حسین بن منصور حلاج از جمله شخصیتهایی است که پیرامون وی سخنان بسیاری در طول تاریخ مطرح بوده است. بعضی او را عارفی بزرگ و سالکی واصل و بعضی او را شیادی مکار و مدعی نیابت امام زمان (عج ) و حتی دیوانه می دانند ! راسخون در آستانه ی سالروز اعدام این شخصیت جنجالی تاریخ اقدام به انتشار ویژه نامه ای درباره ی او نموده است. سعی ما براین بوده که بدون هیچگونه پیشداوری ، نظرات موافقان و مخالفان را در این مجموعه پیش روی شما قرار دهیم. مقاله ای که پیش رو دارید یکی از مقالات این مجموعه است. در نهایت این شمائید که انتخاب می کنید. |
در اين زمينه علاوه بر حلاج عرفاى ديگرى نيز مشابه او سخن گفتهاند؛
مانند:
"هر آنكو خالى از خود چون خلأ شد / اناالحق اندر او صوت و صدا شد"
"همچو كليم تا كه بطور دل آمديم / «انى اناالله» از همه عالم شنيدهايم"
"ديديم جهان وادى ايمن شده هر چيز / نخلى و زهر نخل اناالله شنيديم"
"فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم / همچو منصور خريدار سر دار شدم"
در تفسير اين كلام، سه توجيه وجود دارد:
يكم.
اين قبيل كلمات از برخى عرفا در حال بىخودى و به هنگامى كه آنان مست از شراب محبّت حق مىشدند، سر مىزده و در اوقاتى كه آن حالات را نداشتند، تفوّه به اين سخنان نمىكردند. مرحوم لاهيجى در شرح ابياتى از شيخ محمود شبسترى مىگويد:
«اناالحق كشف الاسرار است مطلق به جز حق كيست تا گويد اناالحق»
«اشاره به آن است كه افشاى اين سرّ به جز در حالت مستى و بى خودى مطلق يا در مرتبه مخمورى - كه در تمام بى خودى است و از مقام فنا و سكر تنزل نموده از غايت خمار آن مستى خود را نگاه نمىتواند داشت - جايز نيست و در شريعت و طريقت ممنوع است».شرح گلشن راز، ص 369؛ نقل از فرجام عشق، صص42 - 43.
در واقع برخى اين كلام حلاج و امثال او را «شطح» دانستهاند. «شطح» در زبان عربى به معناى حركت است و در اصطلاح به سخنانى مىگويند كه عارف در هنگام وجد و غليان باطن خويش، بر زبان مىراند و چه بسا مخالف عقل، عرف، يا شرع مىنمايد.در خصوص معناى شطح نگا: عرفان نظرى، صص513 - 517.
دوم.
چنين كلماتى در شعر عارفان، حاصل بيان تجربههايى است كه به بيان در نمىآيد و ذاتاً متناقض نما است (يعنى حلاج در عين اينكه مخلوق است، داد خالقيت نيز سر مىدهد و اناالحق مىگويد)! اين تجربهها وقتى در قالب كلام بيان مىشود، متناقض نما جلوه مىكند. عارف در باطن خويش تجربههايى دارد كه تجربه همه انسانها نيست؛ بلكه تجربههاى افراد خاصى است، آن هم در حالات بسيار نادر. زبانى كه ما بدان سخن مىگوييم، براى بيان تجربههاى عموم انسانها ساخته شده است؛ نه براى بيان تجربههاى خاص عارفان، در نتيجه آنان همواره شكوه مىكنند كه اين زبان، براى بيان احوال ايشان ناقص و نارسا است. در خصوص متناقض نمايى ر.ك: «متناقض نمايى در شعر فارسى»، انتشارات نشر فرزان روز. عطار مىسرايد:
اسرار تو در زبان نمىگنجداوصاف تو در بيان نمىگنجد
اسرار صفات جوهر عشقتمىدانم و در بيان نمىگنجد
تجربه «فنا»، يكى از تجربههاى عرفانى است كه در بيان عارفان، متناقض نما است و حلاج تجربه فنا را در قالب اين جمله مطرح كرده است. حقيقت «فنا» آن است كه سالك به علم يقينى دريابد كه حق تعالى، عين وجود است و جز خدا هر چه باشد، عدمِ مطلق است؛ چنان كه مولانا در فيه ما فيه مىگويد: در پيش او دو «انا» نمىگنجد. تو «انا» مىگويى و او «انا».در خصوص اين موضوع نگا: ولايت نامه، صص60 و 61؛ الفتوحات المكية، باب 221؛ اصول تصوف، ص 622؛ منازل السائرين، ص 104؛ صد ميدان، صص 72 و 73.
سوم.
اين كلام بر اساس اصول عرفان نظرى و عملى صحيح است؛ زيرا سالك راسخ در مقام سير به حق - بعد از طى مراحل و منازل و پشت سرگذاشتن حجابهاى ظلمانى و نورانى - كم كم جز وحدت چيزى را شهود نمىكند، تا به مقام محو در وحدت مىرسد و ذاتش در ذات حق محو مىشود. و اين سبب مىشود كه وجودش، حقانى گردد و غير از حق، چيزى نبيند. سالك در اين مرتبه و مقام، چون ذات، صفات و آثار و افعال خود را فانى در حق نموده و مغلوب حكم وحدت است؛ سخنانى مىگويد كه نشانگر فناى او در توحيد و فناى ذات خود، در وجود حق است. اين سخنان ناشى از تجلى ذاتى حق در سالك است كه به كلى ذات او را محو و نابود كرده است. نتيجه تجلى، ظهور چنين سخنانى از سالك است؛ نظير: «اناالحق»، «ليس فى جبتى الاالله» و «سبحانى ما اعظم شأنى».شرح مقدمه قيصرى، صص 389 و 390.
به بيان ديگر، هر آن كس كه از خودى و تعين خود، مانند خلأ - كه لا شىء محض است - خالى شود و خود را از هستى و خودى محو گرداند؛ در وى صوت و صداى «اناالحق» پيدا مىشود. «صدا» عبارت از انعكاس صوت از جسم است كه در برابر آواز دهنده مىباشد؛ يعنى، آن «اناالحق» - كه از زبان عارفانى چون حلاج و ديگران شنيده مىشد - صوت و نطق حق بود و به طريق انعكاس به صورت صلايى از منصور و ديگران شنيده مىشد و مردم مىپنداشتند كه او گفته است! مانند شخصى كه در ميان كوه آوازى سر مىدهد و آن آواز به سبب انعكاس از كوه، به گوش ديگران مىرسد و نادان مىپندارد كه آن آواز كوه است.شرح گلشن راز، ص 375.
اين مطلب غريبى نيست؛ چنان كه روايت شده كه حضرت صادق«عليه السلام» در بعضى روزها، مشغول نماز بود. پس ناگهان در اثناى نماز بيهوش افتاد. بعد سبب بيهوشى را از حضرتش پرسيدند، امام فرمود: «من آيه را تكرار مىكردم تا آن را از گويندهاش شنيدم». شيخبهائى در ذيل اين روايت مىگويد: برخى از عرفا گفتهاند: «زبان مبارك حضرتصادق«عليه السلام» در آن هنگام، مانند درخت طور بود كه گفت: «انى اناالله».مفتاح الفلاح، ص 293.
روا باشد اناالله از درختىچرا نبود روا از نيك بختى
قرآن مىفرمايد: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ فتح (48)، آيه 4. و «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»؛ بقره (2)، آيه 20.. «همه ذرات عالم ملك خدا و در اختيار خدا است. جسم و جان و زبان ما، ملك خدا و از جنود او است و خدا بر هر امرى قادر است. حال كه چنين است، آيا استبعادى دارد كه خداوند قادر و مهربان، زبان بنده شايستهاى را در بعضى از حالات مخصوص، مورد و محل صوت خويش قرار دهد؟!
البته براى كسى كه از نظر «قرب الى الله» و سير مدارج عاليه عبوديت و طى مقامات علمى و ورود در «عرفان حقيقى» در حد عارفان راستين و بزرگ نباشد، جايز و روا نيست كه چنين جملاتى را در اشعار و نثر خويش بياورد.
لذا صحيحتر آن است كه بگوييم: اين امور در اختيار كسى نيست كه براى خود پيش بياورد؛ بلكه پيش مىآيد. به عبارت ديگر كسى نمىگويد؛ بلكه مىگويند. پس اگر كسى بخواهد بدون اين شرايط و به تصنّع، كلماتى از اين قبيل بگويد، جز ظلمت باطن و دورى از خدا چيزى عايداش نخواهد شد.فرجام عشق، ص 46 و 47. افرادى مانند مرحوم حاج ملااحمد نراقى - كه از بزرگان فقهاى اماميه است - مىتوانند چنين بگويند. وى در جايى مىگويد: من مدتى را به حال سلوك و رياضت و اعراض از خلق گذراندم؛ بعد از مدتى حالتى به من دست داد كه اين اشعار را حاكى از زبان حالم قرار دادم:
عمريست كه اندر طلب دوست دويديم / هم ميكده هم مدرسه هم صومعه ديديم
با هيچ كس از دوست نديديم نشانى / از هيچ كسى هم خبر او نشنيديم
پس كنج خرابى، ز عالم بگزيديم / تنها دل و افسرده و نوميد خزيديم
سر بر سر زانو بنهاديم و نشستيم / هم بر سر خود خرقه صد پاره كشيديم
گر تشنه شديم آب ز جوى مژه خورديم / ور گرسنه سخت جگر خويش مكيديم
تا آنكه در آخر اشعار خود بعد از مژده بشارت «وصال دوست» مىسرايد:
چندى كه چنين ما ره مقصود سپرديم / المنة للَّه كه به مقصود رسيديم
ديديم نه پيدا اثر از كون و مكان بود / جز پرتو يك مهر دگر چيز نديديم
ديديم جهان وادى ايمن شده هر چيز / نخلى و ز هر نخل اناالله شنيديم
در خصوص حلاج و انديشههايش نگا: عبدالحسين زرين كوب، شعله طور؛ قاسم ميرآخورى، تراژدى حلاج در متون كهن؛ ماسينيون و پول كراوس، اخبار الحلاج؛ وفياتالاعيان، ج 1، صص184 - 190.
منبع : http://rss.nahad.ir به نقل از: شرح مقدمه قيصرى، ص390 - 391.
/س