نویسنده :محمد عطایی
بى گمان دیده گشودن بر آفتاب کارى ناشدنى است، چونان که پریدن در آسمان بلند.
شناخت خدایى مردان برخاسته از بوستان عترت، نه براى هر بال بشکستهاى شدنى، چه آنان که بر آفتاب دیده گشودهاند جز سایه مژگان خویش ندیده و آنها که در آن آسمان پریدهاند جز شکسته بال خویش را نیافتهاند.
با این همه شاید بتوان دیده بر پرتویى از آفتاب که بر زاویهاى تابیده است دوخت و در آن نشانها از حقیقت نور یافت که نور، همه یک گوهر است.
با چنین اعترافى به یکى از جنبههاى پند آکنده حیات امام روى مى کنیم و دست کوتاه خویش را به دریاى ناشناخته کرانه «خوى ستوده امام» فرو مى بریم تا مرواریدى چند برگیریم و فراروى گذاریم.
از این روى، اگر درباره خداپرستى این گونه کسان که امام پیشاپیش همه آنان است سخنى گفته شود سخن از «اندازه عبادت» نیست، بلکه سخن از «چگونگی» است. آنان بنده بودن را مایه افتخار، بندگى کردن را مایه سربلندى، و سر فرود آوردن در برابر خواست آشکار و پنهان خداوند را اساس سرافرازى شمردند.
این معناى سخن هشتمین امام است که مى گوید: «به بندگى خدا افتخار مى کنم».همین حقیقت است که بدخواهان او را ناخواسته بر آن مى دارد که اعتراف کنند او پرستشگرترین همه زمینیان است.
و در میان همه فرزندان عباس و على(ع) با فضیلتتر، پرهیزگارتر، دیندارتر، و شایستهتر از او ندیدهاند.
در پرتو توجه به چنین برداشتى از مفهوم عبادت در نظر امام است که مىتوان براى خواندن هزار رکعت نماز در شبانه روز، سجده هاى طولانى پس از نماز صبح، روزههاى مکرر، شب زندهداریهاى پر رمز و راز و همدمى همیشگى با قرآن تفسیرى شایسته یافت، یا به درک حقیقت این سخن نایل آمد که کسى درباره آن حضرت مىگوید: «به خداوند سوگند مردى ندیدم که بیش از او از خدا پروا کند، بیش از او در همه اوقات به یاد خدا باشد، و بیش از او از خدا بترسد».
گوینده این سخن نه کسى از شاگردان او، بلکه فرستاده دستگاه خلافت، رجاءبن ابى ضحّاک است که به عنوان گماشته مأمون به مدینه رفته تا امام را زیر نظر گیرد و با خود به مرو برد. او در ادامه سخن خود مى گوید: «شب هنگام که به بستر مى رفت بسیار فرآن تلاوت مى کرد، و چون بر آیهاى که در آن یادى از بهشت یا دوزخ بود مىگذشت مى گریست و از خداوند بهشت مى خواست و از آتش به او پناه مى جست... چون ثلث آخر شب فرا مىرسید از بستر بر مىخواست و به تسبیح و تحمید و تهلیل و استغفار مىپرداخت. پس از آن مسواک مى کرد و سپس به نماز شب مىایستاد. او نماز جعفر طیار را چهار رکعت به جاى مىآورد و این رکعتها را در شمار رکعتهاى نماز شب مىآورد».
امام براساس همین برداشت همواره با قرآن همدم بود و به گفته ابراهیم ابن عباس حتى سخن او، پاسخهایى که مى داد و مثالهایى که مىآورد همه برگرفته از قرآن بود و کتاب الهى را هر سه روز یک بار ختم مىکرد.
او خود در این باره فرمود: «اگر مىخواستم قرآن را در کمتر از سه روز ختم مى کردم. اما من به هر آیهاى که مىرسم در آن مىاندیشم و در این امر درنگ مىنمایم که درباره چه و به چه هنگام نازل شده و بدین سبب است که آنرا در سه روز ختم مىکنم».
هم بر این اساس است که امام هر برترى را به تقوا مى داند و حتى به دیگران نیز حق مىدهد که اگر بتوانند بیش از او از تقوا بهرهمند شوند از او برتر باشند، چونان که در پاسخ مردى که سوگند یاد کرد او بهترین مردم است، فرمود: «اى مرد! سوگند مخور، برتر از من کسى است که بیشتر تقواى خدا داشته و در برابر او فرمانبردارتر باشد. به خدا سوگند هنوز این آیه نسخ نشده است که برترین شما پرهیزگارترین شماست».
همو در جایى دیگر نیز فرمود: «اى زید، از خدا بترس که آنچه بدان رسیدهایم تنها به کمک تقوا میسر شده است».
او همین تقوا، خداترسى و فرمانبرى را معیار و نشان شیعه بودن نیز مىخواند و به یکى مى گوید: «هر کدام از پیروان ما که خدا را فرمان نبرد از ما نیست، و تو اگر از خدا فرمانبرى از ما خاندان هستی».
چنین است که امام دنیا را سرایى آکنده از شر و بدى مىشمرد و از شر آن به خداوند پناه مى برد و راه رهایى را «زهد و پارسایى» مىبیند و مى فرماید: «به وسیله زهد و بىرغبتى به دنیا نجات از شر دنیا را مى جویم».
محمدبن عباد مى گوید: «رضا علیه السلام تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس مى نشست و جامههاى خشن بر تن مىکرد و تنها هنگامى که در جمع مردمان حضور مى یافت جامه رسمى مردمان را مىپوشید».
یک بار سفیان ثورى او را دید که جامهاى از خز برتن کرده است. او را گفت: «اى پسر پیغمبر! چه خوب بود لباس پایینتر از این مىپوشیدى!» فرمود: «دستت را پیش آر». پس دست او را به گریبان خود برد و او دید که در زیر جامه بوریایى بیش نیست. آنگاه فرمود: «اى سفیان، آن جامه خز براى خلق این لباس ژنده براى حضرت حق است».
اباصلت هروى نیز درباره آن حضرت مىگوید: «او غذایى ساده و خوراکى اندک داشت». امام حتى زمانى که رسماً ولیعهد خلافت بود از همان زهد و پارسایى و ساده زیستى جدایى نداشت.
شکایتى که یکى از کنیزان خانه از وضع رفاهى و معیشتى دارد گواه این حقیقت است. آن کنیز که زمانى در خانه مأمون، اندکى در خانه امام رضا علیهالسلام و پس از آن در خانه عبداللهبن عباس بوده است این سه دوره را چنین ترسیم مىکند:
«ما در سراى او (مأمون) در بهشتى از خوردنى و آشامیدنى و عطر و دینار بسیار بودیم پس از چندى مأمون مرا به حضرت رضا علیهالسلام بخشید و چون به خانه او رفتم همه آن رفاه و خوشى را که داشتم از دست دادم. در آنجا سرپرستى بر ما نظارت داشت که ما را شب بیدار مى کرد و به نماز وا مىداشت و این از هر چیز براى ما سختتر بود و من آرزو مىکردم از خانه او به جایى دیگر روم، تا آنکه مرا به عبداللهبن عباس یخشید و چون به سراى او رفتم چنان بود که گویا به بهشت در آمدهام».
نخستین نکته اینکه او دیگران را هم داراى ارزش انسانى مىدانست و از این دیدگاه با آنان برخورد مىکرد. ابراهیمبن عباس مىگوید: «هیچ نشنیدم و ندیدم کسى برتر از ابوالحسن رضا علیهالسلام باشد. بر هیچ کس به سخن خویش بىمهرى و ستم روا نداشت، سخن هیچ کس را نبرید، هیچ نیازمندى را بىپاسخ نگذاشت، پاى خود در حضور هیچ کس دراز نکرد، در پیش هیچ کس لم نداد، هرگز غلامان و وابستگان خویش را ناسزا نگفت، به گاه خنده قهقهه نزد، بر سفره غلامان و وابستگان خود مىنشست، بسیار در پنهان صدقه مىداد و به دیگران کمک مىکرد».
او حتى در برخورد با غلامان و خادمان هرگز حاضر نبود کرامت انسانى آنان را نادیده بگیرد و چیزى از حقوق آنان فرو گذارد. او حتى در ریزترین نکتهها این کرامت را پاس مىداشت.
یاسر خادم آن حضرت مىگوید: امام رضا علیه السلام به ما فرمود: «اگر بر بالاى سر شما ایستادم و در حال غذا خوردن بودید بلند نشوید تا غذا خوردن را به پایان برید». گاه یکى از ما را مىخواست و چون به او مى گفتند در حال غذا خوردن است مىفرمود : «بگذارید تا غذایش را بخورد».
او هیچ اندرز گونهاى را که با اصل کرامت انسان ناسازگار باشد نمى پذیرفت و همچنان بسادگى و دورى از تکلف در برخورد با دیگران ادامه مىداد.
یکى از مردمان بلخ مى گوید: در سفر امام به خراسان همراه او بودم. روزى سفره غذایى طلبید و همه خدمتکاران و غلامان را بر سر آن سفره گرد آورد. گفتم: جانم به فدایت، خوب بود براى اینها سفرهاى جداگانه مى گستردى! امام فرمود: «خاموش! که خدا یکى است، پدر و مادر در همه ما یکى است و پاداش هر کس نیز به کردارهاى اوست».
او هرگز از برآوردن نیاز دیگران روى برنتافت و چونان که شیوه این خاندان و سرشت امامان است گشاده دستى و بزرگوارى را به غایت مىرساند، البته از آن پرهیز داشت که در برابر دادن چیزى به دیگران و برآوردن کارى براى آنان کرامت انسانى را از ایشان بستاند.
داستان آن مرد خراسانى مشهور است که چون از در راه ماندگى خود سخن به میان آورد و از امام کمکى خواست تا پس از رسیدن به شهر خود آن را از جانب ایشان صدقه دهد، به او فرمود تا بنشیند، و پس از آنکه اطرافیان رفتند به اندرون رفت و بىآنکه به خانه باز گردد دست از فراز در آورد و مرد خراسانى را خواست و دویست دینار به او داد و فرمود: «این دویست دینار را بگیر و خرج راه کن و عوض آن از طرف من صدقه هم نده. بیرون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا». چون بیرون رفت یکى پرسید: فدایت شوم، کرم و گشاده دستى شما بسیار است، اما چرا از آن مرد روى پوشاندید؟ فرمود: «از بیم آنکه مبادا خوارى حاجت خواستن را بدان سبب که حاجت او برآوردم در جهرهاش ببینم. آیا نشنیدى سخن رسول خدا صلى الله علیه و آله را که فرمود: آن که نیکى خود را بپوشاند کارش برابر هفتاد حج است».
مردى چنین گشاده دست است که چون یکى به او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خویش عطا ده، در پاسخ مى فرماید: «این در توانم نیست»، و آن گاه که او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خودم عطا ده مىفرماید: «این شدنى است».
همین امام است که چون تمام دارایى خود را در روز عرفه با تهیدستان قسمت مىکند و کسى مى گوید: چه زیان بزرگى کردى! در پاسخ مى فرماید: «این زیان نیست، بلکه سود است. آنچه را به وسیلهاش پاداش و بزرگوارى فراهم آورده اى زیان مدان».
امام با آن همه گشاده دستى - که به جاى خود رواست - هرگز این صفت شایسته را برابر نهاده اسراف و تبذیر ریخت و پاش نمىداند و از کوچکترین کوتاهى در این باره نمىگذرد، چونان که به گفته خادم آن حضرت یاسر، روزى که غلامان میوه خورده و نیمخورده آنها را ریخته بودند برآشفته به آنان مىفرماید: «سبحان الله! اگر از آن بىنیازید کسانى هستند که به آن نیاز دارند؛ آنرا به کسى بدهید که نیازمند است».
این شخصیت متعادل است که از سویى در برخورد با فروتران فروتنى مى کند و چون تنها مى شود فارغ از کارهاى رسمى و دولتى اطرافیان خود از کوچک و بزرگ را گرد مىآورد، با آنان سخن مى گوید، با آنان همدم مىشود، و حشمت از خویش فرو مىنهد تا با او همدم شوند؛ و از سوى در برابر آن که خود را در ظاهر پرشکوه خلافت آراسته است سربلند و سرافراز مىایستد و چون از او مىشنود که دوست دارد جامه خلافت بر تن او کند در پاسخ مىفرماید: « اگر خلافت از آن توست تو را حق آن نیست که جامهاى را که خدا بر تنت کرده است بر تن دیگران کنى و اگرخلافت از تو نیست روا نیست آنچه را از تو نباشد به من بدهى». امام در برابر او موضع خویش در برخورد با خویشتن و هم در برخورد با دنیا را چنین ترسیم مىکند:
« به بندگى افتحار مىکنم،
... با بیرغبتى به دنیا، رهایى از شر دنیا را مىجویم،
... با دامن در کشیدن از حرامها نایل آمدن به سودهاى حقیقى را امیدوارم،
... با فروتنى در این سراى، بلندى نزد خداوند را خواهانم».
منبع:www.balagh.net
شناخت خدایى مردان برخاسته از بوستان عترت، نه براى هر بال بشکستهاى شدنى، چه آنان که بر آفتاب دیده گشودهاند جز سایه مژگان خویش ندیده و آنها که در آن آسمان پریدهاند جز شکسته بال خویش را نیافتهاند.
با این همه شاید بتوان دیده بر پرتویى از آفتاب که بر زاویهاى تابیده است دوخت و در آن نشانها از حقیقت نور یافت که نور، همه یک گوهر است.
با چنین اعترافى به یکى از جنبههاى پند آکنده حیات امام روى مى کنیم و دست کوتاه خویش را به دریاى ناشناخته کرانه «خوى ستوده امام» فرو مى بریم تا مرواریدى چند برگیریم و فراروى گذاریم.
عبادت امام
براى آنان که بودن را مفهومى جز بنده بودن ندانند، پرستش نه یک «تکلیف»، بلکه معناى زندگى و راز جاودانگى است. در نگاه آنان خدا پرستیدن نه یک واجب است که باید از سر گذراند و برائت ذمه حاصل کرد، بلکه شهید شیرینى است که باید چشید و در آن روح بودن و ماندن را یافت.از این روى، اگر درباره خداپرستى این گونه کسان که امام پیشاپیش همه آنان است سخنى گفته شود سخن از «اندازه عبادت» نیست، بلکه سخن از «چگونگی» است. آنان بنده بودن را مایه افتخار، بندگى کردن را مایه سربلندى، و سر فرود آوردن در برابر خواست آشکار و پنهان خداوند را اساس سرافرازى شمردند.
این معناى سخن هشتمین امام است که مى گوید: «به بندگى خدا افتخار مى کنم».همین حقیقت است که بدخواهان او را ناخواسته بر آن مى دارد که اعتراف کنند او پرستشگرترین همه زمینیان است.
و در میان همه فرزندان عباس و على(ع) با فضیلتتر، پرهیزگارتر، دیندارتر، و شایستهتر از او ندیدهاند.
در پرتو توجه به چنین برداشتى از مفهوم عبادت در نظر امام است که مىتوان براى خواندن هزار رکعت نماز در شبانه روز، سجده هاى طولانى پس از نماز صبح، روزههاى مکرر، شب زندهداریهاى پر رمز و راز و همدمى همیشگى با قرآن تفسیرى شایسته یافت، یا به درک حقیقت این سخن نایل آمد که کسى درباره آن حضرت مىگوید: «به خداوند سوگند مردى ندیدم که بیش از او از خدا پروا کند، بیش از او در همه اوقات به یاد خدا باشد، و بیش از او از خدا بترسد».
گوینده این سخن نه کسى از شاگردان او، بلکه فرستاده دستگاه خلافت، رجاءبن ابى ضحّاک است که به عنوان گماشته مأمون به مدینه رفته تا امام را زیر نظر گیرد و با خود به مرو برد. او در ادامه سخن خود مى گوید: «شب هنگام که به بستر مى رفت بسیار فرآن تلاوت مى کرد، و چون بر آیهاى که در آن یادى از بهشت یا دوزخ بود مىگذشت مى گریست و از خداوند بهشت مى خواست و از آتش به او پناه مى جست... چون ثلث آخر شب فرا مىرسید از بستر بر مىخواست و به تسبیح و تحمید و تهلیل و استغفار مىپرداخت. پس از آن مسواک مى کرد و سپس به نماز شب مىایستاد. او نماز جعفر طیار را چهار رکعت به جاى مىآورد و این رکعتها را در شمار رکعتهاى نماز شب مىآورد».
امام براساس همین برداشت همواره با قرآن همدم بود و به گفته ابراهیم ابن عباس حتى سخن او، پاسخهایى که مى داد و مثالهایى که مىآورد همه برگرفته از قرآن بود و کتاب الهى را هر سه روز یک بار ختم مىکرد.
او خود در این باره فرمود: «اگر مىخواستم قرآن را در کمتر از سه روز ختم مى کردم. اما من به هر آیهاى که مىرسم در آن مىاندیشم و در این امر درنگ مىنمایم که درباره چه و به چه هنگام نازل شده و بدین سبب است که آنرا در سه روز ختم مىکنم».
هم بر این اساس است که امام هر برترى را به تقوا مى داند و حتى به دیگران نیز حق مىدهد که اگر بتوانند بیش از او از تقوا بهرهمند شوند از او برتر باشند، چونان که در پاسخ مردى که سوگند یاد کرد او بهترین مردم است، فرمود: «اى مرد! سوگند مخور، برتر از من کسى است که بیشتر تقواى خدا داشته و در برابر او فرمانبردارتر باشد. به خدا سوگند هنوز این آیه نسخ نشده است که برترین شما پرهیزگارترین شماست».
همو در جایى دیگر نیز فرمود: «اى زید، از خدا بترس که آنچه بدان رسیدهایم تنها به کمک تقوا میسر شده است».
او همین تقوا، خداترسى و فرمانبرى را معیار و نشان شیعه بودن نیز مىخواند و به یکى مى گوید: «هر کدام از پیروان ما که خدا را فرمان نبرد از ما نیست، و تو اگر از خدا فرمانبرى از ما خاندان هستی».
زهد و ساده زیستن
روشن است آن که با خدا چنین پیوندى جانمایه دارد دیگر دل در پى جز او نمىگذارد و جز اویى به دیده وى نیاید تا دلش از آن یاد کند. آن که خدا را یافته و سراى لقاى او را مى شناسد سراى ناپایدار کنونى را جز باتلاقى نمىداند که هر چه به درونش نزدیکتر شوى رهایى از آن دشوارتر و مرگ و نیستى حتمى مىشود.چنین است که امام دنیا را سرایى آکنده از شر و بدى مىشمرد و از شر آن به خداوند پناه مى برد و راه رهایى را «زهد و پارسایى» مىبیند و مى فرماید: «به وسیله زهد و بىرغبتى به دنیا نجات از شر دنیا را مى جویم».
محمدبن عباد مى گوید: «رضا علیه السلام تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس مى نشست و جامههاى خشن بر تن مىکرد و تنها هنگامى که در جمع مردمان حضور مى یافت جامه رسمى مردمان را مىپوشید».
یک بار سفیان ثورى او را دید که جامهاى از خز برتن کرده است. او را گفت: «اى پسر پیغمبر! چه خوب بود لباس پایینتر از این مىپوشیدى!» فرمود: «دستت را پیش آر». پس دست او را به گریبان خود برد و او دید که در زیر جامه بوریایى بیش نیست. آنگاه فرمود: «اى سفیان، آن جامه خز براى خلق این لباس ژنده براى حضرت حق است».
اباصلت هروى نیز درباره آن حضرت مىگوید: «او غذایى ساده و خوراکى اندک داشت». امام حتى زمانى که رسماً ولیعهد خلافت بود از همان زهد و پارسایى و ساده زیستى جدایى نداشت.
شکایتى که یکى از کنیزان خانه از وضع رفاهى و معیشتى دارد گواه این حقیقت است. آن کنیز که زمانى در خانه مأمون، اندکى در خانه امام رضا علیهالسلام و پس از آن در خانه عبداللهبن عباس بوده است این سه دوره را چنین ترسیم مىکند:
«ما در سراى او (مأمون) در بهشتى از خوردنى و آشامیدنى و عطر و دینار بسیار بودیم پس از چندى مأمون مرا به حضرت رضا علیهالسلام بخشید و چون به خانه او رفتم همه آن رفاه و خوشى را که داشتم از دست دادم. در آنجا سرپرستى بر ما نظارت داشت که ما را شب بیدار مى کرد و به نماز وا مىداشت و این از هر چیز براى ما سختتر بود و من آرزو مىکردم از خانه او به جایى دیگر روم، تا آنکه مرا به عبداللهبن عباس یخشید و چون به سراى او رفتم چنان بود که گویا به بهشت در آمدهام».
برخورد با مردم
امام علیهالسلام در برخورد با مردمان چهره راستین اسلام را ترسیم مى کرد، آن هم در عصرى که جلال و شکوه پوشالین دستگاه خلافت از این آیین، سیمایى دیگر ارائه مىداشت.نخستین نکته اینکه او دیگران را هم داراى ارزش انسانى مىدانست و از این دیدگاه با آنان برخورد مىکرد. ابراهیمبن عباس مىگوید: «هیچ نشنیدم و ندیدم کسى برتر از ابوالحسن رضا علیهالسلام باشد. بر هیچ کس به سخن خویش بىمهرى و ستم روا نداشت، سخن هیچ کس را نبرید، هیچ نیازمندى را بىپاسخ نگذاشت، پاى خود در حضور هیچ کس دراز نکرد، در پیش هیچ کس لم نداد، هرگز غلامان و وابستگان خویش را ناسزا نگفت، به گاه خنده قهقهه نزد، بر سفره غلامان و وابستگان خود مىنشست، بسیار در پنهان صدقه مىداد و به دیگران کمک مىکرد».
او حتى در برخورد با غلامان و خادمان هرگز حاضر نبود کرامت انسانى آنان را نادیده بگیرد و چیزى از حقوق آنان فرو گذارد. او حتى در ریزترین نکتهها این کرامت را پاس مىداشت.
یاسر خادم آن حضرت مىگوید: امام رضا علیه السلام به ما فرمود: «اگر بر بالاى سر شما ایستادم و در حال غذا خوردن بودید بلند نشوید تا غذا خوردن را به پایان برید». گاه یکى از ما را مىخواست و چون به او مى گفتند در حال غذا خوردن است مىفرمود : «بگذارید تا غذایش را بخورد».
او هیچ اندرز گونهاى را که با اصل کرامت انسان ناسازگار باشد نمى پذیرفت و همچنان بسادگى و دورى از تکلف در برخورد با دیگران ادامه مىداد.
یکى از مردمان بلخ مى گوید: در سفر امام به خراسان همراه او بودم. روزى سفره غذایى طلبید و همه خدمتکاران و غلامان را بر سر آن سفره گرد آورد. گفتم: جانم به فدایت، خوب بود براى اینها سفرهاى جداگانه مى گستردى! امام فرمود: «خاموش! که خدا یکى است، پدر و مادر در همه ما یکى است و پاداش هر کس نیز به کردارهاى اوست».
او هرگز از برآوردن نیاز دیگران روى برنتافت و چونان که شیوه این خاندان و سرشت امامان است گشاده دستى و بزرگوارى را به غایت مىرساند، البته از آن پرهیز داشت که در برابر دادن چیزى به دیگران و برآوردن کارى براى آنان کرامت انسانى را از ایشان بستاند.
داستان آن مرد خراسانى مشهور است که چون از در راه ماندگى خود سخن به میان آورد و از امام کمکى خواست تا پس از رسیدن به شهر خود آن را از جانب ایشان صدقه دهد، به او فرمود تا بنشیند، و پس از آنکه اطرافیان رفتند به اندرون رفت و بىآنکه به خانه باز گردد دست از فراز در آورد و مرد خراسانى را خواست و دویست دینار به او داد و فرمود: «این دویست دینار را بگیر و خرج راه کن و عوض آن از طرف من صدقه هم نده. بیرون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا». چون بیرون رفت یکى پرسید: فدایت شوم، کرم و گشاده دستى شما بسیار است، اما چرا از آن مرد روى پوشاندید؟ فرمود: «از بیم آنکه مبادا خوارى حاجت خواستن را بدان سبب که حاجت او برآوردم در جهرهاش ببینم. آیا نشنیدى سخن رسول خدا صلى الله علیه و آله را که فرمود: آن که نیکى خود را بپوشاند کارش برابر هفتاد حج است».
مردى چنین گشاده دست است که چون یکى به او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خویش عطا ده، در پاسخ مى فرماید: «این در توانم نیست»، و آن گاه که او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خودم عطا ده مىفرماید: «این شدنى است».
همین امام است که چون تمام دارایى خود را در روز عرفه با تهیدستان قسمت مىکند و کسى مى گوید: چه زیان بزرگى کردى! در پاسخ مى فرماید: «این زیان نیست، بلکه سود است. آنچه را به وسیلهاش پاداش و بزرگوارى فراهم آورده اى زیان مدان».
امام با آن همه گشاده دستى - که به جاى خود رواست - هرگز این صفت شایسته را برابر نهاده اسراف و تبذیر ریخت و پاش نمىداند و از کوچکترین کوتاهى در این باره نمىگذرد، چونان که به گفته خادم آن حضرت یاسر، روزى که غلامان میوه خورده و نیمخورده آنها را ریخته بودند برآشفته به آنان مىفرماید: «سبحان الله! اگر از آن بىنیازید کسانى هستند که به آن نیاز دارند؛ آنرا به کسى بدهید که نیازمند است».
این شخصیت متعادل است که از سویى در برخورد با فروتران فروتنى مى کند و چون تنها مى شود فارغ از کارهاى رسمى و دولتى اطرافیان خود از کوچک و بزرگ را گرد مىآورد، با آنان سخن مى گوید، با آنان همدم مىشود، و حشمت از خویش فرو مىنهد تا با او همدم شوند؛ و از سوى در برابر آن که خود را در ظاهر پرشکوه خلافت آراسته است سربلند و سرافراز مىایستد و چون از او مىشنود که دوست دارد جامه خلافت بر تن او کند در پاسخ مىفرماید: « اگر خلافت از آن توست تو را حق آن نیست که جامهاى را که خدا بر تنت کرده است بر تن دیگران کنى و اگرخلافت از تو نیست روا نیست آنچه را از تو نباشد به من بدهى». امام در برابر او موضع خویش در برخورد با خویشتن و هم در برخورد با دنیا را چنین ترسیم مىکند:
« به بندگى افتحار مىکنم،
... با بیرغبتى به دنیا، رهایى از شر دنیا را مىجویم،
... با دامن در کشیدن از حرامها نایل آمدن به سودهاى حقیقى را امیدوارم،
... با فروتنى در این سراى، بلندى نزد خداوند را خواهانم».
منبع:www.balagh.net