مرگ ، شروعی تازه
منبع : راسخون
حقیقت مرگ
در برخی از آیات هم مرگ را صریحا مخلوق خدا شمرده و میفرماید: «الذی خلق الموت والحیوه» (سوره ملک _ 2)
حقیقت مرگ در روایات
از امام سجاد علیه السلام سوال شد : مرگ چیست؟ حضرت در پاسخ فرمودند :
مرگ برای مومن مانند کندن لباس چرکین است و گشودن غل و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباسها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مرکبها و مناسب ترین منزلهاست.
و برای کافران مانند کندن لباسی است فاخر و انتقال از منزلهای مورد علاقه و تبدیل به چرکترین و خشن ترین لباسها و وحشتناک ترین منزلها و بزرگترین عذاب است.
• در حدیث دیگری میخوانیم : امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد بر کسی شد در حالی که غرق سکرات موت بود و به هیچ کسی پاسخ نمیگفت. جمعیت عرض کردند: ای فرزند رسول خدا دوست داریم حقیقت مرگ را برای ما شرح دهی و بگویی بیمار ما هماکنون در چه حالی است؟
حضرت فرمودند : مرگ وسیله تصفیه است که مومنان را از گناهان پاک میکند و آخرین ناراحتی این عالم است و کفاره آخرین گناهان آنهاست در حالی که کافران را از نعمتهایشان جدا میکند و آخرین لذتی است که به آنها میرسد و آخرین پاداش کار خوبی است که احیانا انجام دادهاند. و اما این شخص محتضر بکلی از گناهان پاک شد و از معاصی بیرون آمد و خالص گشت آنچنان که لباس چرکین با شستشو پاک میشود و او هم اکنون شایستگی آن را پیدا کرده که در سرای جاوید معاشر ما اهل بیت باشد.
مرگ محصول عمر انسان
• آنهایی که کافر و تبه کارند وقتی این غذا را میچشند بدترین لحظه عمرشان خواهد بود چون بدترین فشار را میکشند که مشابه دنیایی نداشته و تا به امروز این چنین شکنجه نشده بودند.
• اما آنهایی که مومناند وقتی که محصول اعمال و اعتقاداتشان را مقداری میچشند لذتی میبرند که از اول عمر تا به آن لحظه نچشیده بودند. در روایات آمده است که گویی گل خوشبویی را استنشاق میکنند چون محصول اعمالشان را که با نیتهای الهی انجام داده بودند میچشند.
مرگ تحول است!
انتقال از این جهان به جهان دیگر به تولد طفل از رحم مادر بیشباهت نیست این تشبیه از جهتی نارساست زیرا تفاوت دنیا و آخرت ، عمیقتر از تفاوت عالم رحم و بیرون رحم است . ولی این تشبیه از جهتی هم رسا است چرا که اختلاف شرایط را نشان میدهد. طفل در رحم مادر بوسیله جفت و از راه ناف تغذیه میکند ولی وقتی پا به این جهان گذاشت آن راه مسدود میگردد و از طریق دهان تغذیه میکند.
دنیا هم نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندامها و جهازهای روانی انسان ساخته میشود و او را برای زندگی آماده میسازد.
آرزوی مرگ
چنانچه پیامبر عظیم الشان اسلام و حضرت امیر علیه السلام چنین آرزویی را داشتند. اینکه علی علیهالسلام با خوردن ضربت شمشیر فرمود : فُزتُ و ربِّ الکعبه یعنی در انتظار این روز بودم. البته آرزوی مرگ اگر بخاطر رهایی از مشکلات زندگی باشد معصیت است. اما آرزوی مرگ برای وصال الهی باشد بسیار پسندیده است.
مرگ
مرگ پلى است كه بین دنیا و آخرت زده شده(2) و انسان را از خانه دنیا كه خانه فنا و گذر و عمل است- به خانه بقا- و ابدیت مىبرد و هیچ كس از آن گریزى ندارد و همگان فرستاده پروردگار را ملاقات مىكنند و مرگ آنها را در مىیابد و سكرات موت و جان كندن از عقبههاى سخت و دشوار مرگ است.
قرآن مرگ را چنین توصیف مىكند: (فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ) «پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مىرسد و شما در این حال نظاره مىكنید (كارى از دستتان ساخته نیست؟) و ما از شما به او نزدیكتریم ولى نمىبینید».(3)
یعنى هنگامى كه مرگ كسى- كه همان اجل و زمان رجوع و سفر او به سوى خداست- فرا مىرسد، شما حالت او را مىبینید و نظاره مىكنید، اما هیچ كارى از دستتان بر نمىآید و نمىتوانید، او را به دنیا برگردانید. دلیل آن روشن است زیرا آن سكرات مرگ و امر حقى است كه شما از آن تنفر دارید. اما چون از جانب خدا است كسى را در آن دخالتى نیست.(4)
(كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ وَ قِیلَ مَنْ راقٍ وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ إِلى رَبِّكَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ) چنین نیست «تا موقعى كه جان به گلوگاهش رسد و گفته مىشود: آیا كسى است كه «او را از مرگ» نجات دهد و [در این هنگام] به جدایى از دنیا یقین كند و ساق پاها [از سختى جان دادن] به هم پیچد در آن روز مسیر همه به سوى پروردگارت خواهد بود».(5)
آرى مرگ پرواز روح است از جسد خاكى به سوى پرودگار جهانیان و مردمان در این پرواز دو گروه هستند
1. یا پاك و طاهرند كه در وصفشان فرمود: (الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) «كسانى كه فرشتگان روحشان را مىگیرند، در حالى كه پاك و پاكیزهاند به آنها مىگویند: سلام برشما وارد بهشت شوید، به خاطر اعمالى كه انجام مىدادید».(6)
اما آنهایى كه دنیاى خود را با گناه آلوده كردهاند، مرگ برایشان بسیار سخت است. آرى جدا شدن از دنیا و همسر، فرزندان، دوستان و آنچه در طول زندگانى خود جمع كردهاند، بسیار سخت است و چه بسا موجب بىایمانى و بدعاقبتى شود. قرآن در وصف مرگ این گروه مىفرماید:
(وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ) «اگر ببینى هنگامى كه ظالمان در شداید مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان مىگویند: جان خود را خارج سازید امروز در برابر دورغهایى كه به خدا بستید و نسبت به آیات او تكبر ورزیدید، مجازات خواركنندهاى خواهید دید».(7)
(انَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِى الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً) «كسانى كه فرشتگان روح آنان را گرفتند در حالى كه [با انجام دادن گناهان] به خویشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: شما در چه حالى بودید؟ گفتند: ما در سرزمین خود تحت فشار بودیم. (فرشتگان) گفتند: مگر سرزمین خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنید؟ آنها [عذرى نداشتند و] جایگاهشان دوزخ است و سر انجام بدى است».(8)
(الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلون فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتِكَبِّرِینَ) «كسانى كه فرشتگان روح آنها را گرفتند، در حالى كه [با انجام دادن گناهان] به خویشتن ستم كرده بودند، در چنین حالتى تسلیم مىشوند [و به دورغ مىگویند] ما كار بدى انجام ندادیم آرى خداوند به آنچه انجام مىدادید، عالم است. اكنون از درهاى دوزخ وارد شوید، در حالى كه جاودانه در آن خواهید بود چه جاى بدى است جایگاه مستكبران»(9)
روشن است از مرگ گریزى نیست، اما از سختى آن مىتوان گریخت و مرگ را به مثابه بوییدن گلى خوشبو تبدیل نمود. ایمان و عمل صالح- به ویژه دوستى اهل بیت عصمت و طهارت (ع)- و مواظبت بر نمازهاى اول وقت و احترام و نیكى به پدر و مادر و انجام دادن به دستورات الهى، باعث خواهد شد كه ما منزل اول سفر خود را به سلامت طى كنیم.
2. قبر
در واقع «قبر» همان «برزخ» است. و برزخ عالم بین دنیا و آخرت است كه انسان از هنگام مرگ تا نفخ صور در آن قرار دارد.(10)
قرآن كریم پس از نقل تمنّاى باطل افراد بدكردارى كه از دنیا رفتهاند و درخواست بازگشت به دنیا را دارند تا شاید رفتارى شایسته پیشه كنند، ولى برآورده نمىشود مىفرماید:
(وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) «و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگیخته شوند».(11)
همچنین حال برزخ و برزخیان پس از مرگ را چنین بیان مىفرماید:
(وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ یَوْمَ یَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِیدٌ فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ)(12) «و ما [مجازات] را جز تا زمان محدودى تأخیر نمىاندازیم، آن روز كه فرا رسد، هیچ كس جز به اجازه او سخن نمىگوید گروهى بدبختند و گروهى خوشبخت. اما آنها كه بدبخت شدند، در آتشاند و براى آنان در آنجا «زفیر» و «شهیق» (نالههاى طولانى دم و بازدم) است. جاودانه در آن خواهند ماند تا آسمانها و زمین بر پا است مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مىدهد. اما آنهایى كه سعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمانها و زمین برپا است مگر آنچه پروردگارت بخواهد. بخششى است قطع نشدنى».
عبارت «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» روشن مىسازد كه منظور از «جنت» و «جهنم»، بهشت و دوزخ پیش از قیامت است زیرا هر گاه قیامت برپا شود، بساط زمین و آسمان نیز برچیده مىشود. به همین دلیل امام على (ع) به این آیات در قبال كسى كه ثواب و عقاب برزخى پیش از قیامت را انكار مىكرد، استناد كرده است:
«اما رد بر كسى كه ثواب و عقاب در دنیا پیش از برپایى قیامت را انكار مىكند، سخن خداوند متعال است». آنگاه آیات بالا را قرائت مىكنند و در ادامه مىفرماید: «منظور از «إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» آسمانها و زمین پیش از برپایى قیامت است زیرا با قیامت، آسمانها و زمین تبدیل مىشوند».(13)
همانند آیه مذكور، این سخن خداوند است: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) و برزخ عبارت است از امرى بین دو امر (دنیا و آخرت) كه عبارت از ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت است و مثل آن آیه (النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ).(14) قیامت خانه جاودانگى است و صبحگاهان و شامگاهان در آن راه ندارد بلكه آن دو در دنیا هستند. همچنین خداوند متعال درباره بهشتیان مىفرماید: (وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُكْرَةً وَ عَشِیّاً).(15) صبح و شب از صفات شبانه روز است كه در بهشت زندگانى پیش از روز قیامت واقع مىشود. خداوند متعال درباره این گروه مىفرماید: (لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً).(16) این همانند آن سخن خداوند است [كه درباره شهیدان نازل شده است]: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).(17)(18)
امام سجاد (ع) در تفسیر این آیه مىفرماید: «هو القبر و إن لهم فیه مَعِیشَةً ضَنْكاً و الله إن القبر لروضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النار» «منظور از برزخ همان قبر است و براى مردگان در آن زندگى سختى است و به خدا قسم قبر یا باغى از باغهاى بهشت است یا چاهى از چاههاى آتش».(19)
آرى باطن و حقیقت برزخى قبر هر كسى یا باغى از باغهاى بهشت است یا چاهى از چاههاى جهنم. وحشت قبر به هنگام ورود بدان و شب اول قبر و فشار آن، سؤال منكر و نكیر از عقبههاى بس خطرناك قبر است كه كسى را از آنها گریزى نیست مگر اینكه ایمان و عمل صالح را پیش
از خود فرستاده باشد. روایت شده است: قبرى را مىكندند، پیامبر اكرم (ص) با شتاب به سوى آن رفتند و به شدت گریستند به حدى كه خاك از اشك ایشان تر شد و به یاران خود فرمودند: «إِخْوَانِى لِمِثْلِ هَذَا فَأَعِدُّوا» «برادران من براى همانند آن مهیا شوید».(20) توصیههاى بسیارى كه در روایات شده است كه میت را بلافاصله و با سرعت به درون قبر نگذارید و قبل از دفن مدتى او را در كنار قبرش نگاه دارید و در هنگام دفن بر او تلقین بخوانید و در شب دفن او، نماز شب اول قبر بخوانید، همگى براى كم شدن وحشت و اضطراب او و فشار قبر است.
فشار قبر قابل وصف نبوده و حقیقت آن براى ما روشن نیست. اجمالًا مىتوان گفت: انسانى كه از دنیا رفته است، به دلیل انس به دنیا و ناآشنایى به عالم برزخ ونظام جدید، فشار قرار مىگیرد.
سؤال منكر و نكیر نیز پرسش از حقیقت و باطن اعتقادات و اعمال ما است. امام صادق (ع) مىفرمایند: «یَجِىءُ الْمَلَكَانِ مُنْكَرٌ وَ نَكِیرٌ إِلَى الْمَیِّتِ حِینَ یُدْفَنُ أَصْوَاتُهُمَا كَالرَّعْدِ الْقَاصِفِ وَ أَبْصَارُهُمَا كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ یَخُطَّانِ الْأَرْضَ بِأَنْیَابِهِمَا وَ یَطَئَانِ فِى شُعُورِهِمَا. فَیَسْأَلَانِ الْمَیِّتَ مَنْ رَبُّكَ وَ مَا دِینُكَ قَالَ فَإِذَا كَانَ مُؤْمِناً قَالَ اللَّهُ رَبِّى وَ دِینِىَ الْإِسْلَامُ فَیَقُولَانِ لَهُ مَا تَقُولُ فِى هَذَا الرَّجُلِ الَّذِى خَرَجَ بَیْنَ ظَهْرَانَیْكُمْ فَیَقُولُ أَ عَنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص تَسْأَلَانِى فَیَقُولَانِ لَهُ تَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ فَیَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ فَیَقُولَانِ لَهُ نَمْ نَوْمَةً لَا حُلُمَ فِیهَا وَ یُفْسَحُ لَهُ فِى قَبْرِهِ تِسْعَةَ أَذْرُعٍ وَ یُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى الْجَنَّةِ وَ یَرَى مَقْعَدَهُ فِیهَا وَ إِذَا كَانَ الرَّجُلُ كَافِراً دَخَلَا عَلَیْهِ وَ أُقِیمَ الشَّیْطَانُ بَیْنَ یَدَیْهِ عَیْنَاهُ مِنْ نُحَاسٍ فَیَقُولَانِ لَهُ مَنْ رَبُّكَ وَ مَا دِینُكَ وَ مَا تَقُولُ فِى هَذَا الرَّجُلِ الَّذِى قَدْ خَرَجَ مِنْ بَیْنَ ظَهْرَانَیْكُمْ فَیَقُولُ لَا أَدْرِى فَیُخَلِّیَانِ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الشَّیْطَانِ فَیُسَلِّطُ عَلَیْهِ فِى قَبْرِهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ تِنِّیناً لَو أَنَّ تِنِّیناً وَاحِداً مِنْهَا نَفَخَ فِى الْأَرْضِ مَا أَنْبَتَتْ شَجَراً أَبَداً وَ یُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى النَّارِ وَ یَرَى مَقْعَدَهُ فِیهَا» «دو فرشته منكر و نكیر نزد میت در هنگامى كه دفن مىشود، مىآیند در حالى كه صداى آنها همانند رعد بلند آهنگ و چشمانشان همانند برقى سهمناك و خیرهكننده است، در این حال زمین را با دندانهاى خود زیر و رو مىكنند و موهاى خود را مىكشند پس از میت مىپرسند: پروردگار تو كیست؟ دین تو چیست؟
اگر او مؤمن باشد، مىگوید: الله پرودگار من است و اسلام دین من. آنان به او مىگویند: درباره مردى كه از براى پشتیبانى شما بیرون آمده چه مىگویى؟ مىگوید: آیا از محمد (ص) پیامبر خدا مىپرسید؟ مىگویند: شهادت بده كه او پیامبر خدا است. او مىگوید: شهادت مىدهد كه او پیامبر خدا است.
[بدین ترتیب او از آزمون سربلند بیرون آمد و آنگاه] به او مىگویند: بخواب خوابى كه در آن رویایى نیست. قبرش را به اندازه نه ذراع توسعه مىدهند و براى او، درى به سوى بهشت باز مىكنند و او جایگاهش را مىبیند.
اما اگر او كافر باشد، بر او وارد مىشوند در حالى كه شیطان چونان دودى در كنار دیدگان او نشسته است. از او مىپرسند: پرودگار تو كیست و دین تو چیست؟ درباره این شخص كه برأى پشتیبانى شما بیرون آمده چه مىگویى؟
مىگوید: نمىدانم [در این هنگام] بین او و شیطان را خالى مىكنند و بر او در قبر 99 مار بزرگ را مسلط مىسازند كه اگر یكى از این مارها در زمین نفس بكشد، هرگز درختى نخواهد رویید. و دیدگان او را به سوى آتش مىگشایند و او جایگاه خود را در آن مىبیند».(21)
آرى برزخ باطن جهان ماده است و ما از ادراك آن عاجزیم. آنچه ما مىبینیم قبرى است در دورن زمین اما حقیقت آن براى ما روشن نیست. این قبر یا باغى از باغهاى بهشت است و آن براى انسانهایى است كه در دنیا بهشتى زندگى كردند، یا چاهى از چاههاى آتش و آن مخصوص انسانهایى است كه زندگانى جهنمى داشتهاند و این بهشت و دوزخ برزخى كه غیر از بهشت و دوزخ قیامت است، براى ما مكشوف نیست و پس از مرگ عیان مىشود.
مرگ براي مؤمن :
امام حسين در روز عاشورا مرگ را همانند پلي تعبير مي كنند كه انسان مؤمن را از سختيها و زندان بسوي بهشت رضوان و فقر و باغ هاي سر سبز و نعمت هاي جاودان روانه مي كند وبراي كافران همانند عبور از قصرها و باغ هاي زيبا بسوي زندان و عذاب .
امام حسن مي فرمايد : مرگ بزرگترين شادي است بر مؤمنين زماني كه آنها از زندگي سخت و دشوار دنيا بسوي نعمت ها جاودان روانه مي شوند .
در هنگام مرگ مؤمن ، رسول خدا و حضرت علي و حضرت فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهما السلام در حالي كه ملائكه مقرب خداي عزوجل ايشان را همراهي مي كنند و به بالينش حاضر مي شوند ، اگر خداي تعالي زبانش را به شهادت بر توحيد او و نبوت رسول خدا و ولايت اهل بيت بازكرد كه بر اين معاني شهادت مي دهد و رسول خدا و علي و فاطمه و حسن و حسين و ملائكه مقرب خدا با ايشان گواه مي شوند واگر زبانش بند آمده باشد ، خداي تعالي رسول گرامي خود را به اين خصيصه اختصاص داده كه از ايمان دروني هركس آگاه است و لذا به ايمان دروني مؤمن گواهي مي دهد و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام شهادت رسول خدا را گواهي مي كنند .با اين اوصاف مرگ براي مومن بسيار شيرين و لذت بخش خواهد بود ترس از مرگ و گريز از آن براي مؤمنين مفهوم نخواهد داشت .
مرگ براي كافران :
امام حسن مي فرمايد : مرگ عذاب و هلاكتي است براي كافران ، زمانيكه آنها ار بهشت ظاهري شان سوي آتشي كه هميشگي است و سرد نمي شود روانه مي شوند .
قرآن كريم مي فرمايد :
واگر بنگري سختي حال كافران را هنگامي كه فرشتگان آنها را قبض روح مي كنند و با تيغ بر روي و پشت آنها مي زنند و مي گويند : بچشيد طعم عذاب سوزنده را ، اين عقوبت اعمال زشتي است كه كه به دست خو پيش فرستاديد .
مرگ در قرآن
النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ
الأنبياء : 35 كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ
العنكبوت : 57 كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ
آیات بالا بیانشان در مورد مرگ این است که هر نفسی مرگ را می چشد ذائقه
سوال این چشیدن اختیاری است یا اجباری؟
آیا کسی می تواند زنده باشد و مرگ را بچشد؟
در آیات بالا فعل ذائقه به نفس نسبت داده می شود اما در آیات زیر موت به عنوان عامل ایجادی درک بیان می شود
النساء : 78 أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ
يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما
لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً
النساء : 100 وَ مَنْ يُهاجِرْ في سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ
يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ
اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً
آیا مرگ می تواند اختیاری باشد؟
آیا مرگ فقط یک امر تکوینی است؟
آیا مرگ مرگ مطلق می تواند اختیاری باشد؟
آیات زیر نشان می دهد که مرگ به شکل مطلق اختیاری نیست
النساء : 97 إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً الأنعام : 61 وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ
محمد : 27 فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ
البقرة : 281 وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ
آلعمران : 161 وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ
النحل : 111 يَوْمَ تَأْتي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ
انسان می تواند مرگ را بچشد اگر مرگ اجباری و غیر اختیاری باشد چگونه می شود آن را چشید؟
مطلب دیگر این است که چشیدن یک پدیده یعنی ذائقه یک درک کامل از پدیده نیست
پس می توان با این بیان بین آیاتی که درک موت را بیان می کنند و چشیدن آن را بیان می کنند فرق گذاشت
همه مرگ را می چشند ولی به عده ای چشانده می شود و عده ای می چشند که چشاندن آن در آیات توفی امده است که ملائکه نفس را قبض روح می کنند
حالا یک سوال مگر ملائکه یک نفس را قبض روح نمی کنند چرا پس دیگر بگوییم مرگ اختیاری و چشیدن موت؟
جواب این سوال آیه زیر است
آلعمران : 145 وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرينَ
نفس می تواند مرگ را بچشد ولی مرگ قطعی به عنوان درک موت و مرگ تکوینی فقط به اذن خداوند است بدین معنا که نفس اگر هم مرگ را بچشد نمی تواند به موت کامل و مفارقت کامل برسد مگر به اذن خدا که مربوط به زمان مرگ است که اجل حتمی است.
روایت شده است عزرائیل در روز 5 بار در هر خانه ای نگاه می کند که اوقاتش در روایات دیگر امده است که اوقات نماز است که اهل نماز اول وقت را از شدت و سختیهای موت معاف می کند این مقدمه برای این بود که بگیم موت اختیاری از اسرار صلاه است و دست امثال ما نیست.
اما چشیدن موت به نظر یک موت تشریعی است شاید بشه گفت موت اختیاری به معنا تجرد باشد و شباهت به ملائکه خداوند که یکی از اسرار نماز قربان کل تقی عروج روح است.
مرگ از نگاه شاعران بزرگ
فردوسی بزرگ می فرماید:
جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نیکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه ؟
که بودند با گنج و تخت و کلاه
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آئین و رای
مرگ در کنار ما آرمیده است
به گفته بزرگان مرگ حقیقتی بی کتمان, جایگهی ابدی و پایان تمامی رنجهاست. مرگ بدون شک در یک قدمی ماست. با کوچترین تصادفی در جاده, آمدن بلاهایی ناگهانی و طبیعی, بسته شدن رگهای مغز, استرس و فشارهای عصبی, پریدن غذایی در مجرای تنفسی و هزاران اتفاق ناگوار دیگر می تواند مانع از تامین امنیت حتا برای یک لحظه دیگر ما شود. با این وجود بسیاری از ما در راهی قدم می گذاریم که گویی برای ابد زندگی خواهیم کرد و در طول حیات باعث ایجاد نفرت در بین اطرافیانمان می شویم. بزرگان بسیار در نکوهش سرای سپنج یا همان دنیای زودگذر کنونی سخنها گفته اند. از نیکی ها, سختی ها و رنجهایش.
بسیاری از نیاکان بزرگ ما در زمانی که بر بالاترین مقام حکمروايي یا بالاترین مقام معنوی آن روزگار قرار داشته اند همواره روی به یزدان پاک می نموده اند و وی را از این مقام و منزلت سپاس می گفتند. همواره درخواست رهنمایی از خداوند را می نمودند و اینکه مبادا روزی بر ضعیفان ستم کنند.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار.
چه شده که امروز تنها در اندیشه جمع آوری مال و برتری پیدا کردن بر دیگر هم کيشانش است؟ حال این امر به چه قیمتی تمام می شود؟ آری تنها نداشتن آگاهی از هویت ملی و فراموش کردن سرانجام کار یعنی مرگ است که به چنین فجایعی دامن می زند.
چه خوش گفت فردوسی شیرین سخن که بر هیچکس نماند این روزگار. چنان زندگی کن که گویی زندگی دشمن توست پس دل بر او مبند.
چنین است رسم سرای سپنج
نمانی درو جاودانه مرنج
نه دانا گذر یابد از چنگ مرگ
نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ
اگر شاه باشی و گر زرتشت
نهالی ز خاکست و بالین ز خشت
چنان دان که گیتی ترا دشمن است
زمین بستر و گور پیراهن است
اگر چرخ گردان کشد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو
دلت را به تیمار چندین مبند
پس ایمن مشو از سپهر بلند
تو بیجان شوی او بماند دراز
حدیثی دراز است چندین مناز.
این آموزه ها بدون شک راهنمای کسانی خواهد شد که از آزار و اذیت دیگران دوری می گزینند. زیرا دلیلی برای غرور ما انسان ها وجود ندارد. شیر زنانی با ابهت و با زیباترین چهره ها و اندامهای رویایی راهی خاک شدند که به راستی خاک از پذیرش آنان شرمگین بوده است. آرتمیس بزرگ بانوی دریانورد جهان که مسوول کشتي دریایی ارتش شاهنشاهی خشایار شاه بود با چنین تعاریفی که از وی شده است در زیبایی و کردار و منش سرآمد روزگار خود بوده است ولی وی هزاران سال است که در خاک خفته است ولی نامی نیک از خود بر جای گذاشت. بزرگ مردانی راهی گور شدند که روزگاری بر جهان حکم می رانند و با فرمانی سرنوشت روزگار پسین خودشان را تغییر می داده اند. به راستی ما چه هستیم امروز که بخواهیم در برابر آنان غرور و کبر و خودپسندی نشان بدهیم و بر دیگران فخر بفروشیم؟
فردوسی بزرگ نمونه ای کامل از الگوی اخلاقی و فرهنگی ما و جهان است. شاهنامه وی یکی از سه کتاب ادبی جهان شناخته شده است.
وی می فرماید: ای مردم بی آزاری را الگوی زندگی خویش قرار دهید و از آنچه دارید خرسند باشید و بر مال دیگران چشم نداشته باشید تا روانی آسوده داشته باشید. دیگران را آزار ندهید و ستم بردیگران مکنید. این است راهی جاودان برای زندگی نیک و آسوده. به همسایگان نیکی کنید بخصوص بزرگان و فرهیخته گان را ارج گذارید. پاکی و نیکی تنها راهی است که انسان بایستی از آن پیروی کند.
بی آزاری و جام می برگزین
که گوید که نفرین به از آفرین؟
بخور آنچه داری و اندوه مخور
که گیتی سپنج است و ما برگذر
میازار کس را از بهر درم
مکن تا توانی به کس ستم
ز چیز کسان دور کنید دست
بی آزار باشید و یزدان پرست
مجویید آزار همسایگان
بویژه بزرگان و پرمایه گان
به پاکی گرائید و نیکی کنید
دل و پشت خواهندگان را مشکنید.
فردوسی بزرگ پس از چنین سخنانی می فرماید: در جهان تنها دو چیز است که برای ابد باقی می ماند. آری آنهم سخن راست و کردار نیک است. این حاصل آموزه های گذشتگان فردوسی است که وی با مهارت و بهترین شکل ممکن از آن سود می برد و آن را بکار می برد. آری فردوسی این سخنان را بکار برد زیرا امروز پس از هزار و اندی سال نام فردوسی یکی از نورانی ترین و پرفروغ ترین نامهایی است که حتی جهان شنیده می شود. آرامگاهش محلی دلنشین و رویایی برای فرهیختگان و اهل علم و دانش است و هیچ کس نتوانسته است چهره ای نادرست از او به نمایش بگذارد. فردوسی نیک می دانست که گذر زمان, باد, آب, آتش و خاک نمی تواند نام نیک و انسانیت را از بین ببرد.
ز گیتی دو چیز است جاوید و بس
دگر هرچه باشد نماند به کس
سخن نغز و کردار نیک
بماند چنان تا جهان است یک
ز خورشید و ز آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک
گذر زمان پس از صدها سال نه تنها نام فردوسی را به فراموشی نسپرد بلکه روز به روز به پیروان او افزود و سخنانش آشکار تر از گذشته هویدا می شود. فردوسی با گوش جان دادن به آموزه ها خود را فدای تاريخ ومردمش کرد. فردوسی هیچ لذتی که شایسته او و تفکرات بزرگ اش باشد از گذر عمر خویش نبرد تنها راهی که برگزیده بود برای حفظ نام شرق زمين و زنده کردن دگر باره فرهنگ بود. به راستی که هیچ لذتی برای وی بالاتر از این راه نبود است. او در قسمتهای پایانی شاهنامه در حالی که مشغول نبشتن این اثر بزرگ جهانی بود پسر بزرگش را که به سن سی و هفت رسیده بود از دست می دهد ولی چه نیکو و چه والا منشانه با سرودن چند بیت در نکوهش دنیا و از دست دادن عزیزش و کسی که در مواقع گرفتاری همواره یاری اش می داده به راهش ادامه می دهد:
مرا سال بگذشت بر شصت و پنج
نه نیکو بود گر بیازم به گنج
مگر بهره گیرم من از پند خویش
بر اندیشم از مرگ فرزند خویش
مرا بود نوبت برفت آن جوان
ز دردش منم چون تنی بی روان
شتابم همی تا مگر یابمش
چو یابم به بیغاره بستایمش
که نوبت مرا بود بی کام من
گرا رفتی و بردی آرام من
ز بدها تو بودی مرا دستگیر
چرا راه جستی ز همراه پیر
مگر همرهان جوان یافتی
که از پیش من نیز بشتافتی
جوان را چو شد سال بر سی و هفت
نه بر آرزو یافت گیتی برفت.
آری چنین بزرگ مردی با چنین دانش و وسعت آگاهی از خوب و بد جهان در بسیاری از گفته هایش به مرگ می اندیشد. هرگز این حقیقت همیشه جاوید را از یاد نمی برد همواره در گفته هایش پس از سپاس از یزدان پاک به سرانجام کار خویش نیم نگاهی می اندازد. مرگ را در برخی موارد در این آشفته بازار راه نجات میپندارد :
دلم سیر شد زین سرای سپنج
خدایا مرا زود برهان ز رنج
نزادی مرا کاشکی مادرم
وگر زادی مرگ آمدی بر سرم
که چنین بلاها بباید کشید
ز گیتی همی زهر باید چشید.
ولی هرگز از یاد خدا و راهی که برگزیده بود نا امید نمی شود. او به حاکمان و بزرگان آینده کشور سفارش میکند که از گذشته عبرت بگیرند. از مرگ که در نزدیک ترین فاصله با آنها قرار دارد پند بگیرند و بر دیگران ظلم نکنند. چراکه با نفرین و لعن مردم بایستی راهی خاک شوند.
سعدی بزرگوار نیز می فرماید: چنان زندگی کن که یادت را به نیکی برند. نه اینکه با نفرین و لعنت یادت کنند. رسم و قوانین زشت از خود بجای نگذارید زیرا که آیندگان هزاران نفرین به شما خواهند فرستاد.
چنان زی که ذکرت به تحسین کنند
چو مردی نه بر گور نفرین کنند
نباید به رسم بد آیین نهاد
که گویند لعنت بر آن کاین نهاد
وگر بر سر آید خداوند زور
نه زیرش کند عاقبت خاک گور
آری فردوسی گاهی از شیرینی های زندگی فانی سخن می گوید, گاهی از رنجهایش. ولی مرگ تنها و آخرین گام زندگی است که باید طی شود و اندیشیدن به آن موجب دوری از ظلم به دیگران می شود. وی می فرماید:
اگر به ثروتهای بیکران خویش ببالی هیچ سودی برایت ندارد. اگر به تاج و تخت و مقام کنونی ات بنازی باز هم هیچ سودی برایت ندارد. اگر به زیبایی و دانش ات بنازی نهایت هیچ برایت ندارد. نیک ترین کاری که شایسته توست گذاشتن نام نیک با منش و فروتنی است تا آیندگان با نامی جاوید از تو سخن بگویند.
فردوسی بر این باور است که اگر صد سال عمر کنی و اگر بیست و پنج فرقی نمی کند نهایت بایستی از این سرای فانی و درد و رنج راهی خروارها خاک شوی. پس هرگز نامی زشت از خودت بر جای نگذار. برای کسب مقام و جاه و جلال خون بی گناهان را مریزید. لذت در راه درست و نیک جزئی از آموزه های نیاکان است.
چنین است رسم سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد
نمانی همی در سرای سپنج
چه یازی به تخت و چه نازی به گنج
اگر صد بمانی و گر بیست و پنج
بیایدت رفتن ز جای سپنج
مریزید خون از پی تاج و گنج
که بر کس نماند سرای سپنج
جهان را نمایش چو کردار نیست
نهانش جز از رنج و تیمار نیست
اگر تاج داری اگر گرم و رنج
همان بگذری زین سرای سپنج.
این فرهنگ کهن تنها به فردوسی بزرگ ختم نمی شود. دهها نفر پیش و پس از وی نیز چنین گفته اند. بابا طاهر عریان پیامی برای حاکمان ظالم و مردمان مغرور و خود پسند دارد:
اگر شیری اگر ببری اگر کور
سرانجامت بود جایت ته گور
تنت در خاک باشد سفره گستر
بگردش موش و مار و عقرب و مور.
دلا اصلا نترسی از ره دور
دلا اصلا نترسی از ته گور
دلا اصلا نمی ترسی که روزی
شوی بنگاه مار و لانه مور.
به گورستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم حال دولتمند و درویش
نه دولتمندی بی کفن در خاک رفت
نه دولتمندی برد از یک کفن بیش
سعدی بزرگوار نیز پیرامون مرگ چنین می فرماید:
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یک جو نمی ارزد سرای سپنج
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت می جویدش زیر خاک
به من ده که در کیش رندان مست
چه آتش پرست و چه دنیا پرست
بیا ساقی آن بکر مستور مست
که اندر خرابات دارد نشست
به من ده که بدنام خواهم شد
خراب می و جام خواهم شد.
آری به گفته سعدی جمشید شاه در حداقل چهار هزار سال پیش چنین گفته است که جهان نمی ارزد به یک جو. اندیشه های عارفان و فیلسوفان بزرگ همگی بر این امر تاکید کرده اند ولی به راستی برخی از ما انسانها تا چه اندازه گستاخ هستیم که تا آخرین دم که از زندگی باز با دیگران با خشم و غضب و توهین رفتار می گوییم. با سخنان خواسته یا ناخواسته عزیزانمان را می رنجانیم. به همسایه و دوست و بستگان نیکی نمی کنیم و دوری و نفرت را در دل آنان با جای راستی و درستی میکاریم. فریب و دروغ شیوه زیرکان و عاقلان می شود.
سعدی بزرگوار می فرماید ای حاکم و ای کسی که امروز بر دیگران حکم می رانی حال که نوبت تو شده است و قدرتی داری که به زیر دستان دستور می دهی و کشوری را اداره میکنی از این فرصت به درستی استفاده کن. زیرا دو خصلت نگهبان کشور و دین است که این خصلتها را تو بایستی اجرا کنی. نخست برکنار کردن و مجازات دادن به کسانی که بر دیگران زور و ظلم و ستم میکنند و دیگری با مهر و نیکی با ضعیفان و بیچاره گان رفتار کردن و در جایی دیگر از طرف جمشید شاه کهن که بنیان گذار نوروز است می گوید: عالمی را ما گرفتیم با مردانگی و زور و قدرت ولی نبریدم هیچ کدام از آنها را با خود به خاک. آری پس چه دلیلی را می توان یافت برای تحقیر دوستان و بستگان؟ گردآوردن مالهای بسیار؟ ظلم و ستم کردن بر دیگران؟ خوار شمردن زیر دستان؟ فخر فروختن بر دیگران؟ احترام نگذاشتن به بزرگان و فرهیخته گان ؟
به نوبت اند ملوک اندرین سپنج سرای
کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
دو خصلت اند نگهبان ملک و یاور دین
به گوش جان تو پندارم این دو گفت خدای
یکی که گردن زور آوران را به قهر بزن
دوم که از در بیچارگان به لطف درآی.
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه ای بر به سنگی نبشت
بر این چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند
گرفتیم عالم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور.
رودکی با تاکید بر دنیای سپنج چنین می گوید :
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنون ات خواب بر دنیاست
با کسان بودن ات چه سود کند؟
که به گور اندرون شدن تنهاست
یار تو زیر خاک مور و مگس
چشم بگشا ببین کنون پیداست
ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود
تا می خورم امروز که وقت طرب ماست.
نظامی گنجوی شاعر بزرگ نیز پندی برای ما بر جای گذاشته است :
هرکه آید درین سپنج سرای
بایدش باز رفتن از سرپای
در وی آهسته رو که تیز هشست
دیر گیر است لیک زود کشست.
فردوسی از طرف بوذرجمهر فیلسوف می فرماید:
در این روزگار فانی کسانی که پر دانش تر و آگاه ترند عذاب و درد بیشتری را تحمل میکنند.
این سخن نیز در بسیاری از زندگی بزرگان دیده شده است. خیام فیلسوف با شکایت از ناآگاهی مردم عصر خود و عذابی که تحمل می کرده لب به سخن می گشاید و به آنان می گوید ما می رویم و خاک ما را آیندگان کوزه ها کنند. این لحظه عمر را بهره ببرید و نام نیک و دانش گردآوری کنید.
بوذرجمهر
نباشد خردمند بی درد و رنج.
خیام می فرماید:
می خور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد بر جان پاک من و تو
در سبزه نشین و می روشن میخور
که این سبزه بسی دمد ز خاک من و تو.
از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
و آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو.
بر خیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه جوی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم.
پیری دیدم به خانه خماری
گفتم نکنی ز ز رفتگان اخباری
گفتار می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری.
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل از بهر چه آراست مرا.
سعدی می فرماید:
نشنیدی حدیث خواجه بلخ
مرگ خوش تر که زندگانی تلخ
موی گردد پس از سیاهی بور
نیست بعد از سپیدی الا گور
عاقبت پیک جانستان برسد
ما گرفتار و الامان برسد.
سنایی غزنوی می فرماید :
ایا سرگشته دنیا مشو غره به مهر او
که بس سرکش که اندر گور خشتی زیر سر دارد
طمع در سیم و زر چندین مکن گردین و دل خواهی
که دین و دل تبه کرد آن که دل در سیم و زر دارد .
در چنین روزگار بی اعتباری آیا نیک نیست که از تک تک لحظه های زندگی به نیک ترین روش ممکن بهره ببریم و نامی پسندیده از خویش بر جای گذاریم؟...
مرگ و مثالهایی جالب برای آن
درباره حقیقت ((مرگ )) نظرات مختلفى وجود دارد بسیارى از دانشمندان براى روشن کردن آن ، مثالهاى گوناگونى زده اند. در آینده به چند نمونه از آنها اشاره مى کنیم :
به طور کلى معنى و حقیقت ((مرگ )) عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بریده شدن علاقه آن دو از یکدیگر، وقتى بین روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حیات دارد. اما وقتى این ارتباط بریده شد و روح از بدن جدا گردید ((مرگ )) حتمى است .
وقتى بین آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حرکت مى کند، چشمش مى بیند، گوشش مى شنود، قلبش مى زند و دست و پایش حرکت مى کند و آن چه سبب این کارها مى شود روح است ، در حقیقت همان روح است که همه چیز را به آن نسبت مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى در خدمت او هستند. هنگامى که انسان مى گوید چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان کار را مى کنند در حقیقت مقصودش از (من ) روح است ؛ زیرا روح به وسیله چشم مى بیند، به وسیله گوش مى شنود، به وسیله زبان تکلم مى کند، به وسیله مغز درک مى نماید، به وسیله پا حرکت مى کند و به وسیله دست کارهایى را انجام مى دهد. اگر این وسائل نباشد روح به تنهایى نمى تواند کارى انجام دهد.
اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى کند، آن بى حرکت مى شود و باید دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بین مى رود، ولى این پوسیده شدن ، لطمه اى به روح او وارد نمى کند و روح همچنان باقى مى ماند و به صورت موجودى مستقل و اصیل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هایى که براى حقیقت روح زده اند از این قرار است .
1 - بعضى گفته اند: بدن و روح مانند کشتى و کشتیبان اند، جدایى ناخدا از کشتى ، ارتباط و علاقه او را از کشتى جدا مى سازد. با این که حقیقت ناخدا غیر از کشتى است نیرویى که کشتى را اداره مى کند و آن را از غرق شدن نجات مى دهد نیروى ناخداست . روح هم نسبت به بدن همان علاقه را دارد و در حقیقت روح ، بدن را رهبرى مى کند. (همانند ناخدا در رهبرى کردن کشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.
2 - بعضى دیگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاریکى تن . بدن با این نور از مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بیند، از مجراى دهان و زبان مى گوید. همچنین حواس دیگر در بدن به برکت روح فعالیت دارند، هرگاه این ارتباط و علاقه بریده شود نور از بدن قطع مى شود.
پس ، حقیقت مرگ عبارت از بیرون رفتن نور از این محل و قرار گرفتن آن در جاى دیگر است و با رفتن روح ، بدن تاریک مى شود، چنانچه پیش از دمیدن روح تاریک بوده است .
براى روشن شدن مطلب فرض کنید: در کلبه اى که چندین سوراخ داشته باشد چراغى روشن نمایید، از این سوراخ ها نور و روشنى بیرون مى رود. این چراغ روح کلبه است ! تا زمانى که در کلبه باشد، حیات دارد و نور از سوراخ ها بیرون مى رود اما اگر چراغ را بیرون ببرید آن جا تاریک مى شود و در واقع مى میرد. پس مرگ ، جابه جا کردن چراغ و بیرون بردن آن از بدن است .
3 - عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشین مثل زده اند، راننده ، روح و جان ماشین است و تا زمانى که راننده داخل آن باشد، ماشین روح دارد و حرکت مى کند. اما وقتى ماشینى کهنه و اوراق شد و دیگر قابل استفاده نبود راننده ، آن را ترک مى کند وقتى راننده آن را ترک نمود علاقه خود را از آن بریده است .
4 - بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقى مثل زده اند که شخصى سال ها داخل آن بوده است . در این مدت شخص به اتاق علاقه پیدا کرده است . اما به مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسیده و به خرابى مشرف مى شود. شخصى که در خانه ساکن است چون دیگر آن را قابل استفاده نمى بیند و مى ترسد که ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مى برد و از آن جا خارج مى شود.
جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو مى ریزد
از مثال هاى فوق مى فهمیم که علاقه و ارتباط روح و بدن از باب حلول چیزى در چیز دیگرى و مخلوط شدن چیزى به چیزى نمى باشد؛ چرا که روح مجرد است ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .
روى همین جهت بعضى از حکما گفته اند: روح مانند پوششى است که بدن را فراگرفته باشد. هم چنان که لباس دخول و خروج ندارد، روح هم دخول و خروج ندارد، بلکه گاهى به تن پوشیده و گاهى از آن کنده مى شود. بین این دو اصلا سنخیتى نیست ((آفرین بر خدایى که دو موجود ناهماهنگ را به هم پیوسته است )).
5 - بوعلى سینا هم ، درباره حقیقت ((مرگ )) چنین اظهار نظر مى کند: ((مرگ )) جز این نیست که روح و نفس آدمى آلات خود را که به کار گرفته است رها کند. (منظور از آلات ، همان اعضا و جوارح است که مجموع آنها را بدن مى نامند)، هم چنان که شخصى صنعت کار ابزار کار خود را ترک مى کند. روح وقتى از بدن خارج شد باقى خواهد ماند و راهى براى فنا و نابودى او نیست .
نیز مى گوید: حقیقت ((مرگ )) مفارقت روح از بدن است . این مفارقت ، به معناى فساد و نابودى روح نیست . تنها چیزى که از این مفارقت حاصل مى شود فساد ترکیب بدن و متلاشى شدن آن است . اما روح که همان ذات آدمى است هم چنان باقى مى ماند.(23)
خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسیدن ((مرگ ))، آن چه پایان مى پذیرد حیات بدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از ((مرگ ))، به سراى دیگر منتقل مى شود و در اقامت گاهى جدید با شرایطى نوین به حیات خود ادامه خواهد داد.
از این ملک روزى که دل بر کنم
سراپرده در ملک دیگر زنم
پس این مملکت را نباشد زوال
ز ملکى به ملکى بود انتقال
پی نوشت :
(1) عبس (80)، آیه 21.
(2) فقال لهم الحسین) ع (صبراً بنى الكرام فما الموت إلا قنطرة یعبر بكم عن البؤس و الضراء إلى الجنان الواسطة و النعیم الدائمة فأیكم یكره أن ینتقل من سجن إلى قصر و ما هو لأعدائكم إلا كمن ینتقل من قصر إلى سجن و عذاب. إن أبى حدثنى عن رسول الله) ص (أن الدنیا سجن المؤمن و جنة الكافر و الموت جسر هؤلاء إلى جنانهم و جسر هؤلاء إلى جحیمهم امام حسین در روز عاشوراء خطاب به یاران خود فرمودند: اى فرزندان بزرگوارى صبر پیشه كنید، زیرا مرگ جزء پلى نیست كه شما را از رنج و سختى به بهشت برگزیده و نعمت همیشگى عبور مىدهد. كدامین از شما گذر از زندان به قصر را نكوهیده مىدارد؟ اما مرگ براى دشمنان شما جز انتقال از قصر به زندان و عذاب نیست بدانید كه پدر من از جدم پیامبر خدا) ص (نقل كرد كه فرمرمود: دنیا زندان مومن و بهشت كافر است. و مرگ پلى است كه آنها را به بهشتشان رهنمون مىشود و اینها را آتششان مىكشاند «) بحارالأنوار، ج 6، ص 154).
(3) واقعه (56)، آیات 83- 85.
(4) ق (50)، آیه 19.
(5) قیامة (75)، آیات 26- 31.
(6) نحل (16)، آیه 32.
(7) انعام (6)، آیه 93.
(8) نساء (4)، آیه 97.
(9) نحل (16)، آیه 28.
(10) منظور از قبر، همین قبر ظاهرى نیست كه ما مىبینیم، زیرا این قبر كه جسم ما را در خود جاى مىدهد، پس از چندى مىپوسد، بلكه منظور از قبر، باطن آن است كه تا قیامت پا بر جاست و در روایات ما از آن به باغى از باغهاى بهشت یا چاهى از چاههاى جهنم تعبیر مىكنند.
(11) مومنون (23)، آیه 100.
(12) هود (11)، آیات: 104- 108.
(13) اشاره به آیات 66 و 67 سوره مباركه» زمر «.
(14) مؤمن (23)، آیه 46:» آتش است كه هر صبح و شام بر آن) خاندان فرعون (عرضه مىشوند «.
(15) مریم (19)، آیه 62:» و هر صبح و شام روزى آنان در بهشت مقرر است «.
(16) انسان (76)، آیه 13:» نه آفتاب را در آنجا مىبینند و نه سرما را «.
(17) آل عمران (3)، آیه 169:» و مپندار كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند، مردگانند بلكه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند «.
(18) بحارالأنوار، ج 6، ص 245.
(19) بحارالأنوار، ج 6، ص 159 امام صادق) ع (نیز چنین تفسیرى از برزخ دارند:» البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة. و الدلیل على ذلك أیضا قول العالم) ع (والله ما یخاف علیكم إلا البرزخ امام صادق مىفرمایند: برزخ عبارت از قبر است كه همان عقاب و ثواب بین دنیا و آخرت مىباشد.) آنگاه مرحوم مجلسى اضافه مىكند (دلیل آن سخن عالم) امام موسى كاظم) ع» است كه فرمودند:» به خدا قسم من بر شما تنها از برزخ مىترسم «بحارالأنوار، ج 6، ص 218).
(20) مستدرك الوسائل، ج 2، ص 465.
(21) كافى، ج 3، ص 236.
پدیده مرگ http://daneshnameh.roshd.ir
انسان از مرگ تا برزخ http://www.metafizik.blogsky.com/
مرگ چیست ؟ http://www.esalat.org
مرگ چیست ؟ http://www.cloob.com
مرگ چیست ؟ http://sarayebaghi.blogfa.com
مرگ چیست ؟ http://www.al-mobin.com
/خ