تاريخ بيهقى
چكيده
«محال است چيزى نبشتن كه به ناراست ماند». (بيهقى)
اگر حقيقت را از تاريخ بگيرند. جز قصه بى فايده اى به جا نمى ماند. (بولى بيوس)
زندگى نامه
آثار
ابوالحسن بيهقى كتابى ديگر به نام زينة الكتاب در آداب كتابت، به ابوالفضل بيهقى نسبت داده است كه اكنون در دست نيست. هم چنين در يكى از مجموعه هاى خطى كتابخانه ملك چند ورق مشتمل بر شرح پاره اى از لغات است كه به ابوالفضل بيهقى نسبت داده مى شود.4
«تاريخ بيهقى يكى از امهات كتب تاريخ و ادبيات فارسى است. اهميّت تاريخى اين كتاب تنها در آن نيست كه قسمتى از مهم ترين حوادث سياسى دوره غزنوى در آن نگارش يافته، بلكه بيشتر از باب روش كار مؤلف و اتقان و صحت مطالب و دقت بيهقى در نقل حوادث و استفاده او از اسناد و مداركى است كه مقام دربارى او در اختيارش نهاده بود.»5
صداقت و اطلاع
امانت و دقت
آن چه باعث شده است كه اين اثر ارزش مند مقبول طبع صاحب نظران واقع شود، همين جنبه صداقت و امانت و راست گويى و حقيقت گويى وى مى باشد تا آن جا كه خود مى گويد: «نبايد كه صورت بندد خوانندگان را كه من از خويشتن مى نويسم، و گواه عادل برين چه گفتم، تقويم سال هاست كه دارم با خويشتن همه بذكر اين احوال ناطق».8
بيهقى در نقل روايات و ضبط وقايع، خواه تاريخى و خواه داستانى، همه جا كمال امانت و راستى را به كار برده و همراه با وقايع تاريخى، داستان هايى از هنر سحرآفرين بلاغت و سخن دانى خود مى گنجاند كه خواننده را مسحور و مجذوب مى كند، آن چنان كه اگر ده ها بار هم آن داستان را بخوانند باز هم سير نمى شوند.
به هر حال، امانت دارى و دقت و اهتمام او در اين كتاب به شيوه هاى گوناگون بيان شده است: 1ـ شنيدن از اشخاص معتمد وثقه، 2ـ خواندن اخبار و كتاب هاى گوناگون، 3ـ نامه ها و مشافهاتى كه در آغاز كار ديوان رسالت به همراه داشته است، 4ـ مشاهدات و نظريه هاى شخصى، 5ـ مواردى بدون ذكر مبنع و مأخذ، 6ـ مواردى از زبان خود بيهقى.
1 ـ شنيدن از اشخاص معتمد وثقه
الف ـ وى در درجه اول از استادش، ابونصر مشكان كه مدت نوزده سال در ديوان رسالت زير نظر او به خدمت ديوانى اشتغال داشته، اخبارى نقل كرده است. با بررسى مقايسه اى بيشترين نقل قول بيهقى از استادش بوده است كه او را با نام هاى: خواجه بونصر، استادم، بونصر مشكان در هيجده مورد ذكر نموده است.11
ب ـ پس از استادش بونصر مشكان بيشترين نقل قول هاى او از خواجه بوسعيد عبدالغفار از دبيران كافى و از معتمدان سلطان مسعود بوده كه با لقب حميد اميرالمؤمنين (ستوده فرمانرواى گرويدگان) از او ياد نموده و حدود 24 صفحه از اين كتاب را گفته هاى او تشكيل مى دهد.12
ج ـ استاد عبدالرحمن قوال خنياگر و سرودگوى دربار كه خود را عبدالرحمن فضولى (ياوه گو) ناميده نيز از افراد مورد اعتماد او بوده كه در شش مورد گفته هاى وى را ذكر نموده است.13
د ـ ديگر افرادى كه از آنان مطلبى را شنوده و در سمت دبيرى، مستوفى، وكيلِ در و پرده دار، بوده اند عبارت اند از: 1ـ خواجه طاهر دبير، (ص 1) 2ـ خواجه احمد عبدالصمد (ص 470 و 1112) 3ـ مسعدى (ص 51) 4ـ ابوعبدالله (ص 268) 5ـ معتمد عبدوس (ص 228) 6ـ خواجه عميد عبدالرزاق (ص 232) 7ـ ابوعلى اسحق (ص 53) 8ـ عبدالملك مستوفى (ص 249، 251، 638، 748) 9ـ ابوالحسن على بن احمد (ص 246، 678، 686) 10ـ اسمعيل بن شهاب (ص 220) 11ـ ابوالمظفر بن احمد (ص 247) 12ـ خواجه بو منصور ثعالبى (ص 1102) 13ـ ابوالحسن حريلى (ص 235) 14ـ مستى زرين مطربه (ص 624) 15ـ عنديب (ص 651) 16ـ حاجب نوشتگين و لوالجى (ص 711) 17ـ عبدالملك نقاش مهندس (ص 722) 18ـ حسن تبانى (ص 1122).
گاهى همين افراد سخن را از ديگران شنيده و براى بيهقى نقل كرده اند، چنان كه مى گويد:«از عبدالملك مستوفى شنيدم و از احمد بو عمر نقل مى كند».14 در جاى ديگر مى نويسد: «اسمعيل بن شهاب گويد از احمد بن ابى داود شنيدم».15
2 ـ خواندن اخبار و كتاب هاى گوناگون
وى در مقايسه كتاب ارزش مند خود با ديگر منابع مى گويد: «در تاريخ مى خوانند كه فلان پادشاه، فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز صلح كردند و اين آن را يا او اين را بزد و برين بگذاشتند، اما من آن چه واجب است به جاى آرم».18 اخبار و كتاب هايى كه از آنان به عنوان مأخذ خود استفاده كرده چنين است:
1ـ اخبار خلفا (ص 24، 220، 241، 640، 988)
2ـ اخبار ملوك عجم ترجمه ابن مقفع (ص 159) كتاب سير ملوك عجم (ص 1098)،
3ـ اخبار خلفاى عباسيان (ص 159، 973)، 4ـ اخبار رؤسا (ص 189)، 5ـ اخبار عمر وليث (ص 445)، 6ـ اخبار خلفاء عباسيان (ص 735)، 7ـ اخبار معتضد اميرالمؤمنين (ص 1102)، 8ـ كتاب ابوريحان (ص 1103)، كتابى به خط ابوريحان (ص 1100) و تعليقات همين كتاب: (چنين نوشت ابوريحان در مشاهير خوارزم)، 9ـ اخبار آل بويه در كتاب تاجى كه ابواسحاق دبير ساخته (ص 241)، 10ـ اخبار يعقوب ليث (ص 397)، 11ـ كعب احبار گفته (ص 515)، انوشيروان گفته (ص 515)، «اين حال ها محمود ورّاق سخت نيكو شرح كرده است در تاريخى كه كرده است» (ص411).
وى در فايده اين كتاب هاى و اخبار گفته است: «و غرض من از نبشتن اين اخبار آن است تا خوانندگان را از من فايده اى حاصل آيد و مگر كسى را از اين به كار آيد». (ص 226) «فايده كتب و حكايات و سير گذشته اين است كه آن را به تدريج بر خوانند و آن چه بيايد و به كار آيد بردارند.» (ص 30) و «تاريخ ها ديده ام بسيار كه پيش از من كرده اند پادشاهان گذشته را خدمت كاران ايشان كه اندران زيادت و نقصان كرده اند و بدان آرايش آن را خواسته اند (ص 162) اما در تاريخ بيش از اين كه راندم، رسم نيست.» (ص 163).
3 ـ نامه ها و مشافهات
1ـ نامه حشم تگينا باد به مسعود (ص5). اين نامه درباره اركان دولت محمودى بوده كه در آغاز مجلد پنجم آمده است،
2ـ نامه به قدرخان (ص 64)، محتواى نامه در باب دوستى با قدرخان است،
3ـ نامه امير به آلتونتاش (ص 73) در باب دريافت دل وى و جواب نامه آلتونتاش به اميرى (ص 76)،
4ـ مشافهه اولى (ص 259) تقاضاى وصلت، 5 ـ مشافهة الثانيه (ص 262) درباره شرح وليعهدى مسعود،
6ـ نامه القائم به مسعود (ص 446)، 7ـ نسخه العهد (بيعت نامه) (ص 452)، 8ـ نامه تركمانان در باب صلح (ص 713)، 9ـ نامه به ارسلان خان، 10ـ نامه مسعود به خوارزم شاه آلتونتاش و نامه سلطان مسعود به قدرخان (ص 258)، 11ـ نامه مسعود به آلتونتاش (ص 467)، 12ـ نامه تركمانان به سورى (ص 693).
4 ـ مشاهدات و نظريه هاى شخصى
5 ـ مواردى بدون ذكر منبع و مأخذ
الف ـ «شنودم به درست كه اين سرهنگان را پوشيده سلطان مسعود فرموده بود كه گوش به يوسف مى دادند و نيز شنودم كه طغرل حاجبش را بر وى در نهان مشرف كرده بود تا انفاس يوسف مى شمرد.» (ص 57)
ب ـ «پس از آن شنيدم كه قريب 10 فرسنگ فروغ آن آتش بديده بودند.» (ص 666)
ج ـ «حديث كرد يكى از فقهاى بلخ.» (ص 254)
د ـ «از ثقات او (خواجه احمد حسن ميمندى) شنيدم.» (ص 205)
هـ ـ «از چند ثقة زاولى شنيدم.» (ص 411).
«اين حكايات بى فايده نيست و تاريخ به چنان حكايات آراسته گردد.» (ص 475). «و شرط آن است كه گوينده بايد كه ثقه و راست گوى باشد و نيز خرد گواهى دهد كه آن خبر درست است و نصرت دهد كلام خدا آن را كه گفته اند: «لا تُصَدِقَنّ مِنَ الاَخبار ما لا يستقيم فيه الرأى»; راست مشمار از خبرها آن چه براى (خرد) درست نيايد». (ص 1099) «زيرا روا نيست در تاريخ تحريف و تغيير و تبذير كردن.» (ص 678)
و اين، رازِ امانت دارى و صداقت و راست گويى اين مورخ بزرگ و اديب نامور است كه باعث شده اثر ارزش مند او در بين آثار ديگرى كه به امانت پاى بندند همچون: وفيات الاعيان ابن خلّكان، تاريخ عالم آراى عباسى، كتاب مشهور منية الفضلاى ابن طباطباء، تجارت الامم ابوعلى مسكويه و... از اعتماد بيشترى برخوردار شود.
6 ـ مواردى از زبان خود بيهقى
مزّيت عمده اين كتاب بر تاريخ هاى ديگر اين است كه خواننده همه جا خود را با نويسنده اى حقيقت گو و امانت دار از يك سو، و عباراتى بليغ و گويا از ديگر سو، روبه رو مى بيند. با اين كه بيهقى مانند همه خوانندگان و شنوندگان از مظلوميت حسنك وزير سخت به خود مى پيچد، هيچ گاه تحت تأثير احساسات، عنان اختيار خِرد و عقل سليم را از كف نمى دهد و از رعايت جانب امانت و بيان حقيقت فروگذارى نمى كند.
اين نويسنده توانا براى آرايش و زينت تاريخ خود، اشعار عربى و فارسى و حكايات و امثالى را آورده كه بيشتر در موارد پند و اندرز و بى اعتبارى دنياست. درباره مأخذ اين اشعار و نام گوينده آنان هم امانت دارى را رعايت نموده و به جز چند مورد نادر، اسامى شعرا و گويندگان را ذكر كرده است. برابر كتاب مذكور، 321 بيت به عنوان شاهد آورده شده كه طبق تصحيح استاد سعيد نفيسى 327 بيت و يك مصراع مى باشد. گوينده هاى اين اشعار عبارت اند از:
الف اشعار پارسى
2ـ لبيبى، 5 بيت (ص 60-61);
3ـ دقيقى طوسى، 11 بيت (513 و 523);
4ـ ابوطيب مصعبى، 14 بيت (ص 513-517);
5ـ ابوالعباس ربنجنى، 3 بيت، در چاپ خطيب رهبرى 4 بيت (ص 514);
6ـ معروفى بلخى، 1 بيت (ص 690);
7ـ مسعودى رازى، 2 بيت (ص 925);
8ـ عنصرى، 2 بيت (ص 1111);
9ـ ابوحنيفه اسكافى، 243 بيت كه طبق چاپ مرحوم نفيسى شش بيت اضافه در چهار قصيده دارد.(ص 424 ـ 432، 516 ـ 522، 966 ـ 973);
10ـ گوينده پنج بيت معلوم نيست كه سه بيت آن در صفحه هاى 639 و 640 در تاريخ بيهق آمده و از شيخ ابوالمظفر عبدالجبار است و دو بيت باقيمانده در صفحه 236.
ب ـ اشعار عربى
ابيات نامعلوم: 1 بيت در (ص 22، 30، 62 و 243) و دو بيت در (ص 52، 63، 156، 235 و 272). بيت هاى بدون ذكر نام گوينده در (ص 240) كه دو بيت آن از فضل بن عبدالصمد زناشى، و يك بيت در (ص 252) از ابوعبدالله العزيز و يك بيت در (ص 30) از متنبى شاعر معروف عرب مى باشد.
ج ـ حكايات و داستان ها
1ـ داستان فضل بن ربيع و مأمون (ص 24); 2ـ حديث ملطفه ها و مأمون (ص 29); 3ـ قصه نصر احمد در علاج خشم خود (ص 161); 4ـ حكايت فضل سهل ذوالرياستين با حسين مصعب (ص 189); 5ـ داستان مأمون و امام رضا(عليه السلام) (ص 191); 6ـ حكايت افشين و بودلف (ص 220); 7ـ قصه عبدالله بن زبير (ص 236); 8ـ قصه هارون الرشيد و جعفر برمكى (ص 240); 9ـ قصه بردار كردن ابن بقيه (ص 241); 10ـ داستان امير رضى و عمش عبدالعزيز (ص 246); 11ـ قصه سبكتكين (ص 249); 12ـ حكايت موسى با بره گوسفند (ص 250); 13ـ داستان زندانى شدن بوذرجمهر (ص 472); 14ـ حكايت ابوالمظفر برغشى (ص 494); 15ـ حكايت فضل برمكى و هارون الرشيد (ص 640); 16ـ حكايت عمروليث در مرگ فرزند (ص 698); 17ـ داستان هارون الرشيد با دو زاهد: ابن سماك و عبدالعزيز (ص 736); 18ـ حكايت جعفر بن يحيى بن خالد برمكى (ص 988); 19ـ حكايت خوارزم شاه ابوالعباس (ص 1100).
با پايان يافتن كتاب رشحات جادويى و سحرآميز اين اثر بزرگ، خواننده را بر بال هاى خيال به تماشاى قرون و اعصار گذشته مى برد و آن چه تاكنون درباره او گفته و نوشته اند، به نظر حقير و ناچيز مى آيد و اين نويسنده بزرگ حق دارد بگويد:
امّا غرض من آن است كه تاريخ پايه اى بنويسم و بنايى بزرگ افراشته گردانم، چنان كه ذكر آن تا آخر روزگار باقى ماند و توفيق اتمام آن را از حضرت صمّديت خواهانم.27
و به قول اديب پيشاورى:
در شكر غلطد چو طوطى هر كه خواند اين كتاب *** هين بخوان اى خواجه تا بر قول من ايقان كنى
پی نوشت:
1 دكترى ادبيات فارسى، استاديار.
2 . ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج 2، ص 891.
3 . ابوالحسن على بن زيد بيهقى، تاريخ بيهق، تصحيح احمد بهمن يار، ص 175.
4 . ذبيح الله صفا، همان، ج 2، ص 891 .
5 . همان، ص 892 .
6 . خواجه ابوالفضل بيهقى، تاريخ بيهقى، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، مقدمه، ص 4 .
7 . همان، ص 161.
8 . همان، ص 886.
9 . همان، ص 162 .
10 . همان، ص 1100 .
11 . ر.ك: همان، ص 43، 54، 70، 195، 200، 277، 288، 455، 456، 479، 666، 670، 674، 679، 691، 700، 873 و 890 .
12 . ر.ك: همان، ص 164 ـ 188.
13 . ر.ك: همان، ص 5، 58، 61 ـ 62 و 689.
14 . همان، ص 249 .
15 . همان، ص 20 .
16 . همان، ص 1102 .
17 . همان، ص 241 .
18 . همان، ص 491 .
19 . محمد شفيعى، «تراژدى تاريخ بيهقى»، يادنامه ابوالفضل بيهقى، ص 374 .
20 . بيهقى، همان، به كوشش خليل خطيب رهبر، ص 204.
21 . همان، ج 5، ص 83.
22 . همان، ص 149، 186، 869 و 199.
23 . همان، ص 189 .
24 . همان، ص 284، 472 و 634.
25 . همان، ص 470 .
26 . ابوالفضل محمدبن حسين بيهقى، تاريخ بيهقى، تصحيح على اكبر فياض، ص 11.
27 . بيهقى، همان، به كوشش خليل خطيب رهبر، ص 149.
/خ