شاعر: اردشیر داوودی
با رفتن تو ترانه بیمفهوم است
منظومه عاشقانه بیمفهوم است
باید که چو ابر روز و شب گریه کنیم
لبخند در این زمانه بیمفهوم است
زخمی که به قلب شیشههامان جاری است
در خون رگ سبز ریشههامان جاری است
با حنجره بریده هم میخوانیم
فریاد تو در همیشههامان جاری است
بر او برسان ز من سلام ای خورشید
محبوب مرا بخوان به نام ای خورشید
هنگام سجود هم به پیشانی او
یک بوسه بزن به احترام ای خورشید