شاعر: حبیبالله عنبری «آیینه»
عطر پونه، بوی ریحانهای تُرد
در هوای شرجی دم کرده، مُرد
در غروب هستی دور از بهار
چشم شورم لحظهها را میشمرد
عطر ناز مهربانی با تو بود
وه خزانی آمد و بوی تو بُرد
بی قنوت آبی دستان تو
چشم نرگسهایمان از غم فسرد
روز رفتن دیدی آیا تلخ تلخ
خستهای دور از بهاران جان سپرد؟