شرفيابي مردمي از قم به محضر امام زمان(علیه السلام)
تني چند از مردم شهر قم و کوهستان، که مطابق روش معمولشان وجوه و اماناتي براي امام عسکري(علیه السلام)ميبردند, به شهر سامره رسيدند و از وفات آن حضرت آگاه شدند. ايشان پرسيدند که وارث حضرت عسکري(علیه السلام)کيست؟ گفته شد: برادر آن حضرت، جعفر. از حال جعفر که جويا شدند، به آنها گفتند: در قايقي سوار و در دجله به گردش مشغول است و نوازندگان، برايش مينوازند و به مِي لب تر ميکند.
قميها گفتند: اين کارها، کار امام نيست، بايستي برگرديم و امانتها را به صاحبانش پس دهيم. «ابوالعباس حميري» گفت: تأمل کنيد تا اين مرد از گردش برگردد و از حالش به طور کامل جستوجو کنيم، سپس تصميم بگيريم. پس همگي اين سخن را پذيرفتند.
هنگامي که جعفر برگشت، نزد او رفته, سلام نمودند و او را «سيّدنا» خطاب کردند و گفتند: ما مردمي از شهر قم و کوهستان هستيم و شيعيان ديگري نيز همراه ما هستند. همراه ما امانتهايي است که ميبايست خدمت جانشين مولايمان حضرت عسکري(علیه السلام)تقديم کنيم. جعفر پرسيد: مالها کجاست؟
گفتند: همراه ماست. گفت: بياوريد و به من تحويل دهيد.
گفتند: بدين آساني نميشود، اين امانتها قصهاي جالب دارد. جعفر پرسيد: آن قصه چيست؟ گفتند: اين امانتها از عموم شيعيان جمع ميشود و هر کسي سهمي در آن دارد، يک دينار، دو دينار، يا بيشتر و هر کدام در کيسهاي سر به مُهر، نهاده شده است. وقتي که خدمت حضرت عسکري(علیه السلام)شرفياب ميشديم، پيش از آن که مالها را خدمتش تقديم کنيم، آن حضرت نخست از مجموع امانتها و مالها خبر ميداد و ميفرمود: چقدر است. سپس، محتواي هر يک از کيسهها و نام دهندگان آنها را و نقش هر مُهري از مُهرهايي که بر کيسهاي زده شده، ميفرمود. شما هم اگر وارث آن مقام هستيد، بايستي چنين کنيد تا آنها را به شما تحويل دهيم.
جعفر گفت: به برادرم دروغ ميبنديد و کاري نسبت ميدهيد که او نميکرده؛ اين علم غيب است و علم غيب را جز خدا، کسي نميداند.
قميها که اين سخن را شنيدند، با تحيّر نگاهي به يکديگر کردند و همگان به سکوت فرو رفتند. جعفر گفت: هرچه زودتر امانتها را بياوريد و به من تحويل دهيد. گفتند: ما وکيل و نمايندة فرستادگان اموال هستيم و نميتوانيم آنها را به شما بدهيم، مگر آنکه علامتي از امامت در شما ببينيم؛ مانند علامتهايي که از مولاي خود حضرت حسن بن علي عسکري(علیهما السلام)ميديديم. اگر تو امام هستي، بُرهاني بياور وگرنه امانتها را بازگردانده و به صاحبانش پس ميدهيم که خودشان هرچه خواستند انجام دهند.
جعفر که از گرفتن مال و منال نوميد شد، از حاملان امانتها نزد خليفه ـ که در سامره بود ـ شکايت کرد.
خليفه به شکايت او رسيدگي کرد و حاملان امانتها را احضار کرده و گفت: بايستي مالها را به جعفر بدهيد.
آنها گفتند: يا اميرالمؤمنين! ما وکيل و نمايندة صاحبان اين اموال هستيم و اينها از طرف صاحبانشان در دست ما وديعه است. آنان به ما چنين گفتند: مال را به کسي بدهيم که علايم امامت را در او مشاهده کنيم؛ همانطور که حضرت عسکري(علیه السلام)داراي آن علامتها بود و امانتها را خدمتش تقديم ميکرديم.
خليفه پرسيد: آن علامتها چه بوده؟
گفتند: نخست، حضرتش از مجموع اموال خبر ميداد. سپس، يکايک کيسهها را نام ميبرد و محتواي هر کيسه و فرستندة آن را ميفرمود و اين روش هميشگي ايشان بود. اکنون، حضرتش وفات يافته. اگر جعفر حقيقتاً جانشين آن حضرت است، بايستي همان روش را داشته باشد و علامتهايي که از آن حضرت ديدهايم و شنيدهايم، از او ببينيم و بشنويم وگرنه مالها را به صاحبانش برميگردانيم.
جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اينان مردمي دروغگو هستند؛ بر برادرم دروغ ميبندند؛ اين علم غيب است.
خليفه گفت: اينان رسول هستند و وظيفة رسول, انجام دادن رسالتش است و بس؛ کاري ديگر نميتوانند انجام دهند.
جعفر، پس از شنيدن سخن خليفه، سر به زير افکند و نتوانست سخني بگويد. هنگامي که مسافران خواستند از نزد خليفه بروند، تقاضا کردند: کسي را محافظ ما قرار دهيد که همراه ما بيايد تا ما از شهر خارج شويم. خليفه نيز چنان کرد.
هنگامي که از شهر خارج شدند، ناگاه جواني خوشرو را ديدند که مشخص بود خادم کسي است و آنها را ندا کرده و نام هر يک از آنها و نام پدرش را ميبرد.
مسافران رو به او کرده و گفتند: چه ميگويي؟
گفت: مولايتان شما را احضار کرده است. پرسيدند: تو مولاي ما هستي؟
گفت: معاذالله! من، بندة مولاي شما هستم؛ بياييد نزد حضرتش برويم.
مسافران، همراه جوان به راه افتادند و داخل شهر شدند و به خانة حضرت عسکري(ع) که رسيدند، خدمتِ پسرِ حضرت عسکري(علیه السلام)و خليفه و جانشين او شرفياب شدند.
حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)را که در سنّ کودکي بود بر تختي چوبي نشسته ديدند در حالي که چهرة نورانياش مانند ماه ميدرخشيد و جامههايي سبز رنگ بر تن داشت.
سلام کردند و جواب شنيدند. سپس آن حضرت لب به سخن گشود و از مجموع امانتها خبر داد و فرمود: اين مقدار دينار است و نام يکايک فرستندگان آنها و مقداري که هر يک فرستاده بود، فرمودند. امانتداران، شادمان شدند و امانتها را به ايشان تحويل دادند. سپس، حضرت از حالات خودِ مسافران و جامههاي آنها و شمارة چارپاياني که آنان را در اين سفر حمل کرده بودند، خبر داد.
مسافران، سجدة شکر به جا آوردند که به مقصد رسيدند. سپس آنچه مسئله ميخواستند و يادداشت کرده بودند، پرسيدند و جواب شنيدند.
سپس حضرت فرمود: «از اين پس، امانتها را به سامره نياوريد. من در بغداد وکيلي خواهم داشت، به او بدهيد و توقيعات به وسيلة او به دستتان خواهد رسيد».
آنگاه، حضرتش حُنوطي و کفني به ابوالعباس حميري عنايت کرد و فرمود: «خداوند پاداش تو را عظيم گرداند».
مسافران، براي بازگشت به راه افتادند. به کوههاي همدان که رسيدند، ابوالعباس از دنيا رفت.
از اين پس، امانتها به وکيل مخصوص آن حضرت، که در بغداد سکونت داشت، تحويل داده ميشد و توقيعات حضرتش به وسيلة او به دست شيعيان ميرسيد.1
پينوشت:
1. شیخ صدوق, کمالالدين، ص 477.
منبع: ماهناهمه موعود شماره 90 الف
قميها گفتند: اين کارها، کار امام نيست، بايستي برگرديم و امانتها را به صاحبانش پس دهيم. «ابوالعباس حميري» گفت: تأمل کنيد تا اين مرد از گردش برگردد و از حالش به طور کامل جستوجو کنيم، سپس تصميم بگيريم. پس همگي اين سخن را پذيرفتند.
هنگامي که جعفر برگشت، نزد او رفته, سلام نمودند و او را «سيّدنا» خطاب کردند و گفتند: ما مردمي از شهر قم و کوهستان هستيم و شيعيان ديگري نيز همراه ما هستند. همراه ما امانتهايي است که ميبايست خدمت جانشين مولايمان حضرت عسکري(علیه السلام)تقديم کنيم. جعفر پرسيد: مالها کجاست؟
گفتند: همراه ماست. گفت: بياوريد و به من تحويل دهيد.
گفتند: بدين آساني نميشود، اين امانتها قصهاي جالب دارد. جعفر پرسيد: آن قصه چيست؟ گفتند: اين امانتها از عموم شيعيان جمع ميشود و هر کسي سهمي در آن دارد، يک دينار، دو دينار، يا بيشتر و هر کدام در کيسهاي سر به مُهر، نهاده شده است. وقتي که خدمت حضرت عسکري(علیه السلام)شرفياب ميشديم، پيش از آن که مالها را خدمتش تقديم کنيم، آن حضرت نخست از مجموع امانتها و مالها خبر ميداد و ميفرمود: چقدر است. سپس، محتواي هر يک از کيسهها و نام دهندگان آنها را و نقش هر مُهري از مُهرهايي که بر کيسهاي زده شده، ميفرمود. شما هم اگر وارث آن مقام هستيد، بايستي چنين کنيد تا آنها را به شما تحويل دهيم.
جعفر گفت: به برادرم دروغ ميبنديد و کاري نسبت ميدهيد که او نميکرده؛ اين علم غيب است و علم غيب را جز خدا، کسي نميداند.
قميها که اين سخن را شنيدند، با تحيّر نگاهي به يکديگر کردند و همگان به سکوت فرو رفتند. جعفر گفت: هرچه زودتر امانتها را بياوريد و به من تحويل دهيد. گفتند: ما وکيل و نمايندة فرستادگان اموال هستيم و نميتوانيم آنها را به شما بدهيم، مگر آنکه علامتي از امامت در شما ببينيم؛ مانند علامتهايي که از مولاي خود حضرت حسن بن علي عسکري(علیهما السلام)ميديديم. اگر تو امام هستي، بُرهاني بياور وگرنه امانتها را بازگردانده و به صاحبانش پس ميدهيم که خودشان هرچه خواستند انجام دهند.
جعفر که از گرفتن مال و منال نوميد شد، از حاملان امانتها نزد خليفه ـ که در سامره بود ـ شکايت کرد.
خليفه به شکايت او رسيدگي کرد و حاملان امانتها را احضار کرده و گفت: بايستي مالها را به جعفر بدهيد.
آنها گفتند: يا اميرالمؤمنين! ما وکيل و نمايندة صاحبان اين اموال هستيم و اينها از طرف صاحبانشان در دست ما وديعه است. آنان به ما چنين گفتند: مال را به کسي بدهيم که علايم امامت را در او مشاهده کنيم؛ همانطور که حضرت عسکري(علیه السلام)داراي آن علامتها بود و امانتها را خدمتش تقديم ميکرديم.
خليفه پرسيد: آن علامتها چه بوده؟
گفتند: نخست، حضرتش از مجموع اموال خبر ميداد. سپس، يکايک کيسهها را نام ميبرد و محتواي هر کيسه و فرستندة آن را ميفرمود و اين روش هميشگي ايشان بود. اکنون، حضرتش وفات يافته. اگر جعفر حقيقتاً جانشين آن حضرت است، بايستي همان روش را داشته باشد و علامتهايي که از آن حضرت ديدهايم و شنيدهايم، از او ببينيم و بشنويم وگرنه مالها را به صاحبانش برميگردانيم.
جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اينان مردمي دروغگو هستند؛ بر برادرم دروغ ميبندند؛ اين علم غيب است.
خليفه گفت: اينان رسول هستند و وظيفة رسول, انجام دادن رسالتش است و بس؛ کاري ديگر نميتوانند انجام دهند.
جعفر، پس از شنيدن سخن خليفه، سر به زير افکند و نتوانست سخني بگويد. هنگامي که مسافران خواستند از نزد خليفه بروند، تقاضا کردند: کسي را محافظ ما قرار دهيد که همراه ما بيايد تا ما از شهر خارج شويم. خليفه نيز چنان کرد.
هنگامي که از شهر خارج شدند، ناگاه جواني خوشرو را ديدند که مشخص بود خادم کسي است و آنها را ندا کرده و نام هر يک از آنها و نام پدرش را ميبرد.
مسافران رو به او کرده و گفتند: چه ميگويي؟
گفت: مولايتان شما را احضار کرده است. پرسيدند: تو مولاي ما هستي؟
گفت: معاذالله! من، بندة مولاي شما هستم؛ بياييد نزد حضرتش برويم.
مسافران، همراه جوان به راه افتادند و داخل شهر شدند و به خانة حضرت عسکري(ع) که رسيدند، خدمتِ پسرِ حضرت عسکري(علیه السلام)و خليفه و جانشين او شرفياب شدند.
حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف)را که در سنّ کودکي بود بر تختي چوبي نشسته ديدند در حالي که چهرة نورانياش مانند ماه ميدرخشيد و جامههايي سبز رنگ بر تن داشت.
سلام کردند و جواب شنيدند. سپس آن حضرت لب به سخن گشود و از مجموع امانتها خبر داد و فرمود: اين مقدار دينار است و نام يکايک فرستندگان آنها و مقداري که هر يک فرستاده بود، فرمودند. امانتداران، شادمان شدند و امانتها را به ايشان تحويل دادند. سپس، حضرت از حالات خودِ مسافران و جامههاي آنها و شمارة چارپاياني که آنان را در اين سفر حمل کرده بودند، خبر داد.
مسافران، سجدة شکر به جا آوردند که به مقصد رسيدند. سپس آنچه مسئله ميخواستند و يادداشت کرده بودند، پرسيدند و جواب شنيدند.
سپس حضرت فرمود: «از اين پس، امانتها را به سامره نياوريد. من در بغداد وکيلي خواهم داشت، به او بدهيد و توقيعات به وسيلة او به دستتان خواهد رسيد».
آنگاه، حضرتش حُنوطي و کفني به ابوالعباس حميري عنايت کرد و فرمود: «خداوند پاداش تو را عظيم گرداند».
مسافران، براي بازگشت به راه افتادند. به کوههاي همدان که رسيدند، ابوالعباس از دنيا رفت.
از اين پس، امانتها به وکيل مخصوص آن حضرت، که در بغداد سکونت داشت، تحويل داده ميشد و توقيعات حضرتش به وسيلة او به دست شيعيان ميرسيد.1
پينوشت:
1. شیخ صدوق, کمالالدين، ص 477.
منبع: ماهناهمه موعود شماره 90 الف