آثار انتظار
خوشا به حال كسي كه زبانش را نگهدارد. در صدر اسلام، مسلماناني بودند، كه ريگ، زير زبانشان ميگذاشتند، مبادا يك حرف بر خلاف رضاي حق بزنند. بيخود نيست پروندة ما همه سياه است. مكرّر عرض كردم اين اعمالي كه ما انجام ميدهيم يا اين انباري كه ما عباداتمان را داخلش ميگذاريم، يا ته انبار سوراخ است يا اينكه موش دارد!
راجع به انتظار از نبي اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تا امام حسن عسكري(علیه السلام) نود و نه روايت معتبر آمده است. در اين معنا كه كساني كه منتظر فرج امام زمان باشند، چه ثواب و چه آثاري برايشان مترتّب است. من يكي دو تا روايت را تيمنّاً ميخوانم. كلمات نبي اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين(علیه السلام) و اهل بيت(علیهم السلام)، يك نورانيّتي دارد. روايات اهل بيت(علیه السلام) نور است، مثل قرآن، كه نور است. دعاهاي رسيده از اهل بيت را كه ميخوانيد، خودش منوّر است. مگر نه اين كه زيارت جامعه ميخوانيم؟ كلام شما نور است يعني منوّر است. يعني صَدَرَ مِنَ النّور. نبي اكرم فرمودند:
أفضَلُ أعمالُ اُمّتي انتظارُ الفَرَج؛ انتظار فرج بهترين اعمال امّت من، است.
در جايي ديگر نبي اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: بهترين عبادات دو چيز است: يكي سكوت، يعني اين لب و دهانت و اين زبانت كنترل داشته باشد، و ديگري انتظار فرج.
انسان ممكن است سالهاي زيادي عبادت كند، امّا به يك كلمة غيبت همه را به باد بدهد. در حالات يكي از بزرگان آوردهاند كه شنيد كسي غيبتش كرده است. ايشان طبقي از ميوه گرفتند و به خادمشان دادند كه اين را براي همان كس ببرد. خادم طبق را برد. آن كس گفت: كي فرستاده است؟ خادم گفت: فلان آقا فرستاده. گفت: خدا خيرشان بدهد. دو روز بعد آن عالم بزرگوار را ديد و گفت: آقا شما زحمت كشيديد براي ما ميوه فرستاديد. فرمودند: بله! شما به من احسان كرديد، من هم خواستم به شما احسان بكنم. گفت: آقا من كه كاري نكردم. فرمودند: چرا. شما خدمت بزرگي به من كرديد. گفت: من چه خدمتي كردم؟ گفت: غيبتم را كردي، اعمال خودت آمد تو پروندة من. چه احساني از اين بهتر؟ من هم خواستم به شما احسان بكنم.
غيبتها، تهمتها، فحاشيها، بزرگ و كوچك كردنهاي بيدليل، همه و همه از زبان صادر ميشود. بايد مراقب زبان بود.
خوشا به حال كسي كه زبانش را نگهدارد. در صدر اسلام، مسلماناني بودند، كه ريگ، زير زبانشان ميگذاشتند، مبادا يك حرف بر خلاف رضاي حق بزنند. بيخود نيست پروندة ما همه سياه است. مكرّر عرض كردم اين اعمالي كه ما انجام ميدهيم يا اين انباري كه ما عباداتمان را داخلش ميگذاريم، يا ته انبار سوراخ است يا اينكه موش دارد! ما هر چي نماز ميخوانيم و روزه ميگيريم، باز هم خبري نيست و اتّفاقي نميافتد. امروزمان بدتر از ديروزمان است. با وجودي كه اعمال ديروزمان خوب بوده و بايد مرتبهاي از ترقي براي ما آورده باشد، ميبينيم كه باز هم تنزّل كرديم. معلوم ميشود ديروز ما خراب شده است. شصت سال، شصت و پنج سال نماز خوانده است، روزه گرفته است، امّا هيچ تعالي و تكاملي نداشته است. از جاي خودش حركت نكرده است. بخشي از اين برميگردد به زبان آدمي. زبان است كه انسان را بيچاره ميكند. روايت ديگري از نبي اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است، كه خطاب به اصحابشان فرمودند: در آخرالزّمان عدّهاي ميآيند كه عمل هر كدامشان مطابق عمل پنجاه نفر شماهاست .
عرض كردند: يا رسولالله! ما در محضر و ركاب شما بودهايم، ما رنجها و سختيهاي بسيار ديدهايم، چگونه ميشود عدّهاي در آخرالزمان بيايند كه عمل يك نفرشان با عمل پنجاه نفر از ما برابر ميكند؟
حضرت فرمودند: شما اوّلاً مرا، معجزات مرا و جلسات مرا ديدهايد كه ايمان آوردهايد. آنها به يك سياهي و سفيدي ايمان آوردهاند، و براي آنها مشكلات و فشارهاي سياسي اقتصادي بسيار وارد ميآيد كه تحمّل ميكنند كه اگر بر شما تحميل بكنند، نميتوانيد تحمّل بكنيد. در عين حالي كه اين گرفتاريها و ناراحتيها را دارند، دست از ولايتشان برنميدارند. شما اگر در آن زمان قرار بگيريد، تحمّل نميكنيد.
روايت ديگري است از نبي اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، كه فرمودند: خدايا برادرهاي مرا به من برسان.
عرض كردند: يا رسولالله! برادرهاي شما چه كساني هستند؟ فرمودند: عدّهاي در آخرالزّمان ميآيند، كه به ظواهر شرع عمل ميكنند و منتظر فرج امام زمانشان هستند. اينها برادرهاي من هستند شما قدر و ارزش خودت را بدان. بعد حضرت فرمودند:
من تمامشان را به اسم ميشناسم. خداوند اشخاص آنها را در عالم ذر به من نشان داده است. همهشان را ميشناسم. و اسماء آبائهم، پدرهايشان را هم ميشناسم.
حضرت امام سجّاد(علیه السلام) فرمودند:
كسي كه در آخرالزّمان بر ولايت ما و معتقد به ولايت ما باشد، ثابت قدم باشد و منتظر امام زمان(علیه السلام) باشد، خداوند به او اجر هزار شهيد از شهداي بدر و احد را عنايت ميكند.
حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) فرمودند: كسي كه منتظر امام زمان(علیه السلام) باشد، ثواب كسي را دارد كه تمام روزها را روزه و تمام شبها را مشغول عبادت است. در روايتي از امام حسن عسكري(علیه السلام) داريم كه فرمودند:
مثل امام مهدي(علیه السلام) در اين امت مثل حضرت خضر است و مثل حضرت ذوالقرنين است، و براي او دو غيبت است؛ يك غيبت صغري و يك غيبت كبري.
انتظار ظهور حضرت يعني چه؟ ما همه منتظر آمدن امام زمان(علیه السلام) هستيم، يعني چي منتظريم؟ انتظار، يعني منتظر باشيم كه كسي بيايد انقلاب جهاني ايجاد كند، نه يك انقلاب مقطعي و منطقهاي. يك انقلاب بيسابقه در جهان. در دنيا، انقلابهاي بسياري اتفاق افتاده است. از زمان حضرت آدم(علیه السلام) تا به حال طايفهاي آمده و طايفة ديگري را از بين بردهاند، امّا اين انقلاب بيسابقه است آن انقلابها مقطعي و موضعي بوده است. اين انقلاب، انقلاب سراسري است. سراسر دنيا انقلاب ميشود.
منتظران بايد انتظار چنين انقلابي را داشته باشند. انتظار يعني آماده باش. معناي اينكه منتظر امام زمان(علیه السلام) باشد، يعني اينكه فرد براي فرمان حضرت آماده باشد. حالا منتظر به كي ميگويند؟ همة ما منتظريم؟ خوب، همين كه ما ميگوييم: «يابن الحسن! يا ابا صالح!» دعاي ندبه ميخوانيم. نماز امام زمان(علیه السلام) ميخوانيم، آن وقت به ما ميگويند منتظر؟ معناي انتظار يعني از وضع فعلي ناراحت است و تلاش ميكند وضع ديگري پيدا بشود. اگر فرزند شما مسافر باشد، منتظري فرزندت بيايد، يعني من از وضع فعلي ناراحتم. ميگويد: آقا مريضت بدحاله؟ بله بُرديمش دكتر. خوب چطور است؟ منتظريم حالش خوب بشود، دوا را بخورد بهتر شود. اين انتظار يعني چه؟ يعني از وضع فعلي راضي نيستيم، از اين كه مريض باشد و روز به روزش حالش بد بشود. انتظار داريم وضع بهتري پيدا بشود. ما كه ميگوييم منتظر امام زمانيم، حقيقتاً از وضع فعلي متنفّريم؟ ما كه متنظر امام زمان(علیه السلام) هستيم؛ يعني كه مبارزه ميكنيم با اين وضع فعليمان؟ با اين بيبند و باريها، با اين بدحجابي و با اين معاملات باطل و حرام و با اين ساز و آوازها؟ اسم خودمان را هم منتظر گذاشتيم.
داستان ما، قصة آن كساني نباشد كه خود را شيعيان حضرت رضا(علیه السلام) ميدانستند، امّا حضرت راهشان ندادند.
يك بار، دوبار، دو ماه مرتب آمدند و رفتند، بالاخره جلسهاي گرفتند گفتند: اين كه نشد ما بخواهيم برگرديم و برويم، زن و بچّه ما تو خانه راهمان نميدهند. اصلاً توي محلّ روي رفتن نداريم. نميدانيم چه كار كنيم؟ ما برويم آنجا بگوييم ما شصت روز رفتيم، علي بن موسي الرّضا راهمان نداد؟ چه كار كنيم؟ ميرويم سؤال ميكنيم؛ ما علّتش را بفهميم كه چرا راهمان نميدهيد. آمدند و حضرت فرمودند: بياييد تو. آمدند تو. عرض كردند: ما چه گناهي كرديم؟ فرمودند: براي اينكه دروغ ميگوييد ما از شيعيان شما هستيم. كدام اعمال شما به شيعيان ما رفته است؟ كدام كار شما، كدام رفتار شما، صورتتان، سيرتتان به ما رفته است؟ گفتند: پس يابن رسولالله چي بگوييم؟ ما كه نميدانستيم. فرمودند: بگوييد ما از محبيّن و علاقهمندان شما هستيم. عرض كردند: ما توبه ميكنيم از اين گناه و از اين مطلبي كه گفتيم. يابن رسولالله! ما از محبيّن و علاقهمندان شما هستيم. حضرت فوراً بلند شدند، همهشان را بغل گرفتند و احترامشان كردند. بعد فرمودند كه: غلام! چند روز اين آقايان آمدند و راهشان نداديد؟ عرض كرد كه شصت روز يابن رسولالله. فرمودند: شما برويد منزل، شصت مرتبه سلام مرا به ايشان برسان و بگوييد من در خدمتتان هستم. كجا ما منتظريم؟
با اين اعمال من، با اين صورت من، با اين كردار من، با اين معاملات من، بيهوده نيست هر چي ميگوييم «يابن الحسن» هيچ خبري نيست. حجابها مانع است. يكي از وظايف منتظر، تخليه و تحليه است، من خودم را بايد اصلاح بكنم. حجابهاي ظلمانيم را برطرف بكنم. مزيّن بشوم به صفات حميده و سنخيّت پيدا بكنم. مادامي كه اين حجابهاي ظلماني اطراف من هست، صفات خبيثه در وجود من هست، غيبت ميكنم، تهمت ميزنم، تكبّر دارم، حسادت دارم، رياي در عمل ميكنم، تا اينها در وجود من هست، من سنخيّت ندارم با امام زمان(علیه السلام) رابطه پيدا بكنم. ميگويد: آقا من چهل تا نماز امام زمان(علیه السلام) خواندم، هيچ نتيجهاي نگرفتم. خوب حق هم داري. اوّل ايجاد سنخيّت بكن، يك نماز بخواني، نتيجه ميگيري. ظلمت محض با نور محض هيچ ارتباط ندارد. نتيجه اينكه، ما ميگوييم «يابن الحسن» بايد فكرش را بكنيم. راست بگوييم يابن الحسن. دوم اينكه در مقام اصلاح باشيم. خودمان را اصلاح بكنيم. حضرت كه ميخواهند تشريف بياورند ميخواهند اصلاح بكنند. منظور اينكه يكي از وظايف منتظرين اين است كه خود را اصلاح كنند. صفتهاي بد را از بين ببرند. آن موقع است كه عمل يك نفر، عمل هزار نفر از شهداي بدر و احد است. خدا ميداند يگانه كسي كه در عالم وجود واسطة فيض است، بين خالق و مخلوق، بين رازق و مرزوق، بين مدير و مدبّر، حضرت بقيّةالله است. بايد به اين بزرگوار توسّل كرد. در هر كاري باشد. امّا نگوييد ما شيعهايم. از محبّين شما هستيم يابن رسولالله. دوستش داريم. خدا ميداند دوستش داريم. حرفي هم در اين نيست حالا درست است نمك نشناسيم، امّا دوستش داريم. در هر كاري داري يابن الحسن فراموش نشود. چه كار مادي باشد، چه كار روحاني باشد. چه كار اقتصادي باشد، سياسي باشد، هر چي باشد يابن الحسن. انشاءالله مورد عنايت حضرت قرار ميگيرد. در خاتمه اين داستان را عرض كنم كه داستانهاي زيادي، متجاوز از دو هزار جلد كتاب درمورد امام زمان نوشته شده است. شش هزار روايت در مورد امام زمان(علیه السلام) ثبت و ضبط كردهاند. يكي از داستانهاي صحيح و معتبرش اين است كه مرحوم مجلسي(ره) در بحارالانوار نقل كردهاند و بزرگان ديگري نيز از محدثين اين داستان را نقل كردهاند.
قصّة «ابو راجح حمّامي» معروف و مشهور، شخصي بوده است جامهدار حمّام و در عين حال از علاقهمندان ولايت بوده است. به معناي واقعي علي دوست بوده است. بعضيها زباني عليدوست هستند. اين فايده ندارد. نتيجه حاصل ميشود امّا كم. آنهايي كه حقيقت ميگويند نتيجه ميگيرند. غرض اين كه واقعاً عقيده داشت به اميرالمؤمنين. اين جا نشسته بود و وقتي كه صحبت اميرالمؤمنين يا حضرت زهرا(س) ميشد ميگفت: خدا لعنت كند ظالمينت را يا زهرا. خدا لعنت كند كسي و كسي و كسي را كه تو را اذيّت كردند. هر كجايي كه اسم علي يا زهرا را ميشنيد، فوراً شروع ميكرد به لعن كردن. حاكمي آمد در حلّه كه از سنّيهاي ناصبي بود. ناصبيها مشركند. سبّ به اهل بيت ميكنند. اگر كسي سبّ به اهل بيت، عصمت و طهارت كرد، قتلش واجب است. رفتند به او گفتند: يك نفر حمامي است كه مرتّب دشمنان اهل بيت(علیه السلام) را سبّ ميكند. گفت: برويد بياوريدش. آمدند و دو سه نفر مأمور، دستش را بستند و او را بردند. حاكم، گفت: بياوريدش جلو. او را بردند جلو. حاكم خيزران دستش بود، عصاي خيزران. گفت: شنيدم سبّ ميكني دشمنان اهل بيت(علیه السلام) را. گفت: من به ظالمين زهرا سبّ ميكنم. به ظالمين اميرالمؤمنين سبّ ميكنم. گفت: بياوريدش جلو. بردنش جلو. شروع كرد با اين عصاي خيزران به صورت ابوراجح ، ميزد. گوشتهاي صورت، چشمها از بين رفت، دندانها افتاد توي دهانش. گفت: ريسمان بياوريد. زبانش را درآوردند سوراخ كردند، دماغش را هم سوراخ كردند اين ريسمان را از زبان و دماغش رد كردند و سر يك طناب بستند و گفتند: بكشيد ببريد در بازار، تا هر كسي ببيند، ضربهاي بزند. اين را در كوچهها و خيابانها ميكشيدند و هر كس ميرسيد ضربهاي ميزد. بيحال افتاد. بدنش جاي سالمي نداشت. رفتند گفتند: اين ديگر قابل حركت نيست. سرش را ببريد. گفتند: سر بريدن ندارد. خلاص شده است. گفت: ببريدش. شب جلسهاي گرفتند در منزل كه ما نميتوانيم دفاعي بكنيم. برويم سراغ كفن و دفن و غسل و كافور. وسايل را تهيّه كردند و ديدند، نه! هنوز نفس ميكشد. گفتند: خوب حالا ديگه شب است و ميگذاريم فردا صبح ميبريم دفنش ميكنيم. فردا صبح آمدند ديدند ابوراجح نماز ميخواند. عجب! نگاه كردند ديدند خودش است. لكن اثري از اين زخمها نيست. دندانها قشنگ و سفيد، درآمده است. مقداري محاسنش سفيد بود امّا حالا پُرتر شده است. كمي بر چهرهاش آثار آبله بود، حالا نه. قيافه همان امّا شده يك جوان سي ساله. آن موقع شصت هفتاد ساله بود، حالا شده سي ساله. صبر كردند نمازش تمام شد. گفتند: شما ابوراجح هستي؟ گفت: بله. گفت: چه طور شد كه اينطوري شدي؟ گفت: موقعي كه شما رفتيد، گوشم ميشنيد. گفتيد: كارش تمام است. ديدم زبان كه ندارم حرف بزنم، چشم هم كه ندارم ببينم. قلبم را متوجه امام زمان(علیه السلام) كردم. گفتم: يا امام زمان! من در حمايت از مادرت رنج كشيدم. از جدّت حمايت كردم. آيا سزاوار است كه مرا به اين حالت در بياورند؟ اين چه دشمني با من داشت؟ فقط به اعتبار مادرت و جدت بود. دست من و دامان تو. ميگفت: تا اين مطلب به ذهنم آمد و متوسل به امام زمان(علیه السلام) شدم و اين حرف را از دلم به امام زمان زدم، ديدم كه اين اتاق، مثل اينكه در باز شد. گوشم شنيد. مثل اينكه حس كردم كسي پهلويم نشست. دستي به صورتم كشيد. همينطور كه دست ميكشيد، بدن من صحيح و سالم ميشد. چشمهايم را باز كردم، ديدم آقا امام زمان است. فرمودند: ابوراجح بلند شو و برو سركاسبيت! ما شما را حفظ ميكنيم. شما حمايت از ولايت بكنيد، حمايت از مادرم زهرا بكنيد. اين خبر در حلّه منتشر شد. خبر دادند به حاكم، حاكم گفت: برويد بياوريدش. من بايد او را ببينم. رفتند آوردنش. نگاهي كرد و بدون اختيار بلند شد. نشست. گفت: خيلي خوب ببريدش. تا آن زمان پشتش را ميكرد به مقام امام زمان(علیه السلام) و شيعهها را اذيّت ميكرد. از آن تاريخ به بعد، ديگر عوض شد.
خدايا قسمت ميدهيم به عزّت محمّد و آل محمّد فرج امام زمان(علیه السلام) را نزديك بگردان.
منبع: ماهنامه موعود الف