوم برای ارجاع به شیوه‌ای به کار ‌می‌رود که در آن زبان‌ می‌تواند اشاره کند نه صرفاً به شیوه‌ای مکانی و زمانی (با قیدهایی مانند «اینجا»، «آنجا»، «اکنون» و «سپس») بلکه به عنوان ابزاری فاصله‌های فردی، اجتماعی یا روان‌شناختی (با به کار بردن تعبیرهای خطابی، ندایی، عناوین یا ضمایر اشاره) را نشان‌ می‌دهد. به هر روی، نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی، کمتر با پی‌ریزی روش‌هایی که در آنها پارامترهای زمانی - مکانی (از میان سایر پارامترها) در زبان مشخص شده، سروکار دارد، بلکه بیشتر با تغییر موقعیت شناختی در جهانِ داستانِ ادبیات داستانی مرتبط است که خوانندگان‌ می‌توانند آن را تجربه کنند. نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی (DST) به عنوان حاصل بین رشته‌ای پروژه‌ای تحت نظارت شماری از اندیشمندان در دانشگاه استیت نیویورک در بوفالو رخ داد. با وجود اینکه زمینه‌های پژوهشی آنان متفاوت بود (هوش مصنوعی، فلسفه، زبان‌شناسی، روان‌شناسی، اختلالات ارتباطی، تعلیم و تربیت، انگلیسی و جغرافی) نسخه‌ی نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی (DST) در اثری به نام «ضمیر اشاره در روایت» عرضه شد. «دیدگاه علمی شناختی» (1995)، نخست نقاط مشترک آنها را با ادبیات داستانی روایی منعکس‌ می‌کند. مفهوم هسته‌ی اشاری، نقطه‌ی کانونی نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی (DST) است. همان‌گونه که مکین‌تایر‌ می‌گوید: «این موضوع تنها به موقعیت زمانی و مکانی گوینده و شنونده باز نمی‌گردد، بلکه به موقعیت آنها در سلسله مراتبی اجتماعی نیز ارجاع‌ می‌دهد و این هسته‌ی اشاری پیچیده، موقعیتی است که آنان اصطلاحات شاخص را تفسیر‌ می‌کنند» (2006: 92). هسته‌ی اشاری حقیقت گویندگان را طراحی‌ می‌کند و به آنان امکان‌ می‌دهد تا دیگر شاخص‌های اشاری را از این هسته‌ی مرکزی تعیین کنند. سخنگویان عادتاً‌ می‌خواهند خود را همواره در هسته‌ی اشاری قرار دهند، لذا هرگونه ارجاع به دیگر مکان‌ها یا زمان‌ها در ارتباط با «اینجا» و «اکنونِ» معمول و رایج آنان تصور‌ می‌شود. بنابراین، سخنگو و شرایط پیرامونیِ او، نقطه‌ی اصلی را شکل‌ می‌دهد که از آن تغییرات در همپایه‌های اشاری روی خواهد داد. نظریه‌ی دگرگونی اشاری (DST) ادعا‌ می‌کند هنگامی که خوانندگان برای جایگاه «اینجا» و «اکنون» خود به روایت‌ها نزدیک‌ می‌شوند نوع بسیار خاصی از کنش شناختی را آغاز‌ می‌کنند. اینجا و اکنونی که به پارامترهای خاصی از جهان روایت انتقال‌ می‌یابند. سِگال، نظریه‌ی دگرگونی اشاری (DST) را این‌گونه خلاصه‌ می‌کند: نظریه‌ی انتقالِ ارجاعی (DST) مدعی است این استعاره که خواننده به درون داستان وارد‌ می‌شود، از نظر شناختی صحیح است. ما معتقدیم هنگامی که فردی یک روایت را آن‌گونه که باید،‌ می‌خواند، از او انتظار‌ می‌رود تا برخوردی شناختی با دنیای روایت داشته باشد. یک موقعیت مکانی درون جهان روایت، کانونی است که جمله‌ها از آنجا قابل تفسیر هستند. نظریه‌ی دگرگونی اشاری (DST) نظریه‌ای است که معتقد است هسته‌ی اشاری، اغلب از موقعیت محیطیِ مواجهه با متن، به مکانی درون الگوی ذهنی که جهان گفتمان را ارائه‌ می‌دهد، تغییر جهت‌ می‌دهد (سِگال، 1995: 15).
استاک‌وِل (2002: 46)، تأکید‌ می‌کند نظریه‌ی دگرگونی اشاری (DST)‌ می‌تواند بعدی شناختی را به مفهوم ضمیر اشاره نسبت دهد که طبقه‌بندی‌های اولیه از اذعان بدان غفلت کرده بودند (بولر، 1982 لوینسن، 1983 لاینس، 1977). بنابراین، خوانندگان ادبیات داستانی قادرند موضعی شناختی، در ساختن ذهنی که همان جهان داستانی است، داشته باشند، در حالی که موقتاً پارامترهای ارجاعی حقیقت بلافصل خود را به کناری‌ می‌نهند. طبق نظر استاک‌وِل، این قابلیت شناختی دگرگونی ابعاد، همچنین نشان‌ می‌دهد که سخنگویان به طور عام و خوانندگان به طور خاص، قابلیت آنچه را که او «فرافکنی اشاری»‌ می‌نامد، دارند (2002: 46). عبارت اصطلاحی «خود را جای دیگران گذاشتن» مفهومِ دقیقِ فرافکنی اشاری را به اختصار بیان‌ می‌کند چنانکه سخنگویان یا خوانندگان‌ می‌توانند شاخص‌های اشاری خود را برای تطبیق با هسته‌ی اشاری جایگزین دیگر، تعدّیل کنند. برای نمونه شیوه‌ی ارجاع زمانی در یک منصب را در نظر بگیرید - روی در دفتر استاد نوشته شده (بازگشت پس از 5 دقیقه)، از طرفی، چارچوب زمانی یادداشت‌ می‌تواند از منظر نویسنده (استاد) درک شود که انتظار دارد که بیش از زمانی که ذکر شده از دفتر خود دور نباشد؛ از سوی دیگر، ممکن است دانشجویانی که یادداشت را‌ می‌خوانند فرض کنند استادشان دقیقاً در لحظه‌ی گذشته دفتر خود را ترک کرده و کمتر از 5 دقیقه از زمانی که اکنون برای دانشجویان زمان «حال» است، باز‌ می‌گردد. در این مورد احتمالاً آنان در حال برآورد چارچوب زمانی خود با چارچوب زمانی استادشان هستند. اگر نتوانند پارامترهای زمانی خود را برآورد کنند. انتظار‌ می‌رود که بیرون دفتر استادشان دست کم 5 دقیقه منتظر بمانند، البته از زمانی که یادداشت روی در را خوانده‌اند.
در این رابطه مکین‌تایر (2006: 93) تأکید‌ می‌کند که مفهوم «فرافکنی اشاری» برای درک مفهوم «زاویه دید» - که نویسندگان، راویان و یا شخصیت‌ها‌ می‌توانند به درستی از آن برای ترغیب خوانندگان به منظور عملی کردن مجموعه خاصی از جا به جایی‌ها به هسته‌های اشاری دیگر در جهان داستانی استفاده کنند - پیامدهایی دارد. گالبریت (1995) تعبیر «حوزه‌های اشاری» را برای ارجاع به ابعادی از حوزه‌های اشاری شناختی که هسته‌ی اشاری مشترک دارند، به کار‌ می‌برد؛ در ادبیات داستانی برخلاف آنچه که در ارتباط روزمره رخ‌ می‌دهد، چنین حوزه‌های اشاری، سخنگویی به عنوان نقطه اصلی ندارند، اما موجودی درون جهان داستانی است که پارامترهای اشاری دنیای داستانی را تعیین‌ می‌کند. مطابق نظر مکین‌تایر (2006: 99) «اولین تغییر اشاری» حرکت میان سطوح هستی‌شناختی است یعنی حرکت از زندگی روزمره ما به روایت مخیّل جهان داستان، یک بار جهش از دروازه‌ی داستان، جهش‌های دیگری در پی دارد.
گالبریت دو شیوه را مطرح‌ می‌کند که در آنها چنین چرخش‌هایی رخ‌ می‌دهد که آنها را فشارها (PUSHes) و صدای بامب / انفجارها (POPs) (اصطلاحات مأخوذ از هوش مصنوعی)‌ می‌نامد. اولین حرکت هنگامی رخ‌ می‌دهد که خود را درون یک «ساحت اشاری دور از دسترس» «مستغرق‌ می‌کنیم» (گالبریت، 1995: 47)، در حالی که جهش بعدی روند بازگشت از یک حوزه‌ی اشاری خاص را دنبال‌ می‌کند. طبق دیدگاه گالبریت فشارها، چرخش‌هایی هستند که در بازگشت‌های به گذشته یافت‌ می‌شوند: هنگامی که داستان‌هایی درون داستان‌ها قرار‌ می‌گیرند یا هنگامی که روایت دربردارنده‌ی اپیزودهای خیالی است. بر عکس، صدای بامب / انفجارها با اپیزودهایی در پیوندند که در آنها برای مثال یک شخصیت از خواب بیدار‌ می‌شود و یا راویِ داستان به نکته‌ای اشاره‌ می‌کند که ممکن است به گره‌گشایی خاصی رهنمون شود. از سوی خوانندگان، مداخله‌ی راوی سرانجام منجر به خواستی برای بازگشتی تدریجی به جهان داستانی‌ می‌شود که راوی از آن جدا فاصله گرفته بود، یعنی خارج از صدای بامب / انفجارها (POPs) و فشارها (PUSHes) به داستان باز‌ می‌گردد (گالبریت، 1995: 47). استاک وِل معتقد است برداشتن و آغازِ خواندن یک رمان و «حرکت از یک خواننده واقعی بودن برای مشاهده‌ی خویشتن در نقشی متنی به عنوان خواننده یا روایت‌گر ضمنی، نیز نمونه‌ای از فشارها (PUSHes) است (2002، 47) در حالی که بستن رمان به بامب / انفجارهای (POPs) پایانی خارج از جهان داستان و ورود به دنیای واقعیت اشاره‌ می‌کند. گالبریت شرح خود از روش حوزه‌های اشاری در ادبیات داستانی را با بحث پیرامون آنچه «زوال اشاری»‌ می‌نامد، خاتمه‌ می‌دهد که به کاهش اهمیّت آن حوزه‌هایی اطلاق‌ می‌شود که پس از اینکه پیشتر در جریان بودند، به طور قاعده‌مندی غیرفعّال شده‌اند.
در ابتدا پژوهشگرانِ دانشگاه استیت نیویورک کار درباره‌ی این مفاهیم را تحت نظارت سبک‌شناسان مطرح کرده بودند که بر مجموعه‌ای از مسائل موجود در مورد الگوی اولیه تأکید کرده است. مکین‌تایر (2006) چندین جنبه از این چارچوب را به عنوان صورت‌بندی ابتدایی مطرح کرده است، به ویژه شیوه‌ی مبهم دیگری که در این به مؤلفه‌های مرکزی این مدل یعنی مفهوم فشارها (PUSHes) و صدای بامب/ انفجارها (POPs) رسیدگی‌ می‌شود. برای مثال او این جنبه از چارچوب را، به عنوان جنبه‌ای رشد نیافته مورد انتقاد قرار‌ می‌دهد و تأکید‌ می‌کند که باید تفاوتی آشکار میان چرخش‌هایی باشد که در سطح گفتمان رخ‌ می‌دهد یعنی حرکت‌هایی در درون و بیرون ساحت‌های کاملاً متفاوت هستی‌شناختی و حرکت‌های انتقالی میان حوزه‌های اشاری درون جهان داستان. علاوه بر این مکین‌تایر تأکید‌ می‌کند که هیچ نشانه‌ی آشکاری وجود ندارد مانند آن سرنخ‌های خاص متنی که نشان‌ می‌دهند چگونه نمونه فشارها (PUSHes) و صدای بامب/ انفجارها (POPs) اتفاق‌ می‌افتند یا اینکه چگونه حوزه‌های اشاری برای شنوندگان و خوانندگان ترسیم‌ می‌شوند. سرانجام او درباره‌ی گزینش اصطلاحی نامناسب برای توصیف جهش میان حوزه‌ها هم اظهار‌ می‌کند که اصطلاحات فشارها (PUSHes) و صدای بامب/ انفجارها (POPs) برای ایجاد نوعی توازن به وجود آمدند که وجود دوم صرفاً فرایند عکس وجود اول است گر‌چه چنین چیزی لزوماً همیشه مورد نظر نیست.
منبع مقاله :
نورگوا، نینا، (1394)، فرهنگ سبک‌شناسی، برگردان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمندفر، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.