چرا راهبرد التفاتی کارآمد است؟
وقتی به این پرسش توجه میکنیم که اجرا راهبرد التفاتی به این خوبی نتیجه میدهد، در مییابیم که این پرسش دوپهلو و پذیرای دو نوع پاسخ بسیار متفاوت است. اگر دستگاه التفاتی یک ترموستات ساده باشد، یک پاسخ ساده از این قرار خواهد بود: راهبرد التفاتی کارآمد است، زیرا ترموستات، خوب طراحی شده است؛ ترموستات طراحی شده است تا دستگاهی باشد که بتوان آن را به آسانی و به نحو اعتمادپذیری از این منظر درک کرد و به کار برد. این درست است، اما اگر آنچه جست وجو میکنیم، ویژگیهای واقعی طراحی ترموستات باشد که عملکردش را تبیین کنند، چندان چیزی به اطلاعات ما نمیافزاید، اما خوشبختانه در مورد یک ترموستات ساده، این ویژگیها به آشانی کشف و فهمیده میشوند؛ بنابراین پاسخ دیگر به این پرسش چرای ما که واقعاً پاسخی دربارهی چگونگی کارکرد دستگاه است، در دسترسی ماست.اگر دستگاه التفاتی مورد نظر، یک شخص باشد، باز هم پرسش ما دوپهلو میشود. پاسخ نخست به این پرسش که چرا راهبرد التفاتی کارآمد است، این است که تکامل، انسانها را عقلانی طراحی کرده است تا به آنچه باید، باور داشته باشند و آنچه را باید، بخواهند. این واقعیت که ما نتیجهی یک فرایند طولانی و زمان بر تکاملی هستیم، ثمربخشی استفاده از راهبرد التفاتی را در مورد ما تضمین میکند. این دو پاسخ دو مزیت درستی و اختصار را دارند و به همین سبب، این مزیت را هم دارد که پاسخ مورد علاقهی هربرت اسپنسر (1) است، ولی این پاسخ هم اصلاً آگاهی بخش نیست. در واقع تقریر دشوارتر این پرسش، چنین میپرسد که این دستگاه که طبیعت ما را به آن تجهیز کرده است، چگونه عمل میکند. ما همچنان نمیتوانیم پاسخ خوبی به این پرسش بدهیم. هیچ نمیدانیم. ما میدانیم که این راهبرد چگونه عمل میکند و پاسخ ساده به این پرسش که چرا این راهبرد کارآمد است را میدانیم، اما دانستن اینها کمک چندانی به ما در خصوص پاسخ دشوار نمیکند.
اما ما با کمبود نظریه مواجه نیستیم؛ برای مثال، یک رفتارگرای اسکینری میگوید که این راهبرد به این سبب کارآمد است که در واقع، اسناد باور و میل به آن، خلاصهی توصیفهای فوقالعاده پیچیدهی آثار تاریخچهی قبلی پاسخ و تقویت است. گفتن اینکه کسی بستنی میخواهد، به این معناست که نتایج گذشته، گوارش بستنی را در او تقویت کرده و تمایلاتی را به رفتار به دست آوردن بستنی، در شرایط پس زمینهای خاصی (که توصیف آنها هم به شدت پیچیده است) پدید آورده است. با این حال، در صورت عدم معرفت تفصیلی به این واقعیات تاریخی هم میتوانیم حدسهای دقیقی را براساس مبانی استقرائی مطرح کنیم. این حدسها در مدعیات مربوط به موضع التفاتی ما ظاهر میشوند. حتی اگر همهی اینها درست باشد، چیز بسیار اندکی دربارهی نحوهی تنظیم شدن این تمایلات به وسیلهی دستگاه درونی به ما خواهند گفت.
تبیین دیگری که در حال حاضر پرطرفدارتر است، این است که تبیین طرز کار این راهبرد و تبیین طرز کار سازوکارها (تقریباً) با هم روی میدهند: به ازای هر باور اسنادپذیر پیشبینانه، یک حالت درونیِ به لحاظ کارکردی جالب توجه وجود خواهد داشت که به اجزای کارکردی تجزیهپذیر است، تقریباً همانطور که جملات بیان کنندهی باور به اجزایی- یعنی کلمات یا واژگان- تجزیهپذیرند. استنتاجهایی که به عاملهای عقلانی اسناد میدهیم، از طریق فرایندهای فیزیکی و علّی سختافزار منعکس میشوند. صورت ساختاری حالات متناظر با گزارههای مورد باور، رونوشت صورت منطقی آنها هستند. این همان فرضیهای است که میگوید نوعی زبان فکر رمزی در مغزهای ما وجود دارد و اینکه مغزهای ما سرانجام دستگاههایی که با نمادها کار میکنند- تقریباً همانند رایانهها- تلقی خواهند شد. در حال حاضر، تقریرهای بسیار فراوانی از این دیدگاه در برنامهی پژوهشی جدیدی به نام علم شناختی بررسی میشوند و اگر آزادی عمل بیشتری را برای تضعیف این مدعای اساسی و جسورانه مجاز بدانیم، فکر میکنم درستی تقریری از این دیدگاه ثابت خواهد شد.
با این همه، من معتقد نیستم که اثبات درستی این دیدگاه در آینده واضح است. کسانی که فکر میکنند ثابت شدن درستی چنین نظریهای واضح یا اجتنابناپذیر است (افراد بسیاری چنین میاندیشمند)، دو مدعای تجربی متفاوت را با هم خلط میکنند. مدعای نخست این است که توصیف از موضع التفاتی، یک الگوی عینی و حقیقی را در جهان به دست میدهد که مریخیهای خیالی فاقد آن هستند. این یک مدعای تجربی است که با این وصف، بیهیچ تردیدی تأیید شده است. مدعای دوم این است که این الگوی حقیقی را یک الگوی حقیقی دیگر که در مغز موجودات هوشمند قرار دارد و تقریباً با آن هم ریخت است، ایجاد میکند. تردید در وجود الگوی حقیقی دوم به معنای تردید در وجود الگوی نخست نیست. دلایلی برای اعتقاد به وجود الگوی دوم وجود دارند، اما این دلایل قانع کننده نیستند. بهترین تبیین سادهای که میتوانم از این دلایل ارائه کنم، از قرار زیر است.
همینطور که در مراتب پیچیدگی از ترموستات ساده تا روبات پیشرفته و تا انسان، بالا میرویم، به این نکته پی میبریم که تلاشهای ما برای طراحی دستگاههای دارای رفتار مورد نیاز، به طور فزایندهای دچار مشکل انفجار ترکیبی (2) میشود. افزایش مثلاً ده درصدی یک پارامتر- ده درصد ورودی بیشتر یا درجهی آزادی بیشتر در کنترل رفتار یا افزایش کلماتی که باید درک شوند یا هر چیز دیگر- به مرتبههای بزرگی از افزایش پیچیدگی درونی دستگاه میگراید. همه چیز به سرعت از دست ما خارج میشوند و برای مثال، ممکن است به برنامههای رایانهایای منجر شوند که بزرگترین و سریعترین دستگاهها را نیز دچار مشکل میکنند. مغز تا حدی مشکل انفجار ترکیبی را حل کرده است. مغز شبکهی بسیار بزرگی از میلیاردها سلول است، اما همچنان متناهی، فشرده، اعتمادپذیر، سریع و قادر به یادگیریِ تقریباً نامحدودِ رفتارها، واژگان، نظریهها و هر چیز جدیدی است. قطعاً برخی از اصول ظریف، مولد و به نحو نامتناهی گسترشپذیر در مورد بازنمود، علت این توانایی هستند. ما فقط یک مدل از این گونه دستگاه بازنمودی داریم: زبان انسانی، پس استدلال به نفع زبان فکر به صورت زیر در میآید: چه چیز دیگری میتواند باشد؟ ما تاکنون نتوانستهایم هیچ گزینهی پذیرفتنی دیگری را با جزئیات تصور کنیم. من فکر میکنم این دلیل آن قدر خوب است تا پیگیری این فرضیه را در شکلهای مختلفش تا حد توان ما به عنوان یک راهکار علمی توصیه کنیم (3)، اما اگر در نظر داشته باشیم که درستی اجتنابناپذیر آن تضمین نشده است، با احتیاط بیشتر و به نحو ثمربخشتری مشغول این بررسی خواهیم بود. تا وقتی که فردی دچار این سوء برداشت است که فرضیهای ضرورتاً صادق است، آن فرضیه را نخواهد فهمید، حتی اگر آن فرضیه، یک فرضیهی تجربی صادق باشد. (4)
بعدالتحریر: «تأملات: الگوهای واقعی، واقعیات ژرفتر و پرسشهای تهی» (5)
برخی از موضوعاتی که در «باورندههای واقعی» به طور گذرا به آنها پرداخته شده است، موضوعات اصلی فصلهای آتی هستند. شاید منشأ اصلی سکوت من دربارهی دیدگاهم در این چند سال برقراری تعادل ظریفی در خصوص وابستگی اسناد باور و سایر حالات التفاتی به مشاهده کننده بوده است. آیا به نظر من، اسناد باور (یا معنا) وابسته به ناظر است؟ آیا من فکر میکنم کهحقایقی عینی دربارهی آنچه مردم باور دارند، وجود دارد یا اینکه ادعا میکنم که همهی اسنادها قصههای سودمندی هستند؟ بحث من دربارهی انتقاد نوزیک میکوشد تا دیدگاه من را در لبهی تیغ میان دو طرف افراط و تفریط- یعنی واقعگرایی ساده و نسبیگرایی ساده- قرار دهد، اما بسیاری از افراد دیگر در این زمینه دیدگاه مرا گزینهی مطمئن و جذابی تلقی نکردهاند و منتقدان من مصرانه کوشیدهاند تا نشان دهند که دیدگاه من در یکی از این دو ورطه سقوط میکند.
تأکید میکنم که دیدگاه من نوعی واقعگرایی است، زیرا معتقدم که الگوهایی که مریخیها آن را از قلم میاندازند، واقعاً و به طور عینی وجود دارند و میتوان به آنها توجه یا از آنها غفلت کرد. چگونه ممکن است مریخیهایی که دربارهی رویدادهای فیزیکی جهان ما «همه چیز را میدانند»، این الگوها را از قلم بیندازند؟ گفتن اینکه برخی از الگوها در حالی که به طور عینی وجود دارند، تنها از یک منظر رؤیتپذیرند، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ یک خرد جهان خوب طراحی شدهی دوبعدی میتواند مثال خوبی باشد. بازی زندگیِ جان هورتن کانوِی (6) و (7) منبعی ساده و در عین حال، فوقالعاده غنی از بینشهایی است که باید بخشی از منابع تخیلی هر کس به عنوان بستر متنوع آزمون برای آزمونهای فکری مربوط به رابطهی سطوح در علم شود.
قطعهی بزرگی از کاغذ مشبک را تصور کنید. تقاطعهای (نه مربعهای) این چهار خانه تنها مکانها در این خرد جهان زندگی هستند که به آنها سلول میگویند. در هر لحظه، هر سلولی یا روشن است یا خاموش. هر سلولی هشت همسایه دارد: چهار سلول مجاور شمالی، جنوبی، شرقی و غربی و چهار سلول نزدیک متصل به زوایای آن (شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی، جنوب غربی). زمان هم در جهان زندگی گسسته است نه پیوسته؛ با تیک جلو میرود و حالت جهان میان هر تیک براساس قاعدهی زیر تغییر میکند:
برای اینکه مشخص شود هر سلولی در لحظهی بعدی چه کاری باید انجام دهد، باید بشمارد که چند تا از همسایههایش در حال حاضر روشناند. اگر پاسخ دقیقاً دو باشد، سلول در حالت کنونی خود (خاموش یا روشن) باقی میماند. اگر پاسخ دقیقاً سه باشد، سلول در لحظهی بعد روشن خواهد بود، حالت کنونیاش هر چه باشد. در همهی شرایط دیگر، سلول خاموش خواهد شد.
کل فیزیک تعینی جهان زندگی، در همین تک قانونِ بدون استثنا بیان شده است. (هرچند این قانون بنیادی «فیزیک» جهان زندگی است، ابتدائاً سودمند است که این فیزیک سؤال برانگیز را در قالبی زیستشناختی تصور کنیم. فرض کنید سلولهایی که روشن میشوند تولد هستند، سلولهایی که خاموش میشوند مرگ هستند و لحظات بعدی را نسلها بدانید. هم جمعیت بیش از حد و هم تنهایی، موجب مرگ میشوند؛ تولد تنها در شرایط مطلوب رخ میدهد.) با کاربرد دقیق این قانون، میتوان با دقت کامل لحظهی بعدی هر چینشی از سلولهای روشن و خاموش و لحظهی بعد از آن و ... را پیشبینی کرد؛ بنابراین جهان زندگی محل بازی لاپلاسی خوبی است؛ یک جهان سادهسازی شدهی تعینی که ما موجودات محدود میتوانیم در آن، موضع فیزیکی را اتخاذ کنیم و با کمال اطمینان، آینده را پیشبینی کنیم. شبیهسازیهای رایانهای فراوانی از جهان زندگی وجود دارند که شخص میتواند در آنها چینشهایی را روی صفحه تنظیم کند، سپس تماشا کند که آنها مطابق این قاعده تکامل مییابند. در بهترین شبیهسازیها، میتوان مقیاس زمان و مکان را تغییر داد تا میان دیدگاه از نزدیک و از بالا جابجا شد.
شخصی به زودی پی میبرد که برخی از چینشهای ساده از برخی دیگر جالبترند. برخی چیزها میان دو چینش معلقاند و برخی رشد میکنند، سپس متلاشی میشوند؛ «چتربازُ پرتاب کن»هایی که از آنها «چترباز» خارج میشود- چینشهایی که خود را مجدداً تولید میکنند، اندکی از سلولها را جابجا میکنند و به تدریج در عرض صحنهی دوبُعدی فرود میآیند- قطارهای بادی، ماشینهای هوا به زمین، خورندهها، پادتنها، رگههای فضایی. وقتی شخص رفتار این چینشها را میفهمد، میتواند موضع طراحانه را اتخاذ کند و از خود بپرسد چگونه میتوان ترکیبهای بزرگتری را از این اشیا طراحی کرد که کارهای پیچیدهتری را انجام دهند. یکی از شاهکارهای موضع طراحانه در بازی زندگی ماشین تورینگ عمومی است؛ چینشی که میتوان رفتارش را به عنوان یک رایانهی سادهی انتقال دهندهی حالت، نماد خوان و نمانویس تفسیر کرد و میتواند برای محاسبه هر تابع محاسبهپذیری «برنامهریزی» شود. (8)
هر کسی که فرضیهاش این است که هر چینشی در جهان زندگی همانند ماشین تورینگ است، میتواند حالت آیندهی آن را به دقت و به طور کارآمد و با حداقل احتمال خطا پیشبینی کند. «موضع ماشین تورینگی» را اتخاذ کنید و با نادیده گرفتن فیزیک جهان زندگی و جزئیات طراحی ماشین، فقط تابعی (کارکردی) را که ماشین تورینگ اجرا میکند، محاسبه کنید، سپس تابع را برای دستگاه نماد ماشین جهان زندگی ترجمه کنید. چینش متشکل از روشنها و خاموشها به زودی آشکار میشود، شما میتوانید پیشبینی کنید به این شرط که چتربازان سرگردان یا سایر اجزای مزاحم با ماشین تورینگ تزاحم نداشته باشند و آن را خراب یا دچار سوءکارکرد نکنند.
آیا الگویی که شما را قادر به این پیشبینی میسازد «واقعی» است؟ تا زمانی که این الگو استمرار دارد، واقعی است و اگر این الگو «سلاحی» برای جلوگیری از مزاحمها داشته باشد، ممکن است برای مدتی باقی بماند. شاید این الگو وجودش مدیون قصدهای (روشن یا مبهم) طراح ماشین باشد، اما واقعی بودن آن به هر معنای جالب توجهی- بقا یا مقاومت آن- اکیداً مستقل از واقعیات تاریخی مربوط به منشأ آن است.
اینکه آیا کسی میتواند این الگو را ببیند، موضوع دیگری است. این الگو به یک معنا برای هر کسی که وقوع چینشهای خاص را در صفحهی بازی زندگی دیده است، رؤیتپذیر است. یکی از جذابیتهای جهان زندگی این است که هیچ چیزی در آن پنهان نیست؛ هیچ پشت صحنهای وجود ندارد، اما دیدن این رویداد به عنوان محاسبهی یک ماشین تورینگ نیازمند بینش بالایی است. صعود به منظری که این سطح از تبیین و پیشبینی از آن منظر بیدرنگ رؤیتپذیر است، اختیاری است و شاید برای بسیاری از افراد دشوار باشد.
من ادعا میکنم که موضع التفاتی منظری را برای تشخیص الگوهایی که به نحو مشابهی سودمندند، در اختیار مینهد. این الگوها عینیاند؛ آنها در خارج برای ادراک آمادهاند، اما از منظر ما، در خارج و کاملاً مستقل از ما وجود ندارند، زیرا الگوهایی هستند که تا حدی از واکنشهای «سابجکتیو» ما به آنچه در خارج است، تشکیل شدهاند؛ آنها الگوهایی هستند که با دغدغههای خودشیفتگانهی ما تناسب یافتهاند. (9) برای ما، به این صورتی که ساخته شدهایم، ادراک الگوهایی که از طریق موضع التفاتی و فقط از همین طریق رؤیتپذیرند، آسان است. (10) ممکن است چنین کاری برای مریخیها بسیار دشوار باشد، اما ممکن است آنها مشتاق دانستن قواعدی باشند که برای ما طبیعت دوم دانسته میشوند، درست همانطور که ما مشتاق به دانستن جهان عنکبوت یا ماهی هستیم.
بنابراین من نوعی واقعگرا هستم. من دعوت ملحق شدن به منظرگرایی (11) افراطی رُرتی (12) را رد میکنم، (13) اما همچنین معتقدم که وقتی این الگوهای عینی چندان کامل نیستند، شکافهای تفسیرناپذیری وجود خواهند داشت. علیالاصول همیشه ممکن است که تفسیرهای موضع التفاتیِ رقیبِ این الگوها، در مرحلهی نخست متوقف و محدود شوند، به گونهای که هیچ واقعیت دیگری نتواند در مورد آنچه دستگاه التفاتی مورد بحث واقعاً باور داشته، حکم کند.
این دیدگاه جدید نیست، بلکه بسط کاملاً سرراستی از فرضیهی عدم تعین ترجمهی ریشهای کواین (14) است که نه تنها در مورد «ترجمهی» الگوهای موجود در استعدادهای شخص برای درگیر شدن در رفتار خارجی به کار گرفته شده است («معنای محرک» (15) کواین)، بلکه در مورد الگوهای دیگر موجود در استعداد برای «رفتار» درونی نیز به کار رفته است. همانطور که کواین میگوید «ترجمه ریشهای از خانه آغاز میشود» (16) و لوازم فرضیهی او از محیطگرایی (17) یا رفتارگرایی او فراتر میرود.
استعارهی جعبهی سیاه- که اغلب سودمند است- ممکن است در اینجا غلطانداز باشد. مشکل به واقعیات پنهان- مانند آنچه ممکن است با کشف بیشتر فیزیولوژی فرایندهای تفکر در مغز روشن شود- مربوط نمیشود. انتظار یک سازوکار متمایز فیزیکی فراتر از هر حالت ذهنیِ اصالتاً متمایز، با انتظار سازوکار متمایزی برای هر تمایز مفروضی که میتواند با زبان ذهنگرایانهی سنتی بیان شود، تفاوت دارد. این پرسش که آیا... شخص خارجی واقعاً باور دارد که الف یا اینکه در مقابل، باور دارد که ب، پرسشی است که من در اصل اهمیت آن تردید دارم. این همان چیزی است که از استدلال عدم تعین ترجمه نتیجه میگیرم. (18)
استدلال من در مقالهی «مغزنگاری و ذهنخوانی» در مورد این موضوع تفصیل یافته است و خطای کسانی را که امید داشتهاند که چیزی را در سر بیابند تا مواردی که محیطگرایی کواین نامشخص رها کرده را به سرانجام برسانند، روشن کرده است: شخص در صورت کنار گذاشتن رفتارگرایی به نفع علم شناختی، دقیقاً به همان ملاحظاتی پی میبرد که در مورد ترجمهی هرگونه «زبان فکر»ی به کار رفتهاند. یک کواینی دیگر (19) که از همین دیدگاه دربارهی باور دفاع کرده است، دیویدسن (20) است:
عدم تعین معنا یا ترجمه نشاندهندهی ناتوانی در تصور تمایزات مهم نیست، بلکه این واقعیت را نشان میدهد که برخی از تمایزات آشکار مهم نیستند. اگر عدم تعینی وجود دارد، به این سبب است که وقتی همهی شواهد در کارند، روشهای دیگر بیان واقعیات گشوده باقی میمانند.(21)
اخیراً پارفیت (22) از کاربرد دیگری از ایدهی عدم تعین به خوبی دفاع کرده است. او استدلال کرده است که اصولی که برای مشخص کردن مسائل این همانی شخصی بر آنها تکیه میکنیم (باید تکیه کنیم) ناگزیر امکان موارد نامتعین معماگونهای را باز میگذارند. پذیرش این امر برای بسیاری از افراد، فوقالعاده دشوار است.
بیشتر ما به این باور گرایش داریم که پرسش «آیا من نزدیک به مرگم؟»، در هر مورد تصورپذیری، باید پاسخی داشته باشد. به این باور هم گرایش داریم که این پاسخ به طور ساده یا آری است یا خیر. هر انسان آیندهای یا من است یا شخص دیگری است. من این باورها را دیدگاه مینامم که هویت ما باید متعین باشد. (23)
ما به همین اندازه به این دیدگاه گرایش داریم که محتواهای فکرها یا باورهای ما باید متعین باشد و در برابر این پیشنهاد که پرسش «آیا من باور دارم که در یخچال شیر است؟» ممکن است نتواند پاسخ متعین آری یا نه داشته باشد، مقاومت میکنیم. پارفیت نشان میدهد که موارد دیگری وجود دارند که ما محتوا را بدون پاسخ دادن به این قبیل پرسشها مشخص میکنیم.
فرض کنید که باشگاه خاصی به مدت چند سال وجود دارد و جلسات منظمی را برگزار میکند. این جلسات تعطیل میشوند. چند سال بعد، برخی از اعضای این باشگاه، باشگاهی با همان اسم و همان قواعد تشکیل میدهند. میپرسیم: «آیا این افراد در همان باشگاه مجدداً گرد آمدهاند؟ یا صرفاً باشگاه دیگری را شکل دادهاند که دقیقاً مشابه باشگاه قبلی است؟» ممکن است پاسخی به این پرسش وجود داشته باشد. شاید باشگاه اولیه قاعدهای داشته است که توضیح میداده چگونه جلسات، پس از مدتی وقفه، میتوانند مجدداً تشکیل شوند و شاید قاعدهای داشته که جلوی چنین چیزی را میگرفته است، اما فرض کنید که چنین قاعده و واقعیات قانونیای وجود ندارد که یکی از دو پاسخ آری یا خیر را به پرسش ما تأیید کند و فرض کنید که اگر این پرسش از اشخاص یادشده پرسیده میشد، پاسخی به آن نمیدادند. در این صورت، پاسخی به پرسش ما وجود نمیداشت. این مدعا که «این همان باشگاه است» نه صادق بود نه کاذب.
هرچند پاسخی به پرسش ما وجود ندارد، ممکن است چیزی وجود نداشته باشد که ما ندانیم. ... وقتی چنین چیزی در مورد پرسشی صدق کند، من آن پرسش را نهی مینامم. (24)
متوجه میشویم که در مورد وجود باشگاه و موارد مشابه، «واقعیت ژرفتری» وجود ندارد که موضوع را فیصله بخشد، اما در مورد این همانی شخصی، این فرض که چنین واقعیت ژرفتری وجود دارد یا باید وجود داشته باشد، به آسانی از میان نمیرود. جای شگفتی نیست که این، از اعتقادات فاقد تبیینی است که نیگل (25) نمیتواند آن را کنار بگذارد:
چرا همین اندازه کافی نیست که خودم را یک شخص شناسایی کنم به معنای ضعیفتری که مطابق آن، شخص موضوعی برای محمولات ذهنی است، نه یک شیء مستقلاً موجود؛ بیشتر شبیه به یک ملت تا یک خود دکارتی؟
من واقعاً پاسخی به این پرسش ندارم مگر پاسخی که مصادره به مطلوب میکند... .(26)
من استدلال مشابهی را به نفع آنچه میتوانیم این همانی باور یا تعین باور بنامیم، مطرح میکنم. در فصل هشتم (27) «تکامل، خطا و حیث التفاتی» نشان میدهم که چگونه سرل، فودر، درتسکی، کریپکی و برج (و دیگران) همگی به جست وجوی این واقعیت ژرفتر گراییدهاند و اینکه چگونه جست وجوهای آنها ناکام میمانند. به عبارت دیگر، من ادعا میکنم که برخی از پرسشهای شدیداً مورد اختلاف دربارهی اسناد باور به تعبیر پارفیت، پرسشهای تهی هستند.
چگونه چنین توهم پایندهای ایجاد میشود؟ من در تأملاتی دربارهی «فهمیدن خودمان» تقابل کاذبی را (میان باورهایمان و باورهای حیوانات سطح پایینتر) بیان میکنم که موجب این اعتقاد نادرست میشود که باورها و سایر حالات ذهنی ما باید دارای محتوای متعینی باشند.
ترجیعبند دیگری که نخستین بار در مقالهی «باورندههای واقعی» ایفای نقش میکند، مقایسه میان آزمون فکری زمین همزاد پاتنم و برخی از انواع گوناگون جابجاییها یا تبادلات محیطی سادهتر ترموستات در این مورد است.
سرانجام تأیید ضعیفتر و مشروط ایدهی زبان فکر در پایان مقالهی «باورندههای واقعی» در فصل 5 و فصل 6، «طرق بازنمود ذهنی» و تأملاتی که پس از آن میآیند، با تفصیل بیشتری بیان شده است.
پینوشتها:
1- Herbert Spencer.
2- combinational explosion.
3- این واقعیت که همهی مدلهای زبان ذکر از بازنمود ذهنی که تاکنون پیشنهاد شدهاند، به نحوی قربانی انفجار ترکیبی هستند، باید علاقه را به درگیر شدن در آنچه فودر به درستی «تنها بازی شهر» مینامد، کم کند.
4- این مقاله در دورهی عضویت در مرکز مطالعات پیشرفتهی علوم رفتاری (Center for Advanced Study in Behavioral Sciences) نوشته شد. من از حمایت مالی «مؤسسهی ملی حمایت از علوم انسانی» (National Endowment for Humanities) و بنیاد ملی علوم ( 24671-78 BNS) و بنیاد آلفرد پی. اسلوان (Alfred P. Sloan) تشکر میکنم.
5- Daniel Dennet, The Intentional Stance, 1987, pp. 37-42.
6- John Horton Conway.
7- Gardner, M., "Mathematical Games," Scientific American, 223, no. 4, 1970, pp. 120-123.
8- برای اطلاعات بیشتر در مورد ماشین تورینگ رک:
"The Abilities of Men and Machines,' Brainstorms, and Dennett, D. C. (1985a), "Can Machines Think?' M. Shafto (ed.), How We Know.
9- Akins, K. A., “On Piranhas, Narcissism, and Mental Representation,” CCM-86-2, 1986.
10- آنسکوم به نحوی مبهم از «نظمی که هنگام انجام اعمال با قصد وجود دارد» سخن گفته است (1957, p.80) اما نمیگوید که این نظم در کجای جهان تشخیصپذیر است. در مغز؟ در رفتار؟ من سالها نتوانستم این نکته را بفهمم، اما الان میدانم که او احتمالاً چه چیزی را در نظر داشته است و اینکه چرا چنین در توصیف (و مکانیابی) این نظم بخل ورزیده است. گفتن اینکه نظم التفاتی کجاست، همانند گفتن اینکه الگوهای التفاتی در کجای جهان زندگی وجود دارند، دشوار است. اگر شما به طور مناسب به جهان «بنگرید»، الگوها واضحاند. اگر جهان را طور دیگری بنگرید (یا توصیف کنید)، آنها به کلی نامرئیاند.
11-perspectivalism.
12- Rorty, R., Philosophy and the Mirror of Nature, 1979; Rorty, R., "Contemporary Philosophy of Mind," Synthese 53, 1982, pp. 323-348.
13- Dennett, "Comment of Rorty,’ 1982b.
14- Quine, W. V. O., Word and Object, Cambridge, 1960.
15- stimulus meaning.
16- Quine, W. V. O., "Propositional Objects,” Ontological Relativity and Other Essays, 1969, pp. 139-160.
17- peripheralism.
18- Quine, W. V. O., “On the Reasons for Indeterminacy of Translation,” Journal of Philosophy, LXVILL, 1970, pp. 178-183.
19- برخی از غیر کواینیها به تقریرهایی از این دیدگاه اعتقاد داشتهاند. ویلر (Wheeler, 1986) با بینش نشان میدهد که دریدا را میتوان «ارائه دهندهی استدلالها و ملاحظات اضافیِ مهم، هرچند خطرناکی» افزون بر استدلالهایی دانست که دیویدسن و سایر کواینیها بسط دادهاند. همچنان که ویلر خاطرنشان میکند: «مسلماً برای کواینیها از قبل روشن است که گفتار و تفکر مغزنوشتاند؛ نوعی از مصداق یابیهایی هستند که همانند هر نوع دیگری در معرض تفسیرند.... همچنان به نظر میرسد که در حلقههای غیرکواینی، این دیدگاه پنهان وجود دارد که گفتار درونی به نحوی مستقیماً بیان کنندهی تفکر است» (492 .p).
به این باور پنهان در فصل 8 حمله میشود.
"Evolution, Error, and Intentionality,” The Intentional Stance, 1987, pp. 287-321.
20- Davidson, D., "Belief and Basis of Meaning.” Synthese 27, 1974a, pp. 309323.
21- ibid., p. 322.
22- Parfit, D., Reasons and Persons, 1984.
23- ibid., p. 214.
24- ibid., p. 214.
25- Nagel, T., The View From Nowhere, 1986.
26- ibid., p. 45.
27- ارجاعاتی از این دست به کتاب موضع التفاقی (Intentional Stance) هستند.
1-Akins, K. A., “On Piranhas, Narcissism, and Mental Representation,” CCM-86-2, Center for Cognitive Studies, Tufts University, 1986.
2- Anscombe, E., Intention, Oxford: Blackwell, 1957.
3- Davidson, D., “Belief and Basis of Meaning.” Synthese 27, 1974a.
4- Dennett, D.C., “Brain Writing and Mind Reading,” K. Gunderson (ed.), Language, Mind, and Meaning, Minnesota Studies in Philosophy of Science, VII, Minneapolis: University of Minnesota Press, 1975.
5- ____, Brainstorms: Philosophical Essays on Mind and Psychology, Montgomery, VT. Bradford Books, 1978a.
6- ____, “Comment on Rorty,” Synthese 53, 1982a.
7- ____, “Can Machines Think?” M. Shafto (ed.), How We Know, San Francisco: Harper and Row, 1985a.
8- Gardner, M. “Mathematical Games,” Scientific American, 223, no. 4, 1970.
9- Nagel, T., The View From Nowhere, Oxford: Oxford University Press, 1986.
10- Parfit, D., Reasons and Persons, Oxford: Oxford University Press, 1984.
11- Quine, W. V. O., Word and Object, Cambridge, MA: The MIT Press, 1960.
12- ____ , “Propositional Objects,” Ontological Relativity and Other Essays, New York: Columbia University Press, 1969.
13- ____, “On the Reasons for Indeterminacy of Translation,” Journal
of Philosophy, LXVILL, 1970.
14- Rorty, R., Philosophy and the Mirror of Nature, Princeton: Princeton University Press, 1979.
15- _____ , "”Contemporary Philosophy of Mind,” Synthese 53, 1982.
16-Wheeler, S. C., “Indeterminacy of French Interpretation: Derrida and Davidson,” E. Lepore (ed.), Truth and Interpretation: Perspectiveson the Philosophy of Donald Davidson, Oxford: Basil Blackwell, 1986.
منبع مقاله :
پوراسماعیل، یاسر؛ (1393)، نظریه حذفگرایی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.