امام مهدي عليه السلام دوازدهمين جانشين رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) – (2)
8. مهدي، آخرين خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله
1. مهدي آخرين خليفة رسول خدا صلي الله عليه و آله و يكي از خلفاي امت اسلامي است، و دوران حكومت ظاهري وي نه در قرن اول هجري، بلكه در آخر الزمان خواهدبود. حافظان حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كردهاند كه فرمود: «يكي از خلفاي شما، خليفهاي است كه اموال را ميبخشد، بدون آنكه آن را بشمارد».[66]
در روايت ديگري آمده است: «در پايان دوران امتم خليفهاي وجود خواهد داشت كه اموال را ميبخشد بدون آنكه آن را بشمارد».[67]
در دو حديث فوق از حضرت مهدي عليه السلام به صراحت ياد نشده است؛ اما دانشمندان اهل سنت، آن را در باب احاديث مهدي ذكر كردهاند.
ابوداود در سنن خود از علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه فرمود: «اگر از دنيا، حتي يك روز باقي مانده باشد، مردي از اهل بيت من قيام خواهد كرد».[68]
ابوداود در حديث ديگري آورده است: «اگر از دنيا جز يك روز باقي نماند، به طور حتم، خداوند آن روز را طولاني خواهد كرد، تا در آن روز مردي از اهل بيتم را برانگيزد…». [69]
احاديث فوق به وضوح نشان ميدهد مهدي آخرين خليفة رسول خدا صلي الله عليه و آله و يكي از خلفاي امت اسلامي است و دوران حكومت ظاهري او نيز در آخر الزمان خواهد بود.
2. مهدي خليفه خدا است. ابن ماجه در سنن خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه فرمود: «هرگاه او را ديديد، با او بيعت كنيد…؛ زيرا مهدي خليفه خدا است».[70]
3. انتخاب مهدي با خدا است نه با مردم. ابو داود از رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده است: «خداوند، مردي از اهل بيتم را بر ميانگيزد…»[71]. چنانكه ميبينيد، انتخاب مهدي در جايگاه خليفه مسلمانان، نه از سوي مردم، بلكه توسط خداوند صورت ميپذيرد. اين حديث پيامبر، بر ديدگاه تشيع در مسأله امامت و خلافت، مُهر تأييد ميزند و نشان ميدهد تعيين جانشين پيامبر و پيشواي مسلمانان، بايد توسط خداوند انجام گيرد، نه توسط مردم».
4. مهدي از اهل بيت رسول خدا است. نكته ديگري كه در احاديث مهدي بر آن تأكيد شده، اين است كه مهدي از اهل بيت رسول خدا است. در حديث ابو داود آمده است: «خداوند مردي از اهل بيتم را بر ميانگيزد».[72] در حديث ديگري آمده است: «تا برانگيزد در آن مردي از اهل بيتم را».[73]
در حديث ديگري آمده است: «مهدي، از عترت من، از فرزندان فاطمه است».[74]
نيز در حديث ديگري آمده است: «مهدي، از ما اهل بيت است».[75]
در احاديث پيشين آمده بود مهدي، آخرين خليفه رسول خدا است و احاديث فوق به صراحت، گوياي آن است كه مهدي، از اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله است. اين، همان چيزي است كه شيعه معتقد است كه امامان و خلفاي دوازدهگانة رسول خدا صلي الله عليه و آله، همگي از اهل بيت آن حضرت هستند، نخستين فرد آنان، علي بن ابي طالب عليه السلام و آخرين فرد اين سلسله نوراني حضرت مهدي موعود عليه السلام است.
پيشتر در بحث «اختصاص خلافت به قريش» ديديم احاديث آن باب، دلالت داشت كه خلافت و ولايت پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله تا قيامت به قريش اختصاص دارد. آن احاديث، صراحت داشت كه هم اكنون فردي از قريش خلافت بر امت اسلامي را بر عهده دارد. و در بحث حاضر در احاديث مهدويت ديديم كه حضرت مهدي عليه السلام از اهل بيت پيامبر، خليفه خدا و يكي از خلفاي امت اسلامي است.
پس هم خلافت آن حضرت مسلّم است و هم قرشي بودن، بلكه هاشمي بودنش. از سوي ديگر، وجود چنين شخصي در جهان كنوني از ديدگاه قرآن و سنت و تاريخ، امري مسلّم است. در تاريخ، همه مورخان شيعه و جمعي از مورخان اهل سنت، به ولادت حضرت مهدي عليه السلام تصريح كردهاند.[76] قرآن، در آيه اولي الامر تأييد ميكند كه هم اكنون اولي الامر قرشيتبار معصومي در جهان وجود دارد.([77])
حديث ثقلين و سفينه و… به ملازمه عقلي دلالت دارد بر اينكه اكنون شخصيت معصومي از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله در جهان وجود دارد تا همراه قرآن باشد.
احاديث ضرورت وجود امام در هر زمان، صراحت داشت كه هم اكنون ميان جامعه اسلامي، امامي وجود دارد كه مردم بايد او را شناخته و بيعتش را برگردن داشته باشند. امروز، تنها كسي كه جامع همه اين ويژگيها ميباشد، حضرت مهدي موعود عليه السلام است. اكنون جاي اين سؤال وجود دارد كه چرا اكثر قريب به اتفاق دانشمندان اهل سنت در توجيهات خود در مورد حديث امامان اثنا عشر، اين شخصيت بزرگ الهي را از خلفاي رسول خدا به شمار نياورده اند؟
آري؛ مهدي آخرين خليفه رسول خدا است و دوران حكومت ظاهري او نيز در آخر الزمان خواهد بود، نه در قرن اول هجري. چنانكه ميبينيد، اقدام دانشمندان اهل سنت در توجيه حديث امامان اثنا عشر، به گونهاي كه گذشت، اقدامي شگفت انگيز است. از حضرت مهدي عليه السلام كه به تصريح احاديث رسول خدا از خلفاي امت اسلامي است، هيچ نامي نبردهاند؛ اما حاكمان اموي مانند معاويه و يزيد و مروان و فرزندانش را كه هيچ نشانهاي در حديث خلفاي اثنا عشر و ديگر احاديث رسول خدا بر خلافت آنان نيست، بلكه در سنت صحيح رسول خدا دهها دليل وجود دارد كه به صراحت صلاحيت و شايستگي آنان را براي خلافت نفي ميكند، جزء خلفاي رسول خدا به شمار آورده اند.
9. نمونههايي از عملكرد امويان
تاريخ صحيح نشان ميدهد تا پيش از فتح مكه در سال هشتم هجري، امويان بدترين دشمنان اسلام و پيامبر بودهاند و از آغاز بعثت تا فتح مكه، رو در رو با پيامبر و مسلمانان جنگيدهاند. در جريان فتح مكه پس از شكست از سپاه اسلام، از سر اجبار و اكراه، و صرفاً به دليل آنكه جان خويش را نجات دهند، اظهار اسلام كرده و در جايگاه عضوي از جامعه اسلامي پذيرفته شدند. عملكرد بعدي آنان پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نشان داد كه اسلام آنان در فتح مكه، نه از سر صداقت، بلكه حركتي منافقانه بوده است. سيوطي مينويسد: «گرچه اسلام آوردنشان در آغاز، از سر اكراه بوده، اما بعداً اسلامشان نيكو شده است».([78])
به هر حال، ما در صدد هستيم با بررسي نمونههايي از عملكرد حاكمان اموي، صحت و سقم ادعاي دانشمندان اهل سنت را ارزيابي كنيم، و ببينيم آيا حاكمان اموي از شايستگي كافي براي تصدي منصب خلافت رسول خدا صلي الله عليه و آلهبرخوردار بودهاند يا نه.
الف. جنگ امويان با اهل بيت عليه السلام
اين، در حالي است كه ابو هريره ميگويد: «رسول خدا صلي الله عليه و آله رو به علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام كرد و فرمود: "من در جنگم با كسي كه با شما در جنگ باشد و در آشتيام با كسي كه با شما در صلح و آشتي به سر بَرَد"».[79]
حديث ياد شده در منابع تشيع نيز آمده است. عبد الله بن يحيي حضرمي از حضرت علي عليه السلام نقل ميكند كه فرمود:
نزد رسول خدا نشسته بوديم. آن حضرت خوابيده بود و سر او در دامنِ من قرار داشت. در همين حال، دربارة دجال گفتوگو ميكرديم. رسول خدا صلي الله عليه و آله از خواب بيدار شد و در حالي كه رنگ صورت او سرخ شده بود، فرمود: «ترس من از غير دجال بيش از دجال دربارة شما است؛ از پيشوايان گمراه كننده و ريختن خونهاي عترتم پس از من. من در جنگ هستم با كسي كه با عترتم در حال جنگ باشد و در آشتيام با كسي كه با عترتم در آشتي باشد».([80])
به شهادت دو حديث ياد شده، جنگ با اهل بيت: جنگ با شخص پيامبر و صلح با آنان، صلح با آن حضرت است. چنانكه پيشتر گفتيم، جنگ معاويه و يزيد با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله مورد اتفاق مورخان مسلمانان است. حال آيا كساني را كه با شخص رسول خدا جنگيدهاند ميتوان خليفه و جانشين آن حضرت دانست؟ آيا خدا و رسول ميپذيرند كه دشمنان پيامبر، جانشين آن حضرت شوند؟ قرآن كريم، حكم چنين كساني را مشخص نموده و ميفرمايد:
حكم چنين افرادي، طبق آيه فوق يكي از اين عقوبتها است:
1. كشته شوند يا به دار آويخته گردند؛ 2. دست و پاي آنان بريده شود؛ 3. از سرزمين خود تبعيد شوند.[81]
به راستي آيا چنين افرادي شايستگي دارند جانشين رسول خدا باشند؟
ب. خشم فاطمه (عليها السلام) خشم خدا
در حديث ديگري كه بخاري آن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده آمده است: «فاطمه، پاره تن من است؛ هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».[83]
اكنون ميگوييم: عملكرد اكثريت قريب به اتفاق كساني كه دانشمندان اهل سنت، نام آنان را در ليست خلفاي دوازده گانه رسول خدا قرار دادهاند، به گونهاي است كه خشم و غضب فاطمه3 و به دنبال آن، خشم و غضب خدا و پيامبر را در پي داشته است. بدون ترديد، اقدام كساني كه با همسر فاطمه، يعني حضرت امام علي عليه السلام جنگيدند يا او را از حق مسلّمش محروم ساختند يا كساني كه فرزندان فاطمه را مظلومانه به شهادت رساندند، موجب اذيّت و آزار و خشم و غضب فاطمه بوده است. ابن حجر مينويسد: «هر كس يكي از فرزندان فاطمه را بيازارد، فاطمه را به خشم آورده و خود را در معرض اين خطر بزرگ قرار داده است».[84]
به راستي آيا كساني كه پيامبر صلي الله عليه و آله را مورد آزار و اذيت قرار داده و خشم خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله را بر ضد خود برانگيختهاند، ميتوان خليفه و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار داد؟
ج. عوامل نفاق
يكي از نشانههاي نفاق كه در زندگي آنان به وضوح ديده ميشود، دشمني با حضرت علي عليه السلام است. مسلم بن حجاج قشيري از حضرت علي عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و انسان را آفريد! اين پيمان پيامبر است دربارة من كه دوست نميدارد مرا مگر مؤمن و دشمن نميدارد مرا مگر منافق».[85]
حديث فوق، در نقل ابن عباس چنين آمده است: «رسول خدا به علي نگاه كرد و فرمود: "دوست نميدارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق. هر كس تو را دوست بدارد، به يقين مرا دوست داشته و هر كس تو را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است و دوست من دوست خدا است و دشمن من دشمن خدا است. واي بر كسي كه پس از من با تو دشمني ورزد"».[86]
رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين احاديث صحيح، معيار ايمان را دوستي با حضرت علي عليه السلام و معيار نفاق را دشمني آن حضرت دانسته است. تاريخ صحيح نشان ميدهد كه همه حاكمان اموي و در رأس آنان معاويه، از بدترين دشمنان حضرت علي عليه السلام بودهاند. دشمني آنان با آن حضرت، به حدي بوده است كه با او جنگيدهاند و پس از شهادتش، در سراسر جهان اسلام وي را بر منبرها و در خطبههاي نماز جمعه و عيد، لعن ميكردهاند.([87]) شيعيان و طرفداران آن حضرت را به جرم داشتن محبت آن حضرت، آماج تيرهاي خود قرار داده و آنان را به شديدترين وجه به شهادت رساندهاند.([88])
بنابراين ترديدي باقي نميماند كه حاكمان اموي ـ بلكه هر كس ديگر كه بغض و كينه علي عليه السلام را در دل داشته باشد ـ از گروه منافقان است. اكنون سري به قرآن كريم ميزنيم تا ببينيم خداوند چه حكمي درباره منافقان صادر كرده است.
نمونههايي از آيات مورد نظر چنين است:
1. خداوند، به مردان و زنان دو چهره و كافران، آتش جهنّم را وعده داده است كه در آن، جاودانهاند. آن ]آتش[ براي ايشان كافي است و خدا لعنتشان كرده و براي آنان، عذابي پايدار است. [89]
2. «خداوند، منافقان و كافران را همگي در دوزخ گرد خواهد آورد».[90]
3. «به منافقان بشارت ده كه برايشان عذابي دردناك خواهد بود».[91]
منافقاني كه سرنوشت آنان در قرآن كريم، اين گونه است كه ميبينيم، چگونه ميتوان آنان را جانشين برجستهترين انسان مؤمن تاريخ بشر، يعني نبي مكرم اسلام قرار داد؟
د. لعن امويان بر لسان پيامبر صلي الله عليه و آله
در اين كاروان سه نفره، پيشرو يزيد بن ابوسفيان است، راننده معاوية بن ابوسفيان و سواره خود ابوسفيان. و هر سه، مورد لعن خدا و رسول قرار گرفتهاند.
هيثمي در نقل ديگري آورده است: «رسول خدا سه نفر را ديد كه بر شتري سوار شدهاند. حضرت فرمود: «نفر سوم آنان، فردي ملعون است». در حديث ديگري كه طبراني و هيثمي آن را نقل كردهاند، به صراحت آمده است مقصود از نفر سومي كه در دو حديث گذشته مورد لعن خدا و رسول قرار گرفته و حافظان حديث كوشيده بودند نام او را مخفي نگهدارند، معاوية بن ابي سفيان است.([93])
حاكم نيشابوري با سند صحيح از عمرو بن مره جهني نقل ميكند كه گفت: حكم بن ابي العاص اجازه خواست تا بر پيامبر وارد شود، پيامبر از صدايش او را شناخته و فرمود: «به او اجازه دهيد وارد شود لعنت خدا بر او باد و بر هر كس كه از نسل او پديد ميآيد! جز مؤمنانشان كه شمار آنان اندك است. در دنيا، داراي موقعيت و مقام دنيايياند و در آخرت، خوار و بيمقدار. اينان صاحبان نيرنگ و فريب هستند. از متاع دنيا بهرهمندند؛ ولي از آخرت هيچ بهرهاي ندارند».[94]
شعبي از عبدالله بن زبير نقل ميكند كه گفت: «سوگند به پروردگار كعبه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله حكم و فرزندانش را لعنت كرده است».[95]
ابن حجر مينويسد: حكم بن ابي العاص از كنار پيامبر صلي الله عليه و آله عبور كرد. حضرت فرمود: «واي بر امت من از آنچه در صلب اين مرد است».[96]
ابن مردويه از عايشه روايت كرده است كه وي به مروان بن حكم گفت: «از رسول خدا شنيدم كه به پدرت ميفرمود: "مقصود از شجره ملعونه در قرآن، شما هستيد"».([97])
چنانكه ملاحظه ميكنيد، خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله دودمان اموي را لعن كردهاند. از منظر قرآن كريم، حكم كساني كه مورد لعن خدا و رسول قرار گيرند چنين است:
اينانند كه خدا لعنتشان كرده است و هر كس خدا او را لعنت كند، هرگز براي او ياوري نخواهي يافت.[98]
حال ـ چنانكه پيش از اين ديديم ـ اكثر قريب به اتفاق كساني كه دانشمندان اهل سنت نامشان را در ليست خلفاي دوازده گانه رسول خدا صلي الله عليه و آله جاي دادهاند، حاكمان اموي از خانواده سفياني و مروانياند. به راستي آيا با توجه به آنچه در احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله ديديم، باز جايي باقي ميماند تا دانشمندان اهل سنت، آنان را از خلفاي رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار دهند؟!
اينان همان كساني هستند كه ابن حجر درباره آنها مينويسد: «آنان اهل اجتهاد نيستند بلكه گروهي از آنان، گناهكار و فاسقاند و به هيچ روي نميتوان آنان را از جمله خلفا دانست، بلكه آنان از جمله پادشاهانند، آنهم از بدترين پادشاهان».[99]
چنانكه ميبينيد ابن حجر، به جز معاويه كه از صحابه و به گمان وي، داراي مقام اجتهاد است، ساير حاكمان اموي را به هيچ عنوان شايسته خلافت نميداند.
اين بود نمونههايي از عملكرد حاكمان اموي، و نظر پيامبر و قرآن كريم درباره آنان. در زندگي حاكمان اموي به راحتي ميتوان دهها نمونه مانند موارد ياد شده يافت. با هدف اختصار، به موارد فوق بسنده نموده، از ذكر ساير موارد خودداري ميكنيم.
همچنين در بررسي حديث خلفاي اثنا عشر، تاكنون بر اساس نظر مشهور، مشي نموديم كه حديث را با تعبير «كلّهم من قريش» نقل كردهاند. در اين مشي نيز ـ چنانكه ديديم ـ حديث مورد نظر جز بر امامان اهل بيت: بر كس ديگري قابل تطبيق نبود. حديث ياد شده با تعبير ديگري نيز نقل شده است و آن، تعبير «كلهم من بني هاشم» است. اين تعبير، در دلالت بر مدعاي ما صريح است؛ گرچه به لحاظ سند در حد نقل گذشته نيست، اما داراي قرايني است كه آن را تا حدود زيادي تقويت ميكند.
10. بني هاشم دودمان برگزيده
1. پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله دو خانواده مدعي خلافت بودند: نخست خانواده رسول خدا صلي الله عليه و آله و امامان اهل بيت: كه خلافت را حق الهي خود ميدانستند، و معتقد بودند پيامبر به دستور خداوند آنان را پس از خود به جانشيني خويش منصوب كرده است. دوم خاندان اموي كه از طريق نيرنگ و فريب و قهر و غلبه بر جامعه اسلامي مسلط شده و حدود يك قرن حكومت كردند.
اكنون با در نظر گرفتن مجموعه ويژگيهاي موجود در حديث امامان اثنا عشر، و ساير قرينههايي كه بيان شد ـ به ويژه با در نظر داشتن عملكرد حاكمان اموي ـ عقلهاي سالم و مستقل به خود ترديدي راه نخواهند داد كه بايد صاحبان فضيلت، جانشين رسول خدا باشند، نه واجدان رذيلت.
2. در بسياري از تعابير حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله تصريح نشده است كه خلفاي دوازده گانه پيامبر از بني هاشم هستند؛ ولي از آنجا كه دودمان بني هاشم اصولا يك دودمان برگزيده است و با ساير خاندانهاي قريش از نظر فضيلت قابل مقايسه نيست، بدين سبب، تا در ميان دودمان بني هاشم افرادي شايسته خلافت و امامت باشند، نوبت به ساير خاندانهاي قريش نميرسد. آنچه گفتيم، نظر شخصي ما نيست؛ بلكه معناي حديث صحيحي است كه صاحبان صحاح و سنن و ديگر نويسندگان اهل سنت، از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كردهاند. واثلة بن اسقع ميگويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: «خداوند، از ميان فرزندان اسماعيل، كنانه را برگزيد و از ميان كنانه، قريش را برگزيد و از ميان قريش، بني هاشم را برگزيد، و از ميان بني هاشم، مرا برگزيد».[101]
حديث فوق صراحت دارد كه دودمان بني هاشم، دودماني برگزيده است. به همان ميزان كه قريش بر بني كنانه برتري دارد، بني هاشم بر ساير خانواههاي قريش برتري دارد.
نووي در شرح صحيح مسلم مينويسد: «ياران ما به اين حديث استدلال كردهاند غير قريش از عرب، همتاي قريش نيستند؛ همچنانكه غير بني هاشم از قريش، همتاي بني هاشم نيستند».[102]
دودمان بني هاشم، داراي امتيازات منحصر به فردي است و هيچ خانوادهاي از خانوادههاي قريش از نظر كمالات علمي، اخلاقي، ديني و معنوي به پايه بني هاشم نميرسد؛ بنابراين، خداوندي كه آنان را شايسته يافت تا پرچم پر افتخار نبوت را به دست با كفايت آنان بسپارد، اين شايستگي را نيز در آنان ديده است كه آنان را پرچمدار امامت قرار دهد و خط رسالت را به وسيله آنان تداوم بخشد.
بر اساس حديث فوق، اگر همه خلفاي دوازده گانه را از ميان بني هاشم برگزينيم و به بني تميم و بني عدي و بني اميه هيچ سهمي از خلفاي دوازده گانه رسول خدا صلي الله عليه و آله ندهيم، دقيقاً بر طبق سنت رسول خدا عمل كرده ايم. و اگر جز اين عمل كنيم، سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله را ناديده گرفته ايم.
سخنان حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه نيز در راستاي حديث رسول خدا است. در نهج البلاغه آمده است: «به خدا سوگند! قريش، از ما انتقام نگرفت، جز براي آنكه خدا ما را بر آنان برگزيد».[103]
حال كه خداوند بني هاشم را بر ساير تيرههاي قريش برتري بخشيده است، آيا بهتر نيست اين اقدام خداوند را به رسميت شناخته و تسليم فرمان خدا باشيم؟
نيز در نهج البلاغه آمده است: «همانا امامان، از قريش هستند كه درخت آن را در خاندان هاشم كاشتهاند. ديگران در خور آن نيستند و فرمان امامت را جز به نام هاشميان ننوشتهاند».[104]
اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در سخن فوق با صراحت تمام، امامان را از خاندان هاشم دانسته است.
3. در بيشتر منابع اهل سنت، در فراز پاياني حديث آمده است كه همه خلفاي دوازده گانه از قريش هستند؛ با اين وجود، در شماري از تعابير حديث، مطالبي به چشم ميخورد كه نقل فوق را با ترديد مواجه ميسازد. در يكي از نقلهاي حديث آمده است:
«از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود: ’’دوازده امير وجود خواهند داشت‘‘ سپس پيامبر صلي الله عليه و آله سخني فرمود كه من آن را شنيدم، اما برخي از مردم گمان كردند كه پيامبر فرموده است: ’’همة آنان از قريش هستند‘‘».[105]
چنانكه ميبينيد، در حديث فوق، جمله «كلّهم من قريش» نه سخن قطعي رسول خدا صلي الله عليه و آله بلكه گمان شماري از مردم و برخي از مهاجران قرشي دانسته شده است.
«در نقل ديگري آمده است: «شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله ميفرمود: ’’دوازده قيّم از قريش وجود خواهند داشت كه دشمني دشمنان، به آنان زياني وارد نميسازد‘‘. پس به پشت سرم نگاه كردم عمر بن خطاب را ديدم كه ميان جمعي از مردم بود. عمر و همراهان او، حديث را آنگونه كه نقل كردم برايم تثبيت كردند».[106]
چنانكه ميبينيد عمر و همراهان او در تثبيت حديث به او كمك كرده و حديث را به شكلي كه جابر نقل كرده براي او تثبيت كردهاند. اقدام عمر در تثبيت حديث، به گونهاي كه فعلا موجود ميباشد اقدامي معنا دار و حساب شده است؛ به ويژه كه حديث در حجة الوداع و در آخرين ماههاي زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله بيان شده است؛ لذا اين احتمال خيلي قوي است كه عمر، حديث ياد شده را براي جابر بن سمره طوري تثبيت كرده باشد كه با خلافت او و دوستانش پس از درگذشت رسول خدا صلي الله عليه و آله منافات نداشته باشد. اين مطلب قرائني هم دارد كه پس از اين خواهد آمد.
4. علل نرسيدن سخن رسول خدا به جابر
مطلب ديگري كه فراز پاياني حديث يعني جمله «كلهم من قريش» را با ترديد مواجه ميسازد، مطالبي است كه راوي حديث به عنوان علل نرسيدن سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله به جابر بن سمره بيان كرده است. نمونههايي از علل ياد شده چنين است:
الف. طبراني آورده است: «… سپس رسول خدا، به آهستگي سخن گفت و همين امر، باعث شد سخن پيامبر را نشنوم».[107]
ب. طبراني در نقل ديگري آورده است: «… سپس رسول خدا صداي خود را پايين آورد و همين امر موجب شد كه نفهميدم رسول خدا چه فرمود…».[108]
ج. در سنن ابو داود آمده است كه راوي ميگويد: «مردم تكبير ميگفتند و فرياد ميزدند و اين امر، باعث شد سخن رسول خدا را نشنوم».[109]
د. احمد بن حنبل و طبراني آوردهاند: «سپس مردم سر و صدا كرده و به سخن گفتن پرداختند در نتيجه، سخن پيامبر را نشنيدم…».[110]
ه. در نقل مسلم و احمد بن حنبل آمده است: «حضرت، سخني فرمود كه مردم، با سر و صداي خود، مرا از شنيدن آن باز داشتند».[111]
و. احمد بن حنبل در نقل ديگري آورده است: «مردم، پيوسته بلند ميشدند و مينشستند و همين امر، باعث شد سخن پيامبر را نشنوم».[112]
ز. و در نقل ديگري آورده است: «مردم، فرياد ميزدند و فرياد آنان، باعث شد از شنيدن سخن پيامبر باز مانم». [113]
چنانكه ملاحظه ميكنيد علل ياد شده، موجب شده تا راوي حديث، يعني جابر بن سمره ادامة سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله را نشنود و نفهمد. علل فوق، به وضوح نشان ميدهد مهاجران قرشي و همفكرانشان از سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله به خشم آمده و كوشيدهاند هر طور شده است از رسيدن سخن پيامبر به گوش مردم جلوگيري كنند و اقداماتي از قبيل راه انداختن جار و جنجال، داد و فرياد، سر و صداهاي بيهوده و نشست و برخاست… از جانب آنان، در همين راستا صورت گرفته است.
به راستي اگر سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله در پايان حديث «كلهم من قريش» بود، اين جمله چيزي نبود كه قرشيان و همفكرانشان را به خشم آورد و به عكس العمل وا دارد؛ بلكه اين جمله ميتوانست موجبات سرور و شادي آنان را نيز فراهم آورد و مُهر تأييدي بر خلافت آينده آنان باشد؛ لذا معنا نداشت آنان به دليل بيان چنين مطلبي توسط پيامبر، به چنان اقداماتي دست زنند. از همين جا، اين احتمال تقويت ميشود كه اصل عبارت حديث «كلهم من بني هاشم» بوده است، نه «كلهم من قريش».
عظيم آبادي، در شرح سنن ابي داود در ذيل جملة «فكبّر الناس و ضجّوا» مينويسد: «چنانكه ميبينيد كلمه «ضجّوا» در جايي به كار ميرود كه كسي از سر كراهت و ناراحتي فرياد بزند».[114]
اين مطلب، نشان ميدهد در سخن پيامبر چيزي وجود داشته كه براي آنان ناراحت كننده بوده است. و اين ناراحتي، آنان را به چنين عكس العملهايي واداشته است. آن جمله ناراحت كننده، چيزي جز «كلهم من بني هاشم» نميتواند باشد. اين، همان چيزي است كه در نقل شيخ سليمان حنفي قندوزي آمده است. وي، حديث مورد نظر را با تعبير «كلّهم من بني هاشم»([115]) نقل كرده و تصريح ميكند كه مقصود رسول خدا صلي الله عليه و آله از خلفاي دوازده گانه، امامان اهل بيت هستند؛ چون حديث پيامبر، جز آنان، بر كس ديگري قابل تطبيق نيست. بر خلفاي راشدين قابل تطبيق نيست؛ چون عدد آنان كمتر از دوازده نفر است. بر حاكمان اموي قابل تطبيق نيست؛ چون اولا: عددشان بيش از دوازده نفر است و ثانياً: آنان، افرادي ظالم و ستمگر بودند و بر حاكمان عباسي قابل تطبيق نيست؛ چون اولاً: عدد آنان بيش از دوازده نفر است. ثانياً آنان افرادي ستمگر بوده و پايبندي چنداني به احكام اسلام نداشتهاند. پس به ناچار، بايد حديث را حمل كنيم بر امامان دوازده گانه اهل بيت، زيرا اينان آگاهترين افراد زمانه خويش بودند و از نظر رفعت مقام، پرهيزكاري، حَسَب و نَسَب، از همه اهل زمانه خود برتر و بالاتر بودند و علوم و دانش خود را از جدشان پيامبر گرامي اسلام به ارث برده بودند.([116])
چنانكه تاكنون ديديم، اگر حديث را بر بني هاشم حمل نكرده و امامان اهل بيت: را مصداق آن ندانيم، براي حديث توجيه قابل قبولي نخواهيم يافت. بنابراين هيچ راهي وجود ندارد جز آنكه امتيازات بني هاشم را كه تاكنون به مواردي از آن اشاره شد، بپذيريم و حديث را ـ حتي اگر فراز پاياني آن «كلهم من قريش» هم باشد ـ بر بني هاشم حمل كنيم و امامان معصوم اهل بيت رسول خدا: را مصداق آن بدانيم.
نتيجه
پي نوشت :
[66]. «من خلفائكم خليفة يحثو المال حثياً لا يعدّه عدداً». صحيح مسلم، كتاب فتن، ح 68؛ مسند احمد، ج3، ص5، 37، 49، 60، 96، 317، 333؛ كنز العمال، ج14، ح 38672؛ مسند ابويعلي موصلي، ج2، ص421، ح1216، و ص 470 ح 1294؛ مستدرك حاكم، ج4، ص454؛ جامع الاصول، ابن اثير، ج11، ص84، ح7891؛ الحاوي للفتاوي، ج2، ص60؛ در المنثور، ج6، ص58؛ الصواعق المحرقه، ص 164.
[67]. «يكون في آخر امتي خليفة يحثي المال حثياً لا يعدّه عدداً». صحيح مسلم، كتاب فتن، ح 67؛ مستدرك حاكم، ج4، ص454؛ كنز العمال، ح 38659.
[68]. «لو لم يبق من الدهر الاّ يوم لبعث الله رجلا من اهل بيتي…». سنن ابي داود، كتاب المهدي.
[69]. «لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطوّل الله ذلك اليوم، حتي يبعث فيه رجلا من اهل بيتي…». همان.
[70]. «… فاذا رأيتموه فبايعوه… فانه خليفة الله المهدي». سنن ابن ماجه، كتاب الفتن باب، ج34؛ سنن ابي داود، كتاب المهدي؛ معجم كبير طبراني، ج10، ص166؛ مسند احمد، ج1، ص99 و 5، ص277.
[71]. «… لَبَعَث الله رجلا من اهل بيتي…». سنن ابي داود، كتاب المهدي؛ الحاوي للفتاوي، ح2، ص215.
[72]. «… لبعث الله رجلا من اهل بيتي…». سنن ابي داود، كتاب المهدي.
[73]. «… حتي يبعث فيه رجلا من اهل بيتي…»، همان.
[74]. «المهدي من عترتي من ولد فاطمه». سنن ابي داود، كتاب المهدي؛ درالمنثور، ج6، ص58.
[75]. «المهدي منّا اهل البيت…» مسند احمد، ج1، ص84؛ مستدرك حاكم، ج4، ص557؛ سنن ابن ماجه، ح 4085.
[76]. مسعودي، مروج الذهب، ج4، ص199؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج2، ص317؛ شعراني، اليواقيت و الجواهر، ص562؛ تذكرة الخواص، ص325؛ مطالب السئول، ج2، ص152؛ البيان في اخبار صاحب الزمان، ص148؛ الوافي بالوفيات، ج2، ص336؛ ابن طولون، الائمة الاثناعشر، ص117.
[77]. فخررازي، تفسير كبير، ج4، ص113؛ رشيد رضا، تفسير المنار، ج5، ص181.
[78]. تاريخ الخلفاء، ص 194 چاپ رضي.
[79]. «نظر النبي6 الي علي و فاطمه و الحسن و الحسين فقال: انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم». سنن ترمذي، كتاب مناقب ح3870؛ مسند احمد، ج2، ص442؛ معجم كبير طبراني، ج3، ص31؛ ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق، ج4، ص319، التراث العربي؛ درالمنثور، ج5، ص199، دار الفكر؛ مجمع الزوائد، ج9، ص169، دار الكتاب؛ تاريخ بغداد، ج7، ص137، و 8، ص136؛ مستدرك حاكم، ج3، ص149؛ سنن ابن ماجه، مقدمه باب 11، الصواعق المحرقه، ص 187؛ ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج2، ص122.
[80]. «انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم» طوسي، امالي، مجلس هيجدهم، ص512؛ بحار الانوار، ج28، ص48؛ كشف الغمه، ج2، ص36.
[81]. (إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الاَْرْضِ فَسَاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاَف أَوْ يُنفَوْا مِنْ الاَْرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنيَا وَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ) مائده (5): 33.
[82]. «يا فاطمه انّ الله يغضب لغضبِكِ و يرضي لرضاك». الصواعق المحرقه، ص175؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج1، ص299؛ كنز العمال، ح34238.
[83]. «فاطمه بضعة منّي فمن اغضبها اغضبني» صحيح بخاري، ج 5، ص26 و 36؛ صحيح مسلم، باب فضايل فاطمه؛ سنن بيهقي، ج7، ص64 و ج10، ص201؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص185؛ اتحاف السادة المتقين، ج6، ص244 و 7، ص281؛ فتح الباري، ج7، ص78 و 105؛ كنزالعمال، ح 34222 و 34223؛ تبريزي، مشكاة المصابيح، ح 6130؛ شرح السنة، ج14، ص158؛ تفسير ابن كثير، ج5، ص489؛ صفة الصفوه ابن جوزي، عبدالرحمن، ج2، ص7؛ الباني، سلسله الصحيحه، ح1995.
[84]. «فمن آذي احداً من ولدها فقد تعرض لهذا الخطر العظيم لانّه اغضبها…» الصواعق المحرقه، ص 175.
[85]. «والذي فلق الحبة و برأ النسمة انّه لعهد النبي الاُمّي6 اليَّ اَنْ لا يحبُّني الاّ مؤمنٌ و لا يبغضني الا منافق». صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.
[86]. «نظر رسول الله6 الي علي فقال: «لا يحبّكَ الاّ مؤمن و لا يبغضك الا منافق، من احبّكَ فقد احبّني، و من ابغضكَ فقد ابغَضَني، و حبيبي حبيب الله، و بغيضي بغيض الله، ويل لمن ابغضك بعدي». سنن ترمذي، ح 3736؛ سنن نسائي، 8، ص116؛ مجمع الزوائد، ج9، ص133 قديم؛ شرح السنة بغوي، ج14، ص114؛ فتح الباري، ج1، ص63؛ امالي شجري، ج1، ص135؛ مسند حميدي، ص 58؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج7، ص355؛ تاريخ بغداد، ج8، ص417 و 14، ص426.
[87]. نهج البلاغه، خطبه 56؛ شرح نهج البلاغه، محمد عبده، ج1، ص101، چاپ استقامت، قاهره؛ العقد الفريد، ج5، ص114؛ معجم كبير طبراني، ج2، ص387؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص231؛ الصواعق المحرقه، ص 139، شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص356 و 16، ص43 و 44؛ ابن صبانح، الفصول المهمه، ص 124، مستدرك حاكم، ج3، ص108؛ ذهبي، تلخيص المستدرك، ج3، ص108؛ سنن ترمذي، كتاب مناقب باب 21 ح 3724؛ ابن حزم، المحلي، ج5، ص86؛ كاشاني حنفي، بدائع الصنائع، ج1، ص276؛ ابن حجر، تطهير الجنان، ص 63.
[88]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص140 ـ 142، عبدالرحمن ابن جوزي، المنتظم، ج5، ص150، 151؛ مروج الذهب، ج3، ص30 و 31؛ شذرات الذهب، ج1، ص48؛ الاخبار الطوال، ص 224؛ تاريخ ابي الفداء، ج1، ص192، تاريخ طبري، ج5، ص491، و 6، ص97؛ الكامل، ج3، ص166؛ شرح ابن ابي الحديد، ج4، ص15؛ ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ص 26؛ مآثر الانافه في معالم الخلافة، قلقشندي، ج1، ص137، بيروت، عالم الكتاب.
[89]. «وَعَدَ اللهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمْ اللهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ» توبه (9): 68، ترجمه از فولادوند.
[90]. (… إِنَّ اللهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً) نساء (4): 140.
[91]. (بَشِّرْ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً) نساء (4): 138.
[92]. ان النبي6 كان جالساً، فمرّ رجل علي بعير، و بين يديه قائدٌ و خلفه سائق، فقال: «لعن الله القائد و السائق و الراكب». هيثمي، مجمعالزوائد، ج1، ص308، با سند صحيح دار الفكر.
[93]. معجم كبير طبراني، ج3، ص72؛ مجمع الزوائد، ج7، ص495، دار الفكر، 1414 ه.
[94]. «ائذنوا له عليه لعنة الله «و الملائكة و الناس اجمعين» و علي من يخرج من صُلبه الاّ المؤمنين منهم و قليل ما هم…» مستدرك حاكم، ج4، ص481؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج 6، ص256؛ الصواعق المحرقه، ص 181؛ مجمع الزوائد، ج5، ص437.
[95]. و ربّ هذه الكعبه لقد لعن رسول الله6 الحكم و ما ولد من صُلبه. مستدرك حاكم، ج 4، ص481؛ تطهير الجنان، ص 63 چاپ مصر.
[96]. «ويل لامّتي بما في صلب هذا». مجمع الزوائد، ج 1، ص307 با سند صحيح؛ تطهير الجنان، ص 63.
[97]. شوكاني، محمدبن علي، فتح القدير، بيروت، دارالمعرفة، ج3، ص240؛ در المنثور، ج 5، ص309 و 310؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص317؛ آلوسي، روح المعاني، داراحياء التراث العربي، ج15، ص107؛ محمدبن احمد، تفسير قرطبي، بيروت، دار احياء التراث، ج10، ص286.
[98]. «أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمْ اللهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً» النساء (4): 52.
[99]. «… اولئك ليسوا من اهل الاجتهاد بل منهم عصاة فسقه و لا يعدون من جملة الخلفاء بوجه، بل من جملة الملوك، بل من اشرارهم…». الصواعق المحرقه، ص 219.
[100]. تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5، ص233؛ عون المعبود في شرح سنن ابي داود، ج 11، ص365.
[101]. «ان الله اصطفي كنانة من وَلَدِ اسماعيل، و اصطفي قريشاً من كنانة، و اصطفي من قريش بني هاشم، و اصطفاني من بني هاشم». صحيح مسلم، كتاب فضائل، باب 1؛ سنن ترمذي، كتاب مناقب، باب، 1 ح 3605 و 3606 با تصريح به صحت سند حديث؛ مسند احمد، ج 4، ص107؛ تاريخ بخاري، ج 1، ص4؛ سلسلة الصحيحه الباني، ح 302؛ تفسير قرطبي، ج 8، ص301 و ج 20، ص203؛ سيوطي، جمع الجوامع، 4681، چاپ مجمع البحوث؛ البدايه و النهايه، ج 2، ص202 و 210؛ بيهقي، دلائل النبوه، ج1، ص130 و 166، تاريخ بغداد، ج 13، ص64؛ كنز العمال، ح 31983، بخاري، تاريخ صغير، ج 1، ص9، دار احياء التراث؛ مشكاة المصابيح تبريزي، ح 5740، دار الفكر، بيروت، 1411 ه؛ اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص89؛ ابن حجر عسقلاني، تلخيص الحبير، ج3، ص163، بيروت دارالمعرفة؛ قاضي عياض، الشفا، ج1، ص326؛ حسين بن مسعود، شرح السنة بغوي، ج13، ص194؛ سيوطي، المكتب الاسلامي الحاوي للفتاوي، ج 2، ص368؛ در المنثور، ج3، ص294، و ج 4، ص273؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص325 و ج5، ص235.
[102]. «استدل به اصحابنا علي انّ غير قريش من العرب ليس بكفو لهم و لا غير بني هاشم كفوٌ لهم». شرح صحيح مسلم، ج 15، ص41.
[103]. «والله ما تنقم منّا قريش الاّ انّ الله اختارنا عليهم…». نهج البلاغه، خطبه 33.
[104]. «ان الائمّة من قريش غرسُوا في هذا البطن من هاشم، لا تصلح علي سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم». همان، صبحي صالح، خطبه 144.
[105]. سمعت النبي6 يقول: «يكون اثنا عشر اميراً» ثم تكلم بشيئي لم اسمعه فزعم القوم انّه قال: «كلهم من قريش». معجم كبير طبراني، ج2، ص249 ح 2044.
[106]. سمعت رسول الله يقول: «اثنا عشر قيّماً من قريش لا يضرّهم عداوة من عاداهم» قال: فالتفت خلفي فاذا أنا بعمر بن الخطاب رضي الله عنه في اناس فاثبتوا لي الحديث كما سمعتُ». همان، ص256؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج5، ص345 دار الفكر.
[107]….ثم هَمَسَ رسول الله… معجم كبير، ج 2، ص196.
[108]…. ثم خَفَضَ صوته فلم ادر ما يقول… همان، ص 197.
[109]. قال: فكبّر الناس و ضجّوا… سنن ابي داود، ح4280؛ مسند احمد، ج 5، ص98؛ ابن كثير، النهايه في الفتن و الملاحم، ص 25، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ه.
[110]….ثم لَغَطَ القوم «لغط الناس» و تكلّموا… مسند احمد، ج 5، ص99؛ معجم كبير طبراني، ج 2، ص196.
[111]. فقال كلمة اصمّنيها الناس. صحيح مسلم، كتاب اماره، باب 1؛ مسند احمد، ج5، ص98 و 101.
[112]. «فجعل الناس يقومون و يقعدون». مسند احمد، ج 5، ص99 و 93.
[113]. «و ضجّ الناس»، همان.
[114]. «و ضجّوا اي صاحوا، و الضجّ الصياح عند المكروه». عون المعبود في شرح سنن ابي داود، ج11، ص369.
[115]. حنفي قندوزي، ينابيع المودة، ج2، ص533، چاپ رضي قم.
[116]. همان، ص 535.
[117]. چون پيامبر6 دربارة او فرمود: «…هذا أخي و وصيتي و خليفتي فيكم …؛ اين عليّ، برادر و وصيّ و جانشين من است ميان شما»؛ بيهقي، دلائل النبوة، ج2، ص178-180؛ مسند احمد، ج1، ص159؛ تفسير طبري، ج19، ص75.
[118]. چون پيامبر دربارة او فرمود: «يكون في آخر امتي خليفة يحثي المال حثياً لايعدّه عدّاً»؛ صحيح مسلم، كتاب فتن، ص673؛ مستدرك حاكم، ج4، ص454؛ و فرمود: «يلي أمر هذه الامة في آخر زمانها رجل من اهل بيتي…»؛ معجم كبير طبراني، ج10، ص167؛ ابونعيم، اخبار اصفهان، ج1، ص329.
[119]. الأئمة بعد اثناعشر، اوّلهم أنت يا علي و آخرهم القائم الذي يفتح الله عزوجل علي يديه مشارق الأرض و مغاربها»؛ كمال الدين، ج1، ص282؛ امالي صدوق، ص97؛ إعلام الوري، ص370.
/س