بهتر است بیهیچ گونه گفت و گوی مقدماتی دربارهی زندگی و آثار حجةالاسلام امام ابوحامد محمد بن طوسی معروف به غزّالی به بحث دربارهی جدال وی با باطنیان و آثار او در این زمینه بپردازیم و از محیط تاریخی و سیاسی و اجتماعی و دینی زندگانی وی تنها بدان بخشها اشاره كنیم كه با مسائل موردنظر ما در رابطهی مستقیم است.
نخستین كسی كه گفت و گو در این باب را آغاز كرد، ایگناتس گلدزیهر دانشمند شرقشناس و اسلامشناس بزرگ مجارستانی است كه نخست بار به سال 1916 میلادی با یافتن نسخهای خطی از فضایحالباطنیه غزّالی كه موزهی بریتانیا چهار سال پیش از آن (1912) خریداری كرده بود، بخشی مهم از كتاب را انتشار داد و مقدمهای مفید و ممتع بر آن افزود. (1)
مقدمهی گلدزیهر دارای دو بخش است: بخش نخست دربارهی تألیف كتاب و سوابق تألیف و تصنیف در این مسأله (رد بر اسماعیلیان) است. بخش دوم آن تحلیلی است از كل مضمون فضایح الباطنیه غزّالی.
وی در نخستین بخش مقدمهی خویش از اندیشهی «تقلید» در اسلام گفت و گو، و اشاره میكند كه همین اندیشه مركز اصلی حملهی غزّالی به باطنیان قرار گرفته و از آن به نظریهی «تعلیم گرفتن از امام معصوم» كه باطنیان بدان عقیده دارند گریز میزند و نه تنها تعلیم گرفتن از امام بلكه نظریهی معصوم بودن امام و ضرورت آن را نیز مورد بحث قرار میدهد و ابطال میكند.
یكی از فصلهای مهم این بخش از مقدمهی گلدزیهر فصل چهارم آن است. وی در این فصل، تا حد مقدور كسانی را كه در نوشتن رد بر اسماعیلیان مقدم بر غزّالی بودهاند یاد میكند و پیش از همه كتابی را كه در آن ابوعبدالله بن رزام عقاید اسماعیلیان را رد كرده است یاد میكند. (2) تاریخ زندگانی و درگذشت ابن رزام دانسته نیست، اما بیشك از آغاز قرن چهارم هجری تجاوز نمیكند. در پایان سدهی چهارم سعد بن محمد ابوعثمان غسانی قیروانی نحوی كتابی در رد بر ملاحده نوشت. سپس نوبت ابوبكر باقلانی (متوفی در 403هـ/ 1012م) فرا رسید. وی كتاب كشف الاسرار و هتك الاستار را در رد باطنیان نوشت. از همین جا دشواری بزرگی رخ مینماید و آن اینكه در نسخههای چاپی احیاء علومالدین غزّالی چنین آمده است: «وَ قَدْ ذكَرنا فی كتابِ المُستظهری، المُستنبَطُ مِن كتابِ كشفِ الاسرارِ وَ هتكِ الاَستارِ تألیفَ القاضی ابی الطَیِّب فی الرّدِّ علی اصناف الرَّوافض مِنَ الباطنیَّةِ ما یُشیرُ إلی وجهِ المصْلَحةِ فیهِ». (3) این جمله بسیار مهم است و اگر درست و معتبر باشد باز مینماید كه مستظهری (یعنی فضایح الباطنیه) از كتاب كشف الاسرار باقلانی گرفته شده است. گلدزیهر معتقد است كه این كار دزدیی است رسوا، و ممكن نیست غزّالی مرتكب آن شود، چه غزّالی كتاب خود را صد سال پس از باقلانی نوشته و در تمام این مدت كتابهای باقلانی معروف و متداول بوده است. وانگهی، غزّالی كه در المستظهری هیچ اظهاری دربارهی گرفتن چیزی از كتاب باقلانی نكرده است، چگونه خود در احیاء بدان تصریح میكند؟
از این گذشته غزّالی نارضایی خود را از آنچه گذشتگان وی در این باب نوشتهاند ابراز میدارد و باقلانی نیز یكی از آنهاست. علاوه بر این باید توجه كرد كه ستون فقرات و مركز اصلی رد غزّالی بیشتر متكی بر قسمتی از مذهب باطنیان است كه پس از مرگ باقلانی آشكار و بر روی آن تبلیغ شد و آن مسألهی وجوب تعلم و یادگیری دین از امام معصوم است و مركز ثقل كتاب غزّالی آن است كه ثابت كند لازم نیست امام معصوم باشد و باطل شمردن رأی و نظر و واجب دانستن آموزش از امام معصوم نیز خطاست. به این دلایل است كه گلدزیهر بسیار بعید میداند كه غزّالی در این تألیف خویش به باقلانی اعتماد كرده باشد.
نیز نزدیك به یك قرن پیش از دوران خلافت مستظهر، علی بن سعید استخری معتزلی ردی بر باطنیان نوشت و آن را به خلیفهی وقت اهدا كرد و خلیفه به پاداش آن ملكی را وقف او و بازماندگانش كرد.
در همان روزگار معتزلی دیگری به نام اسماعیل بن احمد بستی كتابی دیگر به نام كشف اسرار الباطنیة تألیف كرد كه نسخهای از آن در اختیار آقای ای.گریفی نیس (E.Griffinis) ساكن میلان است. وی این كتاب را در یكی از نواحی جنوبی عربستان یافته است.
نیز در میان گذشتگان غزّالی كه در این باب تألیفی ساختهاند باید از ثابت بن اسلم نحوی یاد كرد. وی مردی شیعی بود و در خزانهی صاحب حلب كار میكرد. كتابی نوشت و در آن آغاز كار دعوت اسماعیلیان و زشتیهای این فرقه را آشكار كرد. اما اسماعیلیان از او انتقام گرفتند. وی را ربوده به مصر بردند و در حدود سالهای 460هـ/ 1068م. در آن دیار دار زده شد.
گلدزیهر در پنجمین فصل مقدمهی خویش موجباتی را یاد میكند كه غزّالی را به تألیف این كتاب برانگیخت. یكی از آنها آشكار شدن دعوت باطنیان و بزرگ شدن و رونق یافتن كار ایشان به تشویق خلفای فاطمی مصر است. آنان داعیان خود را به شهرها و نقاط مختلف قلمرو خلافت عباسی گسیل داشتند تا مردم را به المستنصر بالله خلیفهی فاطمی بخوانند و ایشان را از روی كردن به المستظهر بالله خلیفهی عباسی، كه در آن روزگار هیچ قدرت سیاسی و نظامی نداشت، بازگردانند. در همین روزگار است كه باطنیان به خون ریزی و كشتن مخالفان خویش و ارعاب مردمان پرداختند. مبارزهی غزّالی با این روش ترور و پراكندن وحشت و ریختن خون مسلمانان نیز یكی از انگیزههای وی در تألیف آن بود. در حقیقت وی در روزگاری به میدان مبارزهی با ایشان قدم نهاد كه باطنیان در اوج قدرت و شوكت سیاسی و در منتهای شهرت خویش بودند.
بر صورتی كه گلدزیهر از ردنویسان بر باطنیه كه پیش از غزّالی میزیستهاند به دست داده، میتوان چند نام دیگر نیز افزود:
الف: ابوالحسین ملطی (متوفی 377هـ/ 987م). كتاب وی التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع نام دارد و نسخهای از آن در كتابخانهی ظاهریهی دمشق موجود است. این كتاب به سال 1949م در مصر چاپ شد و انتشار یافت. مؤلف در فصلی از آن (ص26-27) به قرامطه پرداخته و مذهب آنان را در الاهیات و عبادات شرح داده است.
ب:محمد بن مالك بن ابی الفضایل حمادی یمانی از فقهای سنی مذهب یمن در اواسط قرن پنجم هجری. كتاب كشف اسرار الباطنیه و اخبار القرامطه از اوست. دست نویسی از اثر وی در دارالكتب المصریه موجود است و كتابش به سال 1939 در مصر طبع و انتشار یافته است. وی در یمن با «صلیحیان» كه اهل این مذهب بودهاند آمیزش بسیار داشته و خود گوید: «من در میان آن مردم فرو رفتم تا راست آنچه را كه در باب این آیین گفته میشد از دروغش بازشناسم و از اسرار و كتابهای ایشان آگاهی یابم. وقتی همهی آنچه را كه در آن است دیدم و معانی آن را شناختم، مصلحت دانستم كه این مطلب را روشن سازم تا مسلمانان عمدهی مطالب و گفتارهای ایشان را بدانند و كفر و ضلالت آنان را بر مسلمانان آشكار سازم» (ص11).
این كتاب، به علت قدمت روزگار تألیف، در كشف مذهب باطنیان اهمیت بسیار دارد و در آن آراء این فرقه در عبادتها، و تأویلهای ایشان از معنیهای قرآن آمده است. نیز مؤلف اصل این دعوت و ظهور عبدالله بن میمون قداح و خروج وی از سلمیه به كوفه را آشكار ساخته و منكراتی را كه ابوسعید جنابی (4) در مسجدالحرام مرتكب شد به شرح باز رانده است و سرانجام آغاز دولت صلیحیان در یمن، و قیام علی بن محمد الصلیحی برای دعوت به قرامطه را در حدود سال 439هـ/ 1047م یاد میكند.
در مستظهری از این دو كتاب نشانی نیست و معلوم نیست كه غزّالی آنها را دیده باشد.
اما كتابی كه كاملاً پیداست غزّالی در نوشتهی خود بدان اعتماد كرده، الفَرقُ بین الفِرَق از ابومنصور عبدالله بن قاهر بغدادی (درگذشته در 429هـ/ 1037-1038م) است. در این كتاب فصلی دراز به نام «فی ذكر الباطنیه و بیان خروجهم عن جمیع فرق الاسلام» آمده است (ص169-188) و مفصلترین مطلبی است كه پیش از غزّالی در این باب نوشته شده است.
در این گفتار تاریخ باطنیان و بیان عقاید و راههای دعوت ایشان آمده، و بیشتر آنچه دربارهی اعتقادها و روشهای دعوت اسماعیلیان در این كتاب آمده بوده در كتاب غزّالی راه یافته است چندان كه میتوان یقین كرد كه غزّالی بدین كتاب توجهی كامل داشته است.
پس از آن- از نظر اهمیت- فصلی است كه محمد بن عبدالكریم شهرستانی در الملل و النحل خود (چاپ مصر: 1347هـ/ 1928م، ج2، ص26-31) در این باب آورده، و مبادی باطنیان، و راههای ایشان در تأویل آیات، و مذهب تعلیم را روشن ساخته و بازنموده است كه آنان چگونه تبدیل اعداد به حروف و بالعكس را تأویل میكنند، و نیز فصل: گفتار در دعوت حسن بن صباح، و فصول چهارگانهی مربوط به دعوت را كه شهرستانی آنها را از فارسی به عربی نقل كرده است، غزّالی تمام این مطالب را دیده و بیتردید از آنها آگاه بوده است.
***
مستظهری نخستین كتاب غزّالی است در رد بر باطنیان، اما تنها كتاب او نیست. پیدا است كه وقتی او در این میدان قدم نهاده، ناگزیر از سوی هواداران اسماعیلیه نیز جر و بحثها و نقض و ابرامهایی با او شده و حجةالاسلام ناگزیر گشته است چند بار دیگر بدین موضوع بپردازد. وی خود در المنقذ من الضلال در مقام گفت وگو از تعلیمیه (باطنیان) گوید:
"اكنون مقصود ما بیان فساد مذهب آنان نیست، چه آن را نخست در كتاب مستظهری و بار دوم در كتاب حجة الحق یاد كردهام و آن جواب كلامی است از ایشان كه در بغداد بر من عرضه شد. سوم در كتاب مفصل الخلاف- در دوازده فصل- و آن جواب سخنی از ایشان است كه در همدان بر من عرضه گردید و چهارم در كتاب الدرج المرقوم بالجداول در جواب كلامی ركیك از ایشان، كه در طوس بر من عرضه كردند و پنجم در كتاب القسطاس المستقیم و آن كتابی است مستقل در نفس خویش و هدف آن بیان میزان دانشها است و بینیازی از امام معصوم برای كسی كه بدان دانشها احاطه دارد.» (5)"
نویسندهی مقدمه و مصحح متن فضایل الباطنیه دو اثر دیگر نیز در این زمینه از غزّالی یاد میكند:
1.قواصم الباطنیة، برای آن رجوع كنید بدانچه در باب آن در مؤلفات الغزّالی ص86 گفتهایم.
2.جواب مسائل چهارگانهای كه باطنیان در همدان از او پرسیدهاند، و آن غیر از كتاب مفصل الخلاف است. اثر اخیر در مجلهی المنار (شمارهی 29 شعبان 1326هـ/ 25 سپتامبر 1906م، ج11، ص601-608)، انتشار یافته است. رجوع كنید به كتاب ما به نام مؤلفات الغزّالی: 132-134».
از این كتابها جز سه تا به ما نرسیده است: الف، المستظهری. ب: القسطاس المستقیم. ج، جواب المسائل الاربع.
ظاهراً فضایح الباطنیه غزّالی پس از وی مانند كتابهای معروف و مهمش: احیاء، المنقذ، تهافتالفلاسفه و... شهرت گستردهای نیافت و این نكته از آنجا پیداست كه كمتر كسانی از محققان و دانشوران خلف غزّالی این كتاب را دیده یا از آن یاد كردهاند. از میان این گونه بزرگان دو تن را یاد میكنیم:
الف: محییالدین بن عربی (متوفی 638/ 1240) كه در فتوحات مكیه (1/ 334) گوید:
"و گروه سومی پدید آمدند كه گمراه شدند و گمراه كردند: آنان احكام شرع را گرفته به سوی باطن آن گردانیدند و چیزی از ظواهر برای احكام شریعت باقی نگذاشتند. ایشان را باطنیان نامند و در این راه بر مذاهب گوناگونند، و امام ابوحامد در كتاب خود به نام المستظهری كه در رد بر آنان نوشته چیزی از مذاهب ایشان یاد كرده و خطای آنان را در این راه، روشن ساخته است.
ب: شمسالدین محمد بن عبدالرحمان سخاوی (متوفی 902/ 1496) در كتاب خود موسوم به الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ (چاپ قاهره 1349/ 1930، ص49-50) این كتاب را یاد و از آن چنین نقل كرده است: «گفتهی او در باب اول از كتابش موسوم به فضایح الباطنیه این است كه وی كتابهای تصنیف شده در این فن را مطالعه كرده و آنان را مشحون از دو فن در كلام یافته است: یكی دربارهی تواریخ و اخبار و حكایت احوال ایشان و...» (6)."
اما كتاب قواعد عقاید آل محمد از محمد بن حسن دیلمی (ر. شتروتمان آن را به سال 1938 در استانبول، مطبعهی دولت، انتشار داده است) كه فصلی در «بیان مذهب باطنیان و بطلان آن» (ص18-39) دارد به مستظهری و هیچ یك از كتابهای دیگر غزّالی در رد بر باطنیان اشاره نمیكند و هیچ سخنی را به لفظ از غزّالی نقل نمیكند، بلكه در این باب به منابعی جز آثار غزّالی اعتماد كرده است و در این فصل جز به التهافت به هیچ یك از آثار غزّالی اشاره نمیكند.
***
در این اواخر، یكی دیگر از متنهای نسبتاً كهن و مهم رد بر باطنیان انتشار یافته است. این كتاب مشكاة الانوار نام دارد و مؤلف آن المؤید بالله امام یحیی بن حمزة بن علی بن ابراهیم علوی (669-745هـ/ 1270-1344م) از بزرگان علمای شیعهی زیدیه است. این كتاب تاكنون سه بار، از 1973 تا 1983م به چاپ رسیده است. ناشر آن: الدار الیمینه للنشر و التوزیع و تصحیح كنندهی متن دكتر محمد السید الجلیند استاد دانشگاه ملك عبدالعزیز در جده است. مؤلف با آنكه در قرنهای هفتم و هشتم هجری میزیسته و در آن روزگار شهرت غزّالی در بالاترین حد خویش بوده است، در كتاب خود هیچ نامی از غزّالی و آثار او نبرده است، با آنكه با مطالعهای اجمالی معلوم افتاد كه از آن یك سره بیبهره نبوده است. اما علت این امر روشن است. مؤلف، شیعهی زیدی است و غزّالی برای رد باطنیان نخست به شیعه (اعتقاد تشیع به طور كلی و با صرف نظر از فرقههای آن) حمله میكند و میكوشد تا نظریهی لزوم وجود «امام معصوم» را رد كند و به خصوص بر روی رد شرط معصومیت امام بسیار تكیه میكند، چه نظر غایی او اثبات مشروعیت خلافت المستظهر بالله خلیفهی عباسی است و دعوی معصومیت برای خلفا- هریك از آنها كه باشند- دعویی است كه اثبات آن مقدور نیست. علاوه بر این غزّالی در فضایح الباطنیه «خلافت اهل بیت»و جانشینی پیغمبر به وسیلهی امامان منصوص را رد میكند. بنابراین قسمتی مهم از كتاب وی به كار شیعهای كه درصدد نوشتن رد بر باطنیان و روش تأویل آنان باشد نمیآمد و از همین روی امام یحیی نیز چنان صلاح دیده است كه از كتاب غزّالی و روش او در رد كردن باطنیان سخنی به میان نیاورد. با این حال مشكاة الانوار دفاعی است از جانب معتقدان به مذهب شیعه (اعم از زیدی و اثنی عشری) كه خود را از عقاید باطنیان، كه بر اثر انكار معاد و بسیاری عقاید بدعت آمیز دیگر رسماً به الحاد متهم شده، و در ردیف مزدكیان و خرم دینان و زندیقان و دیگر فرقههای ضد اسلام قرار گرفتهاند دور نگاه دارند و مخالفت خویش را با روشهای تفكر و اعتقادهای ایشان ابراز دارند.
***
غزّالی خود تصریح كرده است كه این كتاب را به خواهش المستظهر بالله خلیفهی عباسی نوشته و از این روی آن را المستظهری نامیده است. اما علت اصلی دست زدن به چنین تألیفی، چنان كه مذكور افتاد قدرت و شوكت فوق العادهی باطنیان بود. آنان خلیفهای در مصر بر اورنگ فرمانروایی نشانده، داعیان فصیح و سخنور و دانشمندی را در سراسر جهان اسلام برای تبلیغ این مذهب فرستاده و كارد و خنجر برندهی فداییانی را كه از مرگ پروایی نداشتند و به هیچ روی نام فرمانده و یاران خود را فاش نمیكردند، پشتوانهی سیاسی این دعوت قرار داده بودند و مهابت آنان چنان در دلها جای گیر افتاده بود كه بزرگان دین، دانشمندان، مردان سیاسی، پادشاهان و سرداران شب از بیم كارد ایشان خواب راحت نداشتند. از سوی دیگر در چنین روزگاری خلیفهی عباسی كوچكترین قدرت سیاسی نداشت و دست نشاندهی پادشاهان سلجوقی و وزیران مقتدری چون خواجه نظام الملك بود. همین المستظهر بالله احمد پسر المقتدی بالله عبدالله پسر امیر محمد بن قاسم عباسی است كه در شوال سال 470هـ/ 1078م تولد یافت و به سال 487/ 1094 پس از مرگ پدرش با او بیعت كردند و او شانزده سال و دو ماه داشت.
سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: دوران مستظهر پر آشوب و پر جنگ و پیكار بود. حوادث طبیعی نیز بدین آشفتگی كمك میكرد. هم سیوطی گوید كه به سال 489/ 1096 ستارگان هفت گانه به جز زحل در برج حوت جمع آمدند و ستارهشناسان حكم كردند كه طوفانی كه با طوفان نوح پهلو زند روی خواهد داد و چنین اتفاق افتاد كه در آن سال حاجیان در دارالمناقب گرد آمده بودند. سیلی بر ایشان زد و بیشترشان را غرق كرد. كشمكش بین بازماندگان ملكشاه سلجوقی و اختلاف محمد و بركیارق فرزندان وی نیز در دوران این خلیفه است. اما مهمتر از همه این است كه در شرح كوتاهی كه سیوطی از روزگار خلافت وی نوشته، چند بار به خروج و انتشار دعوت باطنیان اشاره میكند:
"به سال 489هـ/ 1096 احمدخان صاحب سمرقند به قتل آمد زیرا از وی زندقه آشكار شده بود. امیران او را گرفتند و فقیهان را احضار كردند و آنان به قتل وی فتوا دادند.
به سال 492/ 10999 دعوت باطنیان در اصفهان انتشار یافت... .
به سال 494/ 1101 كار باطنیان در عراق بالا گرفت، و دست به كشتن مردم زدند و بیم از ایشان فزونی گرفت تا جایی كه امیران در زیر لباس زره میپوشیدند، با این حال گروهی را كشتند و رویانی صاحب البحر از ایشان بود... .
به سال 500/ 1106-1107 قلعهای كه باطنیان در اصفهان داشتند تسخیر و منهدم شد و ایشان را كشتند و بزرگشان را پوست كندند و پوستش را پر از كاه كردند. این كار را سلطان محمد [بن ملكشاه] پس از محاصرهای شدید انجام داد. خدا را شكر!...
به سال 502/ 1108-1109 باطنیان بازگشتند و با غافلگیر كردن اهل قلعهی شیراز بدان وارد و آن را مالك شدند و درها را بستند. صاحب قلعه برای گردش از آن بیرون رفته بود اما بازگشت و بیدرنگ آنان را بكشت و در این ماجرا، چنان كه گذشت شیخ شافعیان رویانی صاحب البحر كشته شد.
به سال 507/ 1113 مودود صاحب موصل برای جنگ با ملك فرنگ به قدس رفته بود و میان ایشان جنگی هولناك روی داد. سپس مودود به دمشق بازگشت و در مسجد جامع نماز جمعه خواند. در همان هنگام یكی از باطنیان بدو حمله برد و او را زخمی كرد. مودود همان روز درگذشت و ملك فرنگ به صاحب دمشق نامهای نوشت و در آن آمده بود: «مردمی كه رئیس خود را در روز عید در خانهی معبود خویش به قتل آورند، ناگزیر خدا باید آنان را از میان بردارد!» (7)"
با آنكه در روزگار این خلیفه، مستنصر بالله خلیفهی فاطمی درگذشت و پس از او میان دو فرزندش، نزار و مستعلی، اختلاف افتاد و اسماعیلیان به دو گروه عمده (نزاری و مستعلوی) منشعب شدند و این انشعاب تاكنون نیز وجود دارد، با این همه اوج قدرت و منتهای شوكت باطنیان نیز در روزگار این خلیفه بود.
هم در این روزگار بود كه حسن صباح رهبری اسماعیلیان را در ایران برعهده داشت. حسن، به اشارت عبدالملك بن عطاش رهبر اسماعیلیان به درگاه مستنصر رفت (در حدود سال 464/ 1071) و پس از چندی به ایران بازگشت. وی در 483/ 1091 بر الموت دست یافت و از این تاریخ است كه تربیت فداییان را آغاز كرد و كارش بالا گرفت و از حق نمیتوان گذشت كه قدرت سیاسی اسماعیلیان، نه در ایران كه در سراسر كشورهای اسلامی، مرهون كوششهای حسن صباح و اقدامات او برای قبضه كردن قدرت است. وی پس از مرگ مستنصر ناگزیر بود كه یكی از فرزندان وی را به رسمیت بشناسد و او نزار را به جانشینی شناخت و اسماعیلیان ایران و آنچه از ایشان منشعب شدهاند تا امروز نزاری هستند.
قسمتی دیگر از قتل شخصیتهای معروف كه به دست فداییان اسماعیلی اتفاق افتاده و تاریخ آنها را ثبت كرده بدین شرح است:
برای كشتن خواجه نظام الملك جوانی از باطنیان به هیأت صوفیان در شب دهم رمضان سال 485هـ/ چهارشنبه 13 اكتبر 1092م نزد وی آمد و عریضهای برآورد و چنین فرانمود كه قصد دادن آن را به او دارد و در همان حال با كاردی كه در دست داشت به سینهی وی زد و او را بكشت. (8)
نیز قاضیالقضات اصفهان عبیدالله بن علی خطیبی را در همدان، و روز عید فطر ابوالعلا صاعد بن محمد بخاری حنفی مفتی را در اصفهان كشتند، و روز جمعهای در ماه محرم در مسجد جامع آمل فخرالاسلام قاضی ابوالمحاسن عبدالواحد بن اسماعیل رویانی شیخ شافعیان (و استاد غزّالی) را به قتل آوردند. تمام این حوادث به سال 502/ 1108-1109م اتفاق افتاد و كار آن ملعونان بالا گرفت و امیران و عالمان همه از ایشان بترسیدند چه آنان به همه حمله میبردند. (9)
باطنیان، علاوه بر پیش بردن مقاصد خویش در مبارزهی سیاسی برای كسب قدرت نیز مانند بازویی توانا برای این یا آن حریف به كار میافتادند و بركیارق در جنگ قدرت با محمد بن ملكشاه از آنان سود جست. وی برای كشتن امیرانی كه آنان را دشمن میداشت (مانند انز شحنهی اصفهان و امیر ارغش و جز آنان) از ایشان كمك خواست و فداییان این كارها را برای او به انجام رسانیدند. از این روی عملاً از جانب بركیارق تأمین یافتند و در میان لشكریان او پراكنده شدند و گمراه كردن مردم و فراخواندن ایشان به بدعتهای خود را آغاز كردند و تهدید را نیز بر آن بیفزودند، چندان كه تمام سران لشكر از ایشان حساب میبردند.
بركیارق فداییان باطنی را به سراغ دشمنان خود میفرستاد تا آنجا كه مردم وی را به تمایل به ایشان متهم كردند. آن گاه اهل دولت گرد آمدند و او را بر این كار سرزنش كردند بركیارق پند ایشان را بپذیرفت و دستور داد باطنیان را هر كجا كه یافتند بكشند. بسیاری از آنان كشته شدند و باقی هریك از گوشهای فرا رفتند. (10)
در سال 500/ 1106-1107م فخرالملك پسر خواجه نظام الملك نیز به دست ایشان كشته شد.
المستظهر بالله در 16 ربیع الاخر سال 512/ 8 اوت 1118م درگذشت. عمرش چهل سال و شش ماه و شش روز و خلافتش 24 سال و سه ماه و یازده روز بود. در روزگار وی تمام مجاری امور در دست سلجوقیان بود و او هیچ گونه تسلط یا دخالتی در كارها نداشت.
در چنین اوضاع و احوالی بود كه غزّالی رد نوشتن بر باطنیان را با تألیف فضایح الباطنیه آغاز كرد. وی قصد داشت، یا او را بر آن داشتند، كه از نظر مذهبی و دینی وارد پیكار با باطنیان گردد، همان گونه كه سلجوقیان در عرصهی سیاسی و برای تأمین سلطهی خویش در این زمینه، با ایشان نبرد میكردند.
وی به خطر باطنیان برای اسلام كاملاً معتقد شده بود و از همین روی حملهی او بدیشان بسیار شدید و از سر اعتقاد و اخلاص است، و حال آنكه دو فصل آخر كتاب و خاصه فصل «اقامهی دلایل شرعی بر اینكه امام قائم به حق كه طاعتش بر همه واجب است، در زمان ما (=زمان مؤلف) امام المستظهر بالله است» (باب نهم)، از نظر برهانی ضعیف است و با قوت استدلال غزّالی، و قدرتی كه در احتجاج در بابهای گذشته نشان میداد متناسب نیست.
***
نخست بار گلدزیهر با انتشار بخشی از این كتاب، بالغ بر ثلث آن، به سال 1916 آن را به جهانیان معرفی كرد. این نسخه را موزهی بریتانیا در سال 1912 خریداری كرده بود و چهار سال بعد گلدزیهر بخشهای مهم و حساس آن را در جزء انتشارات چاپخانهی معروف بریل (در لیدن هلند) انتشار داد.
تنها نسخهی دست نویسی كه گلدزیهر از این كتاب میشناخت و چاپ كتاب خود را بر آن اساس قرار داده بود نسخهای است كه به نشانهی Or.7782 در موزهی بریتانیا نگاهداری میشود.
این نسخه به جز افتادگیهایی كه دارد، نسخهای است بسیار درست و مضبوط كه نوشتن آن در روز شنبهی 17 ربیع الاول 665/ 15 ژانویهی 1267م به پایان آمده و نام نسخه بردار در آن یاد نشده است.
در چاپ كامل كتاب، كه در سال 1964 در مصر و به اهتمام عبدالرحمان بدوی صورت گرفته نیز همین نسخه اساس قرار داده شده و نقصها و افتادگیهای آن به اتكاء نسخهای كه در شهر فاس در جامع قرویین نگاهداری میشود اصلاح شده است. مصحح كتاب اعلام میدارد كه به سال 1961 هنگام اقامت در دمشق از وجود نسخهای دیگر از این كتاب آگاه شده، اما جز نگاهی شتاب زده و گذرا بر آن نیفكنده و در همان نظر آن را نسخهای نونویس و دارای افتادگیهای بسیار و در نتیجه كم ارزش یافته است.
این، خلاصهی مطالبی است كه پیش از آغاز مطالعهی كتاب، دانستن آن لازم مینمود. اما چنان كه مذكور افتاده است فضایح الباطنیه در ده باب تنظیم شده و عنوان بابهای آن بدین قرار است:
باب نخست: در بیان روشی كه در تألیف این كتاب برگزیدهام.
باب دوم: در بیان لقبها و آشكار ساختن انگیزهی ایشان در این دعوت. این باب دارای دو فصل است:
فصل نخست: در بیان لقبهایی كه در اعصار و زمانهای گوناگون به آنان داده شده است.
فصل دوم: در بیان سببی كه ایشان را بدین دعوت و نشر این بدعت برانگیخته است.
باب سوم: در درجات حیلههای ایشان و سبب آنكه مردم- با وجود آشكار بودن فساد عقیدهی آنان- بدیشان فریفته شدهاند. این باب نیز دارای دو فصل است:
فصل اول: در مراتب حیلههای ایشان: 1.زرق و تَفرس؛ 2.تأنیس؛ 3.تشكیك؛ 4.تعلیق؛ 5.ربط؛ 6.تدلیس؛ 7.تلبیس؛ 8.خلع؛ 9.سلخ.
فصل دوم: در بیان سبب رواج حیله و انتشار دعوت ایشان، با آنكه دلایلشان سست و روش ایشان فاسد است.
باب چهارم: در نقل مذهب ایشان به اجمال و تفصیل:
بخش نخست: اعتقاد ایشان در الهیات.
بخش دوم: اعتقاد ایشان دربارهی پیامبران.
بخش سوم: اعتقاد ایشان دربارهی امامت.
بخش چهارم: اعتقاد ایشان دربارهی قیامت و معاد.
بخش پنجم: دربارهی اعتقاد ایشان در تكلیفهای شرعی.
باب پنجم: در باز نمودن فساد تأویلهای ایشان از ظواهر آشكار و استدلال ایشان به امور عددی. این باب نیز دارای دو فصل است:
فصل نخست: در تأویل آنان از ظواهر.
فصل دوم: در استدلالشان به اعداد و حروف.
باب ششم: در آشكار كردن فریب كاریهای ایشان كه به گمان خود آنها را برای باطل كردن نظر عقلی و اثبات واجب بودن تعلیم از امام معصوم، به صورت برهان آراستهاند. این باب نیز دارای دو بخش است:
بخش نخست: و آن شرح اجمالی است.
بخش دوم: و آن شرح تفصیلی است.
باب هفتم: در باطل ساختن تمسك آنان به نص دربارهی اثبات امامت و عصمت، در دو فصل:
فصل اول: در تمسك آنان به نص دربارهی امامت.
فصل دوم: در باطل ساختن گفتار ایشان در آنكه امام ناگزیر باید از گناهان صغیره و كبیره و خطا و لغزش معصوم باشد.
باب هشتم: در باز نمودن فتوای شرع در حق ایشان و دربارهی تكفیر و ریختن خون آنان، در چهار فصل:
فصل نخست: در تكفیر یا اثبات گمراهی (تضلیل) یا خطاكاری (تخطئه) ایشان دارای دو مرتبه:
مرتبهی اول: در گفتههایی كه موجب تخطئه و تضلیل و بدعت گزاری آنان میشود.
مرتبهی دوم: در گفتههایی كه موجب تكفیر ایشان است.
فصل دوم: در احكام كسی كه به كفر ایشان رأی داده است.
فصل سوم: در قبول و رد توبهی ایشان.
فصل چهارم: در راهها و حیلههای خروج از سوگند و عهدهای ایشان هرگاه با مستجیب بسته باشند.
باب نهم: در اقامهی دلایل شرعی بر اینكه امام قائم به حق، كه پیروی از او بر خلق واجب است، در عصر ما امام المستظهر بالله است.
صفات امام:
صفت نخست: نجدت و برجستگی.
صفت دوم: كفایت.
صفت سوم: پرهیزكاری.
صفت چهارم: علم.
باب دهم: در وظایف دینی كه با مواظبت بر آنها شایستگی امامت پایدار میماند:
1.وظایف علمی.
2.وظایف عملی.
شرح این ابواب ده گانه در حدود 226 صفحه بر قطع وزیری را دربرمیگیرد و بدیهی است كه در گفتاری كوتاه جز خلاصهای از آن را نمیتوان به دست داد. اما در مطالعهی خویش میكوشیم- به نظر خود- آنچه را كه مهمترین و جالب توجهترین مطالب بابهای ده گانه است به اختصار به دست بدهیم، گو اینكه این كار خوانندگان علاقهمند را از دیدن سراسر كتاب بینیاز نمیكند و گفتار ما اگر بتواند شوق مطالعهی تمام كتاب را در خواننده برانگیزد، نویسنده به مقصود خویش دست یافته است، و اینك مرور در بابهای ده گانهی كتاب:
1
مؤلف در این باب از روشهای گوناگون تصنیف (تفصیل و اختصار و میانه روی) سخن در میان میآورد و فایدهی هریك از آنها را شرح میدهد و سرانجام دربارهی روش كتاب خود میگوید:ما در كتاب خود به همان قدر اكتفا میكنیم كه به روشنی ویژگیهای مذهب باطنیان را بازگوید و خواننده را بر حیلههای آنان آگاه كند. سپس باطل بودن شبهههای ایشان را آشكار میكنیم. چنان كه برای جست و جوگر شكی در آن نماند، و تیرگی تقلب و تزویر را از رخسار حق خواهیم زدود.
این برنامهی ما در باب جدل با اسماعیلیان است: دربارهی بابهای پایانی كتاب (نهم و دهم) نیز چنین توضیح میدهد:
سپس كتاب خود را با آنچه غرض و هدف اصلی آن است پایان میدهیم و آن اقامهی برهانهای شرعی بر درستی امامت مواقف قدسی نبوی مستظهری به موجب دلیلهای عقلی و فقهی ... است.
2
این باب، در بیان لقبهای ایشان، و باز نمودن سببی است كه ایشان را به این دعوت برانگیخته است. ناگزیر، باب مذكور دو فصل خواهد داشت:فصل نخست در شرح القاب ایشان است. غزّالی نخست ده لقب را «كه در عصرهای گوناگون بر سر زبانها بوده است» بدین شرح یاد میكند: باطنیه، قرامطه، قرمطیه، خرمیه، خرم دینیه، اسماعیلیه، سبعیه، بابكیه، محمره و تعلیمیه. سپس ادامه میدهد:
«و هر لقبی را سببی است اما باطنیه، آنان را بدین لقب خواندهاند زیرا مدعی هستند كه ظواهر قرآن و اخبار، باطنهایی دارند كه در برابر ظاهر در حكم مغز در برابر پوست است. و جاهلان گمان میبرند كه این صورتها كاملاً روشن و آشكار است و حال آنكه در نظر خردمندان و تیزهوشان هریك از آنها رمزی و اشارتی است به حقایقی معین، و كسی كه خرد خویش را از وارد شدن و غوطه زدن در خفایا و رازها، و بواطن و غورها باز دارد، و به ظواهر خرسند شود مقید به دستبندها و پایبندهایی خواهد ماند كه او را به ارتكاب گناهان و تحمل بارها خواهد كشید. مراد ایشان از پایبندها (=اغلال) تكلیفهای شرعی است و كسی كه به علم باطن راه یابد تكلیف از او برداشته خواهد شد و از رنج آن خواهد رست و مراد از گفتهی خداوند «تكلیف گرانشان را با قیدهایی كه بر آنها بوده است برمیدارد» (11). همین است.»
«گاه نیز متقلبانه گویند جاهلانی كه منكر باطن هستند همان كسانند كه مراد خداوند تعالی از گفتهی خود: «و میانشان دیواری برآرند كه دری دارد كه اندرون آن رحمت است و برون آن از روبه رویش عذاب» (12) ایشانند.»
«نظر نهایی ایشان باطل كردن شرایع است، چه اگر بتوانند موجبات ظاهری را از عقاید جدا كنند، سپس با دعوی كردن به حكم بر باطن میتوانند به چیزهایی حكم كنند كه مایهی جدا شدن از قواعد دینی شود. چه هرگاه اطمینان به موجبات صریح الفاظ از میان برود، دیگر برای شرع دستاویز و تكیه گاهی باقی نمیماند كه بدان رجوع و بر آن تكیه كند.»
اما آنان را قرامطه نامیدهاند از این روی كه ایشان را به مردی نسبت میدهند كه او را حمدان قرمط میگفتند. وی در آغاز یكی از داعیان ایشان بود و كسانی را كه به دعوت وی پاسخ گفتند قرامطه و قرمطیه خواندند. این حمذان قرمط مردی بود اهل كوفه و متمایل به زهد. روزی به روستای خود میرفت و گاوانی را با خود میبرد. یكی از داعیان باطنی بدو باز خورد. حمدان- كه این داعی را نمیشناخت و احوال او را نمیدانست- بدو گفت: میبینم كه از راهی دور میآیی. مقصدت كجاست؟ وی جایی را در روستای حمدان نام برد. حمدان وی را گفت: یكی از این ماده گاوها را برنشین تا از رنج راه پیمودن برآسایی. چون داعی وی را به زهد و دیانت مایل یافت از همان در درآمد و او را گفت: من بدین كار مأمور نیستم. حمدان گفت: گویا تو كاری را جز به امر، نمیكنی. گفت: آری. حمدان گفت: به فرمان كه كار میكنی؟ داعی گفت: به امر مالك من و تو، و كسی كه دنیا و آخرت از اوست. حمدان گفت: بنابراین او خدای عالمیان است. داعی گفت: راست گفتی، اما خدای ملك خود را به هركس كه خواست میبخشد. حمدان گفت: در آنجا كه به سوی آن میروی چه غرض داری؟ گفت: مأمور شدهام كه اهل آن را از نادانی به دانش، و از گمراهی به هدایت و از بدبختی به خوشبختی بخوانم، و آنان را از ورطههای ذلت و فقر رهایی دهم، و ایشان را مالك چیزی سازم كه بدان از رنج و تعب بینیاز شوند. حمدان گفت: مرا رهایی ده، خدا تو را رهایی بخشد، و بر من از آن دانشی كه آن را دوست دارم فیضی بخش، كه سخت بدانچه گفتی نیازمندم. داعی او را گفت: من مأمور نیستم كه سرّ پنهان خود را به كسی فاش كنم مگر پس از اطمینان یافتن از او و عهد كردن با او، كه راز امامی را كه با او میگویم بروز ندهد و سرّ مرا نیز فاش نكند.
پس حمدان ملتزم شد كه سرّ او را نگاهدارد، و داعی فنون جهل خود را بدو بیاموخت و او را خوب در دام حیلهی خویش آورد و گمراه ساخت، و حمدان در تمام چیزهایی كه او خلق را بدان فرا میخواند وی را اجابت كرد. سپس داعی در دعوت به حمدان نیابت داد و او ركنی از اركان این دعوت شد و پیروان او را قرمطیه خواندند.
* غزّالی دربارهی سایر لقبها نیز از همین گونه توضیحات میدهد كه بعضی از آنها تازگی ندارد. مثلاً دربارهی خرمیه گوید: آن نسبت دادن به حاصل مذهب ایشان و زبدهی آن است، كه مقصود از آن درنوردیدن بساط تكلیف و برداشتن رنجهای شرع از متعبدان و مجاز ساختن مردم در رفتن از پی لذتها و طلب شهوات و بهره گرفتن از مباحات و محرمات (حلال و حرام)است، و خرم لفظی است عجمی... (سپس آن را معنی میكند) و نیز لقب مزدكیان بود، و مزدكیان اهل اباحه از مجوسانند كه در روزگار قباد پدید آمدند و زنان را- هرچند كه از محارم باشند- حلال كردند و هر حرام و ممنوعی را مجاز شمردند، و آنان را خرم دینیه نیز گویند.
* در توضیح لقب بابكیه گوید: نام طایفهای است كه با بابك خرمی بیعت كردند. آن گاه مختصری از احوال بابك باز میراند كه در آن چیز تازهای وجود ندارد. فقط در پایان آن گوید:
"از بابكیّه گروهی بازماندهاند، و گویند آنان را شبی است كه در آن، زنان و مردان فراهم آیند و شمعها و چراغهای خود را بكشند. آن گاه مردان به زنان درمیآویزند و هر مرد كه بر زنی حمله برد و بدو ظفر یافت از اوست، و گمان میبرند كسی كه بر زنی چیره شد، آن زن به موجب قانون صید بدو حلال است، چه صید را از بهترین مباحات میدانند. و با این بدعت مدعی پیغمبری مردی هستند كه پیش از اسلام از پادشاهان ایشان بوده و او را شروین مینامند و گمان دارند كه او برتر از پیغمبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) و تمام پیغمبران پیشین است. (13)"
در توضیح لقب اسماعیلیّه گوید: نسبت ایشان است به پیشوایشان محمد بن اسماعیل بن جعفر، و گمان میبرند كه دوران امامت بدو پایان مییابد، چون وی پس از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هفتمین است، و نزد ایشان ادوار امامت هفت هفتی است، پس برای بزرگترین ایشان مقام نبوت را اثبات میكنند و گویند كه آن در نسب و اعقاب او مستمر است. نسبشناسان در كتاب الشجره گفتهاند كه وی درگذشت و فرزندی برجای نگذاشت.
* اما آنان را از دو جهت سبعیّه گفتهاند: یكی از آن روی كه عقیده دارند امامت دارای ادوار هفتگانه است و پایان دور هفتم پایان دور است و مراد از قیامت همان است، و نیز این ادوار پیاپی هستند و هرگز پایانی ندارند.
دوم اینكه به نظر آنان، كارهای عالم فُرودین، یعنی آنچه فرود فلك قمر واقع است منوط به ستارههای هفت گانه است كه برترین آنها زحل، سپس مشتری، سپس مریخ، پس خورشید، پس زهره، پس عطارد و سپس ماه است؛ و این مذهب از ستارهشناسان ملحد گرفته شده و متوجه به سوی مذهب ثنویه است كه گویند نور اجزای خود را كه با ظلمت آمیخته شده به واسطهی این ستارگان به خود بازمیگرداند. این است سبب این لقب.
اما محمره: گویند ایشان را بدین لقب خواندهاند، چه آنان در روزگار بابك لباس خود را سرخی رنگ میكردند و میپوشیدند و این شعار ایشان بود. نیز گفتهاند آنان با خود قرار داده بودند كه هركس با ایشان مخالفت ورزد خر است، اما تأویل نخستین درستتر است.
* اما آنان را تعلیمیّه لقب دادهاند چه آغاز مذهب ایشان ابطال رأی و ابطال تصرف عقول، و دعوت خلق به تعلیم گرفتن از امام معصوم است، و اینكه برای علوم هیچ مدركی جز این تعلیم وجود ندارد و در آغاز جدل خود گویند: حق یا باید به رأی شناخته شود یا به تعلیم. اما تكیه كردن بر رأی باطل است زیرا رأیها و نظرها و ثمرهی نظر خردمندان با یكدیگر تعارض و اختلاف دارند. بنابراین ناچار باید به تعلیم و تعلم رجوع كرد، و برای باطنیان این روزگار این لقب از همه شایستهتر است، زیرا بیشتر تكیهی ایشان بر روی دعوت به تعلیم و ابطال رأی و وجوب پیروی از امام معصوم و تصدیق او و پیروی از او به عنوان جانشین (نازل منزلهی) رسول خدا است.
فصل دوم از این باب در بیان «سببی است كه مایهی ایجاد این دعوت و گذاشتن این بدعت» شد:
آنچه از گفتار تمام ناقلان مقالات برمیآید این است كه هیچ كس كه منتسب به دین و معتقد به مكتبی وابسته به نبوت باشد این دعوت را افتتاح نكرد. بلكه مقصد اصلی از این روش، بیرون كشیدن مردم از دین مانند بیرون كشیدن موی از ماست است.
گروهی از مجوس و مزدكیان، و تنی چند از ملحدان ثنوی مذهب و گروهی انبوه از فیلسوفان ملحد با هم رأی زدند و سرانجام بدان رسیدند كه باید تدبیری اندیشید تا قدری از مصائبی كه در نتیجهی چیرگی اهل دین بر آنان وارد آمده است كاسته شود و غمی را كه از كار مسلمانان بر ایشان چیره و موجب آن شده است كه زبانشان از باز گفتن عقاید خویش- كه انكار صانع و تكذیب پیغمبران و منكر شدن حشر و نشر و بازگشت به خدا در پایان كار است- بازماند، كاهش دهد. آنان گفتند: از آن پس كه دانستیم تمام پیامبران حیلتگران و شعبده بازان و متقلبانی بیش نبوده و با فنون شعبده و زرق مردم را گرفتار پندار ساخته و بندهی خود كردهاند، و اكنون كار محمد بالا گرفته و دعوت او در اقطار گیتی پراكنده شده و ولایت وی گسترش یافته و شوكت او چندان مستحكم شده كه بر پادشاهان گذشتهی ما چیره شده است؛ و اكنون مسلمانان در شهرستانها در تنعم غرقه شدهاند و خردهای ما را تحقیر میكنند و چنان در طول و عرض پهنهی گیتی پراكنده شدهاند كه ما را یارای ستیز با ایشان نیست، پس ما را هیچ راهی نماند جز آنكه ما با مكر و حیله آنان را از مقامی كه بدان برشدهاند فرود آوریم.
اگر ما كسی را به مذهب خویش بخوانیم بر ما خشم میگیرند و سخن ما را نمیشنوند. پس راه ما آن است كه عقیدهی طایفهای از فرقههای ایشان را كه دارای ضعیفترین عقل و سخیفترین رأی هستند و برای قبول محالات از همه آمادهتر و برای تصدیق دروغهای آراسته از همه نرم خوترند اختیار كنیم و آنان رافضیانند و خود را با نسبت دادن بدیشان و سوگواری برای اهل بیت از شر آنان نگاه میداریم، و با گفتن آنچه موافق میل ایشان است دوستیشان را به خود جلب میكنیم، و از ستمهای گران و خواریهای هول انگیز كه بر گذشتگان ایشان رفته است یاد میآوریم. و بر آنچه به آل محمد -صلی الله علیه و سلم- رفته است میگوییم و این مسائل را به درازا كردن زبان در امامان گذشتهای كه رئیس و پیشوای ایشانند میپیوندیم- وقتی احوال آنان و آنچه را كه شرع ایشان به نقل و روایت خودشان از آنان نقل میكند در چشمشان زشت كردیم، ناگزیر درِ بازگشت به شرع بر آنان بسته خواهد شد. آن گاه مكر ما برای برآوردن ایشان از دین آسان خواهد شد و اگر هنوز نزد آنان چیزی از ظواهر قرآن و اخبار متواتر باقی مانده بود ایشان را بدین گمان میاندازیم كه این ظواهر را اسرار و باطنهایی است؛ و نشان مرد احمق آن است كه به ظواهر آن قناعت كند و اعتقاد كردن به باطن آنها نشان خردمندی و تیزهوشی است. آن گاه عقاید خود را با ایشان در میان مینهیم و میگوییم كه مراد از ظواهر قرآن این مسائل است. پس وقتی تعداد ما با پیوستن به اینان فزونی گرفت، آن گاه فریفتن فرقههای دیگر با تكیه به اینان و تظاهر به یاری ایشان بسیار آسان است.
پس گفتند راه ما آن است كه مردی را از میان كسانی كه ما را در این مذهب یاری میكنند برگزینیم و بگوییم كه او از اهل بیت و بر تمام خلق بیعت او واجب و فرمانبرداری از او معین است چه او خلیفهی رسول خداست و از سوی خداوند تعالی معصوم از خطا و لغزش است. نیز این دعوت را نزدیك جایگاه خلیفهای كه او را به عصمت توصیف میكنیم آشكار نمیسازیم، چه ممكن است نزدیكی خانه به دریده شدن پردهها بینجامد. اما اگر مكان دعوت دوردست و راه رسیدن به خلیفه دراز باشد كی دعوت شونده خواهد توانست چیزی از حال او را بازپرسی كند و بر حقیقت كار او آگاهی یابد؟ و مقصد آنان از تمام كارها چیره شدن و فرمانروایی و دست درازی بر اموال مسلمانان و حریم آنان، و انتقام گرفتن از ایشان در باب آنچه بدان معتقدند، و هرچه زودتر عرضهی قتل و غارت ساختن آنان و باریدن باران بلا بر ایشان است.
این غایت مقصود و مبدأ كار ایشان است، و با آنچه از خبائث مذهب و فضایح اعتقادشان آشكار خواهیم كرد، مصداق آن بر تو روشن خواهد شد.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1.عنوان و نشان كتاب گلدزیهر این است:
Streitschrifides Ga=ali gegen die Batinijja-Sehte.Verolfentlichungen der De Goeje-Stifting No.3,Leiden,E.J.Brill.1916.112 +81 pp.
2.ابن ندیم در الفهرست بخش قابل ملاحظه از این كتاب را نقل كرده و در صدر آن آورده است:
ابوعبدالله بن رزام در كتابی كه در رد بر اسماعیلیان نوشته و پرده از مذاهب آنان برداشته، گفتاری دارد كه ما آن را با همان الفاظ در اینجا میآوریم و عهده دار صدق و كذب او نیستیم (ترجمهی فارسی الفهرست از م. رضا تجدید، چاپ دوم، تهران 1346هـ ش، ص348). سپس چند بخش و حكایت از آن كتاب (قریب پنج صفحه از ترجمهی فارسی) را نقل كرده و در پایان آن آورده است: «این بود آنچه در این باره به دست آوردهایم، و خداوند بهتر از همه به صحت و بطلان آن آگاه است» (353). در این قسمت همان داستان عبدالله بن میمون قداح، گویا برای نخستین بار، نقل شده است و ظاهراً ابن ندیم بدانچه در این كتاب آمده بوده اعتماد كامل و تام نداشته و از این روی درستی آن را برعهده نگرفته است؛ نیز رجوع شود به مقریزی، چاپ بونتس، ص12 س3.
3. معنی آن چنین است: «و ما همانا آن را در كتاب مستظهری، استنباط شده از كتاب كشف الاسرار و هتك الاستار، تألیف قاضی ابوالطیب (باقلانی) در رد انواع رافضیان باطنی آنچه را كه در آن وجه مصلحت اشارت رفته است یاد كردهایم.» این جمله، در باب پنجم از جلد دوم احیاء (فی ادرارات السلاطین و...)، در «نظر دوم از این باب» (فی قدر المأخوذ و صفة الاخذ) آمده است، كه در نسخهی چاپی نویسندهی این سطور، چاپ دار الرشاد الحدیثه، مغرب، دار البیضاء، بدون تاریخ، ص141 است، در سطر اول تا سوم آمده است.
4.ابوسعید، اهل بندر گناوه و ایرانی است. جَنابه معرب گناوه است و از این روی وی را جنابی خوانند. نامش حسن بن بهرام است و به سال 301هـ/ 913م در هَجَر از شهرهای بحرین به دست یكی از غلامانش در حمام به قتل آمد. وی امیر قرمطیان و مؤسس دولت آنان در بحرین بود. یك چند در بصره و شهرهای مجاور به عنوان داعی قرامطه مشغول فعالیت بود. سپس به بحرین رفت و به دعوت مردم و تبلیغ عقاید قرمطی پرداخت. اندك اندك كارش بالا گرفت و بر قطیف و احسا و دیگر شهرهای بحرین دست یافت، و لشكر معتضد خلیفه را بشكست. بعد هَجَر و یمامه را تسخیر كرد و به تهدید بصره پرداخت. مقتدر خلیفهی عباسی ناچار با او از در دوستی درآمد. وی مردی زیرك و گستاخ و دلاور بود و یارانش او را «سید» میخواندند (دایرة المعارف فارسی، جنابی قرمطی).
دعوت قرمطیان در حدود سال 280هـ/ 893م پدید آمد. از داعیان این فرقه باید زكرویه فرزند مهرویه و ابوسعید را نام برد. آنان معتقد بودند كه محمد بن اسماعیل امام هفتم و صاحب الزمان است. نیز معتقد به قیام به سیف و خرق مخالفان خود از دیگر فرقههای اسلامی بودند. زیارت قبرها و بوسیدن سنگ كعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود. در احكام شریعت به تأویل قائل بودند و شعارشان- مانند اسماعیلیان- رایت سفید بود.
ناصرخسرو، در سفرنامهی خویش گوید كه از احسا گذشته و پیروان ابوسعید را در بحرین دیده است. گفتار ناصرخسرو در باب ایشان بسیار جالب است.
5.المنقذ، چاپ دمشق، 1934م، ص118.
6.ظاهراً باید نوشتهی این مؤلف دربارهی اثر غزّالی انتقاد آمیز باشد، چه امام غزّالی در این فصل گوید: من با آنچه از نظر تاریخی دربارهی حوادث و اخبار و زندگی نامهی رجال و داعیان ایشان نوشتهاند كاری ندارم و آنها را به اهل تاریخ وامیگذارم. كار من بحث و انتقاد دربارهی اصول عقاید ایشان و بازنمودن بد و نیك آن است و سخن خود را در این زمینه دنبال میكنم. از عنوان كتاب شمسالدین سخاوی پیداست كه وی این روش را دوست نمیداشته است.
7.تاریخ الخلفای سیوطی، به تحقیق محمد محییالدین عبدالحمید، بدون تاریخ، بدون نام ناشر: 426-430.
8.ابن عماد: شذرات الذهب: 373/3.
9.همان مرجع: 4/4.
10.تاریخ ابن خلدون، چاپ بولاق: 26/5.
11.وَ یَضَعُ عنهُم اِصرَهُم و الاَغلال التی كانت عَلَیهم (قرآن كریم: 157/7).
12.فَضُرِبَ بینَهُمْ بسورٍ لَهُ بابٌ باطنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ من قِبلَهِ العذابُ (قرآن كریم: 13/57).
13.ابومنصور عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق گوید: بابكیه اصل خود را به امیری كه در عصر جاهلی داشتند نسبت میدهند و نام او شروین است و گمان میبرند كه پدر او از جن و مادرش دختر یكی از پادشاهان قدس بوده است و عقیده دارند كه شروین برتر از محمد و دیگر پیامبران است. (الفرق بین الفرق، چاپ قاهره، 1948، ص161)؛ نیز رجوع شود به مختصر الفرق بین الفرق للرسعنی، ص163 كه آن را فیلیپ حتی به سال 1924 در قاهره انتشار داده است.
كرمی، میثم، (1389)، غزالیشناسی، تهران: حكمت، چاپ اول.