چكیده
بر اهل فضل و پویندگان علم و ادب، آشكار است كه ادبیّات مقاومت به آثاری اطلاق میشود كه در شرایط خاصی چون اختناق، غارت و تاراج سرزمین و سرمایههای ملی و فردی پدید میآید و درونمایهی این گونه آثار، انعكاس مبارزه با بیداد داخلی و بیرونی در حوزههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. به تعبیری دیگر این نوع ادبیّات، زمانی مفهوم پیدا میكند كه پای تودهی مردم و اجتماع در میان باشد؛ زیرا این نوع ادبیّات، سفارشی نیست؛ بلكه اثری است كه در متن زندگی مردم، در گیرودار تحولات اجتماعی پدید میآید و بیان حال مردمی است كه در برابر استبداد و اختناق داخلی یا هجوم بیگانگان و اشغال میهن به پا خاستهاند. با تأملی در برههی تاریخی شكلگیری نهضت شعوبیّه، میتوان دریافت كه اختناق خلفای اموی و سپس عباسی بسیار زیاد بود؛ از همین رو نویسندگانی هم چون ابن مقفع و علان شعوبی و شاعرانی همچون بشّار بن برد و ابونواس، ضمن تفكیك آیین مقدس اسلام از عصبیتهای قبیله ای خلفا به طرق مختلف و در آثار گوناگون فرهنگی اعم از كتب و رسالات تاریخی و ادبی، پایداری و ایستادگی ایرانیان در برابر این تعصبات را بیان میداشتند. نوشتار حاضر بر آن است تا آثار برخی نویسندگان و شاعران شعوبی را مورد نقد و بررسی قرار داده و ضمن بیان نقطه نظرات آنان، پاسخی درخور برای پرسشهای ذیل بیابد: 1- نهضت شعوبیّه چرا و چگونه شكل گرفت؟2- مشاهیر مؤلفان و شاعران شعوبی چه كسانی بودند؟ 3-چگونه میتوان به واكاوی ادبیّات پایداری در لابهلای آثار این مشاهیر پرداخت؟واژههای كلیدی: شعوبیّه، منابع شعوبی، ادبیّات پایداری، بشّار بن برد، ابن مقفع.
1- مقدّمه
با تأملی كوتاه در تاریخ ایران عصر باستان؛ یعنی دوران هخامنشی، اشكانی و ساسانی میتوان دریافت كه تاریخ، خود گواه محكم و استواری از جلال و شكوه ایران و ایرانی است. سرزمینی كه از كرانههای سند تا سواحل مدیترانه را شامل میشد؛ ولی افسوس كه در این شاهنشاهیهای بزرگ، همیشه فشاری مضاعف بر طبقات قاعدهی جامعه، حكمفرما بود و همین عامل، موجبات نارضایتی همیشگی این طبقات ضعیف؛ اما تأثیرگذارِ اجتماع را فراهم مینمود. این فشار در اواخر دوران ساسانیان به اوج خود رسیده بود و مردم عادی از ظلم و تعدی و نیز از تبعیضهایی كه بین آنان و بزرگان گذاشته میشد به ستوه آمده بودند اگر مالیاتی پرداخت میشد، این طبقات كشاورز و صنعتگر و پیشهور بودند كه باید دسترنج سالیانهی خود را به حلق اعیان و اشراف و موبدان فرو میریختند و یا اگر كار سنگین و طاقت فرسایی باید انجام میشد، باز هم همین طبقات قاعدهی جامعه، قربانی میشدند. این بدبختیها از یك طرف و از طرف دیگر محروم بودن از حق علم آموختن و تعلیم و تعلّم و بسیاری حقوق دیگر، باعث شده بود كه واژههایی چون برابری، مساوات، برادری و آزادی به طور كلی از مخیلهی این مردم بیرون رفته و در رؤیاهای خود آرزوی رسیدن به آنها را داشته باشند.با ورود اسلام به مرزهای ایران، مردم این سرزمین با شعارهایی آشنا شدند كه تا به حال به گوششان نخورده بود. شعارهایی چون برادری، برابری و تساوی حقوق. خلاصه اینكه مردم ایران به كیش اسلام درآمدند. ایرانیان، دلخوش بودند كه با قبول دین اسلام با اعراب فاتح، مساوی و برابر میشوند و بنابر موازین اسلامی، كسی بر دیگری فضیلت و برتری ندارد مگر از نظر پرهیزگاری و پارسایی كه انَّ اَكرَمَكُم عندااللهِ اتقیكم. میتوان گفت كه این شعار در دوران خلفای راشدین تا حدود زیادی رعایت شد؛ اما با روی كار آمدن معاویه و تأسیس خلافت اموی، اوضاع كاملاً تغییر كرد و خلافت اسلامی به سلطنت و پادشاهی عرب مبدل گردید. برای این خاندان، نه اسلام اهمیت داشت و نه آرمانها و ارزشهای والای آن؛ بلكه آنچه برای آنها دارای اهمیت بود تعصب قومی و قبیلهای و ثروت و جاه و مقام بود. میتوان گفت كه آنان دوباره ارزشها و اصول جاهلیت؛ یعنی عصبیّت و اشرافیت را رونقی تازه بخشیدند. آنان عرب را نژاد والا دانسته و تعدی به سایر ملل چون ایرانیان را حق مسلم خود شمردند و به ایرانیان به چشم یك ملت مغلوب نگاه كرده و تجاوز به حقوق آنان را آغاز نمودند؛ ولی برخی از مردم ایران نیز در مقابل این تجاوزات، ساكت ننشسته و به مقابله با آنان پرداختند. این نوع مقابله ایرانیان با اعراب و تجاوزات آنها با نام «نهضت شعوبیّه» مشهور شده است.
پس از شكلگیری این جریان، نویسندگان و شاعران شعوبی بر آن شدند تا به رغم اختناق ایران آن زمان و استبداد رأی بسیاری از خلفای اموی و عباسی، با نگارش آثار تاریخی و ادبی خود از یك سوی و ترجمهی كتابهای ارزشمند ایران باستان به زبان عربی از دیگر سوی، آداب زندگی، اسطورهها و افسانهها، تاریخ نگاری، آیین كشورداری، سازمانهای اداری و مالی و آداب و رسوم درباری ایران باستان را حفظ كرده و با فرهنگ اصیل اسلام، ادغام كنند.
در نوشتار حاضر، روش تحقیق، روش كتابخانهای است؛ به این طریق كه باید از نسخ خطی، منابع اصلی (به دو زبان فارسی و عربی) و نیز تحقیقات جدید كه در كتابخانهها موجود است، استفاده كرده و بعد از مطالعهی هر كتاب از مطالب مرتبط با موضوع مورد پژوهش، فیش برداری كرد. به هنگام تحلیل و بررسی هر كدام از موضوعات پژوهش، میتوان فیشهای مربوط به آن موضوع را- كه از كتابهای مختلف گرفته شده- بر اساس نوع موضوع و توالی زمانی، تنظیم كرده و به بررسی و تحلیل دادههای منابع و مآخذ بر اساس ضوابط تاریخی پرداخت. لازم به ذكر است كه به این ترتیب میتوان صحّت و سقم مطالب را بر اساس ترجیح به اسناد یا موثق بودن راوی سنجید. در آخر نیز، میتوان با استفاده از قاعد هی ترجیح عقلی، به نقد نظرات مورخان و ادبا پرداخته، و ضمن ارائهی نظرات خویش، به تحریر مطالب اقدام كرد.
1-1- بیان مسئله
برخی اندیشمندان، دامنهی ادبیّات پایداری را به هر نوع ایستادگی و رویارویی انسان در قالب نظم و نثر دانستهاند (سنگری، 1380: 40) و از دید آنان بستر پدید آمدن این نوع ادبیّات، لزوماً جنگ نیست؛ بلكه تحولات اجتماعی چون استبداد و اختناق داخلی، ظلم و تعدّی به حقوق مردم نیز، میتواند از بسترهای آن باشد (امیری خراسانی، 1388: 10-13)؛ از همین رو با توجه به اختناق داخلی ایران، همزمان با فعالیت شعوبیها، مسئلهی اصلی پیش روی نگارنده، در این نوشتار آن است كه ابتدا به واكاوی نهضت شعوبیه و دلایل پیدایش این نهضت پرداخته و در دومین گام، ضمن بررسی منابع شعوبیّه از برخی نویسندگان و شاعران شعوبی همچون ابن مقفع و بشّار بن بُرد، سخن به میان آورده و رویكرد پایداری آثار آنان را مورد تبیین قرار دهد.2-1- ضرورت و اهمّیت تحقیق
اگر از قرون نخستین حضور اسلام در سرزمین ایران، در پی یافتن نمونههایی از ادب مقاومت باشیم بیشك باید اولین شاكلههای این نوع از ادبیات را در نهضت مشهور شعوبیه بیابیم؛ به رغم ضرورت فراوان تحقیق در این حوزه و با كمال تأسف، این موضوع كمتر مورد عنایت اندیشمندان ایران زمین قرار گرفته است. برخی از محققان نیز- كه دشواری كار بر روی این موضوع را بر خود هموار ساختهاند- بیشتر بر آن بوده اند تا روندی از تاریخ سیاسی شعوبیگری را بیان دارند و به این ترتیب گامی در راستای واكاوی ادبیات پایداری این برهه از تاریخ ایران برداشته نشده است. این در حالی است كه بررسی اوضاع فرهنگی و ادبی شعوبیه و عناصر موجود در این فرهنگ، محقق را متقاعد میسازد كه از حد و مرز یك شناسایی ساده و یا بیان صرف وقایع سیاسی فراتر رفته، ضمن معرفی این عناصر فرهنگی و ادبی، نحوهی تعالی آنان را مورد تحلیل و تبیین قرار دهد.نوشتار حاضر بر آن است تا با دیدی فرا توصیفی از سایهی سنگین وقایع سیاسی، عبور كرده و عناصر تشكیل دهندهی فرهنگ شعوبیه اعم از كتابها و رسالات تألیف یا ترجمه شده توسط برخی از بزرگان شعوبی را مورد واكاوی قرار داده و رویكرد پایداری آنان را تبیین كند. بیان این نكته ضروری است كه نگارندهی این نوشتار به هیچ روی، پژوهش خود را پژوهشی جامع و مانع نمیداند چرا كه دامنهی تحقیق و پژوهش در این حوزه از تاریخ و به ویژه ادبیات ایران بسیار گسترده و جهانشمول است. نگارنده كوشیده است با توجه به رشتهی تخصصی خویش(تاریخ)، ضرورت تحقیق در حوزهی شعوبیه و ادبیات مقاومت منابع شعوبی را گوشزد كرده و اهالی فن را برای پژوهش در این حوزه ترغیب نماید.
لازم به ذكر است كه اگرچه جریان شعوبیگری و ضدشعوبیگری، همیشه موضوعی چالش برانگیز بوده؛ اما با همهی این احوال، نگارنده بر آن است تا به قول احسان یارشاطر كاری نكند كه مفاخرات ملی و محلیاش، مباحثات علمی و دانشگاهی وی را تحت تأثیر قرار دهد. امید است نوشتار حاضر بتواند گامی هرچند كوچك در جهت روشنایی بخشیدن به زوایای تاریك این موضوع مهم و اساسی بردارد.
3-1- پیشینهی تحقیق
اگرچه آثار بسیاری- از متون كهن گرفته تا تحقیقات جدید- در باب شعوبیّه و شعوبیگری به رشتهی تحریر درآمده است و اندیشمندان بسیاری از ایرانی گرفته تا عرب در این باره قلم فرسایی كردهاند؛ اما رویكرد پایداری متون و كتب شعوبی كمتر مورد عنایت اندیشمندان و محققان ایران زمین قرار گرفته است؛ برای نمونه با رجوع به تحقیقات عربی جدیدی همچون كتاب «الشعوبیّه و أثرها الاجتماعی و السیاسی فی الحیاه الاسلامیه فی عصر العباسی الاول»، اثر زاهیه قدّوره و یا كتاب «مظاهر الشعوبیّه فی الادب العربی حتی نهایه القرن الثالث الهجری» اثر محمد نبیه حجاب، و یا با رجوع به آثار فارسی زبانی همچون: «شعوبیّه»، اثر جلال الدین همایی و یا «نهضت شعوبیّه، جنبش ملی ایرانیان در برابر خلافت اموی و عباسی»، اثر حسینعلی ممتحن، میتوان دریافت كه رویكرد ادبیّات پایداری شعوبیّه در آنان كمتر واكاوی شده و یا مورد تبیین قرار گرفته است.2- بحث
1-2- چرایی و چگونگی شكلگیری نهضت شعوبیّه
بدون شك تصوّر باطل برخی از اعراب، دایر بر اینكه اسلام با قومیت عرب، برابر است؛ سبب تحریك بعضی از اقوام دیگر و اعتراض آنان شده است. قوم عرب نیز به محض اعتراض آن اقوام به تكفیرشان پرداخته و آنان را به زندقه، متهم ساخته است (جعفریان، بیتا:19). این در حالی است كه پیشگامان شعوبیه گروهی بودند كه اعتقاد داشتند بین اقوام و امم مختلف تفاوتی نیست؛ یعنی هیچ قومی بر قوم دیگر برتری ندارد (راوندی، 1382، ج2: 122-123). استدلال ایشان به آیهی 13سوره حجرات بود كه خداوند میفرماید «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلناكُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكرَمَكُمّ عِندَ اللَّهِ أَتقیكُم، انَّ الله عَلیم خَبیر» (قرآن كریم، سوره حجرات، آیه13) اگرچه این آیه و این استدلال، وسیلهای در دست شعوبیه بود كه با سلطه طلبی بنی امیه و حتی بنی عباس مقابله كنند و هویت خود را محفوظ دارند؛ اما به زودی این جریان نیز رویكردی متعصبانه به خود گرفت (ابن خلدون، 1375، مقدمه:24 و بهرامی احمدی، 1382: 136). در میان ایرانیان نیز، بسیار بودند كسانی كه «در لافزنی و مفاخرات نژادی، كم از گزافهگویی ناپسند اعراب درباره مفاخرات نژادی خود نداشتند» (یارشاطر و دیگران، 1381: 18-19).سرزمین ایران از گذشتههای بسیار دور همواره مورد تهاجم اقوام مختلف بوده است؛ اما نكته قابل تأمل اینكه در جریان این تهاجمات، هیچ گاه هویت ایدئولوژیك ایرانی در معرض تهدید قرار نگرفته بود. آنچه اتفاق میافتاد یك تحول سیاسی بود و مهاجمین پس از گذشت مدتی، خود در فرهنگ ایرانی، حل میشدند؛ ولی در حملهی اعراب چنین نبود. قوم عرب، اسلام را با خود آورده بودند كه یك نهضت دینی و فكری و یك آیین نجات بخش بود و همین امر باعث پیروزی سریع و شگفت آور آنان شد (بهرامی احمدی، 1382: 137). در مجموع، فرهنگ عرب اگرچه تا قبل از ظهور اسلام، بسیار ضعیف و ناقص بود؛ اما با ظهور اسلام این وضعیت دچار تغییرات شگرفی گردید و قوم عرب صاحب تمدنی والا گردید. آیین مقدس اسلام، منادی آزادی و مساوات همهی انسانها بود و برای هیچ كس- حتی اگر پادشاه یك كشور بود- در برابر افراد عادی مزیتی قائل نمیشد. رفتار پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله) چنین بود و مسلمین صدر اسلام نیز كم و بیش به همین شكل عمل میكردند (راوندی، 1382، ج2: 28-29). اما پس از آن حضرت، جریان حوادث به شكلی دیگر رقم خورد و جایگزینی افراد، طوری ترتیب یافت كه نتیجهی خاصی به دست آمد و آن انتقال خلافت به بنی امیه بود كه مظهر عصبیت جاهلی بودند (ابن خلدون، 1375، مقدمه، ج1: 157 و دینوری، 1368: 218). خلافت عرب گراى اموى، شركت و دخالت اقوام غیرعرب، خاصه ایرانیان را در امور دولتى، خوش نمىداشت و آنان را بندگان خویش میخواند؛ از همین رو در عصر این خلافت، نه تنها اندیشههاى فرهنگى و تمدنى ایرانیان چندان مجال جلوهگرى نیافت؛ بلكه مورد تحقیر نیز قرار میگرفت (سجادی، 1385: 1-2). این نوع رفتار از یك سوى موجب ظهور شعوبى گرى و مقابلهی فرهنگى (2) ایرانیان با امویان نژادگرا از راه تألیف آثار متعدد در طعن و هجو عنصر عربى و ذكر فضایل ایرانیان و ترجمه آثار ایرانى پیش از اسلام به عربى براى نمایاندن پیشینهی فكرى و فرهنگى خود شد و از سوى دیگر به انگیزهاى نیرومند براى پشتیبانى ایرانیان از علویان و عباسیان به عنوان مهمترین رقیبان و دشمنان دولت اموى تبدیل گردید؛ تا آنجا كه پیشوایان عباسى، ایرانیان را مهمترین تكیه گاه خود در قیام مى دانستند و برجستهترین داعیان و سرداران خویش را از میان آنان برمى گزیدند ( همان:2). شعوبی ها بر این اعتقاد بودند كه هر ملتی ویژگیهایی دارد كه از آن جهت برتر از دیگران محسوب میشود و به آن مباهات میكند. یكی به تمدن و فرهنگ عظیم، دیگری به باستانی بودن تمدن خود و سومی به قدرت و ثروت و مجد و عظمت خود فخر میكنند. از سوی دیگر آنان بر این عقیده بودند كه بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از بین قوم عرب، دلیل برتری عرب نیست؛ بلكه این خود معجزهی اسلام است كه چنین پیامبر اعظم و چنین مكتب عظیمی از بین قومی با تمدن جاهلی ظهور كرده است. گذشته از آن بزرگترین دشمنان این پیامبر چه كسانی بودند؟ و اینكه پیامبر فرمود: «ما اوذی نبی بمثل ما اوذیت» این آزار را چه كسانی بر او وارد كردند؟ و آیا نه این است كه سرانجام بسیاری از اعراب ایمان نیاوردند و در جاهلیت ماندند و فقط تسلیم شدند؟» (بهرامی احمدی، 1382: 143) در خصوص افتخار به اسلام، باید گفت كه دین اسلام اختصاص به عرب و غیر عرب ندارد. مربوط به همه جهانیان است و گذشته از آن، دین اسلام خود مخالف این قبیل تعصبات جاهلی اعراب است. اسلام فرموده كه همهی مردم از یك پدر و مادر آفریده شده و بین ایشان تبعیض نیست و دستور فرموده كه همهی مردم با هم مساویند و این مخالف برتری اعراب است. متعصبان عرب مدعی هستند كه آنان پس از ظهور اسلام بر ملل متمدن و قدرتمند عالم مسلط شدند. شعوبیه در پاسخ به آنان بیان میدارند كه این موضوع مربوط به دین اسلام است كه مردم آن را پذیرفتند و به آن تن دادند و به عبارت دیگر، مردم اسلام را پذیرفتند و سلطهی هیچ گروه خاصی را قبول نكردند (همان: 143-144).
2-2- مشاهیر شعوبی و رویكرد پایداری در آثار آنان
تاریخ اسلام، سرگذشت مشترك همهی مسلمانان و دربردارندهی میراثهای علمی، فرهنگی و سیاسی همهی آنان است. نظریهی رایج دربارهی توسعهی تمدن اسلامی، نظریهای نسبتاً ساده است؛ بدین معنی كه اسلام در فرصتی مناسب پدید آمد. هنگامی كه دو ابرقدرت قرن هفتم میلادی؛ یعنی امپراطوریهای ایران و بیزانس در اثر جنگهای طولانی، مالیاتهای سنگین و سوء استفادهی شاهان و بزرگان درباری از قدرت خود، فرسوده شده و در اثر تضادهای داخلی خود فلج شده بودند؛ عربها، مُلهم از ایمانی پرشور و رهبرانی شایسته و توانا، امپراطوری رو به زوال ایران و همچنین بخش عمدهی قلمرو بیزانس را درنوردیدند (یارشاطر و دیگران، 1381: 15). ایرانیان نه تنها آیین مقدس اسلام را پذیرفتند؛ بلكه این تازه مسلمانان در زمینهی بارور كردن فرهنگ و علوم اسلامی، نقشی اساسی ایفا كرده و با تعصب در دین جدید– كه معمولاً ویژهی نوكیشان است- در بسیاری از موارد از اعراب، پیش افتادند. در حقیقت اینان بودند كه به عنوان حلقهی واسط در تفكیك اسلام از عرب و سازگار كردن اندیشههای ایرانی و اسلامی و ارتقاء و اعتلای آن نقش مهمی ایفا كردند و گذشتهی باستانی خود را با دین جدید پیوند دادند و در سایهی دیدگاه غیرطبقاتی اسلام و خروج علم از انحصار طبقهای معین در قرون بعدی، پیشاهنگان فرهنگ اسلامی شدند (مفتخری و زمانی، 1381: 130).سهم فرهنگهای ایران و یونان در تمدن اسلامی بسیار زیاد بوده و همهی اندیشمندان در این زمینه متفق القولند. در این اتفاق نظر، نخست غنای سنن پیش از اسلام ایران كه به عالم اسلام راه یافت، بازشناخته شده است؛ به این معنی كه رسوم مذهبی، آداب زندگی، اسطورهها و افسانهها، تاریخ نگاری، آیین كشورداری، سازمانهای اداری و مالی و آداب و رسوم درباری غالباً از طریق ترجمهی آثار فارسی و همچنین نفوذ مستقیم كارگزاران و عاملان ایرانی در تمدن آغازین اسلامی ادغام شد. دوم، مكرراً اعلام شده است كه اسلام فاتح در پیشرفت خود با فرهنگهای غنیتر و شیوههای پیشرفتهتر و فرهیختگان ملل مغلوب، رو به رو شد و اسلام به علت رویارویی با این فرهنگها و برای حفظ اصول اعتقادی خود در برخورد با آنها ناچار شد از سنت های بارور این فرهنگها وام بگیرد و مسلمانان در انجام این منظور متكی بودند به موالی؛ یعنی مسلمانان غیرعرب و اخلاف آنان كه رهبری حیات فرهنگی جهان اسلام را به تدریج عهدهدار شدند (یارشاطر و دیگران، 1381: 17).
پیش از بررسی آثار برخی مشاهیر شعوبی، ابتدا باید چنین بیان داشت كه به رغم كثرت تألیفات شعوبیان، بسیاری از این آثار از میان رفته است. برخی برآنند كه چون بسیاری از مسلمانان، این آثار را ضد اسلامی دانستهاند پس اقدام به كتابت آنها نكرده و در اثر گذر زمان نسخه های باقی ماندهی آنها از میان رفته است (امین، 1956، ج1: 70). بدون تردید اگر از قرون اولیهی حضور اسلام در ایران در پی یافتن نمونههای ادب مقاومت باشیم، اولین نمونهها را در نهضت مشهور شعوبیّه مییابیم. پس از شكست ایرانیان از اعراب مسلمان، گروهی با پرداخت جزیه و خراج به آیین پدران خویش و فرهنگ گذشته وفادار ماندند و با پیروی از ادیان كهن ایرانی (زردشتی، مانوی و مزدكی )، آثار نسلهای پیشین را- كه به خط اوستایی یا پهلوی (3) بود- نگاه داشتند. گروه دیگری كه عمدهی ایرانیان از آن گروه به شمار میآیند به دین اسلام گرویده و پس از آشنایی با زبان، فرهنگ و تمدن اسلامی و عربی در شئون مختلف حكومت، نفوذ كردند و به پستهای كلیدی دست یافتند. متأسفانه فاتحان عرب به دلیل پیروزیهای چشمگیر و وسعت دامنهی فتوحات به دامگاه غرور افتادند و گاه به احیای فرهنگ نژادپرستانهای كه پیشتر زیر گامهای بلند اسلام فرو شكسته بود؛ به تحقیر پرداختند. جلوههای بارز این تعصب كور و غرور ناروا در عصر حكومت بنی امیه به اوج خود رسید. این تحقیرها با روح اسلام كه ارزش را در تقوا، جهاد و علم میجوید، مغایر بود. تحقیرشدگان ایرانی كه با باورهای دینی و اعتقادی میزیستند، بی آنكه این دین را رها كنند در مقابل افكار سلطه طلبانه و مغرورانهی تحقیرگران، پایداری كردند و با بیان مفاخر و آثار نیاكان خویش و تحقیر و پست انگاری عرب، به مبارزه با آنان پرداختند (سنگری، 1389: 19).
بیشك یكی از مشهورترین افرادی كه به داشتن دیدگاه شعوبی مشهور شده، فردی با نام بشّار بن برد است. بشّار به خاندانی ایرانی تعلق داشته و به گفتهی اكثر منابع، از مردم طخارستان (4) خراسان بود. نویسندهی كتاب «البدایه و النهایه» در مورد وی چنین بیان میدارد كه: «... أصله من طخارستان».(5) (ابن كثیر، 1407ق؛ 150) بشّار كه به گفتهی منابع، كور مادرزاد بود (ابن اثیر، 1371، ج16: 32) در سدهی دوم هجری میزیست. نیای او، یرجوخ، همراه گروهی كه به اسارت مهلب ابن ابی- صفره، والی اموی خراسان ( 79 تا81 ق) درآمده بودند به بصره فرستاده شد (حدیدی، 1391: 86؛ احمدیان و میرزایی جابری، 1391: 3-4). پدر بشّار، بُرد، نیز اكثر عمر خود را در بندگی خیره قُشَریه، همسر مهلب، گذراند؛ چرا كه این زن از اقتدار بسیار زیادی برخوردار بود و بر سرزمینهای زیادی حكم میراند. به قول نویسند هی كتاب فتوح البلدان: «خیرتان از آن خیره، دختر ضمره قشیریه، زن مهلب بود. مهلبان نیز به همان زن تعلق داشت و آن را مهلب به وى هبه كرده بود، و به قولى متعلق به خود او بوده؛ لكن به نام مهلب معروف شد...» (بلاذری، 1337: 504). پس از مدتی خیره، بُرد را به زنی از بنی عقیل بخشید. بُرد در میان قبیلهی بنی-عقیل زندگی كرد و پس از مدتی پسرش بشّار، متولد شد. «پسری كه اگرچه كور مادرزاد بود؛ اما توانست پلههای ترقی را یكی پس از دیگری پشت سر نهاده و در هنر بلاغت و فصاحت، آوازهای فراوان یابد؛ اگرچه این كودك نابینا در میان اعراب، بزرگ شده بود؛ اما ذهن وی در كنار این فرهنگ خالص عربی، سهمی بزرگ از فرهنگ و میراث جاویدان ملت خود، پارسیان را نیز ذخیره كرده بود. شاید از همین رو بود كه آیین زردشتی را به عنوان دین خود برگزید» (حدیدی، 1391: 87). با رجوع به اشعار وی به خوبی میتوان دریافت كه بدون تردید او بر ادبیّات فارسی و غیر فارسی و اندیشه های مانوی و مزدكی- كه توسط ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده بود- دست یافته و از آنان آگاهی داشته است (ضیف، 1966: 207-208). با تأملی در ادبیّات آثار بشّار بن برد به خوبی میتوان دریافت كه در این آثار نه تنها پندها و ضرب المثلهای ایرانی راه یافته؛ بلكه آشكارا از پایداری در مقابل اقوام بیگانه، سخن به میان آمده است؛ برای نمونه و جهت اثبات سخن، باید اشعاری از دیوان وی ارائه كرد.
وی در بخشی از دیوان خود علناً از مشورت و همفكری، سخن به میان آورده و بر آن است كه انسان دوراندیش، همواره پایداری كرده و هیچ گاه به خواب غفلت فرو نمیرود:
«إذا بلغ رأى الّمَشَوَره فاستعن *** برأی نَصیح أو نَصیحهی حازم
وَ لاجعل الشّورى عَلیك غَضاضَهی *** مَكانَ الخوافی قوهی للقموادِم
وَ خَلّ الهُوینا لِلضّعیف و لاتكن *** نَؤوما فَاِن الحَزم لیس بنائِم
وَ أدنِ علی القَربی المقرّب نَفسهُ *** وَ لا تشهدِ الشّوری اَمر اغیركاتِم (6)»
(بشّاربن برد، بیتا، ج4: 193)
بدین معنا كه: «وقتی كار به نظرخواهی كشید از اندیشه و رأی نصیحت گویان دوراندیش، كمك بگیر و مشورت را اُفت خود مپندار كه نازپرهای كوچك، نیروبخش شاهپرها هستند. سستی را به كاهلان واگذار و در خواب مباش كه دوراندیش را خواب نمیبرد. تنها امور خصوصی را به خاصّان بگو و آنچه را پنهان و پوشیده نیست به شورا عرضه مكن» (حدیدی، 1391: 89). با تأملی در همین چند بیت كوتاه بشّار بن برد، میتوان به اوج تصورات و تخیلات شعری و دوراندیشی وی و همچنین دانش او از پندها و موعظههای ایرانیان پی برد. بشّار از جمله كسانی است كه نه تنها خود، زیبا شعر میسرود؛ بلكه اشعار وی تأثیرات فراوانی نیز بر شعر عربی داشت. با نگاهی به تاریخ صدر اسلام، میتوان دریافت كه شعر عربی در آغاز اسلام از لحاظ تصوّرات و تخیّلات شعری و زبان با شعر دورهی جاهلی، تفاوتی نداشت و همان اختصاصات و خشونتهای بَدَوی را كه در اشعار جاهلی نیز میتوان دید؛ اما از اوایل قرن2 ه.ق و همزمان با خلفای اموی و سپس عباسی، در اثر نفوذ تمدنهای غیر عرب و به ویژه ایرانیان و شعرایی همچون بشّار بن برد، محمود ورّاق، ابونواس و صالح بن عبدالقدوس در رگهای شعر عربی، خونی تازه جریان پیدا كرده و از طراوت و تازگی برخوردار گردید.(همان:81) این مسئله نه فقط در شعر؛ بلكه در نثر عربی و به طور كلی در اكثر شئونات زندگی قوم عرب دارای مصداق است. نفوذ سودمند و پردامنهی ایرانیان را شماری از دانشمندان برجستهی اسلامی در تمام دوران، یادآور شدهاند (یارشاطر و دیگران، 1381: 19-20). ابن خلدون، مورخ و نامدار و جامعه شناس برجستهی عرب در قرن چهاردهم میلادی در آخرین فصل مقدمهی معروف تاریخ خود بخشی آورده است كه ترجمهی آن این است: «بیشتر دانشمندان اسلام، عجم بودهاند.» ابن خلدون در این بخش مینویسد (7):
«از شگفتیهایى كه واقعیت دارد این است كه بیشتر دانشوران ملت اسلام خواه در علوم شرعى و چه در دانشهاى عقلى به جز در موارد نادرى غیر عرب اند و اگر كسانى از آنان هم یافت شوند كه از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ و استادان عجمى هستند با اینكه دین و صاحب شریعت، عربى است. همهی این دانشها داراى ملكههایى- گشتند كه نیاز به تعلیم داشت و در زمره صنایع (فنون) به شمار میرفتند در ما و گذشته یادآور شدیم كه در صنایع شهرنشینان ممارست میكنند و عرب از همهی مردم، دورتر از صنایع میباشد، پس علوم از هم آئینهاى شهریان به شمار میرفت و عرب از آنها و بازار رایج آنها دور بود در و آن عهد، مردم شهرى عبارت از عجمان (ایرانیان) یا كسانى مشابه و نظایرآنان بودند از قبیل موالى و اهالى شهرهاى بزرگى در كه آن روزگار در تمدن و كیفیات آن مانند صنایع و پیشهها از ایرانیان تبعیت میكردند چه ایرانیان به علت تمدن راسخى كه از آغاز تشكیل دولت فارس داشتهاند بر این امور استوارتر و تواناتر بودند؛ چنانكه صاحب صناعت نحو سیبویه و پس او از فارسى به دنبال آنان زجاج بود و همهی آنان از لحاظ نژاد ایرانى به شمار مىرفتند، لیكن تربیت آنان در محیط زبان عربى بود و آنان زبان در را مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنى درآوردند كه آیندگان از آن بهرهمند شوند؛ همچنین بیشتر دانندگان حدیث كه آنها را براى اهل اسلام حفظ كرده بودند، ایرانى بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانى به شمار میرفتند [زیرا فنون در عراق و نواحى نزدیك آن توسعه یافته بود] و همهی عالمان اصول فقه چنانكه مىدانى و هم كلیه علماى علم كلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانى بودند و به جز ایرانیان كسى به حفظ و تدوین علم قیام نكرد از و این رو مصداق گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پدید آمد كه فرمود: «اگردانش بر گردن آسمان درآویزد از قومى مردم فارس بدان نائل میآیند و را آن بدست میآورند» (ابن خلدون، 1375: مقدمه، ج2: 1148-1151).
از دیگر اشعار حكیمانهی بشّار بن برد كه در آن شیوهی ایرانیان را پیموده و در آن فرهنگ ایرانی را با اصول زبان عربی آمیخته است میتوان به موارد ذیل اشاره كرد:
«یَعیشُ بِجَّد عاجز و جلید *** و كل قریب لا ینال بَعید
و فی الطّمع التنصیب و الیأس كالغنی *** و لیس لما یُبقی الشحیح خلود»
(بشّار بن برد، بیتا، ج2: 19)
بدین معنا كه: «توانمند و ناتوان به روزی خود زندهاند و هر نزدیكِ دستنایافتی، دور است. در طمع، رنج باشد و امید بریدن، خود چون بی نیازی است و آنچه بخیل تنگ چشم از خود باقی میگذارد جاودانه نیست» (حدیدی، 1391: 87).
مخاطب، میتواند رابطهای نزدیك میان این پند و پندهای ایرانی مشهور بیابد. گفتهاند خسرو انوشیروان به بزرگمهر كه در زندان بود، نوشت: «نتیجهی دانشِ تو آن شد كه اكنون سزاوار زندان و مرگ شوی. بزرگمهر در جواب نوشت: تا آن هنگام كه امكان كوشش داشتم از میوهی دانش بهره بردم و اكنون كه امكان كوششی نیست از میوهی صبر بهره میگیرم. افزون بر آنكه هر چند اینك خیر بسیاری از دست داده ام از شرّ بسیاری نیز آسودهام» (ابن قتیبه، 1952، ج2: 126). به نظر میرسد بشّار بن برد ترجمههای ابن مقفع همچون الادب الكبیر، الادب الصغیر و كلیله و دمنه را مطالعه كرده و بیشتر مضامین شعری خود را از پندنامههای این آثار گرفته بود. احسان یارشاطر از قول احمد امین، مورخ و ادیب مصری، چنین مینویسد كه: «یكی از خوش اقبالیهای عربی در این دوره، این بود كه با تفوّق اسلام بر فارسی چیره شد و آن را فتح كرد. ذهن ایرانیان برتر بود؛ اما آثار این خلاقیت را به عربی پدید آوردند، نه فارسی. شاعرانشان مانند بشّار و ادیبانشان مانند ابن مقفع و مؤلفانشان چون ابن قتیبه، طبری و غیر آنها آثار خود را به عربی مینوشتند (یارشاطر، 1381:22)؛ بدین ترتیب میتوان دریافت كه یكی دیگر از برجستهترین و شناختهترین ناقلان سنت ادبی ایران به اسلام، ابن مقفع است. این اندیشمند، علاقهای آشكار داشت به اینكه هر چه را در فرهنگ بومی خود جالب میپنداشت به اسلام منتقل كند. وی این كار را با ترجمهی تعدادی از آثار فارسی میانه انجام داد؛ از جملهی این آثار میتوان به خدای نامكها، شاهنامهها و... اشاره كرد (همان:63).
بدون تردید وقتی صحبت از دوران اول ترجمه- یعنی دورانی كه متون و علوم سایر ملل به زبان عربی ترجمه شد- به میان میآید، ناخودآگاه ذهن به طرف یك شخصیت بلندپایه و گرانقدر متمایل میگردد. این شخصیت گرانقدر كسی نبود جز روزبه (8) پسر داذویه معروف به ابن مقفع، یك ایرانی اصیل و رادمردی از دیار فارس. ابنمقفع در شهر گور(به عربی:جور= فیروزآبادِ فارس) به دنیا آمده است (راوندی، 1382، ج10: 148). مورخان در مورد زمان تولد وی سالهای مختلف را عنوان كردهاند؛ اما بیش از همه بر سال 106 ه.ق اتفاق نظر دارند (چون اكثر آنان سال 142 یا 143 را سال قتل وی میدانند و مدت عمرش را 36 سال) (گردیزی، 1363، مقدمه و قدیانی، 1387، ج1: 66).
پدرش آیین زردشتی داشت پس وی نیز همان آیین پدر را پیش گرفت؛ ولی بعدها اسلام آورد. «او ابوعبداالله بن مقفع، كاتب مشهور به بلاغت است، صاحب رسالهی بدیعه. عبداالله از اهل فارس و در اول زردشتی بود؛ سپس به دست عیسی بن علی، عموی سفاح و منصور خلفای عباسی، مسلمانی گرفت و در خواص عیسی درآمد و كاتبی او كرد» (حقیقت، 1372: 145). ابن مقفع كه هم زبان پهلوی را نیك میدانست و هم به خوبی از زبان عربی مطلع بود تصمیم گرفت كه آثار برجستهی متون پهلوی را به عربی ترجمه كند. «... ابن مقفع به خوبی میدانست كه انقراض یك قوم به مغلوبیت سیاسی و نظامی آن نیست؛ بلكه فنای آن مترادف با نیست شدن آداب ملی و تاریخ و اخلاق و عادت و یادگارهای باستانی آن است؛ بنابراین از روی ذوق شخصی آنچه توانست از كتابهای ایران قدیم را كه متضمّن این فضایل بود؛ از طریق نقل و ترجمه از زبان و خط پهلوی به عربی از انقراض نجات داد و منظور و هدف عالی او از این كار آن بود كه هم مسلمین غیرعرب را به حشمت و شوكت ایران قدیم آشنا كند و هم ایرانیان مسلمان را به یاد جلال و درخشانی آداب و اجداد با فرّ و جاه خود بیندازد...» (همان:146).
عبداالله بن مقفع در گام نخست، كتب و رسائلی با موضوعات سیاسی، تاریخی و اجتماعی تألیف یا ترجمه كرده است. مهمترین این موارد عبارتند از: خداینامه، كلیله و دمنه، آئیننامه، رسالهالصحابه و بسیاری دیگر. خدای نامه، كتابی است كه در زمان یزدگرد سوم جمع آوری شده و مشتمل است بر كارنامهی شاهان ایران كهن از عهد كیومرث، سرسلسلهی پیشدادیان تا زمان خسرو پرویز، آمیخته با افسانههای ملی و داستانهای پهلوانی. اصل این كتاب در پهلوی خداینامك نام داشته و پس از ترجمهی عربی (سیر ملوك فرس) (یا سیرالملوك ) نامیده شده و ابن- المقفع با ترجمهی این كتاب، سیستم نظام اجتماعی مسلمانان را در بغداد تا اقصی بلاد مصر و مغرب و حجاز دگرگون ساخت؛ تا آنجا كه غالب شئون زندگی مردم آن دوره، رنگ ایرانی به خود گرفت؛ بالاخره در اثر نبوغ فردوسى (وفات411ه.ق) شكل جدیدى به خود گرفت و به صورت شاهنامه درآمد، كه یكى از بزرگترین منظومههاى جهان است، گرچه نسخه اصلى خداینامك از میان رفته و از ترجمه عربى هم فقط قطعات محدودى برجاى مانده است؛ باز آنچه در دست داریم سبك حماسى و بلاغت داستان را به خوبى میرساند (راوندی، 1382، ج2: 65). از دیگررسائل ابن المقفع، مواردی است كه در باب حكمت عملی (اخلاق فرد، تدبیر منزل، سیاست جهانداری) ترجمه و یا تألیف نموده است. آثاری همچون: الادب الكبیر، الادب الصغیر و... .
با تأملی در آنچه از این آثار گرانسنگ باقی مانده، میتوان اوج ایراندوستی ابن مقفع و استفاده از پند و موعظههای فارسی را مشاهده كرد؛ برای نمونه در بخشی از الادب الصغیر، چنین آمده است كه: «پادشاه دوراندیش از رأی وزیران دوراندیش بهره میبرد؛ چنانكه دریا از رودهایش مایه میگیرد. پیروزی، نتیجهی احتیاط است و احتیاط، ثمرهی به جولان درآوردن اندیشه و اندیشه، دستاورد تكرار نظر و نهفتن رازها. هر چند مشورت كننده از رایزن به فكر، برتر باشد از فكر او سود بَرَد؛ همچنانكه آتش از روغن، نور گیرد. بر رایزن واجب است با نظریات درستِ مشورت كننده، موافقت كند و اگر به خطا رفت در راهنمایی او مدارا ورزد و اگر نظری را از او نپسندید، آن را به ملایمت تغییر دهد تا رایزنیشان، پای گیرد» (كرد علی، 1954: 33). و یا در بخشی از الادب الكبیر، چنین بیان میدارد كه: «اگرچه گاه از سخن گفتنت محروم كنند، سكوت را هرگز از تو نتوانند گرفت؛ چه بسا خاموشی، زیبندهتر و در جلب دوستی، حفظ صلابت و هیبت و راندن كین و حسد، توامندتر است» (همان:91).
3- نتیجهگیری
نوشتار حاضر بر آن بود تا جریان شعوبیّه و شعوبیگری را مورد بحث و مُداقّه قرار داده و رویكرد پایداری را در برخی از آثار شعوبیان بیان دارد. از این نوشتار نتایج ذیل حاصل شد:1- نخبگان فرهنگی ایران، خود را وقف اسلام و زبان عربی ساخته و به ایجاد، تحكیم و رواج تمدن اسلامیِ جهان شمول كمك كردند. به قول احسان یارشاطر با اینكه تأثیر هیچ عاملی در ایجاد وحدت در جهان اسلام، قابل مقایسه با خود دین- كه از عربستان سر برآورد- نبوده است، اگر بگوییم كه ایرانیان در توسعه و تحول تمدن اسلامی، رهبری را برعهده گرفتند، سخن به گزاف نگفتهایم.
2- اندیشمندان ایرانی ابتدا نقش خود را در توسعه و غنی كردن فرهنگ اسلامی در مرحلهی عربی آن بازی كردند و آثاری كه توسط این اندیشمندان در دو جریان عظیم نهضت شعوبیّه و نهضت ترجمه به زبان عربی نوشته شده یا ترجمه گردیده، خود گواهی است بر این مدعا. اشعار عربی شاعرانی همچون بشّار بن بُرد و ابونواس و اسماعیل بن یسار نسایی و همچنین ترجمهی خدای نامهها، آیین نامهها و سایر آداب و رسوم ایرانی به زبان عربی كه توسط ابن مقفع به انجام رسیده، نشان از آن دارد كه بزرگان علم و ادب ایرانی، قبل از بازیافت هویت فرهنگی خود در غالب زبان فارسی، توجه خود را بیشتر روی آفرینش آثار عربی و توسعهی الگویی تازه از فرهنگ اسلامی با ریشههای عمیق در هوشمندی ایرانی، متمركز ساختند. این امر نشان از وابستگی ایرانیان به سنتهای ملی خود دارد؛ چرا كه اندیشمندان ایرانی ابتدا میراث عظیم ایران باستان را در قالب زبان عربی پیریزی كرده و بدین وسیله پایبندی و پایداری خود به تمدن اصیل ایران را حفظ كردند و از دیگر سوی خدمت بزرگی به جهان نوبنیاد اسلام كردند.
3- ایرانیان نه تنها در مقابل عربگرایی و تعصبات برخی از خلفای اموی و عباسی پایداری كردند؛ بلكه پس از پشت سر نهادن قرون نخستین اسلامی و ارائهی خدمات خود به زبان عربی، دوباره از زبان فارسی برای بیان ادبی خود استفاده كرده و به الگوهای گفتاری ای بازگشتند كه با روحیهی آنان همسازتر بود. ادبای آنان، شعر حماسی را دوباره احیا كرده و در قالب آثاری بینظیر همچون شاهنامه فردوسی به ایران همیشه اسلامی، ارائه كردند.
پینوشتها:
1. استادیار گروه تاریخ دانشگاه شهید باهنر كرمان.
2- اگرچه شعوبیها از نظر سیاسی قدرتی نداشتند؛ اما از لحاظ فرهنگی، صاحب فرهنگ و اندیشه بودند. این ویژگی بسیار مهمی بود؛ چرا كه «جامعهی بدون یك ذهنیت مشترك و نهادهایی كه در مخیلهی خود میسازد و به آنها دل میبندد، پایدار نخواهد ماند؛ به هر حال، تأثیر فرهنگ بر شخصیت افراد تصمیم گیرنده و نیز بر كنشهای سیاسی، امری آشكار است؛ چرا كه فرهنگ را میتوان شامل رفتارهایی دانست كه در میان گروهی از انسانها مشترك است و از نسلی به نسلی راه یافتنی است» (آشوری، 1389: 52).
3- پهلوى، منسوب است به پَهله و پهله، نامى است كه بر پنج شهر گفته میشود كه شامل اصفهان و رى و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان میشده است. در اواخر دوران ساسانى و اوایل عصر اسلامى، پهله جز بر این مناطق و پهلوى جز بر لهجه بومى این مناطق غربى و شمال غربى ایران اطلاق نمیشده است. پهلوى، زبانى بود كه پادشاهان در مجالس خود بدان تكلّم میكردهاند (ملایری، 1379، ج4: 76. صفا، 1378، ج1: 141).
4- طخارستان (تخارستان): «ولایتى وسیع و بزرگ كه شامل چندین سرزمین است و از نواحى خراسان میباشد و دو بخش است: علیا و سفلى. بخش علیا در شرق بلخ و غرب رود جیحون و فاصلهاش تا بلخ بیست و هشت فرسخ است و اما بخش سفلى نیز در غرب جیحون واقع است ولى از بلخ دورتر میباشد» (ابن خردادبه، 1889م: 54). ناصرخسرو قبادیانی كه سفری به طخارستان داشته نیز در باب این سرزمین چنین بیان میدارد كه: طخارستان ایالتى است میان بلخ و بدخشان. در دوران ساسانى و تسلط عرب این ایالت از ساحل جیحون تا معابر هندوكش وسعت داشت... در دوران اسلامى این ناحیه بخشى از حكومت غوریان (بامیان) بود» (قبادیانی، 1381: 221).
5- نویسندهی كتاب الاعلام نیز در باب اصلیت بشّار بن برد چنین بیان میدارد: «كه بشّار بن بُرد (95-167ه 714-784م) بشّار بن برد العقیلی، بالولاء، أبو معاذ: أشعر المولدین على الإطلاق. أصله من طخارستان (غربیّ نهر جیحون) و نسبته إلى امرأهی «عقیلیهی» قیل إنها أعتقته من الرق» (الزركلی، 1989م: 52).
6- در برخی از نسخ كتاب بشّار بن برد و یا حتی در منابعی همچون البدایه و النهایه، این شعر به صورت ذیل نیز آمده است.
إذا بلغ الرأى التشاور فاستعن *** بحزم نصیح أو نصیحهی حازم
و لا تجعل الشورى علیك غضاضهی *** فریش الخوافی قوهی للقوادم
و ما خیر كف أمسك الغلّ أختها *** و ما خیر سیف لم یؤید بقائم...» (ابن كثیر، 1407، ج1: 150)
7- اصل سخن ابن خلدون، این دانشمند بزرگ عرب نیز در ذیل آمده است: «من الغریب الواقع أنّ حملهی العلم فی الملّهی الإسلامیّهی أكثرهم العجم لا من العلوم الشّرعیّهی لا و من العلوم العقلیّهی إلّا فی القلیل النّادر. و إن كان منهم العربیّ فی نسبته فهو أعجمیّ فی لغته و مرباه و مشیخته أنّ مع الملّهی عربیّهی و صاحب شریعتها عربیّ... فصارت هذه العلوم كلّها علوما ذات ملكات محتاجهی إلى التّعلیم فاندرجت فی جملهی الصّنائع. و قد كنّا قدّمنا أنّ الصّنائع من منتحل الحضر أنّ و العرب أبعد النّاس عنها فصارت العلوم لذلك حضریّهی و بعد عنها العرب و عن سوقها. و الحضر لذلك العهد هم العجم أو من هم فی معناهم من الموالی و أهل الحواضر الّذین هم یومئذ تبع للعجم فی الحضارهی و أحوالها من الصّنائع و الحرف لأنّهم أقوم على ذلك للحضارهی الرّاسخهی فیهم منذ دولهی الفرس فكان صاحب صناعهی النّحو سیبویه و الفارسیّ من بعده و الزّجّاج من بعدهما و كلّهم عجم فی أنسابهم. و إنّما ربّوا فی اللّسان العربیّ فاكتسبوه بالمربى و مخالطهی العرب و صیّروه قوانین فنّا و لمن بعدهم. و كذا حملهی الحدیث الّذین حفظوه عن أهل الإسلام أكثرهم عجم أو مستعجمون باللغهی و المربى لاتّساع الفنّ بالعراق. و كان علماء أصول الفقه كلّهم عجما كما یعرف و كذا حملهی علم الكلام و كذا أكثر المفسّرین. و لم یقم بحفظ العلم و تدوینه إلّا الأعاجم. و ظهر مصداق قوله صلّى االله علیه و سلّم: «لو تعلّق العلم بأكناف السّماء لناله قوم من أهل فارس» (ابن خلدون، 1408ق، مقدمه، ج1: 747-748).
8- برخی از منابع، نام وی را دادبه(داذبه) نیز آوردهاند: «ابن المقفع از اهالى شهر گور (فیروزآباد كنونى) در فارس بود؛ نخست «داذبه» نام داشت. پدرش «داذگشسب» از طرف حجاج بن یوسف ثقفى، حاكم عراقین، عامِلِ خراج فارس گردید. چون در امور مالى دقت نكرد حجاج دستور داد به قدرى وى را زدند كه دستش شكست و ناقص شد؛ به همین سبب در میان عرب به مقفع یعنى دست شكسته (یا كسى كه دستش میلرزد) معروف گشت» (قدیانی، 1387، ج1: 66). البته سعید نفیسی در مقدمه جامع خود بر كتاب زین الاخبار گردیزی، داذبه را پدر روزبه آورده است و چنین مینگارد كه: «... در بیشتر از جاها احوال روزبه پسر داذبه پسر داذجسنش معروف به ابوعمر و یا ابومحمد عبد اللّه بن المقفع كشته شده در 139 یا 142 و یا 145 هجرى دانشمند بسیار بزرك ایرانى را نوشتهاند...» (گردیزی، 1363: مقدمه).
1- قرآن كریم.
2- آشوری، داریوش. (1389)، تعریفها و مفهوم فرهنگ. تهران نشر: آگه.
3- ابن اثیر، عزالدین علی. (1371)، الكامل؛ ترجمه ابوالقاسم حالت؛ تهران: علمی.
4- ابن خردادبه، ابوالقاسم عبید االله بن عبداالله. (1889م.)، المسالك و الممالك. بیروت: دار صادر افست لیدن.
5- ابن خلدون، عبدالرحمان. (1375)، تار یخ ابن خلدون، مترجم عبد المحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
6- ابن قتیبه، عبداالله بن مسلم. (1952م.)، عیون الاخبار. قاهره: دارالكتب المصریه.
7- ابن كثیر، اسماعیل بن عمر. (1407ق)، البدایه و النهایه. بیروت، دارالفكر.
8- احمدیان، حمید؛ میرزایی جابری، فهیمه. (1391)، «روانشناسی شخصیت بشّار بن برد از رهگذر زندگی نامه و گزیدهای از اشعارش». فصلنامه لسان مبین. سال سوم، شماره هشتم.
9- امیری خراسانی، احمد. (1388)، نامه پایداری2 (مجموعه مقالات دومین كنگره ادبیّات پایداری). كرمان: اداره حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان كرمان
10- امین، احمد. (1956م)، ضحی الاسلام. قاهره. بینا.
11- بشّار بن برد. (بیتا)، دیوان. بیجا. نشر التونسیه.
12- بلاذری، ابوالحسن احمد. (1337)، فتوح البلدان. تهران: نقره.
13- بهرامی احمدی. (1382)، «شعوبیه و تأثیرات آن در سیاست و ادب ایران و جهان اسلام». فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق، شماره 18و19.
14- جعفریان، رسول. (بیتا)، «شعوبیگری و ضدشعوبیگری در ادبیّات اسلامی». مجله آینه پژوهش، شماره38.
15- حدیدی، حسین. (1391)، «تأثیر شعرای ایرانی بر تكوین شعر عربی». فصلنامه لسان مبین. سال سوم، شماره هفتم.
16- حقیقت، عبدالرفیع. (1372)، تاریخ علوم و فلاسفهی ایرانی. چاپ اول. تهران: نشر كومش.
17- راوندی، مرتضی. (1382)، تاریخ اجتماعى ایران تهران: انتشارات نگاه.
18- زركلى، خیرالدین. (1989)، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت: دار العلم للملایین.
19- سجادى، سید صادق. (1385)، تاریخ برمكیان. تهران: بنیاد موقوفات دكتر محمود افشار
20- سنگری، محمدرضا. (1380)، نقد و بررسی ادبیّات منظوم دفاع مقدس. تهران: پالیزان.
21- ______. (1389)، «نگاهی به شاخصهای كلی ادبیّات مقاومت». روزنامه رسالت. 7مهر.
22- صفا، ذبیح االله. (1378)، تاریخ ادبیّات در ایران. تهران: انتشارات فردوس
23- ضیف، شوقی. (1966م.)، تاریخ الادب العرب (العصرالعباسی الاول). مصر: دارالمعارف.
24- كرد علی، محمد. (1954م.)، رسائل البلغاء. مصر: الدار القومیه للطباعه النشر.
25- گردیزی، عبد الحی بن ضحاك. (1363)، زین الاخبار. تصحیح عبدالحی حبیبی. تهران: نشر دنیای كتاب.
26- قبادیانی، ناصرخسرو. (1381)، سفرنامه ناصر خسرو. تهران: انتشارات زوار.
27- متز، آدام. (1377)، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری قمری. ترجمه علیرضا ذكاوتی قراگزلو. تهران: امیركبیر.
28- ملایرى، محمد مهدى. (1379)، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، تهران: توس.
29- مفتخری، حسین؛ زمانی، حسین. (1381)، تاریخ ایران از ورود اسلام تا پایان طاهریان. تهران: سمت.
30- ممتحن، حسینعلی. (1354)، نهضت شعوبیه، تهران: شركت سهامی كتابخانه جیبی.
31- نبیه حجاب، محمد. (1961م.)، مظاهر الشعوبیّه فی الادب العربی حتی نهایه القرن الثالث الهجری. قاهره: مكتبه النهضه المصریه.
32- یارشاطر، احسان و دیگران. (1381)، حضور ایران در جهان اسلام. ترجمه فریدون مجلسی. تهران: انتشارات مروارید.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان؛ (1393)، نشریّهی ادبیّات پایداری شمارهی 10، کرمان: مرکز منطقهای اطلاع رسانی علوم و فناوری (RICeST) پاسگاه استنادی علوم جهان اسلام (ISC).