همگرايي مسلمانان در باورداشت مهدويت(1)
چكيده
با نگرش عقلي، فطري و تاريخي، بشر براي پيشبرد زندگي ورسيدن به هدفهاي اجتماعي، به تشكيل جامعه نياز دارد؛ يعني طبق دادههاي عقلي، فطري و تاريخي، زندگي بشر بدون تشكيل جامعه، سامان نمييابد. از جمله عواملي كه در ساماندهي جامعه به سوي مقصود و هدف، تأثيرگذار ميباشد، مقوله اتحاد و همبستگي است؛ چنانكه در اين زمينه از اميرمؤمنان، علي عليه السلام چنين نقل شده است:
امتهاي پيشين مادامي كه با هم يد واحد بودند، همواره در حال پيشرفت و شكوفايي بوده و به عزت و اقتدار و خلاقيت و وراثت زمين نايل گشته، رهبر و زمامدار جهانيان بودند و از آن هنگام كه خدا را فراموش كرده و به ماديگري روي آورده، دچار خود برتربيني و تعصبات قومي و فرقهاي و تشتت و پراكندگي شدند و با هم به نبرد پرداختند، خداوند لباس كرامت و عزت و خلاقيت را از تنشان بيرون آورد و خير و بركت و وفور نعمت را از آنان سلب نموده و به ذلّت و استعمار مبتلا كرده است.[1]
پس جايگاه اتحاد و همبستگي در جهتدهي جامعه به سوي پيشرفت و تعالي، جايگاه مهم و خطيري است. هرچه اتحاد ميان مردم بيشتر باشد، حركت مردم به سوي جامعه مطلوب سرعت بيشتري مييابد. اتحاد، در بسترها و زمينههاي گوناگوني قابل توجيه است؛ زيرا گاهي براساس باورها شكل ميگيرد و گاهي بر مليت و نژاد قابل پيگيري است و زماني وطن و جغرافيا اين نقش را ايفا كرده و مردم را به سوي اتحاد و همدلي حركت ميدهند.
پس اتحاد داراي بسترهاي مختلفي است كه با رويكردهاي اعتقادي، اجتماعي، نژادي، جغرافيايي و… توجيه ميشود. باورداشت مهدويّت كه مورد قبول همه گروههاي اسلامي بوده و از باورهاي اصيل و مهم آنها به شمار ميآيد، سوژه مناسب و مهمي براي ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و جوامع اسلامي ميباشد.
مقدمه
از ديرباز، موضوع وحدت اسلامي، گفتمان رايج ميان مسلمانان بوده است.رهبران دين در گروههاي اسلامي، با عنايت به اهميت وحدت، علاوه بر توصيههاي گفتاري، در عمل نيز بدان ملتزم بودهاند. كتابهاي حديثي و تاريخي كه سرشار از احاديث و جملات وحدت بخش است، از اهتمام پيشوايان ديني به مسأله اتحاد و همدلي ميان مسلمانان حكايت دارد. در اين زمينه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است:
بهترين مؤمنان، كسي است كه محور الفت و وحدت مؤمنان باشد؛ كسي كه انس نگيرد و با ديگران مأنوس نشود، خير ندارد. [2]
اصلاً پيشرفت و ترقي جامعه، در گرو اتحاد و وحدت است. هر جامعهاي كه به سوي تكامل و ترقي حركت ميكند، به يقين، مردم آن جامعه، در امور اجتماعي، يكدل و يكرنگ هستند؛ پس ترقي منهاي اتحاد معنا ندارد و اتحاد نيز ثمرهاي جز پيشرفت ندارد.
از آنجا كه دين اسلام، در جايگاه آخرين دين آسماني دو شاخصه جامعيت و كمال را همراه دارد، لازم است به همه سطوح زندگي بشر ـ اعم از فردي و اجتماعي ـ نظر داشته، براي رشد و تعالي انسانها برنامه و راهكارهاي مناسب ارائه بدهد، از طرفي هميشه بهترين وكاملترين برنامه، برنامهاي است كه فايدهاش بيشتر باشد و افراد بيشتري از آن سود ببرند. برهمين اساس است كه اسلام، مصالح اجتماعي را بر مصالح فردي ترجيح داده، در دوران امر ميان منفعت اجتماعي و منفعت شخصي، حق را به منفعت اجتماعي ميدهد. نيز از آنجا كه غالب تعاليم روح بخش اسلامي، به نحوي با اجتماع و جامعه مسلمانان گره خورده است اسلام به اجتماع و جامعه اسلامي اهتمام ويژه ورزيده، براي حفظ آن از تدوين هيچ قانوني فروگذار نکرده است.
ارتباط ميان اجتماع و اتحاد، ارتباطي وثيق و نا گسستني است.بر همگان روشن است كه اجتماع منهاي اتحاد،يعني افتراق و جدايي؛پس نميتوان حرف از اجتماع و جامعه زد و اتحاد را همراه آن نديد. بر اين اساس، ميتوان سياست پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در ايجاد وحدت و برادري ميان اصحاب خود، توجيه كرد:
به خاطر خدا پيمان اخوت ببنديد و دو به دو با هم برادر باشيد.[3]
نيز آن حضرت، براي حفظ جماعت مسلمانان فرمودند:
هر كس از صف جماعت مسلمانان رويگردان شود، عدالت او نابود ميشود. [4]
جانشينان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همان سيره و روش ايشان را ادامه دادند و در اين راه از هيچ كوششي ـ اعم از گفتاري و عملي ـ فروگذار نكردهاند. چنانچه امام صادق عليه السلام در كيفيت معاشرت با اهل سنت ميفرمايد:
با آنها نماز گزار؛ زيرا هر كس در نماز جماعت آنان شركت كند، مانند اين است كه با شمشير برهنه در جهاد في سبيل الله شركت كرده است.[5]
باز آن حضرت فرموده است:
هر كس با آنان ]اهل سنت[ در صف اول، نماز جماعت بخواند، مثل كسي است كه با رسول خدا در صف اول، نماز جماعت خوانده است.[6]
پس، از منظر اسلام و پيشوايان ديني، اتحاد و همگرايي مسلمانان، داراي جايگاه والا و مهمي است و لازم است همه مسلمانان در اين امر شركت كنند تا اتحاد و وحدت در جامعه اسلامي حكم فرما شود.
البته مقصود از وحدت، وحدت شيوههاي فقهي و اجتهادي نيست؛ كما اين كه مقصود از آن، برتر قرار دادن مذهبي بر مذهب ديگر يا ادغام مذاهب در يكديگر و قرار دادن آنها به صورت يك مذهب يا تأسيس مذهب جديد نيست؛ بلكه مقصود از ميان ابعاد وحدت، تنها در دو بعد وحدت است: يكي بعد سياسي و اجتماعي و ديگري بعد علمي و فرهنگي. مقصود از بعد اول اين است كه همه مسلمين، هر كجاي دنيا زندگي ميكنند و داراي هر زبان و رنگ و از هر قوم و نژاد كه هستند، به اسم مصلحت عالية اسلامي در صف واحد برابر دشمنان اسلام قرار گيرند؛ پس غرض اين نيست كه سني، شيعه شود يا شيعه، سني گردد. البته بر سني است كه مسلمان باشد قبل از آنكه سني باشد، و بر شيعه است كه مسلمان باشد، قبل از آنكه شيعه باشد. مقصود از بعد دوم وحدت يعني بعد علمي و فرهنگي، همان تقريب بين مذاهب اسلامي است. تحقيق اين پديده منوط است به اجتماع انديشمندان وفقهاي بزرگ مذاهب كه آگاه به آرا و نظرات همه مذاهب باشند و مطرح كردن مسائل اختلافات نظري در جوي سالم و آرام، صميمي و به دور از تعصب، براي دستيابي به حقايق و واقعيتهاي اسلامي در ابعاد علمي و كلامي.... و نشر نتيجه بحثها و مناظرهها براي پيروان مذاهب.[7]
پس علاوه بر اتحاد در ابعاد سياسي، اجتماعي، علمي و فرهنگي كه ثمره آن، تحقق همبستگي و همدلي ميان مسلمانان است، اتحاد در بعد اعتقادي و كلامي نيز نقش مؤثري در وحدتبخشي جامعه اسلامي دارد. در اين بخش از اتحاد، آموزههاي اعتقادي كه مورد قبول همه باورمندان اسلامي است، محور گفتمان ميان انديشوران و عموم مردم قرار ميگيرد. از جمله آن باورها، مهدويت است. در موضوع مهدويت و مفاهيم هم سو با آن، نظير انتظار، ظهور، حكومت جهاني، گسترش عدالت و… هر كدام، عاملي براي وحدتبخشي ميان باورمندان به مهدويت است. بر اين اساس، نگارنده ابتدا به اتحاد و ابعاد، مراتب، مؤلفههاي آن و نيز راهكارهاي اتحاد آور پرداخته و در بخش دوم، به مهدويت و مفاهيم همسو كه نقشي بيبديل و تاثيرگذار در اتحادبخشي جامعه دارند، مبادرت ورزيده است.
1. نظريه ابن خلدون و همگرايي
قبل از ورود به بحث، لازم است نظريه ابن خلدون كه مدعي است «انديشه مهدويت با نظريه همگرايي ناهمخوان است» مورد كنكاش و امعان نظر قرار گيرد. ابن خلدون در كتاب خود فصلي را تحت عنوان «فاطمي منتظر» ارائه كرده و نظريه خود را دربارة مهدويت مطرح كرده و گفته است:
بدان كه مشهور ميان تمام اهل اسلام در گذشته اعصار آن بوده است كه ميبايد در آخر الزمان مردي از اهلبيت عليهم السلام ظهور كند كه دين را ياري كرده، عدل را ظاهر نمايد…. در اين باره به احاديثي احتجاج ميشود كه پيشوايان گفتهاند؛ اما منكران نيز در اينباره سخن راندهاند و چه بسا با اخباري ديگر، با آن مخالفت كردهاند.[8]
پرسشها و اشكالاتي كه در كلام ابن خلدون مطرح شده است، به طور كلي در دو قسم قابل پي گيري ميباشد:
1. ضعف روايات مهدوي و عدم شايستگي براي اين كه مبناي اعتقادات مسلمانان قرار گيرد؛
2.ناهمخواني باور به مهدي منتظر با نظريهاي كه ابن خلدون براي چگونگي پيدايش دولتها و حكومتها دارد كه بر عصبيت و همگرايي استوار است.
اما در قسمت نخست اشكال،ابن خلدون بعد از طرح مطالبي دربارةمهدويت، به اسناد روايات مهدويت كه تعداد آنها را بيست و سه تا بر شمرده است ميپردازد و بر اساس قاعده تقدم جرح بر تعديل، همه آنها را به جز چهار روايت، رد ميكند.
براي پاسخ دادن به اشكال اول مواردي چند قابل ذكر است:
عملكرد دوگانه: ظاهراً ابن خلدون براي تحقيق و بررسي اخبار و شناخت روايات صحيح و ضعيف، از آگاهي كافي برخوردار نيست؛ زيرا به قواعد رجالياي كه فقيهان و محدثان به كار ميگيرند، توجه ندارد؛ از اين رو وي، دربارة روايات به شيوهاي قضاوت كرده است كه پيشتر، هيچ يك از پژوهشگران محدث، آن را انجام ندادهاند. گذشته از اين كه راههاي شناختهشده و ضوابطي كه مورخان رعايت كردهاند (و ابن خلدون هم از آنان به شمار ميآيد) را در نظر نگرفته است. خود به فراگير بودن قاعدة تقدم جرح بر تعديل در اسناد روايات كه براي پيرايش و تنقيح روايات گفته است، ملتزم نيست. روشنترين دليل آن است كه او براي اثبات نظريه «نياز حكومت به همگرايي عصبيت» خود روايت «ما بعث الله نبيا الا في منعة من قومه» را صحيح ميداند در حالي كه بنابر قاعده خود ساخته ابن خلدون، روايت فوق ضعيف ميباشد و بايد رد شود.
عدم ذكر تمام احاديث: پس از بيان اخبار مهدويت، ابن خلدون خواننده را به اين اشتباه مياندازدكه آنچه آورده، تمام يا بيشتر رواياتي است كه محدثان گفتهاند. وي ميگويد: «همه احاديث را در حد توان گردآوري كرديم»[9].
اما وي جز بيست و هشت طريق، براي بيست و سه حديث نياورده است. همچنين رواياتي كه در كتابهاي مورد تاكيد ابن خلدون آمده است و در آنها از نام مهدي يا از عصر ظهور سخن گفته شده، بيش از پانصد روايت با سندهاي گوناگون است.
وجود روايات صحيح: ابن خلدون در پايان ذكر اخبار، اعتراف ميكند كه بنابر مبناي خودش، برخي روايات، صحيح است:
اين روايات ـ چنان كه ديديم ـ خالي از نقد نيست، مگر شمار اندكي.[10]
حتي با در نظر گرفتن قاعدهاي كه وي براي صحت احاديث بر آن اعتماد دارد ـ يعني تقدم جرح بر تعديل ـ همين تعداد سندهاي صحيح كافي است، تا اين اخبار را از شمار آحاد بيرون آورده، آنها را به حد تواتر برساند.[11]
دو ايرادبه كلام ابنخلدون:
الف. ايراد نقضي
قاعدهاي كه وي براي پژوهش و ارزيابي حديث بدان معتقد است و جرح را بر تعديل مقدم ميداند، به رد بسياري از احاديث صحيح مسلم و بخاري خواهد انجاميد؛ اما ابن خلدون اين كار را خوش ندارد؛ از اين رو كوشيده است اين چالش را چنين حل كند كه بگويد:
روايات هر دو صحيح (صحيح مسلم و صحيح بخاري)، اجماعي بوده، همين براي جبران ضعف سند براي احاديث بخاري و مسلم كافي است.[12]
ب. ايراد مبنايي
اگر مقصود وي آن است كه هر چه اجماع مسلمانان باشد، مصون از اشتباه است، اين امر به طور گسترده در باور مهدويت ـ به طور ويژه در برخي روايات مربوط به مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ وجود دارد؛ زيرا بسياري از بزرگان و علماي اسلامي متواتر بودن اخبار مهدي را ادعا كردهاند. حتي برخي ادعا دارند تمام مسلمانان معتقدند اين باور، از اجماع برخوردار است. شايد آنچه ابن خلدون در آغاز سخنش درباره مهدي فاطمي ميگويد (مشهور ميان تمام اهل اسلام در طي اعصار گذشته...) اشاره به اين اجماع باشد. بنابراين هيچ تفاوتي ميان اخبار صحيح بخاري و مسلم با اخبار مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف از جهت اجماع وجود ندارد؛ اما اگر مقصود ابن خلدون اين باشد كه باور به مهدي و احاديثي كه در اينباره است از اجماع برخوردار نميباشند، گفته ميشود سخنان وي بر خلاف سخنان عالماني است كه در اينباره مطلب نوشتهاند. اينان از كساني كه دربارة انديشه مهدويت ادعاي اجماع كردهاند يا كساني كه مدعياند احاديث مهدويت متواتر است نام بردهاند. در اين باره نزديك به سي تن از عالمان متخصص را ميتوان نام برد.[13]
نظريه شيخ عبدالحق در لمعات، صبان در اسعافالراغبين[14]، شبلنجي در نورالابصار[15]، ابنحجر در صواعق [16]، زينيدحلان در فتوحاتالاسلاميه [17]، برزنجي در اشاعة[18]، سويدي در سبائكالذهب[19]، منصورعليناصف در غايةالمامول[20]، حافظ در فتحالباري[21]، كنجيشافعي در البيان[22] و.... از اهتمام اعتقاد به مهدويت و متواتر بودن آن نزد اهل سنت حكايت دارد.
بيشك بر حديثشناسان روشن است وقتي در موضوعي ادعاي تواتر ميشود، ديگر لازم نيست به بحث سندي و رجالي آن موضوع پرداخته شود؛ از اينرو وقتي دربارة احاديث مهدويت از طرف علماي اهل سنت و شيعه ادعاي تواتر شود، يقينآور بودن مهدويت به اثبات رسيده است و ديگر لازم نيست احاديث اثباتگر مهدويت را از لحاظ سندي مورد خدشه قرار دهيم.
اما اشكال دوم ابن خلدون (عدم هم خواني انديشه مهدويت با نظريه همگرايي) و پاسخ آن
ابن خلدون، نظريه همگرايي را پايه و اساس شكلگيري حكومتها وتداوم آنها ميداند. نظريه همگرايي او همان عصبيت است كه خاستگاه نژادي و قومي دارد. وي پس از بيان اين مطالب، اشاره ميكند كه انديشه و باور به مهدي، با نظريهاي كه پيشتر ارائه كرده است هم خواني ندارد. وي هنگامي كه از آباديهاي نخستين و دولتها و ملك و خلافتهاي فراگير سخن گفته، بدين باور رسيده است كه پيدايش دولتها بر اساس نظريه عصبيت (همگرايي قومي) است:
سخن و باور درستي كه ميبايست آن را بپذيري، اين است كه فراخواني به دين يا حكومتي ممكن نيست، مگر آن كه توان و قدرت همگرايي وجود داشته باشد، تا دين يا حكومت بتواند موفق شود و ديگران قادر باشند از آن دفاع كنند، تا خواست خداوند در اين باره اجرا شود. پيشتر با دلايل قطعي كه به تو نشان داديم، چنين نظريهاي را استوار كرديم.[23]
سپس نظريه خودساختهاش را با مسأله مهدويت تطبيق داده و تشكيل حكومت جهاني توسط حضرت مهدي را بعيد ميشمارد:
عصبيت و همگرايي قومي فاطميون (بلكه تمام قريش) در آخرالزمان و در عصر ظهور در تمام سرزمينها از بين رفته است و امتهاي ديگري وجود دارند كه همگرايي آنان، برتر از همگرايي قومي قريش است. حتي اگر بپذيريم در حجاز (مكه، ينبع و مدينه) هنوز مدعيان از قريش باشند... اگر ظهور مهدي درست باشد، دليلي وجود ندارد كه بتوان دعوت كند، مگر به واسطه همگرايي و عصبيت قريش، تا بدين وسيله خداوند دلهايشان را به هم پيوند زده، از مهدي پيروي كنند، تا وي بتواند شوكت و قدرت لازم را به دست آورد؛ اما در غير اين صورت، به دلايل درستي كه برشمرديم... چنين كاري غير ممكن است.[24]
براي اين كه مقصود از به كارگيري نظريه عصبيت براي رد انديشه مهدويت روشن شود، بايد اصل نظريه ابن خلدون بيان گردد.
تعريف عصبيت
عصبيت، رابطهاي اجتماعي _ روحي است كه آگاهانه يا نا آگاهانه افراد معيني را به هم ربط ميدهد و بر قرابت و نزديكي مادي و معنوي استوار است. اين ارتباط، مستمر است و هر گاه خطري پيش آيد كه افراد را به گونهاي شخصي يا گروهي تهديد كند، همبستگي آشكار شود و پيوند محكمتر گردد.[25]
گسترش محدوده عصبيت
در آغاز همگرايي ميان افراد، قبيلهاي به وجود ميآيد كه داراي نسبت واحدي هستند؛ اما گاه اين محدودة تنگ، گسترش مييابد و نسبتهايي همچون دوستي و همپيماني با قبايل ديگر را در بر ميگيرد كه ارتباط نسبي با هم ندارند؛ بدين سبب، قبايل غالباً براي دفع اين خطرها، دست به همبستگي ميزنند و پيمان دوستي ميبندند.[26]
نقد و بررسي
بيشك اين نكته روشن است كه همگرايي قومي و نژادي، هميشه داراي عملكرد مثبت براي تشكيل حكومت و دوام آن نيست؛ بلكه برخي مواقع برعكس ميشود؛ يعني همگرايي قومي، عامل منفي براي انقراض يا پاي نگرفتن يك حكومت ميگردد. براي اثبات اين مسأله ميتوان به شواهد تاريخي و زندگي انبيا پرداخت كه از ناحيه مليت و زندگي قوم خود، به شدت مورد آزار و اذيت قرار ميگرفتند.
در اين باره، شاهديم نخستين كساني كه در پي شكست دادن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آمدند، قوم و عموزادگان پيامبر بودند؛ اما پيامبر به وسيله مسلماناني بر آنان پيروز شد كه پيشتر هيچ ارتباط و دوستياي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نداشتند، حتي در آغاز كار ارتباط سببي نيز وجود نداشت.[27] همچنين قرآن از ديگر پيامبران سخن ميگويد كه از نزديكان و خواص خود بدترين انواع اذيت و آزار را ديدند.
و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و پيامبر او را نافرماني نمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق پيروي كردند.[28]
مثلاً دربارة اذيت و آزار رسول خدا توسط عمويش ابولهب، چنين نقل شده است:
طارق بن عبدالله محاربي گويد: روزي در محل كسب و كار بودم كه ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از بازار ذيالمجاز ميگذشت و لباسي سرخ بر تن داشت. شنيدم فرمود: «اي مردم! بگوييد: لا اله الا الله، تا رستگار شويد»؛ اما مردي در پي او بود كه به طرف رسول خدا سنگ ميانداخت (در نتيجه پاهاي رسول خدا خونين شده بود) و ميگفت: «اي مردم ! از سخن اين شخص پيروي نكنيد؛ زيرا دروغگو است». پرسيدم: «وي كيست كه با سنگ بدو ميزند؟» گفتند: «عمويش عبدالعزّي ابولهب فرزند عبدالمطلب است».[29]
امام مهدي نيز هنگام ظهور، از ناحيه نژاد و قوميت خود كه قريش و اعراب باشند مورد بيمهري قرار گرفته، به همين دليل، حضرت با آنان به شدت برخورد ميكند. امام صادق فرموده است:
هر گاه قائم قيام كرد، بين او و اعراب و قريش جز شمشير نخواهد بود و جز شمشير از آنان نميگيرد.[30]
باز آن حضرت فرموده است:
حال شما چگونه است زماني كه ياران مهدي، خيمهها را در مسجد كوفه بر پا كنند و سپس مهدي براي مردم، برنامهاي نو بر اساس امري جديد ارائه دهد و براي اعراب سختگير ميباشد؟[31]
بنابراين، نظريه ابن خلدون دربارة همگرايي عصبيت، نظريه جامع و كاملي نيست و نميتوان با آن نظريه، يك قاعده كلي درست كرد كه در صورت فقدان آن، شكلگيري انقلاب و نهضتها، همچنين استواري و تداوم آنها را از بين ببرد.
ارتباط نظريه همگرايي باانكار مهدويت
چنانكه پيشتر گفتيم، ابن خلدون با ياري جستن از نظريهاي كه براي پيدايش دولتها گفته است، در پي انكار مهدويت و نقش آن در همگرايي است و اعتقاد دارد باورداشت مهدويت، با نظريه او كه ادعا ميكند محكم است و بادليل و برهان ثابت شده، ناهمخوان است؛ زيرا اين نظريه ثابت ميكند هيچ جنبش يا انقلابي نميتواند پيروز شود، مگر اين كه داراي همان همگرايي باشد؛ همگرايياي كه عامل بشري را براي انقلاب فراهم ميآورد؛ زيرا مهمترين عامل در تقويت همگرايي، حسب و نسب است. پيوند نسبي ـ چنان كه در توضيح نظريه گفتيم ـ اساس همگرايي است. از اين رو همگرايي نيازمند منتسبان به حسب و نسب واحدي است كه آمادة از جان گذشتگي در راهي ميباشند كه رهبر هم قبيلهاي ايشان به آن فرمان ميدهد. اگر چنين وضعي را بر مهدي فاطمي تطبيق دهيم، در خواهيم يافت هاشميان و علويان (يعني گروه فاطميان كه مهدي ميتواند در قيامش به ايشان اميد داشته باشد) قدرتشان از بين رفته و گروهشان از هم پاشيده و منقرض شدهاند. ديگر كسي از آنها در يك جا و يك عقيده باقي نماندهاند، مگر اندكي كه براي جنبش و انقلاب به كار نميآيند و نميتوانند گروهي توانمند را تشكيل دهند كه مهدي بتواند براي قيام خويش به ايشان اميدوار باشد؛ چه رسد به اين كه بخواهد دولتي جهانگير به دور از آفتي همچون ستم و فساد ايجاد كند.[32]
در پاسخ به اشكال ابن خلدون مطالب را چنين پي ميگيريم:
ابن خلدون، به ميزان تاثير دعوت ديني براي بنيان دولتها و كارآيي نداي ديني اشاره ميكند و فصل ويژهاي به اين امر اختصاص داده و تو ضيح ميدهد كه عامل ديني، بر توان و قدرت دولت ميافزايد (همان گونه كه همگرايي قومي تاثيرگذار است). در اينباره به دستاوردهاي فتوحات اسلامي اشاره ميكند. شمار پيكارگران مسلمان در جنگ يرموك، سيهزار و اندي بود، در حالي كه جنگ جويان رومي، چهارصد هزار نفر بودند. نيز در جنگ قادسيه، سپاهيان ايراني حدود صد و پنجاه هزار نفر بودند؛ اما مسلمانان سي هزار نفر بودند كه اين همه قدرت، به سبب همگرايي ديني حاصل شده بود؛ اما نكتهاي كه نبايد از آن غافل بود و به نو عي با نظريه همگرايي عصبيت ابن خلدون هماهنگ است و از اين طريق به نفي حكومت جهاني مهدويت ميپردازد، مستقل نبودن دين و آموزههاي دين، در ايجاد اتحاد و وحدت است. به تعبير ديگر، از نظر ابن خلدون، همگرايي از منظر عصبيت (همگرايي قومي، نژادي) داراي تاثير مستقل است؛ ولي دين و آموزههاي آن نظير انديشه مهدويت به طور مستقل نميتواند همگرايي ايجاد كند؛ بلكه در كنار عصبيت داراي تاثير ميباشد؛ از اين رو ابن خلدون در كتاب خويش فصلي را تحت عنوان «في ان الدعوة الدينية من غير عصبية لاتتم»[33]؛ يعني دعوت ديني بدون رابطه نژاد ممكن نيست، به اين امر اختصاص داده، مهدويت را بدون عصبيت در ايجاد وحدت ناتوان قلمداد ميكند.
پس نتيجه نظريه و دليل ابن خلدون را چنين ميتوان بيان كرد: هر نهضت و قيام، زماني به پيروزي و هدف ميرسد كه عواملي بيروني نظير عصبيت، دين و همپيماني و... آن را پشتيباني كند. برخي عوامل فوق، نقش استقلالي دارند؛ نظير عصبيت و بعضي ديگر، نقش تكميلي دارند، نظير دين، يعني عصبيت به تنهايي توان همگرايي ميان بني آدم را دارد؛ اما مقوله دين به تنهايي نميتواند همگرايي ايجاد نمايد؛ بلكه در كنار عصبيت داراي تاثير همگرايي است.
بر اين اساس، وقتي نژاد و قوميت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف كه همان قريش، فاطميون و علويان هستند، داراي جمعيت قابل توجهي نباشند، يكي از عوامل مهم همگرايي در مهدويت از ميان رفته است؛ اما عامل ديگر نظير دين كه نقش تبعي و تكميلي را دارد نميتواند در نهضت و قيام امام مهدي عليه السلام نقش همگرايي را ايفا كند؛ پس ميتوان چنين نتيجه گرفت كه نهضت امام مهدي، براي استيلاء بر جهان و تشكيل حكومت جهاني، غيرممكن و به دور از منطق ميباشد.
در پاسخ گفته ميشود: چنانكه گفته شد، تاريخ صدر اسلام، نمونه بارزي براي رد نظريه عصبيت ابن خلدون است؛ زيرا همگرايياي كه ميان مردم صدر اسلام بود و سبب تقويت و تعميق اسلام پويا و نوبنياد گرديد، از ناحيه انصار حاصل شد كه از قوميت و نژاد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نبودند. اسلام، مدت زمان كوتاهي، در گستره و قلمرو وسيعي، گسترش يافت. و قريش و قوميت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نه تنها حمايت و همراهي نكردند؛ بلكه در مقابل، با كار شكني و توطئه، در صدد امحاي دين اسلام نيز بر آمدند. نيز در فرآيند تاريخ اسلام پيروزيهاي فراوان لشگريان اسلام كه با قوميت و موقعيت مختلف جغرافيايي در كنار هم جمع شده بودند، و با جان فشاني تمام به دفاع از اسلام و كيان اسلامي ميپرداختند و با نيروي قليل بر عِده و عُده كثير پيروز ميشدند، همه از كارآمدي دين و آموزههاي ديني در ايجاد همگرايي و اتحاد در جامعه اسلامي حكايت دارد؛ پس نميتوان نظريه ابن خلدون را دربارة همگرايي پذيرفت.
2. جايگاه مهدويت و نقش آن
انديشه مهدويت، انديشهاي فراگير و فرا مذهبي است و همه گروههاي اسلامي بدان اعتقاد قلبي دارند؛ از اين رو دو گروه عمده اسلامي يعني اهل سنت و شيعه، انكار امام مهدي و ظهور او را كفر و خروج از دين اسلام تلقي ميكنند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است:
هر كس قائم از فرزندان مرا انكار كند، در واقع مرا انكار كرده است.[34]
نيز آن حضرت فرموده است: «هر كس كه مهدي قائم از فرزندان مرا در زمان غيبتش انكار كند به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.»[35]
همچنين در منابع اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: «هر كس مهدي را انكار كند به راستي كافر است».[36]
نيز فرموده است:
هر كس ظهور مهدي را انكار كند، به آنچه بر محمد نازل شده، كفر ورزيده است.[37]
روايات ذكر شده و امثال آنها، در منابع روايي و تاريخي شيعه و اهل سنت فراوان نقل شده است كه همه آنها از اهميت و خطير بودن انديشه مهدويت از منظر مسلمانان حكايت دارد.
متواتر بودن روايات مهدويت
همچنين مهم بودن انديشه مهدويت نزد اهل سنت و شيعه را ميتوان از ادعاي تواتري كه از ناحيه علماي اسلامي ابراز شده است، برداشت كرد. اين مهم در منابع مهم اسلامي آمده است؛ براي نمونه، حافظ ابو عبدالله گنجي شافعي در كتاب البيان گفته است:
احاديث پيامبراكرم دربارة حضرت مهدي به دليل راويان بسياري كه دارد، به حد تواتر رسيده است.[38]
ابن حجر عسقلاني در كتاب فتح باري كه در شرح صحيح بخاري نوشته است، ميگويد:
اخبار متواتر رسيده كه مهدي از اين امت است و عيسي از آسمان ميآيد و پشت سر مهدي نماز خواهد خواند.[39]
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد:
اتفاق تمام فرقههاي مسلمين است كه دنيا و دين و تكليف تمام نميشود، مگر با مهدي موعود.[40]
در اسعاف الراغبين آمده است:
همانا اخبار متواتري از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلمرسيده است كه مهدي قيام ميكند و او از اهل بيت پيامبر است و زمين را پر از عدل و داد ميكند.[41]
علامه برزنجي در كتاب الاشاعة لاشراط الساعة مينويسد:
رواياتي كه در آنها از ظهور مهدي نام برده شده، زياد و در حد تواتر است. بعضي از آنها صحيح و بعضي حسن و بعضي ضعيف ميباشد. اين نكته و اين دسته بيشترين ميباشد؛ ولي به دليل كثرت راويان آنها، دسته ضعيف، به وسيله دسته قوي تقويت و موجب قطع ميباشد. آنچه قطعي است اين است كه ظهور او مسلم است و از اولاد فاطمه و پر كننده زمين از عدل ميباشد.[42]
شيخ علي ناصف مينويسد:
مشهور ميان علماي گذشته و حال، اين است كه در آخرالزمان، مردي از اهل بيت به نام مهدي قيام ميكند و مسلمانان از او پيروي كرده و دين را ياري ميكند. دجال ظاهر ميشود و عيسي نازل ميگردد و با مهدي يا به تنهايي دجال را ميكشد. بزرگان صحابه و اكابر محدثان نظير ابوداوود ترمذي، ابن ماجه، طبراني، ابو يعلي، بزاز، امام احمد و حاكم، روايات مهمي را نقل كردهاند و كساني چون ابن خلدون كه همه روايات مهدي را تضعيف ميكنند، اشتباه كردهاند.[43]
اما اثبات تواتر از منظر شيعه داراي وضوح و روشني خاصي است؛ زيرا جايگاه مهدويت از منظر شيعيان به قدري مهم و قطعي است كه حتي برخي افراد مغرض و داراي نيات سوء، خاستگاه مهدويت را مذهب تشيع دانسته و رواج و شيوع مهدويت ميان اهل سنت را از سوي علماي شيعه تلقي كردهاند؛ از اين رو مسلّم و متواتر بودن باورداشت مهدويت ميان شيعيان به قدري روشن است كه نيازمند به ارائه دليل و برهان نيست.
پی نوشتها:
[1] . نهج البلاغه، خطبه 5
[2]. «خير المومنين من كان مالفة للمؤمنين و لا خير فيمن لا يؤلف ولا يأ لف»: مجلسي;، بحار الانوار، ج71، ص 13؛ محمدي ري شهري، ميزان الحكمة، ج 1، ص 94.
[3]. «تأخوا في الله اخوين اخوين»: ابن هشام حميري، السيرة النبويه، ج 2، ص 351.
[4]. «من رغب عن جماعة المسلمين، سقطت عدالته»: حر العاملي، وسائل الشيعه، ج 3، ص 394 .
[5]. «صل معهم، فأن المصلي معهم في الصف الاول، كالشاهر لسيفه في سبيل الله»: شيخ طوسي، تهذيبالاحكام، ج3، ص277
[6] البحراني، حدائق الناصرة، ج11، ص71
[7] محمد ابراهيم جناتي، همبستگي در اديان و مذاهب اسلامي، ص 501.
[8]. ابن خلدون، تاريخ العبر، ج 1، فصل 52، ص 245.
[9]. همان، ص 246.
[10]. همان.
[11]. ثامر هاشم العميدي، دفاع عن الكافي، ج 9، ص 23.
[12]. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص 245.
[13]. محمد احمد اسماعيل المقدم، المهدي و فقه اشراط الساعة، ص 130.
[14]. محمد صبان، اسعافالراغبين، ص 140.
[15]. سيد مؤمن شبلنجي، نورالابصار، ص 155.
[16]. هيتمي ابوعباس، الصواعق المحرقه، ص 99.
[17]. زيني دحلان، فتوحاتالاسلاميه، ج 2، ص 211.
[18]. السيد البرزنجي، الاشاعه لاشراط الساعة، ص 241.
[19]. السويدي، سبائكالذهب، ص 78.
[20]. منصور علي ناصف، غايةالمامول، ج5، ص362.
[21]. عسقلاني، فتحالباري، ج 5، ص 382.
[22]. كنجيالشافعي، البيان في اخبار صاحبالزمان، باب 11، ص 232.
[23]. ابن خلدون، تاريخ العبر، ص136.
[24]. همان، ص128.
[25]. محمد عابد الجابري، فكر ابن خلدون العصبيه والدولة، ص 245.
[26]. همان، ص 112.
[27]. شمس الدين زين العابدين، شبهات مهدوي دوران ما، ص 40.
[28]. هود (11): 59-60.
[29]. بيهقي، السنن الكبري، ج 6، ص 2021.
[30]. «اذا خرج القائم لم يكن بينه وبين العرب و قريش الا السيف، ما ياخذ منها الا السيف»: محمد نعماني، كتاب الغيبة، ص 234، ج 21.
[31] « كيف انتم لو ضرب اصحاب القائم الفساطيط في مسجد الكوفه ثم يخرج اليهم المثال المستانف امر جديد علي العرب شديد»: علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 52، ص 365، ج 142.
[32]. شمس الدين زين العابدين، شبهات مهدوي دوران ما، ص 26.
[33]. عبد الرحمان ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص126.
[34]. «من انكر القائم من ولدي فقد انكرني»: علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 51، ص 73، ح20.
[35]. «من انكر القائم من ولدي في زمان غيبته مات ميتة جاهلية»: همان، ح21.
[36]. «من كذب بالمهدي فقد كفر»: محمد المبار كفوري، تحفة الاحوذي، ج 6، ص 402.
[37]. «من انكر خروج المهدي فقد كفر بما انزل علي محمد»: قندوزي، ينابيع المودة، ج 3، ص 295، باب 78، ج 1؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 334.
[38]. «تواترت الاخبار و استفاضت، بكثرة رواتها عن المصطفي في امر المهدي»: كنجي شافعي، البيان في اخبار صاحب الزمان، ص67.
[39]. «تواتر الاخبار بان المهدي من هذه الامة ان عيسي ينزل و يصلي خلفه»: شهابالدين ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج7، ص123.
[40]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 96.
[41]. محمد صبان، اسعاف الراغبين، باب 2، ص 138.
[42]. محمد برزنجي، الاشاعه لاشراط الساعة، ص 87.
[43]. علي ناصف، غاية المامول، ج 5، ص 382.
منبع: فصلنامه علمي تخصصي انتظار موعود شماره 23