
شاعر: طیب قُربی
برخیز تا به شهر شهیدان سفر کنیم
از این سراب شهرت و شهوت حذر کنیم
از باغ عشق دسته گلی ارمغان بریم
با ژالهای ز چشم، رخ لاله تر کنیم
دل را به نور عشق و محبت صفا دهیم
جان را فدای خالق روح بشر کنیم
کحلی نبوده تا که دهد روشنی به چشم
گردی ز کوی دوست مگر در بَصَرْ کنیم
باید که از امام شهیدان شهر عشق
گلواژههای درس شهامت زِ بَر کنیم
گر جرعهیی ز باده وحدت رسد به دل
مستانه از سراچه دنیا گذر کنیم
پرواز مرغکان همه با بال و پر بُوَد
تقوی و علم را همگی بال و پر کنیم
با دُردی از شراب شهیدان شهر عشق
شاید ز سر خماری دیرین به در کنیم
اشکی که از فراق شهیدان چکد به رخ
بر لاله ریز تا لب از آن جام، تر کنیم
دُردیکشان میکده کوی دلبریم
دفع هزار فتنه و صد شور و شر کنیم
گر رخصتی دهند به ما در دیار عشق
بر وجه کبریایی جانان نظر کنیم
در سینه گر نفاق بکاری و تخم کین
»طیب» بدان که کشته تو بیثمر کنیم