گاه غلبهی امواج احساسات و هیجان دلباختگی، بستر آرامش، اندیشه و تعقل را در ارزیابی بایستهی معیارهای كفویت، متلاطم میسازد. در برخی از مواقع اصرار فوقالعاده و بعضاً تهدیدآمیز پسر یا دختر داوطلب ازدواج و یا هر دو طرف، فرصت مطالعه، بررسی و تحقیق و ارزیابی و سنجش معیارهای تناسب و كفویت، همراهی و همسری را از خانوادههای ذی ربط سلب میكند.
بیشك آنگاه كه پایههای ازدواج بر داغی عشق و سستی دلباختگی استوار شود، بسیاری از موارد در همان ماهها و سالهای اول زندگی با سرد شدن حرارت عشق و هشیاری نسبی دلباختهها، شاهد سردی رابطهها و لرزانی پایههای ازدواج خواهیم بود.
چه بسیار دخترها و پسرها كه در پی كشش فوقالعادهی علاقه و عشق و نادیده انگاشتن بسیاری از معیارها و ارزشها ازدواج كرده، چند صباحی پس از آغاز زندگی مشترك با طغیان نفرت و خشم در پی جدایی و طلاق برمیآیند. (1)
بدون تردید گل واژههای دوستی و محبت، علاقه و عشق، چاشنی حیات و آرامشگر روان و تأمین كنندهی نیاز فطری بشر، بویژه در طول زندگی مشترك با همسر است. در واقع از زیباترین جاذبههای روانی كه مایهی اصلی نشاط و سرزندگی، حیات و پویا و پربركت و آرامش بخش زندگی زنها و شوهرهاست، علاقه و عشق روزافزون آنها نسبت به یكدیگر است. به بیان دیگر، بدون احساس و محبت. علاقه و عشق به محبوبها و مطلوبها، زندگی معنایی نمیتواند داشته باشد. اما محبت و عشق واقعی، خود زایندهی شناخت و معرفت است، ناگهانی نیست، حاصل تدریج است و به موازات رشد و تحول آدمی و اعتلای معرفت و بینش نسبت به محبوبها و مطلوبها صدچندان میشود.
چندی پیش مادری میگفت: "دخترم خواستگاری دارد كه جوانی است مؤمن، خوش اخلاق و تحصیل كرده، و من خانوادهاش را بخوبی میشناسم. این جوان از ظاهری مطلوب نیز برخوردار است و بسیار صبور و باهوش میباشد. اما دخترم بدون هیچ دلیل و علت خاصی حاضر به ازدواج با او نیست. او میگوید منتظر جوان دیگری است كه بزودی از وی خواستگاری خواهد كرد. جوان مورد نظر دخترم فردی است كه سابقهی اعتیاد به تریاك و حشیش دارد، تحصیلات دبیرستان را نتوانسته به پایان برساند، در محل زندگی به آدم بی قید، بیكار و بی برنامه شهرت دارد، سابقاً ورزشكار بوده و حالا با اعتیادی كه دارد فقط روزی چند ساعت در مغازهی برادرش مشغول است. این فرد نه صلاحیت همسری دارد و نه تعهد و مسئولیتپذیری برای زندگی مشترك. خلاصه نمیدانم كه چرا دخترم به او دل بسته است؟!"
با شنیدن سخنان این مادر دلسوز و فهیم قرار شد دختر ایشان را كه دانشجوی سال دوم دانشگاه نیز بود ملاقات كرده، با او صحبت و مشاوره داشته باشم. در نهایت با شیوهای مؤثر موفق به ملاقات و گفت و گو با این دختر خانم شدم. از او دربارهی شخصیت و ویژگیهای خواستگار مورد نظر خانواده اش پرسیدم. در پاسخ گفت: "هیچ عیبی ندارد. آدم خیلی خوب و درستی است، اما دوستش ندارم. من نظرم این است كه آدم باید اول عاشق بشود بعد ازدواج كند. من به آن پسر خرازی فروش كه هم محلهای ماست دل بستهام و عاشق او شدهام. او به من قول داده است كه اعتیادش را ترك كند و دیپلم بگیرد."
بدین ترتیب دیدگاههای این دختر خانم برایم كاملاً روشن شد. او در حصاری از احساسات، هیجانها و كششهای نفسانی محصور شده بود و بسختی میشد با او در روال منطقی گفت و گو كرد. سرانجام پس از حدود یك ساعت صحبت، برایش روشن شد كه انسان ابتدا نسبت به پدیدههای مختلف شناخت پیدا میكند و به موازات تحصیل این شناخت، نسبت به آنها احساسی در او به وجود میآید. از این رو هر قدر شناخت نسبت به یك پدیده جامعتر و عمیقتر باشد، احساس و علاقه و عشق در نتیجهی شناخت حاصل میگردد. صاحبان اندیشههای متعالی و رفتارهای متعادل، كسانی هستند كه بین شناخت و احساس (عشق) آنها نسبت به یك پدیده توازن و تعادل وجود دارد. بنابراین صرف یك شناخت محدود و تك بعدی، یك نگاه خریدار، شنیدن یك كلام پرجاذبه و وسوسه انگیز، خواندن یك نامهی عاشقانه و ... نمیتواند عشقی آتشین را به دنبال داشته باشد!!
شایسته آن است كه با آزادگی و استقلال رأی، واقع بینی و مآل اندیشی، صلاحیتها و قابلیتهای همسری و پدری، مسئولیت پذیری و تعهدات اخلاقی و تقلیدات ارزشی و خواستگارها را مورد ارزیابی قرار داد و نسبت به ویژگیهای مثبت هر کدام اندیشه کرد. هر فرد در سایهی اندیشه و مشاهدهی ویژگیها و رفتارهای مطلوب، به یقین صاحب احساسات تازهای خواهد شد، احساساتی كه انتظار میرود به موازات شناخت بیشتر و مؤانست، افزون و افزونتر شود.
آری، وقتی كه به مسألهی علاقه و عشق این گونه مینگریم، نتیجه میگیریم، عشق میان زن و شوهرهایی كه سالهاست ازدواج كرده و نسبت به هم معرفت بیشتری پیدا كردهاند، به نسبت سالهای ازدواج و زندگی مشترك بیشتر از عشق بین دو جوانی است كه بتازگی ازدواج كردهاند، زیرا همهی ما به نیكی میدانیم كه اگر پایههای نخستین زوجیت بر معرفت و معیارهای آرامش بخش كفویت استوار گردد، علاقه و عشق حاصل از چنین رابطه و پیوندی روز به روزافزون خواهد شد.
پینوشتها:
1. چندی پیش در كلینیك مشاوره، توفیق ملاقات زوج جوانی را داشتیم كه بعد از 18 ماه ازدواج و زندگی مشترك مصراً متقاضی جدایی و طلاق بودند، حضورشان در دفتر من به اصرار و تلاش دایی عروس خانم فراهم شده بود. این زوج جوان با متهم نمودن همدیگر به ناسازگاری، با احساسی از خشم و تنفر شخصیت یكدیگر را تحقیر و تخریب مینمودند. در اولین جلسه مشاوره روشن گردید كه ریشه اصلی اختلاف، دافعههای روانی و نفسانی است. اینجانب سعی نمودم این زوج جوان را به ریشه و علت اصلی پیدایش احساس منفی و بازدارنده در وجودشان نسبت به همدیگر آشنا نمایم. برای جلسهی دوم و ادامهی برنامهی مشاوره از این زوج جوان خواستم كه اگر از قبل از ازدواج، دوران آشنایی نخستین و یا در روزها و هفتههای اول ازدواج خاطرات مكتوبی از همدیگر دارند با خودشان بیاورند. اگر چه این كار تا حدی برای هر دو سنگین بود، اما با تأكیدی كه بر آن داشتم زحمت كشیدند و هر كدام چند فقره نامه و چند قطعه عكس یادگاری آوردند. در فرصت مناسبی كه فراهم گردید، مضمون یكی از نامههایی را كه آقای داماد حدود 2 سال پیش برای عروس خانم نوشته بود با صدای آرام قرائت نمودم. از جمله مضامین این نامهی زیبا چنین بود. "آنگاه كه نگاهم به چشمان افسون تو افتاد احساس كردم گمشدهام را پیدا كردهام، عشق تو چون آب شیرینی بود كه بر كویر سینه ام جاری شد و با همه وجود عاشقت شدم و... "این عبارت را دو بار برایشان خواندم و بعد سؤال كردم از آخرین جمله این نامه تا به امروز برایم سخن بگویید. بگویید كه چگونه شد كه آن عطش داغ عشق و احساس عاشقی بعد از چند ماه به خشم و نفرت و تنفر تبدیل گردید؟! آری عشق واقعی زمانی حاصل میگردد كه در بستری از شناخت واقعی و معرفت صادقانه و جوانههای جاذبههای وجود بارور گردد و همین است كه نام كششهای نفسانی و غلیان هیجانها را نمیتوان عشق نهاد. در هر حال بعد از چند جلسه مشاوره به لطف خدا این زوج جوان با نگرش تازه و باور نوین به اندیشه و هدف همسری، به زندگی خود ادامه دادند.
منبع مقاله :افروز، غلامعلی، (1393)، مبانی روانشناختی ازدواج در بستر فرهنگ و ارزشهای اسلامی، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم.