نظریه‌ی این‌همانی ذهن و بدن (1)

اشکالات وارده به رفتارگرایی به همراه تأثیر یافته‌های علمی دانشمندان در کشف این‌همانی میان پدیدارهایی که متفاوت و مستقل پنداشته می‌شدند، مانند کشف این‌همانی آب و ساختار مولکولیH2O و یا کشف این‌همانی گرما
جمعه، 5 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نظریه‌ی این‌همانی ذهن و بدن (1)
 نظریه‌ی این‌همانی ذهن و بدن (1)

نویسندگان: احمدرضا همتی مقدم
علی صبوحی

 

1. این‌همانی نوعی و تحویل‌گرایی

اشکالات وارده به رفتارگرایی به همراه تأثیر یافته‌های علمی دانشمندان در کشف این‌همانی میان پدیدارهایی که متفاوت و مستقل پنداشته می‌شدند، مانند کشف این‌همانی آب و ساختار مولکولیH2O و یا کشف این‌همانی گرما و انرژی جنبشی مولکولی، باعث شد تا فیلسوفان نیز به سمت این‌همان انگاشتن پدیدارهایی که مستقل و جدا از هم به نظر می‌رسند، حرکت کنند.
هنگامی که دو پدیدار یا دو چیز را این‌همان می‌گوییم منظور ما این است که هر ویژگی‌ای که یکی از پدیدارها و رخدادها یا اشیا دارد، دیگری نیز دارد. همچنین اگر یکی از آنها فاقد ویژگی‌ای باشد، دیگری نیز فاقد آن ویژگی خواهد بود. قانون زیر بیان کننده‌ی چیستی این‌همانی است:
تمایزناپذیری این‌همان‌ها: (1) اگر الف با ب این‌همان است، آن‌گاه الف و ب در همه‌ی ویژگی‌هایی که هر کدام دارند، مشترک هستند و این بدین معناست که در مورد هر ویژگی P یا الف و ب هر دو آن ویژگی را دارند و یا هر دو فاقد آن ویژگی هستند. (2)
این قاعده به قانون لایب‌نیتس نیز معروف است. رابطه‌ی این‌همانی، یک رابطه‌ی وجودی (3) است، نه یک رابطه‌ی زبانی و معنایی؛ یعنی وقتی می‌گوییم الف و ب این‌همان هستند منظور ما این نیست که معنای الف همان معنای ب است، بلکه منظور ما این است که الف چیزی نیست جز ب.
همچنین باید به رابطه میان نظریه‌ی این‌همانی و رابطه‌ی تحویل (4) نیز دقت کرد. تحویل، رابطه‌ای است میان دو نظریه: مانند T1 و T2. هنگامی که می‌گوییم T2 تحویل‌پذیر به T1 است، به این معناست که می‌توانیم قوانین T2 را از T1 استنتاج کنیم. اما نظریه چیست؟ نظریه را می‌توان به شکل زیر صورت‌بندی کرد:
T1 یک نظریه است= T1 شامل تعدادی از قوانین پایه (5) و مجموعه‌ای از گزاره‌های دیگر است که از نظر منطقی از قوانین پایه استنتاج‌پذیرند.
رابطه‌ی تحویل‌پذیری، رابطه‌ی استنتاج‌پذیری منطقی (6) یا اثبات‌پذیری (7) است.
در رابطه‌ی تحویل T2 به T1 منظور این است که قوانین T2 باید از قوانین T1 استنتاج‌پذیر باشند؛ به عبارت دقیق‌تر، قوانین T2 قضایایی (8) هستند که از قوانین پایه T1 (یعنی اصول موضوعه) استنتاج‌پذیرند؛ بنابراین T2 در واقع، یک «زیر نظریه» (9) از نظریه‌ی T1 است و خود یک نظریه‌ی مستقل نیست. این نوع «تحویل» به تحویل نیگلی (10) موسوم است، زیرا در واقع برای اولین بار ارنست نیگل آن را معرفی کرده است. (11) تحویل نیگلی به طور دقیق به صورت زیر بیان می‌شود:
تحویل نیگلی: T2 به T1 تحویل نیگلی می‌شود اگر همه‌ی قوانین T2 از قوانین T1 و قوانین رابط که واژه‌ها و اصطلاحات T2 را به T1 مرتبط می‌کنند، منطقاً استنتاج شوند.
قوانین رابط به دو صورت هستند: یا تعاریفی هستند که واژه‌های T2 را براساس واژه‌های T1 تعریف می‌کنند و یا قوانین تجربی هستند که خبر از رابطه‌ی همبستگی (12) میان ویژگی‌های T2 و T1 می‌دهند. اگر در رابطه‌ی تحویل، قوانین رابط از سنخ تعریف باشند، رابطه‌ی تحویل را تحلیلی (13) می‌نامیم و اگر قوانین رابط از سنخ تجربی باشند، تحویل تجربی (14) نام دارد. نظریه‌ی رفتارگرایی یک رابطه‌ی تحویل تحلیلی است. چون قوانین رابط آن مبتنی بر تعریف است. در رفتارگرایی تلاش می‌شود تا معانی واژه‌های مرتبط با حالات ذهنی براساس واژه‌های حالات رفتاری تعریف شود.
نظریه‌ی این‌همانی نوعی یک نظریه‌ی تحویل‌گرایانه است و هدف آن این است که نشان دهد چگونه می‌توان همه‌ی پدیدارهای موسوم به ذهنی را براساس پدیدارهای فیزیکی تبیین کرد و در نتیجه ویژگی‌های ذهنی را با ویژگی‌های فیزیکی جایگزین ساخت. (15) مطابق این دیدگاه، از آنجا که ویژگی‌های ذهنی به ویژگی‌های فیزیکی تحویل‌پذیرند، اساساً ویژگی‌های ذهنی نیز ویژگی‌های فیزیکی هستند و چیزی مجزا از ویژگی‌های فیزیکی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، بهترین تبیین برای همبستگی حالات ذهنی و فیزیکی این‌همانی آنهاست؛ بنابراین می‌توان نظریه‌ی این‌همانی نوعی را به شکل زیر صورت‌بندی کرد:
نظریه‌ی این‌همانی نوعی: هر حالت ذهنی الف با یک حالت ذهنی ب
این‌همان است؛ یعنی الف و ب ویژگی‌های یکسانی دارند.
نظریه‌ی این‌همانی نوعی در واقع، یک نظریه‌ی فیزیکالیستی نوعی است که می‌توان آن را به صورت زیر نشان داد:
فیزیکالیسم نوعی: برای هر ویژگی ذهنی الف، یک ویژگی فیزیکی ب وجود دارد، به صورتی که الف= ب.
به طور کلی نظریه‌ی این‌همانی نوعی دارای خصوصیات زیر است:
1. ذهنی امری غیرمادی نیست و کاملاً فیزیکی است.
2. از آنجا که ذهن امری مادی و فیزیکی است، مانند دیگر اشیای فیزیکی می‌توانند تعامل علّی داشته باشد.
3. این‌همانی ذهن و بدن را علوم تجربی کشف می‌کنند و در نتیجه، امری امکانی (16) است.
4. این‌همانی ذهن و بدن درصدد مشخص کردن معنای واژگان ذهنی نیست. در ادامه به بررسی استدلال‌های ارائه شده به نفع این‌همانی نوعی می‌پردازیم.

2. استدلال‌های ارائه شده برای این‌همانی نوعی

1-2- استدلال براساس سادگی (17)

این استدلال را برای اولین بار اسمارت در مقاله‌ی کلاسیک «احساسات و فرایندهای مغزی» (18) ارائه کرد. اجازه دهید این فرضیه را که احساسات فرایندهای مغزی هستند، دقیق‌تر بیان کنم. این فرضیه نمی‌گوید که «درد» یا یک تصویر ذهنی به معنای نوع خاصی از فرایندهای ذهنی است. این فرضیه می‌گوید تا آنجا که «درد» یا یک تصویر ذهنی بیانگر یک فرایند هستند، بیانگر یک فرایند مغزی هستند، پس نتیجه می‌شود که این فرضیه نمی‌گوید که گزاره‌های بیانگر احساسات به گزاره‌های بیانگر فرایندهای مغزی ترجمه می‌شوند. همچنین نمی‌گوید که منطق گزاره‌های بیانگر احساسات همان منطق گزاره‌های بیانگر فرایندهای مغزی است. کل ادعای آن این است که تا آنجا که یک گزاره‌ی بیانگر احساسات، بیانگر یک فرایند است، آن فرایند در حقیقت فرایندی مغزی است. (19)
همان‌طور که دیده می‌شود، منظور اسمارت از این‌همانی حالات ذهنی و فیزیکی، یک نظریه‌ی معنایی یا منطقی نیست، بلکه این است که فرایندهای ذهنی و فیزیکی این‌همان و در واقع یک چیز هستند. اسمارت در توجیه ادعای خود به اصل سادگی یا تیغ‌اکام (20) متوسل می‌شود.
چرا من مایلم که فرایندهای مغزی را با فرایندهای ذهنی این‌همان بدانم؟ دلیل اصلی تیغ‌اکام است. به نظر می‌رسد علم به ما می‌گوید در جهان، البته به جز یک مورد استثنا که همان ذهن و آگاهی است، چیزی جز ساختارهای پیچیده‌ی فیزیکی وجود ندارد. برای توصیف کامل از یک انسان نه تنها باید به فرایندهای فیزیکی در بافت‌ها و دستگاه عصبی او توجه کرد، بلکه باید به وضعیت ذهنی او مثل دستگاه عصبی او توجه کرد، بلکه باید به وضعیت ذهنی او مثل احساسات دیداری و شنیداری و حسی او مثل درد و غیره نیز توجه کرد. اینکه بگوییم اینها تنها بیانگر رابطه‌ی همبستگی است، چندان جالب نخواهد بود. زیرا چنین چیزی مستلزم پذیرش آنها به عنوان اموری مستقل و فراتر از پدیده‌های فیزیکی است. من نمی‌توانم بپذیرم که احساسات و آگاهی چیزهایی باشند که خارج از چارچوب تبیینی فیزیک قرار می‌گیرند. چنین چیزی برای من واقعاً باور نکردنی است. (21)
این استدلال اسمارت را می‌توان به شکل زیر صورت‌بندی کرد.
استدلال بر مبنای سادگی:
P1: احساسات (مانند درد یا تصویرهای ذهنی) وجود دارند.
P2: یا احساسات صرفاً با حالات فیزیکی همبسته هستند یا احساسات همان حالات فیزیکی هستند.
P3: اگر احساسات صرفاً با حالات فیزیکی همبسته هستند، چیزهای مستقل و فراتر از پدیده‌های فیزیکی هستند.
P4: همه‌ی حالات ذهنی، حالات فیزیکی هستند.
P5: بنابراین احساسات صرفاً با حالات فیزیکی همبسته نیستند.
C: در نتیجه، احساسات همان حالات فیزیکی هستند.
اسمارت در توجیه مقدمه‌ی P4 از اصل سادگی یا تیغ اکام استفاده می‌کند. استدلال اسمارت در توجیه مقدمه‌ی P4 را می‌توان به صورت زیر بازسازی کرد:
P1: اگر نظریه‌ی T1 در شرایط یکسان، از نظریه‌ی T2 از لحاظ تعهد وجودشناختی (22) ساده‌تر باشد، باور به T1 معقول‌تر است.
P2: تعهد وجودشناختی نظریه‌ی این‌همانی از سایر نظریه‌ها کمتر است.
C: نظریه‌ی این‌همانی، مقبول‌ترین نظریه درباره‌ی مسئله‌ی ذهن و بدن است.
این استدلال منطقاً معتبر است، اما آیا مقدمات آن درست هستند؟ مقدمه‌ی اول استدلال بیانگر تیغ اکام است، (23) اما منظور از اینکه یک نظریه به لحاظ وجودشناختی ساده‌تر از نظریه‌ی دیگر است. چیست؟ برای پاسخ به این سئوال از مفهوم تعهد وجودشناختی کواین (24) استفاده می‌کنیم: (25)
اگر دو نظریه مثل T1 و T2 دارای تعهد وجودشناختی یکسان باشند جز اینکه T2 از لحاظ وجودشناختی متعهد به Fs باشد، اما T1 چنین تعهدی نداشته باشد، آن‌گاه نظریه‌ی T1 نظریه‌ی ساده‌تری از T2 خواهد بود.
به عبارت دیگر، شرط کافی برای اینکه T1 نظریه‌ی ساده‌تری از T2 باشد، این است که تعهد وجودشناختی T1 زیر مجموعه‌ای (26) از تعهد وجودشناختی T2 باشد. نکته‌ی مهم دیگر این است که باید توجه داشت که سادگی کمّی (27) با سادگی کیفی (28) متفاوت است. در سادگی کمّی «تعداد» هویاتی که یک نظریه به آن متعهد است، مهم است، اما در سادگی کیفی «انواع» (29) موجودات، اهمیت دارد؛ مثلاً ممکن است نظریه‌های فیزیکالیستی ذهن از نظر تعداد موجودات از نظریه‌های دوگانه‌گرا پیچیده‌تر باشند، اما به لحاظ انواع موجوداتی که نظریه به آنها متعهد است، ساده‌تر باشند، چون نظریه‌های دوگانه‌گرا به دو نوع از موجودات، یعنی ذهنی و فیزیکی، قائل هستند و نظریه‌های فیزیکالیستی تنها به یک نوع موجود قائل هستند. از اینجا معلوم می‌شود که آنچه در اصل اکام موردنظر است، سادگی از نظر کیفی است. پس از این توضیحات، باید ببینیم مقدمه‌ی اول استدلال صحیح است یا نه. این مقدمه از مقدمه‌ی دوم استدلال چالش‌برانگیزتر به نظر می‌رسد. طبق تعاریف داده شده، روشن است که نظریه‌ی این‌همانی فقط به موجودات فیزیکی تعهد دارد و از این لحاظ از همه‌ی نظریه‌های دوگانه‌انگار ساده‌تر است، پس با پذیرش تعاریف و شرایط داده شده درباره‌ی سادگی، دلیلی علیه مقدمه‌ی دوم وجود ندارد، اما چرا ساده‌تر بودن یک نظریه می‌تواند دلیلی برای باور به آن نظریه در برابر نظریه‌های رقیب باشد؟ پاسخ به این پرسش مشخص می‌کند که آیا مقدمه‌ی اول صحیح است یا نه.
همان‌طور که گفتیم، این مقدمه صبغه‌ای معرفت شناختی دارد؛ یعنی براساس آن، باور ما به نظریه‌ای که از لحاظ کیفی ساده‌تر است، موجه‌تر از باور ما به نظریه‌ای است که کمتر ساده است. همچنین چون یکی از مقومات مفهوم توجیه (30) در معرفت‌شناسی این است که موجه بودن یک باور، احتمال افزایش صدق آن را به دنبال دارد، (31) پرسش ما به این پرسش تبدیل می‌شود که چرا احتمال صدق باور به یک نظریه‌ی ساده‌تر بیشتر از احتمال صدق باور به نظریه‌ی کمتر ساده یا پیچیده‌تر است؟ پاسخ‌های متفاوتی به این پرسش داده شده‌اند که بررسی مبسوط آنها در این مقدمه ممکن نیست. (32)

2-2- استدلال براساس بهترین تبیین

1-2-2- علیت ذهنی و استدلال براساس بهترین تبیین

فرض کنید فرد الف دستش را درون یک کتری آب داغ قرار می‌دهد (البته او نمی‌داند که کتری پر از آب داغ است، احساس درد می‌کند، سپس دستش را از کتری بیرون می‌آورد. فرض کنید «درد» با حالت فیزیکی «تحریک رشته‌های عصبیC» همبسته است. نظریه‌پرداز این‌همانی معتقد است:
1- بهترین تبیین برای اینکه چرا دردمند بودن و تحریک رشته‌های عصبی C هر دو به لحاظ علّی برای واکنش او- یعنی بیرون کشیدن دستش- کافی هستند، این است که دردمند بودن= تحریک رشته‌های عصبی C.
2- بنابراین درد= تحریک رشته‌های عصبی C.
انگیزه‌ی ادعای «1» این است که اگر حالات ذهنی تأثیر علّی نداشته باشند، باید وجود آنها را زائد دانست و چون به نظر می‌رسد درد داشتن، علتی برای بیرون کشیدن دست از کتری آب داغ است، اگر درد= تحریک رشته‌های عصبی C نباشد، باید در مورد وجود حالات ذهنی تردید کنیم و دلیلی برای وجود آنها نخواهیم داشت. این استدلال را می‌توان به صورت زیر نیز نشان داد:
P1: ذهن با بدن تعامل علّی دارد.
P2: جهان فیزیکی به لحاظ علّی بسته است.
P3: بنابراین ذهن باید بخشی از جهان فیزیکی باشد.
C: در نتیجه، حالات ذهنی با حالات فیزیکی این‌همان‌اند. (33)

2-2-2- همبستگی حالات ذهنی و بدنی و استدلال براساس بهترین تبیین

این استدلال براساس نقش تبیینی نظریه‌ی این‌همانی طراحی شده است. طرفداران این استدلال نظریه‌ی این‌همانی را بهترین تبیین برای آموزه‌ی همبستگی (34) می‌دانند. آموزه‌ی همبستگی بیانگر رابطه‌ی ضرورت فیزیکی میان حالات ذهنی و وضعیت‌های فیزیکی است. این آموزه به شکل زیر صورت‌بند می‌شود:
آموزه‌ی همبستگی ذهن و بدن: برای هر نوع رویداد ذهنی مثل M که در یک اندام‌واره مثل O رخ می‌دهد، یک وضعیت فیزیکی از نوع B وجود دارد به طوری که M در O در زمان T رخ می‌دهد اگر و تنها اگر B در زمان T در O رخ دهد.
براساس این آموزه برای هر نوع رویداد ذهنی که می‌تواند در یک اندام‌واره رخ دهد یک همبسته‌ی عصبی (فیزیکی) (35) وجود دارد که شرط لازم و کافی برای آن رویداد ذهنی است. این رابطه‌ی همبستگی رابطه‌ی قانونی (36) است؛ بدین معنا که بین همبستگی رویداد ذهنی و وضعیت فیزیکی، نظم قانون‌مندی وجود دارد و این همبستگی صرفاً رابطه‌ای تصادفی نیست. وجود چنین رابطه‌ای یک معرفت تجربی و محصول مشاهده و آزمایش است. همچنین وجود این رابطه منافاتی با هیچ کدام از نظریه‌های ذهن و بدن ندارد و همه‌ی نظریه‌ها چه دوگانه‌گرا و چه فیزیکالیستی، وجود این رابطه را می‌پذیرند و تلاش می‌کنند تا تبیینی برای آن پیدا کنند.
اما برخی از طرفداران این‌همانی معتقدند که نظریه‌ی این‌همانی بهترین تبیین را برای رابطه‌ی همبستگی ذهن و بدن فراهم می‌کند. طرفداران این‌همانی از این ادعا که نظریه‌ی این‌همانی بهترین تبیین را از رابطه‌ی همبستگی به دست می‌دهد، نتیجه می‌گیرند که در میان نظریه‌های موجود درباره‌ی رابطه‌ی همبستگی ذهن و بدن باید تنها نظریه‌ی این‌همانی را پذیرفت. در ادامه، به بررسی استدلال این فیلسوفان می‌پردازیم.
کسانی چون گیلبرت هارمن، (37) برایان مک لافلین (38) و کریستوفر هیل (39) ادعا کرده‌اند که نظریه‌ی این‌همانی بهترین تبیین برای رابطه‌ی همبستگی است. مک لافلین آموزه‌ی همبستگی را به شکل زیر صورت‌بندی کرده است:
آموزه‌ی همبستگی: برای هر نوع از حالت حسی الف، یک نوع از حالت فیزیکی ب وجود دارد، به گونه‌ای که برای هر اندام‌واره‌ی O به لحاظ قانونی ضروری (40) است که O در حالت حسی الف قرار داشته باشد اگر و تنها اگر در حالت فیزیکی ب قرار داشته باشد. (41)
مک لافلین معتقد است که بهترین تبیین (42) برای آموزه‌ی همبستگی، آموزه‌ی این‌همانی نوعی است که به صورت زیر بیان می‌شود:
آموزه‌ی این‌همانی نوعی: برای نوع حالت حسی الف، یک نوع حالت فیزیکی ب وجود دارد، به گونه‌ای که الف= ب است.
استدلال هیل و مک لافلین دو مرحله‌ای است. در مرحله‌ی اول رابطه‌ی خاص عصبی- ذهنی مثل رابطه‌ی همبستگی «درد رخ می‌دهد و اگر و تنها اگر تحریک نسوج C رخ دهد» به وسیله‌ی این‌همانی درد و تحریک نسوج C تبیین می‌شود. در مرحله‌ی دوم، رابطه‌ی همبستگی عصبی- ذهنی در شکل کلی، به وسیله‌ی رابطه‌ی این‌همانی میان انواع حالات ذهنی و فیزیکی تبیین می‌شود. استدلال آنها به صورت زیر است:
تبیین خواه: رابطه‌ی همبستگی «درد رخ می‌دهد اگر و تنها اگر تحریک نسوج C رخ دهد».
تبیین‌گر: «درد= تحریک نسوج C».
در مدل استنتاجی تبیین، تبیین‌خواه باید مطلقاً از تبیین‌گر استنتاج شود. در اینجا نیز تبیین‌خواه از تبیین‌گر منطقاً استنتاج می‌شود، زیرا اگر درد با تحریک نسوج C این‌همان است، واضح است که هر وقت یکی رخ دهد، دیگری هم رخ داده است. بر همین اساس، رابطه‌ی این‌همانی «حالت ذهنی= حالت فیزیکی» تبیین‌گر رابطه‌ی همبستگی (تبیین‌خواه) است. (43)

3- انتقادات به نظریه‌ی این‌همانی نوعی

1-3- انتقاد معرفت شناختی

مطابق با نظریه‌ی این‌همانی نوعی، «درد» به عنوان یک حالت ذهنی با «تحریک نسوج C» به عنوان یک وضعیت فیزیکی این‌همان است. می‌دانیم که بسیاری از مردم که چیزی درباره‌ی فیزیک و علوم اعصاب نمی‌دانند، هنگامی که درد دارند، می‌دانند که درد دارند و چنین چیزی را می‌توانند اظهار کنند و اگر در مقابل پرسش «آیا شما درد دارید؟» قرار گیرند، می‌توانند آن را تصدیق کنند. همچنین پیش از پیدایش علوم اعصاب و اساساً پیش از آنکه بشر چیزی درباره‌ی نسوج و تحریکات آنها بداند، مردم در هنگام درد می‌دانستند که درد دارند و آن را اظهار یا تصدیق می‌کردند، ما براساس ایراد معرفت شناختی، اگر درد و تحریکات نسوج C با یکدیگر این‌همان باشند، همگان و در هر زمانی هنگام درد داشتن، باید بدانند که دچار تحریک نسوج C هستند و آن را اظهار یا تصدیق کنند، اما واضح است که چنین نتیجه‌ای کاذب است، زیرا همان‌گونه که گفته شد، بسیاری از انسان‌ها اساساً با مفاهیمی مثل نسوج و تحریک بیگانه هستند و علاوه بر این، در دوره‌ای از تاریخ علوم، اساساً چنین مفاهیمی وجود نداشتند و چنین ساختارهایی در دستگاه عصبی انسان‌ها کشف نشده بودند. اسمارت به این استدلال چنین پاسخ می‌دهد:
الف) اگر این انتقاد را بپذیریم اصولاً باید همه‌ی این‌همانی‌ها را کاذب بدانیم، زیرا براساس این انتقاد، آب و H2O نیز این‌همان نیستند، زیرا زمانی که ساختار آب کشف نشده بود، کسی اظهار نمی‌کرد که (هنگام نوشیدن آب) H2O می‌نوشد. امروزه نیز بسیاری هستند که نمی‌دانند آب همان H2O است و در نتیجه، اگر از آنها بپرسیم که آیا شما H2O می‌نوشید، چنین چیزی را تصدیق نمی‌کنند، اما می‌دانیم که آب و H2O این‌همان هستند. در نتیجه، انتقاد معرفت شناختی نمی‌تواند صحیح باشد.
ب) اینکه با وجود این‌همانی درد با تحریکات نسوج C و همچنین آگاهی شخص الف به درد، الف به تحریکات نسوج C آگاهی ندارد، به مفهومی بودن (44) متن‌های باور مربوط است. متن‌های مصداقی حافظ‌الصدق هستند؛ بدین معنا که در آنها جایگزینی واژگان و عبارات هم مصداق تأثیری بر ارزش صدق گزاره ندارد، اما در متن‌های مفهومی (جملاتی که حاوی باور، میل، دانستن و نظایر آن هستند) چنین چیزی وجود ندارد؛ مثلاً در گزاره‌ی «لوییس باور دارد سوپرمن قوی است» نمی‌توان سوپرمن را با واژه‌ی هم مصداق «کلارک کنت» جایگزین کرد. در واقع، در این انتقاد مشکل عام متن‌های مفهومی به اشتباه به نظریه‌ی این‌همانی تسری داده شده است. صورت‌بندی زیر این انتقاد را روشن می‌کند.
1. اگر فرد الف، ب را می‌داند و ب= ج است، آن‌گاه فرد الف، ج را می‌داند.
2. اما فرد الف، ج را نمی‌داند.
3. بنابراین یا ب= ج نیست یا فرد الف، ب را نمی‌داند.
4. اما فرد الف، ب را می‌داند.
5. در نتیجه، ب= ج نیست.
این استدلال براساس قاعده‌ی رفع تالی (45) معتبر است، اما مقدمه‌ی اول صحیح نیست، زیرا در متن‌های مفهومی (مانند متن‌هایی که شامل باور، میل و نظایر آن هستند) جایگزینی واژه‌های هم مصداق ضرورتاً صحیح نیست.

2-3- انتقاد براساس معیار لایب‌نیتس

طبق معیار لایب‌نیتس برای این‌همانی؛ یعنی [∀x∀y(x=y)→∀f(fx↔fy)]، اگر دو چیز با یکدیگر این‌همان باشند، هر ویژگی‌ای که یکی از آنها دارد، دیگری نیز خواهد داشت. اگر حالات ذهنی با فرایندهای مغزی این‌همان باشند، هر ویژگی‌ای که حالت ذهنی دارند، فرایندهای مغزی نیز باید داشته باشند و برعکس. منتقدان نظریه‌ی این‌همانی میان حالات ذهنی و فیزیکی، معتقدند که ویژگی‌هایی وجود دارند که یکی از این دو دارای آن است و دیگری فاقد آن. در نتیجه، حالات ذهنی و وضعیت‌های فیزیکی نمی‌توانند این‌همان باشند.

1-2-3- مکان

فرض کنید که فرد الف در دست چپ خود درد دارد. واضح است که درد فرد الف دارای مکانی در دست چپ اوست، اما تحریکات نسوج C در سر یا به بیان دقیق‌تر، در مغز او قرار دارند، پس طبق معیار لایب‌نیتس، آموزه‌ی درد و تحریکات نسوج C نمی‌توانند این‌همان باشند، نیز دارای ویژگی‌های متفاوتی هستند. واضح است که «واقع شدن درد در دست چپ= تحریک نسوج C واقع شده در مغز» کاذب است.
اسمارت در پاسخ به این انتقاد می‌گوید این ایراد از آنجا برمی‌خیزد که دامنه‌ی (46) (به معنای منطقی آن) عملگر (47) مکان (قرار داشتن در دست چپ) واژه‌ی درد را پوشش می‌دهد و از آن بزرگ‌تر است. اسمارت نشان می‌دهد با بازنویسی عبارت «واقع شدن درد در دست چپ» به شکلی که قید مکان در دامنه‌ی درد قرار بگیرد، مشکل حل می‌شود؛ (48) مثلاً بگوییم «درد واقع شده در دست چپ»؛ به عبارت دیگر، اسمارت می‌گوید این مشکل به این دلیل رخ می‌دهد که ما «واقع شده در دست چپ» را قید مکانی درد می‌فهمیم. اما در واقع «ناحیه‌ی دست چپ» قید مکانی درد نیست، بلکه متعلق (49) درد است و درد نیز در مغز قرار دارد. این تفاوت را می‌توان با بازنویسی عبارت به طوری که دامنه‌ی (منطقی) درد، بزرگ‌تر از قید مکانی باشد، نشان داد. با مثال دیگری می‌توان موضوع را روشن‌تر کرد. تجربه‌ی ادراکی ما از یک پرتقال زردرنگ را در نظر بگیرید. این تجربه‌ی ادراکی دارای کیفیت زردگونه است. حال فرض کنید ما می‌خواهیم حالت ذهنی «تجربه‌ی زردگونه‌ی ادراک پرتقال» را با حالت فیزیکی مثلاً «حرکت نورون 326» این‌همان اعلام کنیم. چنین این‌همانی‌ای طبق معیار لایب‌نیتس کاذب است، زیرا حالت ذهنی موردنظر دارای کیفیت «زرد بودن» است، اما حالت فیزیکی چنین کیفیتی ندارد. در اینجا طبق نظر اسمارت، مسئله‌ی رخ داده به دلیل ابهام دامنه‌ی قید «زردگونه» است. اگر جمله‌ی بیانگر حالت ذهنی را به این شکل بازنویسی کنیم: «تجربه‌ی ادراک پرتقال زرد رنگ»، دیگر در این‌همان دانستن این تجربه با یک فرایند فیزیکی (مغزی) مشکلی رخ نخواهد داد.

2-2-3- کیفیات پدیداری

همان‌گونه که در ابتدای بحث گفته شد، نظریه‌ی این‌همانی نظریه‌ای تحویل‌گراست و برخلاف رفتارگرایی که آن هم نظریه‌ای تحویل‌گراست، در نظریه‌ی این‌همانی، تحویل پدیدارهای ذهنی به فیزیکی از طریق یافته‌های علمی و تجربی صورت می‌گیرد. در نتیجه، اگر گزاره‌ی «الف = ب» یک صدق تجربی باشد، طرفین این‌همانی- یعنی هر چیزی که به جای الف و ب می‌نشیند- باید به طور مستقل از یکدیگر متمایز باشند. در غیر این صورت، این‌همانی به طور پیشینی متمایز خواهد بود. ما حالات ذهنی خود را به وسیله‌ی کیفیات پدیداری آنها می‌شناسیم و بدین طریق، میان حالات مختلف ذهنی تمیز می‌دهیم؛ مثلاً ما می‌دانیم که کیفیت پدیداری درد با کیفیت پدیداری خارش متفاوت است و همچنین می‌دانیم که کیفیت پدیداری درد چگونه است. در نتیجه، با ادراک یک کیفیت پدیداری خاص در می‌یابیم که در چه حالت ذهنی‌ای قرار داریم، پس برای آن‌که حالات ذهنی بتواند مستقل از حالات فیزیکی شناخته و متمایز شوند، باید دارای کیفیات پدیداری باشند. چنین چیزی با شهود کاملاً سازگار است و طرفداران این‌همانی نیز با آن مشکلی ندارند، اما مشکل از آنجا آغاز می‌شود که طرفداران این‌همانی با آنکه می‌پذیرند هر شخصی حالت ذهنی خود را به وسیله‌ی کیفیت پدیداری آن تشخیص می‌دهد و آن را از سایر حالات ذهنی متمایز می‌کند، این کیفیات پدیداری را نیز به واقعیت‌های فیزیکی، تحویل‌پذیر می‌دانند، اما این ادعا مشکلاتی را برای آنها پدید می‌آورد. اگر کیفیات پدیداری حالات ذهنی به وضعیت‌های فیزیکی تحویل‌پذیر هستند، باید بتوانیم از طریق این وضعیت‌های فیزیکی نیز حالات ذهنی خود را تشخیص دهیم و از یکدیگر متمایز کنیم؛ مثلاً اگر یک متخصص اعصاب به شخصی بگوید تو الان در وضعیت فیزیکی تحریک نسوج C هستی، آیا آن شخص نتیجه خواهد گرفت که درد دارد؟ خیر. تا وقتی که کسی کیفیت پدیداری درد را نداشته باشد، نمی‌گوید درد دارم. البته شاید طرفدار این‌همانی بگوید چنین چیزی ناممکن است و اگر واقعاً کسی در وضعیت تحریک نسوج C قرار داشته باشد، قطعاً درد دارد. (50)
اسمارت پاسخ می‌دهد که منتقدان گمان کرده‌اند درد و سایر احساسات، همان کیفیات حس‌شونده هستند و همین ویژگی حس‌شوندگی آنها را کاملاً ذهنی می‌سازد و در مقابل پدیدارهای فیزیکی قرار می‌دهد. اسمارت از ایده‌ی ویتگنشتاین که «احساسات چیزی نیستند، در حالی که هیچ چیز نیز نیستند» استفاده می‌کند و می‌گوید درد چیزی هست، اما به معنای کاملاً خنثی و بی‌جهت، همان‌گونه که فرگه در مبانی حساب خود درباره‌ی عدد گفته است که اگر از یک فرد عامی بپرسید عدد «یک» چیست، می‌گوید یک چیز.
در واقع، منظور اسمارت این است که مانع به ظاهر منطقی بر سر راه این‌همان دانستن احساس درد و تحریک نسوج C در اصل، مانعی زبانی است و با تغییر نحوه‌ی بیان گزاره‌ی این‌همانی از شکل «احساس درد = تحریک نسوج C» به شکل «چیزی در فرد الف رخ می‌دهد که آن چیز شبیه چیزی است که هنگامی که دستش را می‌بُرد و ناله می‌کند، در او رخ می‌دهد و این چیز= تحریک نسوج C است» می‌توان این مانع را برداشت. پاسخ اسمارت را می‌توان به صورت زیر بازسازی کرد:
فرد الف در حال تجربه‌ی یک درد زق‌زق کننده است= چیزی در فرد الف رخ می‌دهد که مشابه با آن چیزی است که وقتی انگشتش را با چاقو بریده و گریه کرده است، در او رخ داده است.
در واقع، پاسخ اسمارت این است که برای توصیف یک پدیده‌ی ذهنی نیازی به اشاره به کیفیات پدیداری آن نداریم و می‌توانیم با یک بیان موضوعاً خنثی (51) از آن و بدون استناد به کیفیات پدیداری، آن را با یک وضعیت فیزیکی این‌همان بدانیم.
البته اسمارت وجود کیفیات حالات ذهنی مثل درد را انکار نمی‌کند، بلکه می‌گوید در توصیف آنها می‌توان از واژه‌های موضوعاً خنثی مثل «چیزی» و یا «رخدادی» استفاده کرد:
این [خنثی بودن از حیث موضوع] بدان معنا نیست که احساسات دارای ویژگی‌ها و کیفیات نیستند، زیرا اگر فرایندهای مغزی باشند، قطعاً دارای ویژگی‌های عصب‌شناختی خواهند بود. منظور تنها این است که هنگام سخن گفتن از این‌همان بودن یا نبودن آنها با سایر پدیدارها، نیازی به دانستن یا لحاظ کردن این ویژگی‌ها نیست. (52)
البته این تحلیل اسمارت شاید از منظر سوم شخص صحیح باشد، اما وقتی از منظر اول شخص به آن نگریسته می‌شود، چندان پذیرفتنی نیست. فرض کنید به جای فرد الف، واژه‌ی «من» را قرار دهیم. طبق تحلیل اسمارت خواهیم داشت:
من در حال تجربه‌ی یک درد زق‌زق کننده هستم = چیزی در من رخ می‌دهد که مشابه با آن چیزی است که وقتی انگشتم را با چاقو بریده و گریه کرده‌ام، در من رخ داده است.
اما وقتی من چنین گزارشی می‌کنم، آیا باید از علت‌ها و معلول‌های دردی که در اثر بریدن چاقو داشته‌ام، آگاه باشم و آنها را بدانم؟ ممکن است اصلاً یادم نیاید و ندانم که چه وقت مثلاً با چاقو (یا هر چیز دیگری) دستم را بریده‌ام یا اصلاً ندانم و به یادم نیاید که بریدن چاقو چه نوع دردی در من ایجاد کرده است. (53) این ایراد را می‌توان از منظر سوم شخص نیز بازسازی کرد. در بخش 3-4 نظر فیلسوفان دیگری چون آرمسترانگ بررسی خواهد شد که درد را براساس نقش کارکردی آن تعریف می‌کنند و با این تعریف در واقع، از اشاره به کیفیت پدیداری حالت ذهنی دوری می‌کنند.

3-2-3- مسئله‌ی تحقق‌پذیری چندگانه (54)

مسئله‌ی تحقق‌پذیری چندگانه از مهم‌ترین انتقادهای وارد بر این‌همانی است. پاتنم در مقاله‌ی «چیستی حالات ذهنی» (55) ادعا می‌کند که ممکن است فرایندهای فیزیکی مختلف حالات ذهنی را در هر اندام‌واره‌ای متحقق کنند. به باور پاتنم، یافتن موجوداتی که درد در آنها فرایند فیزیولوژیک متفاوتی با درد در انسان است، دشوار و ناممکن نیست. طبق ادعای پاتنم، نمی‌توان گفت «درد= فرایند x در مغز»، زیرا امکان دارد در اندام‌واره‌ی دیگری «درد= فرایند y در مغز» و همین‌طور در اندام‌واره‌ی دیگر «درد= فرایند z» باشد و به همین ترتیب در موجودات مختلف، درد می‌تواند فرایندهای مختلفی باشد. انتقاد پاتنم به نظریه‌ی ابن‌همانی را می‌توان به شکل زیر صورت‌بندی کرد:
P1: همه‌ی انواع ذهنی قابلیت تحقق به وسیله‌ی انواع فیزیکی مختلف را دارند.
P2: اگر یک نوع ذهنی قابلیت تحقق به وسیله‌ی انواع فیزیکی مختلف را داشته باشد، دیگر نمی‌توان گفت آن نوع ذهنی با نوع فیزیکی خاصی این‌همان است.
C: بنابراین هیچ نوع ذهنی با نوع فیزیکی خاصی این‌همان نیست.
مقدمه‌ی اول استدلال، بیانگر اصل تحقق‌پذیری چندگانه است. پاتنم در معرفی و توجیه این اصل به فرض ساده‌ای استناد می‌کند. علاوه بر انسان‌ها، موجودات دیگری مثل پرندگان و جانوران و حتی موجودات هوشمند غیرزمینی (در صورت وجود) می‌توانند حالات ذهنی مثل درد و سایر احساسات را داشته باشند، اما طبق نظریه‌ی این‌همانی، از آنجا که درد با تحریک نسوج C این‌همان است، در همه‌ی آنها باید نسوج C وجود داشته باشد و بین این نسوج و تحریک آنها با درد رابطه‌ی این‌همانی باشد، اما چنین نتیجه‌ای نامعقول است، زیرا به دلایل تفاوت‌های فیزیولوژیک و آناتومیک، موجودات مختلف می‌توانند از طریق انواع فیزیکی دیگری غیر از تحریکات نسوج C دارای درد شوند.
شاید به نظر برسد که این انتقاد چندان جدی نیست و طرفدار این‌همانی می‌تواند با تغییر اندکی در رابطه‌ی این‌همانی مسئله را حل کند؛ یعنی اینکه رابطه‌ی این‌همانی را میان حالت ذهنی و «ترکیب فصلی» حالات فیزیکی در انسان و سایر موجودات برقرار بدانیم. بدین ترتیب، رابطه‌ی این‌همانی باید این‌گونه بیان شود:
درد= وضعیت فیزیکی X1 یا وضعیت فیزیکی X2 یا....
در اینجا، رابطه حالت فیزیکی X1 همان تحریک نسوج C است و سایر وضعیت‌های فیزیکی را نیز علوم مرتبط کشف خواهند کرد. چنین پیشنهادی در بادی امر مجاب کننده به نظر می‌رسد، اما بررسی بیشتر، حکایت از نادرستی آن دارد. اولین انتقاد به این پاسخ این است که با توجه به مسئله‌ی امکان تحقق چندگانه، «ترکیب فصلی» وضعیت‌های فیزیکی ممکن است نامتناهی باشد. در واقع، نمی‌توان گفت که درد یا سایر حالات ذهنی دقیقاً با چه ترکیب فصلی‌ای از وضعیت‌های فیزیکی این‌همان هستند. ایراد دوم این است که رابطه‌ی فصلی می‌تواند ترکیبی از وضعیت‌های فیزیکی ناهمگون (56) باشد و این خود باعث می‌شود که نتوان ماهیت واحدی برای حالات ذهنی در نظر گرفت؛ مثلاً با توجه به مسئله‌ی تحقق چندگانه، درد در انسان‌ها تحریک نسوج C است، اما می‌تواند در پرندگان تحریک نسوج دیگری باشد یا اصلاً وضعیت فیزیکی‌ای غیر از تحریک نسوج باشد. اگر چنین است به چه معنا می‌گوییم دو موجود در حالت فیزیکی یکسانی مثل درد قرار دارند. باید توجه کرد که یک فیزیکالیست نمی‌تواند بگوید که دو موجود به واسطه‌ی کیفیت پدیداری درد، در حالت ذهنی یکسانی قرار دارند. (57)
مسئله‌ی تحقیق‌پذیری چندگانه باعث شد تا طرفداران نظریه‌ی این‌همانی درصدد اصلاح نظریه‌ی خود برآیند و در واقع، تلاش کنند تا نظریه‌ی خود را به شکلی بازسازی کنند تا بتوانند نظریه‌ی این‌همانی سازگار با تحقق‌پذیری چندگانه را ارائه دهند. در ادامه، یکی از این کوشش‌ها را ملاحظه می‌کنیم.

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

پی‌نوشت‌ها:
1- the indiscernibility of identicals
2- شکل منطقی قاعده‌ی بالا چنین است: ∀x∀y(x=y)→∀f(fx↔fy)
3- ontological
4- reduction
5- axiom
6- logical derivability
7- provability
8- theorems
9- sub theory
10- Nagel-reduced
11- Nagel, E., The Structure of Science, 1961
12- correlation
13- analytic reduction
14- empirical reduction
15- البته نظریه‌ی این‌همانی دیگری نیز وجود دارد که تمام رخدادهای عالم را فیزیکی می‌داند، اما قائل به تحویل ویژگی‌های ذهنی به فیزیکی نیست.
16- contingent
17- simplicity and parsimony
18- Smart, J. J. C., "Sensation and Brain Processes", 1981
19- ibid., p.124
20- Occam's razor
21- ibid
22- ontological commitment
23- البته اکام اصل خود را اندکی متفاوت بیان کرده است. اکام می‌گوید فراتر از ضرورت بر وجود عالم نیفزایید. اصلی که در اینجا ارائه شد، خوانش معرفتی از قاعده‌ی اکام است. در برابر خوانش معرفتی، خوانش روش‌شناختی وجود دارد که انتخاب نظریه‌ی ساده‌تر را معقول‌تر می‌داند، نه باور به آن را.
24- تعهد وجودشناختی کواین را می‌توان این‌گونه بیان کرد: یک نظریه مثل T از لحاظ هستی شناختی متعهد به Fs (یک ویژگی) است اگر و تنها اگر T مستلزم وجود Fs باشد.
25- Quine, W., Theories and Things, 1981
26- subset
27- quantitative parsimony
28- qualitative parsimony
29- types
30- justification
31- برای بررسی بیشتر رابطه‌ی توجیه و صدق، می‌توان به اکثر کتاب‌های مقدماتی و پیشرفته‌ی معرفت‌شناسی رجوع کرد.
32- برخی از این پاسخ‌ها عبارت‌اند از:
الف) پاسخ‌های غایت‌مدارانه: مطابق با این پاسخ، از آنجا که ساختار عالم ساختار ساده‌ای است و پیچیدگی‌های زائد در ساختار عالم وجود ندارد، احتمال مطابقت میان باور به نظریه‌های ساده و جهان خارج بیشتر از مطابقت میان باور به نظریه‌های پیچیده و جهان خارج است. قائلان به این نظریه در پاسخ به چرایی ساده بودن ساختار عالم به مفاهیم غایت‌مدارانه مثل توانایی و هنرمندی خالق عالم رجوع می‌کنند؛ مثلاً اسمارت می‌گوید: «تمایل به پذیرش سادگی به عنوان اصلی در جهت راهنمایی به صدق‌های متافیزیکی، برخاسته از مفاهیم قدیمی غایت مدارانه‌ای چون باور و توقع ما از خداوند مبنی بر آفرینش جهانی زیباست» (smart, sensation and Brain processes, p.121). چنین پاسخی با وجود مقبولیت ظاهری و اولیه‌ی آن چندان راهگشا نیست، چون مستلزم پاسخ‌هایی در زمینه‌ی چیستی خداوند است، کسی که قائل به ساده بودن ساختار عالم براساس توانایی و هنرمندی خداست، ابتدا باید استدلال‌های فلسفی وجود خداوند را اثبات کند.
ب) ارزش بالذات: برخی از فیلسوفان از اصل سادگی به این شکل دفاع می‌کنند که آن را به عنوان یک هدف نظری دارای ارزش ذاتی می‌دانند؛ یعنی باور به نظریه‌های ساده‌تر، بالذات ارزشمند است. سوبر در این زمینه می‌گوید: همان‌طور که سئوال «چرا باید عقلانی رفتار کنیم؟» ممکن است هیچ پاسخ غیردوری نداشته باشد، پرسش «چرا به اصل سادگی در ارزیابی نظریه‌ها باید توجه کرد نیز ممکن است همان شرایط را داشته باشد» ر.ک:
Sober. E., "What is The problem of simplicity?" Zellner, A. Keuzenkamp, H & McAleer, M (eds.), Simplicity, Inference and Modelling: Keeping It Sophisticatedly Simple, 2001, p. 19
33- Papineau, D., Thinking about Consciousness, 2002
34- correlation thesis
35- neural correlate
36- lawlike
37- Harman, G., "The Inference to the Best Explanation," Philosophical Review 74, 1965, pp. 88-95
38- McLaughlin, B., "In Defense of New Wave Materialism: A Response to Horgan and Tienson," Carl Gillet and Barry Loewer (eds), Physicalism and its Discontents, 2001
39- Hill, C., Sensations, 1991
40- nomologically necessary
41- McLaughlin, "In Defense of New Wave Materialism: A Response to Horgan and Tienson," p.319; Kim, J., Physicalism, Or Something Near Enough, 2005; Lombard, L., Events: a Metaphysical Study, 2005, p.127
42- البته مک لافلین به تعبیر «بهترین تبیین» تصریح نکرده است. او به چیزی استناد می‌کند که آن را ملاحظاتی از «انسجام کلی و سادگی نظری» می‌نامد. اما به نظر می‌رسد تعبیر «انسجام کلی و سادگی نظری» چندان تفاوتی با «بهترین تبیین» نداشته باشد. البته مک لافلین چنین چیزی را تأیید نکرده است، اما مفهوم سادگی خود محل بحث فلسفی بسیار است و رابطه‌ی آن با صدق هنوز مناقشه‌آمیز است.
43- برای اطلاع از انتقادهایی که به این استدلال شده است، ر.ک: Kim, Physicalism, Or something Near Enough, 2005
44- intensional
45- modus tolens
46- scope
47- operator
48- منظور از دامنه در اینجا نیز مشابه مفهوم آن در منطق و درباره‌ی سورهاست. علاوه بر سورهای منطقی، سایر عملگرهای منطقی مثل ضرورت یا عملگرهای زمانی و مکانی نیز دارای دامنه هستند؛ برای مثال، به تفاوت دو جمله‌ی زیر دقت کنید: 1. ضرورتاً تعداد سیارات منظومه‌ی شمسی فرد است. 2. تعداد سیارات منظومه‌ی شمسی ضرورتاً فرد است. در جمله‌ی اول عملگر ضرورت، دامنه‌ی وسیع دارد و «تعداد سیارات...» در داخل آن قرار دارد. اما در جمله‌ی دوم عملگر ضرورت، در داخل «تعداد سیارات...» قرار دارد.
متأسفانه در زبان فارسی نمی‌توان به خوبی تفاوت موردنظر اسمارت را نشان داد. برای جلوگیری از ابهام به مثال در زبان انگلیسی توجه کنید:
The left-hand located pain
The pain of the left hand area
در مورد اول، درد (pain) در دامنه‌ی عملگر (قید) مکانی است. در مورد دوم، دامنه‌ی عملگر مکان در دامنه‌ی درد است.
49- object
50- انتقاد بیان شده صورت دیگری از این ادعاست که برخی از حالات ذهنی مثل درد و خارش و غیره دارای کیفیات پدیداری هستند و این کیفیات برای آنها ذاتی (essential) هستند، در حالی که همین کیفیات برای هیچ وضعیت فیزیکی‌ای ذاتی نیستند. این انتقاد را فیلسوفانی چون کریپکی و جکسن و نیگل به طرق مختلف بیان کرده‌اند که ما در قسمت‌های بعدی به طور مفصل به خوانش کریپکی از این انتقاد می‌پردازیم.
51- topic neutral
52- Smart, "Sensation and Brain Processe," 1981, p.128
53- Kim, J., Philosophy of Mind, 1996, pp. 67-68
54- multiple realizability
55- Putnam, H., "The Nature of Mental States", 1975, Reprinted in Timothy O'Coner and David Robb (eds.), Philosophy of Mind Contemporary Readings, Routledge, 2000
56- heterogeneous
57- برای بحث بیشتر درباره‌ی این دو انتقاد ر.ک:
Macdonald, C., Mind-Body Identity Theories, Routledge, 1992

منبع مقاله :
انصاری، محمد باقر، (1393) نظریه این‌همانی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط