بررسي جايگاه معرفت‌شناسي «قلب» از ديدگاه قرآن

قرآن کريم يکي از منابع معارف ديني است و کتابي است که براي راهنمايي و هدايت انسان به سعادت حقيقي بر پيامبر اسلام نازل شده است. اين از يک‌سو، از سوي ديگر پيشرفت علوم، انسان را با مسائلي مواجه ساخته است
سه‌شنبه، 30 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بررسي جايگاه معرفت‌شناسي «قلب» از ديدگاه قرآن
بررسي جايگاه معرفت‌شناسي «قلب» از ديدگاه قرآن

نويسنده: حسن عبدي (1)

 

چکيده

قرآن کريم يکي از منابع معارف ديني است و کتابي است که براي راهنمايي و هدايت انسان به سعادت حقيقي بر پيامبر اسلام نازل شده است. اين از يک‌سو، از سوي ديگر پيشرفت علوم، انسان را با مسائلي مواجه ساخته است که پاسخ به آنها تأثير اساسي در جهت‌گيري انسان در مسير زندگي دارد. از جمله‌ي اين مسائل مي‌توان به مسائل برخاسته از دانش معرفت‌شناسي اشاره کرد. يکي از راه‌هاي شناخت، راه شهود و علم حضوري است که در متون ديني از آن به «قلب» تعبير شده است. اما به راستي قلب چه نقشي در شکل‌گيري معرفت بر عهده دارد؟ آيا معرفت حاصل از راه قلب داراي ارزش معرفت‌شناختي است؟ و سرانجام آنکه رابطه قلب با ساير منابع معرفت چگونه است؟ در اين نوشتار با استفاده از روش عقلي - تحليلي و روش تفسيري، به بررسي اين مسائل پرداخته شده و در پايان به اين نتيجه انجاميده است که از ديدگاه قرآن کريم، قلب ابزاري از معرفت، بلکه مهم ترين ابزار معرفت محسوب مي‌شود» و در آيات قرآن ويژگي‌هاي متعددي براي آن بيان شده است. از جمله‌ي اين ويژگي‌ها مي‌توان به دريافت بي‌واسطه معرفت نظير وحي الهي اشاره کرد. هم‌چنين در آيات قرآن کريم بر اين حقيقت تأکيد شده است که برخي از اعمال اختياري و ارادي مانند سرپيچي از پذيرش حق پس از آشکار شدن آن موجب اختلال در کارکردهاي عقل از جمله کارکردهاي معرفتي آن مي‌شود.

مقدمه

نوشتار حاضر مشتمل بر دو بخش اساسي است. در مقدمه به طرح و توضيح مسئله پرداخته و فرضيه‌اي در پاسخ به اين مسئله مطرح شده است و در بخش دوم به بررسي فرضيه تحقيق مي‌پردازيم.
قرآن کريم يکي از منابع معارف ديني است و کتابي است که براي راهنمايي و هدايت انسان به سعادت حقيقي بر پيامبر اسلام نازل شده است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» (بقره: 2). اين از يک‌سو، از سوي ديگر پيشرفت علوم، انسان را با مسائلي مواجه ساخته است که پاسخ به آنها تأثير اساسي در جهت‌گيري انسان در مسير زندگي دارد. از جمله اين مسائل مي‌توان به مسائل برخاسته از دانش معرفت‌شناسي اشاره کرد. معرفت‌شناسي علمي است که به بررسي انواع شناخت، چگونگي پيدايش شناخت و ارزش و اعتبار آن مي پردازد. آگاهي از ارزش گونه هاي مختلف شناخت به انسان کمک مي‌کند تا در مسير خود به سوي سعادت واقعي بر شناخت‌هاي حقيقي تکيه کند. يکي از راه‌هاي شناخت، راه شهود و علم حضوري است که در متون ديني از آن به «قلب» تعبير شده است. اما به راستي مراد از قلب چيست؟ قلب چه نقشي در شکل‌گيري معرفت برعهده دارد؟ آيا معرفت حاصل از راه قلب داراي ارزش معرفت‌شناختي است؟ و سرانجام آنکه رابطه قلب با ساير منابع معرفت چگونه است؟ اين پرسش‌ها و پرسش‌هايي از اين دست را مي‌توان در قلب يک پرسش کلي اين‌گونه مطرح کرد که از ديدگاه قرآن کريم معرفت حاصل از راه «قلب» چه جايگاه معرفت شناختي دارد؟ در اين نوشتار تلاش خواهد شد با مراجعه به آيات قرآن کريم اين پرسش بررسي گردد.
براساس فرضيه اين تحقيق، «از ديدگاه قرآن کريم، قلب ابزاري از معرفت بلکه مهم ترين ابزار معرفت محسوب مي‌شود» و ويژگي‌هاي متعددي در آيات قرآن براي آن بيان شده است. از جمله اين ويژگي‌ها مي‌توان به دريافت بي‌واسطه معرفت نظير وحي الهي اشاره کرد. همچنين در آيات قرآن کريم بر اين حقيقت تأکيد شده است که برخي از اعمال اختياري و ارادي مانند سرپيچي از پذيرش حق پس از آشکار شدن آن موجب اختلال در کارکردهاي عقل از جمله کارکردهاي معرفتي آن مي‌شود.
روشي که در اين نوشتار براي بررسي پرسشي اصلي به کار رفته است، تلفيقي از روش عقلي - تحليلي و روش تفسيري است. توضيح آنکه بررسي جايگاه معرفت‌شناختي قلب در قرآن علاوه بر اينکه مستلزم پرداختن به پاره‌اي از مباحث عقلي درباره معرفت است که براساس روش عقلي - تحليلي انجام مي‌پذيرد، نيازمند مراجعه به آيات قرآن و در مواردي استفاده از روايات است که هرگونه برداشت از آنها منوط به رعايت روش تفسيري است.

بررسي مسئله

معرفت‌هايي که هر يک از ما انسان‌ها به دست مي‌آوريم، از راه‌هاي گوناگوني به دست مي‌آيد. سه راه عمده براي دستيابي به معرفت عبارت است از: عقل، شهود و حس. شهود معرفتي بي‌واسطه است که از راهي به دست مي‌آيد که در برخي منابع از آن به «قلب» تعبير مي‌شود. ولي پيش از هر چيز لازم است معناي قلب را بيان کنيم. از اين‌رو بحث را با طرح اين پرسش پي مي‌گيريم که مراد از قلب چيست؟

1. مفهوم‌شناسي «قلب»

براي شناخت دقيق مراد از قلب، نخست معناي اين کلمه در لغت عرب را از نظر مي‌گذرانيم و در ادامه با تمرکز بر آيات قرآن کريم، مفهوم قرآني قلب را توضيح مي‌دهيم و در ذيل اين بحث به برخي اصطلاحات متقارب اشاره‌اي خواهيم کرد.

1-1. معناي «قلب» در لغت

با بررسي کتب گوناگون لغوي مي‌توان دو کاربرد متفاوت براي کلمه «قلب» به دست آورد؛ کاربرد فعلي و کاربرد اسمي. منظور از کاربرد فعلي، فعل «قَلَبُ يُقلب قَلباً» بر وزن باب ضرب است. در اين کاربرد مراد از قلب که مصدر اين فعل مي‌باشد، دگرگون ساختن، واژگون ساختن، و زير و رو کردن است؛ همان‌گونه که در کتاب العين - که يکي از کتاب‌هاي معتبر لغت عربي است - مي‌خوانيم: «و القلب تحويلک الشيء عن وجهه و قلبت فلاناً عن وجهه اي صرفته» (الفراهيدي، 1405 ق، ج 3، ص 1514) در کتاب تاج العروس در توضيح معناي فعلي اين کلمه چنين آمده است: «قلبه يقلبه قلباً من باب ضرب حوله عن وجهه کأقلبه...» (الزبيدي، [بي‌تا]، ج 1، ص 437) در دوم کلمه قلب به صورت اسم ذات به کار مي‌رود. طبق اين معنا کلمه قلب معمولاً به عضوي از اعضاي باطني انسان اطلاق مي‌گردد. در کتاب العين در اين باره چنين آمده است: «القلب مضغة من الفؤاد معلقة بالنياط» (الفراهيدي، 1405 ق، ص 682) در کتاب تاج العروس در توضيح معناي اسمي اين کلمه مي‌خوانيم: «اصاب قلبه أي فؤاده... القلب الفؤاد... و قيل الفؤاد وعاء القلب و قيل داخله و قيل غشاؤه» (الزبيدي، [بي‌تا]، ج 1، ص 437) بنابراين اين کلمه بر عضوي از بدن که اولاً عضو باطني بدن است و ثانياً وظيفه انتقال خون به اجزاي مختلف بدن را برعهده دارد، اطلاق مي‌گردد (ابن منظور، 1416 ق، ج 11، ص 271).
آنچه تاکنون بيان کرديم، معناي لغوي کلمه قلب بود؛ ولي از نظر اصطلاح معرفت‌شناسي برخي از نويسندگان معتقدند که معارفي که انسان از راه قلب به دست مي‌آورد همان چيزي است که از آن به شهود يا علم حضوري تعبير مي‌شود. براي نمونه، بعضي نويسندگان تصريح کرده‌اند که: «معرفتي که از راه قلب حاصل مي‌شود معرفتي «شهود» و بدون واسطه صورت‌ها و مفاهيم ذهني است» (حسين‌زاده، 1386، ص 15) براساس اين معنا مي‌توان معارفي را که از راه قلب به دست مي‌آيد معارفي بي‌واسطه به حساب آورد و آن را بر آنچه در فلسفه و معرفت‌شناسي به عنوان علم حضوري شناخته مي‌شود تطبيق کرد.

1-2. مفهوم «قلب» در قرآن

اکنون پس از آگاهي از معناي لغوي قلب، به سراغ قرآن کريم مي‌رويم. در قرآن کلمه «قلب» و مشتقات آن 168 بار در قرآن تکرار شده است که از اين ميان، 36 مورد به مشتقات فعلي اين ريشه مانند «تقلبون»، «ينقلبون»، و «منقلب» اختصاص دارد که بر همان کاربرد اول قلب در لغت منطبق است و ساير موارد به تکرار کلمه‌هاي «قلب»، «قلبين» و «قلوب» مربوط مي‌شود که با کاربرد اسمي اين کلمه هماهنگ است (عبدالباقي، 1374، ص 672-674). با بررسي آيات قرآن روشن مي‌گردد که در هيچ يک از آيات تعريف صريحي از حقيقت «قلب» ارائه نشده است و براي شناخت چيستي قلب لازم است با بررسي آيات مختلف قرآن، ويژگي‌هايي که در اين آيات به قلب نسبت داده شده را گردآوري کرد و از تأمل در اين ويژگي‌ها به وجه جامعي که بيانگر مراد از قلب باشد، دست يافت. استاد مصباح يزدي نيز در توضيح اين مطلب تصريح مي‌کند:
تنها راهي که براي شناختن معناي «قلب» در قرآن پيدا کرده‌ايم اين است که در قرآن جستجو کنيم ببينيم چه کارهايي به قلب نسبت داده شده و چه آثار دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسيم (مصباح يزدي، 1388، ج 1، ص 219-220).
به هر حال، با بررسي آيات قرآن روشن مي‌شود که در آيات قرآن از يک سو اموري مانند تعقل (حج: 46)، تفقه (اعراف: 179 / انعام: 25)، و تدبر (محمد: 24) به قلب نسبت داده شده است و از سوي ديگر اموري نظير رعب (آل عمران: 151 / انفال: 12)، غيظ (آل عمران: 159)، خشوع (حديد: 16)، و رأفت (حديد: 27) به قلب اسناد داده شده است. از اين رو مي‌توان گفت که از ديدگاه قرآن کريم «قلب» در معناي اسمي آن به بخشي از وجود انساني اطلاق مي‌شود که ابزار ادراک و تحريک است. توضيح آنکه افعال و آثار انسان را مي‌توان به دو قسم کلي تقسيم نمود؛ افعال و آثاري که به بُعد شناختي و معرفتي او مربوط مي‌گردد و افعال و آثاري که به جنبه فعاليت و عمل او ارتباط مي‌يابد. هر کدام از اين دو بعد به يک مرکز هدايت و تصميم‌گيري نياز دارد. قلب آن بعدي از ابعاد وجودي انسان است که هم وظيفه هدايت قواي ادراکي انسان را برعهده دارد و هم کار تصميم‌گيري در زمينه فعاليت و عمل را انجام مي‌دهد.
مرحوم علامه طباطبايي نيز در بيان حقيقت قلب از ديدگاه قرآن به همين حقيقت اشاره کرده است و در اين زمينه معتقد است که مراد از قلب در اصطلاح قرآني همان نفس و امر مدرک است. ايشان در اين زمينه تصريح مي‌کند: «المراد بالقلب هو الانسان بمعني النفس و الروح» (طباطبايي، 1393 ق، ج 2، ص 223) شاهد اين مطلب آن است که در موارد متعددي از آيات قرآن کلمه «قلب» به ضمير «کم» اضافه شده است که ظاهر آن اضافه بخشي از نفس به خود نفس است، مانند تعبير «رجلکم» همچنين در قرآن اوصافي براي قلب ذکر شده است که درباره نفس صدق نمي‌کند. براي مثال، درباره قلب تعبير «طبع» به کار رفته است درحالي‌که کاربرد آن براي نفس صحيح نيست. از اين رو به نظر مي‌رسد که تعبير «امر مدرک» که در کلام برخي از مفسران در توصيف قلب وارد شده است، ناظر به همين حقيقت باشد که قلب در اصطلاح قرآني همان بخشي از نفس است که محل دريافت علوم و ادراکات است، (2) چنين پاسخ مي‌دهد که در مواردي از آيات قرآن کلمه «کسب» به قلب نسبت داده شده است و همين شاهد محکمي است که مراد از قلب در اصطلاح قرآني همان نفس و انسان باشد؛ زيرا کسب و اکتساب را تنها مي‌توان به نفس و انسان نسبت داد؛ نه به بخشي از انسان. به هر حال دستيابي به فهم دقيق و جامع از مفهوم «قلب» در قرآن کريم، نيازمند بررسي ويژگي هاي قلب از ديدگاه قرآن است. از اين‌رو ما در ادامه با تمرکز بر اين ويژگي‌ها تلاش مي‌کنيم به تصوير روشن‌تري از چيستي قلب از ديدگاه قرآن پي ببريم، ولي پيش از آن لازم است نگاهي به برخي از کلمات مشابه با قلب در قرآن نيز نگاهي بيفکنيم.
در اين قسمت با تمرکز بر مفهوم قلب، به بررسي اين پرسش مي‌پردازيم که آيا در قرآن افزون بر مفهوم قلب، مفاهيم ديگري که ارتباط نزديکي با اين مفهوم داشته باشد، به کار رفته است؟ در صورتي که چنين مفاهيمي وجود داشته باشد، رابطه آنها با مفهوم قلب چگونه است؟ با مراجعه به آيات قرآن کريم در مي‌يابيم که علاوه بر مفهوم قلب، مفاهيم ديگري نيز وجود دارد که پيوند تنگاتنگي با مفهوم قلب دارد. اين مفاهيم عبارت است از: «فؤاد»، و «صدر». پرسشي که اکنون مطرح مي‌گردد، اين است که مراد از فؤاد و صدر چيست؟ و اين دو کلمه از نظر معنايي چه ارتباطي با کلمه قلب دارند؟ پيش از بررسي رابطه معنايي اين کلمات لازم است اين نکته را در نظر داشته باشيم که بررسي ارتباط معنايي اين کلمات از آن جهت در راستاي پاسخ به پرسش اصلي اين نوشتار قرار مي‌گيرد که اگر ثابت شود که اين کلمات از نظر قرآن مترادف‌اند، مي‌توان ويژگي‌اي را که براي هر کدام از فؤاد و صدر نسبت داده شده است، به قلب نيز تعميم داد.
با بررسي آيات قرآن مي‌توان به اين نتيجه رسيد که مراد از فؤاد همان قلب است، بنابراين هر توضيحي که درباره مفهوم قلب از آيات قرآن به دست آيد، درباره فؤاد نيز صادق است. از اين رو است که علامه طباطبايي نيز معتقد است: «الفؤاد القلب و المراد به کما مر غير مرة الامر المدرک من الانسان و هو نفسه» (طباطبايي، 1393 ق، ج 15، ص 210) يا در فراز ديگري تصريح مي‌کند: «و المراد به المبدا يعقل من الانسان و هو نعمة خاصة بالانسان من بين سائر الحيوان و مرحلة حصول الفؤاد مرحلة وجودية جديدة هي ارفع درجة و اعلي منزلة و اوسع مجالاً من عالم الحيوان الذي هو عالم الحواس» (همان، ص 54) در اين عبارت مرحوم علامه طباطبايي افزون بر اين که قلب يا همان فؤاد را به عنوان مبدأ تعقل انسان به حساب مي‌آورد، از آن به عنوان وجه تمايز انسان از ساير حيوانات تعبير مي‌کند.

2. ويژگي‌هاي معرفتي «قلب» در قرآن

با مراجعه به آيات قرآن در مي‌يابيم که قلب انسان داراي حالات و ويژگي‌هايي است. برخي از حالات و ويژگي‌هايي که در قرآن کريم به قلب نسبت داده شده، عبارت است از: «غلظت» (آل عمران: 159)، «سلامت» (شعراء: 89 / صافات: 84)، «انطباع» (غافر: 35 / يونس: 74 / روم: 59 / اعراف: 100 / توبه: 87 و 93 / نحل: 108)، «انابه» (ق: 33)، «منزل وحي» (بقره: 97 / شعراء: 194)، «انختام» (بقره: 7 / شوري: 24 / جاثيه: 23 / انعام: 46)، «إثم» (بقره: 283)، «اطمينان» (بقره: 260 / آل عمران: 126 / انفال: 10 / نحل: 106 / مائده: 113 / رعد: 28)، «غفلت» (کهف: 28)، «مرض» (بقره: 10 / مائده: 52؛ احزاب: 32 و 12 و 60 / انفال: 49 /توبه: 125/ نور: 50/ مدثر:31)، «هدايت» (تغابن: 11)، «رعب» (انفال: 12 / احزاب: 26)، «زيغ» (توبه: 117)، «تقوا» (حج: 32 / حجرات: 3)، «تعقل» (حج: 46)، «عمي» (حج: 46)، «تقلب» (نور: 37)، «قفل» (محمد: 24)، «اشمئزاز» (زمر: 45)، «رأفت» (حديد: 27)، «رحمت» (همان)، «وجف» (نازعات: 8)، «قساوت» (بقره: 74 / مائده: 13 / انعام: 43 / حج: 53 / زمر: 22)، «کسب» (بقره: 225)، «الفت» (آل عمران: 103 / انفال: 63 / توبه: 60)، «طهارت» (مائده: 41 / احزاب: 53)، «محل ايمان» (مائده: 41 / حجرات: 14)، «غلف» (بقره: 88)، «تشابه» (بقره: 118)، «وجل» (انفال: 2 / حج: 53 / مؤمنون: 60)، «غيظ» (توبه: 15)، «ارتياب» (توبه: 45 و 110)، «اکنة» (کهف: 57)، «لهو» (انبيا: 3)، «رين» (مطففين: 14).
پيش‌تر گفتيم که براساس ديدگاه برخي از مفسران از جمله علامه طباطبايي، قلب به بخشي از وجود انسان اطلاق مي‌گردد که وظيفه هدايت انسان در امور مربوط به ادراک و تحريک را برعهده دارد. اگرچه حالات انسان در ارتباط تنگاتنگ با يک‌ديگر قرار دارد و بر يکديگر تأثير و تأثر دارد و از اين رونمي‌توان تمايز روشني ميان اين حالات ترسيم کرد، ولي چه‌بسا بتوان حالات و ويژگي‌هاي قلب را به سه دسته تقسيم کرد: حالاتي که بيشتر با بُعد ادراکي انسان در ارتباط است، حالاتي که بيشتر با بُعد تحريکي انسان در ارتباط است و حالاتي حالات روشن است که همه اين حالات و ويژگي‌ها به بُعد ادراکي قلب مربوط نمي‌شود؛ بلکه برخي از آنها تنها به بُعد تحريکي قلب مربوط است و برخي ديگر به بُعد ادراکي قلب و در اين ميان برخي از حالات و ويژگي‌ها به هر دو بُعد انسان مربوط مي‌شود. در ادامه نوشتار و براي دستيابي به شناخت دقيق‌تر از نقش و کارکردهاي معرفت‌شناختي قلب، با تمرکز بر حالات و ويژگي‌هاي مرتبط با بعد ادراکي قلب به توضيح آنها خواهيم پرداخت.

2-1. منزل وحي

نخستين ويژگي ادراکي قلب اين است که بُعدي از ابعاد انسان است که اگر از طرف خداوند وحي نازل گردد، بر قلب نازل خواهد شد. اگرچه بر همه افراد انسان وحي نازل نمي‌شود و تنها اين پيامبران هستند که به مقام و مرتبه‌اي رسيده‌اند که وحي الهي را دريافت مي‌کنند، و ممکن است افراد ديگر از الهام الهي بهره‌مند شوند، ولي آن بُعد از ابعاد انسان که محل نزول وحي است، قلب اوست. براي نمونه در آيه 97 سوره بقره «قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَينَ يدَيهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» (بقره: 97) همچنين در آيه «وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ» (شعراء: 192-194) استفاده از تعبير «علي» نشان مي‌دهد آن بخشي از پيامبر که وحي را دريافت کرده است، قلب پيامبر بوده است،‌ نه ساير ابزار ادراکي او (طباطبايي، 1393 ق، ج 15، ص 317). با توجه به اينکه در آيات ديگر قرآن عروض هرگونه تحريف چه تحريف ارادي و چه اختلال غيرارادي در تلقي وحي نفي شده است و پيامبران در مرتبه تلقي وحي امين شمرده شده‌اند مي‌توان پي برد که يکي از کارکردهاي قلب دريافت و نگهداري دقيق و امينانه آيات خداوند است. همين مطلب در روايات ائمه معصومين (عليهم‌السلام) نيز منعکس گرديده است. براي نمونه، در وصيتي که از اميرالمؤمنين خطاب به کميل بن زياد نخعي نقل شده، آمده است: «يا کميل ب زياد ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها» (مجلسي، 1403 ق، ج 75، ص 76).
همچنين اين نکته را که قلب ابزار اميني براي دريافت وحي است، مي‌توان از مباحثي که مفسران درباره عصمت انبيا در تلقي وحي مطرح کرده‌اند نيز به دست آورد. براي نمونه، علامه طباطبايي در اين زمينه تصريح مي‌کند:
«و يدل علي العصمة عن الخطاء... قوله تعالي حکاية عن قول ملائکة الوحي «وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ... وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيا» (مريم: 64) دلت الآيات علي ان الوحي من حين شروعه في النزول الي بلوغه النبي الي تبليغه للناس محفوظ مصون عن تغيير اي مغير يغيره» (طباطبايي، 1393 ق، ج 2، ص 135).
به هر حال، اگرچه براساس صريح آيات قرآن در مصون ماندن وحي از هر گونه تحريفي از سوي هر عاملي خداوند و ملائکه نقش دارند، ولي نکته‌اي که به بحث حاضر مربوط مي‌گردد اين است که آن بعدي از ابعاد انسان که وحي الهي را بدون کم و کاست دريافت مي‌کند، قلب است. بر اين اساس مي‌توان گفت که براي انسان امکان دريافت مستقيم ادراک بدون هرگونه تحريف و تغيير وجود دارد و نمونه آن وحي است که بر پيامبران الهي نازل مي‌گردد.

2-2. علم شهودي

يکي از ويژگي‌هايي که در قرآن کريم براي قلب بيان شده است، نوعي ادراک است که از آن به شهود يا ادراک مستقيم تعبير مي‌شود. در آيه 11 سوره نجم مي‌خوانيم: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» (نجم: 11) در اين آيه به صراحت از تلقي وحي به «رؤيت» تعبير شده است و با توجه به اينکه ماده «رؤيت» در کاربرد زبان عربي براي اشاره به کمال وضوح و روشني مطلب دلالت دارد. از اين آيه به دست مي‌آيد که پيامبران وحي الهي را بدون هرگونه خطا و اشتباه و تحريفي دريافت مي‌کردند و چنين دريافتي جز از راه ادراک مستقيم و بدون واسطه قرار گرفتن مفهوم امکان‌پذير نيست. علامه طباطبايي در اين زمينه تصريح مي‌کند:
«و لا بدع في نسبة الرؤية و هي مشاهدة العيان الي الفؤاد فان للانسان نوعاً من الادراک الشهودي وراء الادراک باحدي الحواس الظاهرة و التخيل و التفکر بالقوي الباطنة کما اننا نشاهد من انفسنا اننا نري و ليست هذه المشاهدة العيانية ابصاراً بالبصر و لامعلوماً بفکر و نتخيل و نتفکر و ليست هذه الرؤية ببصر او بشيء من الحواس الظاهرة او الباطنة فنا کما نشاهد مدرکات کل واحدة من هذه القوي بنفس تلک القوة بل بانفسنا المعبر عنها بالفؤاد» (طباطبايي، همان، ج 19، ص 29-30).
بنابراين دومين ويژگي قلب، توانايي ادراک مستقيم و شهودي است که البته براساس آيات قرآن کريم اين توانايي در خصوص پيامبران به فعليت رسيده است. و البته در ساير افراد نيز در صورتي که زمينه فراهم گردد، محقق خواهد شد.

2-3. سلامت

يکي ديگر از حالات و ويژگي‌هاي قلب، «سلامت» است. در آيه «يوْمَ لَا ينْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (شعرا: 88-89) و آيه «إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (صافات: 84) به اين ويژگي قلب اشاره شده است. کلمه سلم يسلم سلماً و سلامةً در لغت به معناي خالص و ناب بودن (طبرسي، 1406 ق، ج 1، ص 356) و نداشتن غيب و نقص به کار مي‌رود. اما به راستي سلامت قلب به چه معناست؟ آيا به اين معناست که معرفت صحيح به دست آورد يا آنکه سلامت ويژگي مربوط به جنبه عملي قلب است؟ مقتضاي ظاهر آيات قرآن اين است که در سلامت قلب تمايزي ميان کارکرد علمي و معرفتي قلب و کارکرد عملي و تحريکي قلب بيان نشده است و از اين‌رو مي‌توان گفت قلب سليم قلبي است که در کارکرد معرفتي خود، حقايق را بيابد و در کارکرد تحريکي خود به مقتضاي آن معرفت پايبند باشد. اگر قلب هم در ناحيه ادراک و هم در ناحيه تحريک و احساسات به درستي عمل کند، شخص به سوي پرستش خداي يگانه رهنمون خواهد شد. ولي درصورتي‌ که برخي از گناهان - که برخاسته از افعال ارادي انسان است - موجب گردد تا سلامت قلب از بين برود، شخص در ناحيه معرفت از شناخت حقيقت ناتوان مي‌گردد و در نتيجه در جانب احساسات نيز از راه راست خارج خواهد شد. براي نمونه، در ناحيه ادراکي به يگانگي خداوند پي نمي‌برد و در ناحيه تحريک نيز به شرک گرايش پيدا مي‌کند. از اين رو در برخي از روايات با اشاره به نمونه‌اي از انحرافات معرفتي و تحريکي از وجود غير خدا در قلب انسان به عنوان عدم سلامت قلب تعبير شده است. در کتاب بصائر الدرجات روايتي از امام صادق (عليه‌السلام) نقل شده است که «قال ان حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الا صدور منيرة او قلوب سليمة و اخلاق حسنة... فمن و في لنا و في الله بالجنة» (مجلسي، 1403 ق، ج 2، ص 190) در صدر روايت محل تحمل و فهم روايات اهل بيت (عليهم‌السلام) قلوب سالم معرفي شده است که ناظر به جنبه معرفتي قلب است و در ذيل روايت نيز وفاي به عهد الهي درباره ائمه (عليهم‌السلام) ذکر شده است که ناظر به جنبه تحريکي قلب است. هم‌چنين در روايت ديگري در اصول کافي آمده است: «و بهذا الاسناد قال سالته عن قول الله عزوجل «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» قال القلب السليم الذي يلقي ربه و ليس فيه احد سواه قال و کل قلب فيه شرک او شک فهو ساقط» (کليني، [بي‌تا]، ج 2، ص 16) در اين روايت، تعبير «شرک» و «شک» درباره قلب غير سليم نشان مي‌دهد که سلامت قلب ناظر به جنبه معرفتي نيز هست؛ زيرا شک عاملي است که مانع از تحقق معرفت مي‌گردد و شرک نيز از اموري است که زمينه براي پوشش قلب فراهم مي‌سازد.

2-4. يادآوري

در برخي از آيات قرآن، مفهوم ذکر به قلب نسبت داده شده است. براي نمونه، در آيه «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِي يرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَينَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» (کهف: 28) در اين آيه شريفه از اطاعت کساني که قلب‌شان از ذکر غافل است نهي شده است، و از آيه چنين استفاده مي‌شود که ذکر از کارکردهاي قلب محسوس مي‌شود. از اين‌رو مي‌توان يکي از ويژگي‌هاي قلب را ذکر يا همان يادآوري دانست. البته با مراجعه به آيات قرآن روشن مي‌شود که مراد از ذکر همان ياد خداوند و نعمت‌هايي است که خداوند به انسان اعطا کرده است. اين مطلب را از مفاد آيه شريفه «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيلٌ لِلْقَاسِيةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» (زمر: 22) نيز مي‌توان استفاده کرد. توضيح آنکه در اين آيه کساني تهديد شده‌اند که قساوت قلب‌شان مانع از آن شده است که قلوب‌شان به ذکر خدا بپردازد. بنابراين اين آيه يکي از کارکردهاي قلب را ذکر خداوند شمرده است که ممکن است در اثر برخي عوامل مختل گردد.

2-5. آزمون‌پذيري

مفاد آيه 3 سوره حجرات نشان مي‌دهد که يکي از ويژگي‌هاي قلب آزمون‌پذيري است. در اين آيه مي‌خوانيم: «إِنَّ الَّذِينَ يغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ» (حجرات: 3)، يکي از ويژگي‌هاي قلب آزمون‌پذيري است و خداوند در اين آيه اشاره کرده است که برخي از مؤمنان کساني هستند که قلوب ايشان از نظر تقوي امتحان شده است و از امتحان سربلند بيرون آمده‌اند.

2-6. مسئول بودن

در برخي از آيات قرآن، قلب در کنار ساير ابزار ادراکي؛ يعني سمع و بصر، مسئول شمرده شده است. مسئول بودن ابزار ادراکي انسان به اين معناست که در قيامت از انسان درباره اموري که از طريق اين ابزار ادراکي به دست آورده است، پرسيده مي‌شود که آيا در راه حق و اطاعت خداوند بوده است يا نه؟ از جمله اين آيات، آيه 36 سوره اسراء است. در اين آيه مي‌خوانيم: «وَلَا تَقْفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» (اسرا: 36). در صدر آيه شريفه از متابعت آنچه علم نيست نهي شده است و در ذيل آيه ابزار ادراکي مسئول شمرده شده است.

2-7. پوشش‌پذيري

در آيات متعددي از قرآن کريم، با تعبيرهاي گوناگوني به اين حقيقت اشاره شده است که قلب انسان ممکن است در اثر برخي عوامل اختياري مانند سرپيچي از متابعت حق پس از آشکار شدن آن، دچار پوشش و حجاب مي‌گردد. در اين قسمت به برخي از اين تعبيرها و عناوين اشاره مي‌کنيم.

2-7-1. اغناء نداشتن

يکي از ويژگي‌هايي که در قرآن کريم براي فؤاد يا همان قلب بيان شده است، اين است که خداوند به انسان راه‌هاي کسب معرفت از جمله فؤاد را ارزاني داشته است، ولي زماني که انسان در مقابل حق راه انکار و جحد را برگزيند، اين راه‌ها براي او سودي ندارد و از اين رو داشتن ابزار ادراک؛ يعني سمع و بصر و قلب موجب دستيابي آنها به معرفت نخواهد شد. در آيه 26 سوره احقاف مي‌خوانيم: «وَلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيمَا إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعًا وَأَبْصَارًا وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيءٍ إِذْ كَانُوا يجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ» (احقاف: 26). مفسران نيز در توضيح و تفسير اين آيه سر بر تافتن از آيات و نشانه‌هاي خداوند را عامل اين امر شمرده‌اند. علامه طباطبايي در اين باره مي‌فرمايد:
«انهم کانوا من التمکن علي ما ليس لکم ذلک و کان لهم من ادوات الادراک و التمييز ما يحتال به الانسان لدفع المکاره و الاتقاء من الحوادث المهلکة المبيدة لکن لم يغن عنهم و لم ينفعهم هذه المشاعر و الافئدة شيئاً عند ما جحدوا آيات الله فما الذي يومنکم من عذاب الله و انتم جاحدون لآيات الله» (طباطبايي، 1393 ق، ج 18، ص 213).

2-7-2. ختم

براساس مفاد آيات قرآن، يکي از ويژگي‌هاي قلب حالتي است که مي‌توان از آن به «ختم‌پذيري» تعبير کرد. مراد از ختم‌پذيري آن است که در برخي موارد گناهان ارادي انسان‌ها موجب مي‌شود تا خداوند بر قلوب آن‌ها ختم زند و به اين شيوه راه ادراکي آنان مختل مي‌گردد، به‌گونه‌اي که از تشخيص حق باز مي‌مانند. براي نمونه، در آيه 7 سوره بقره مي‌خوانيم: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (بقره: 7). همان‌گونه که پيش‌تر نيز تأکيد کرديم عامل ختم نهاده شدن بر ابزار ادراکي آنها عمل ارادي خود آنهاست که از پذيرفتن حق سر باز زدند و خداوند نيز براي عقاب آنها بر قلوب و سمع آنها ختم نهاده است. همچنين در روايتي از امام رضا (عليه‌السلام) وارد شده است که: «عن الرضا (عليه‌السلام) في قول الله عزوجل «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ» قال الختم هو الطبع علي قلوب الکفار عقوبةً علي کفرهم کما قال الله تعالي «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيهَا بِكُفْرِهِمْ» (مجلسي، 1403 ق، ج 5، ص 11).
در اين روايت، مفهوم ختم براساس معناي طبع تفسير شده است که در ادامه مطرح خواهد شد.

2-7-3. غفلت

يکي از ويژگي‌هاي قلب آن است که به غفلت دچار مي‌شود. مراد از غفلت آن است که براي قلب به وجود مي‌آيد که تشخيص حق بر آن پوشيده مي‌گردد. در برخي از آيات قرآن کريم، ايجاد غفلت در قلوب به خداوند نسبت داده شده است. براي نمونه، در آيه 28 سوره کهف مي‌خوانيم: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِي يرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَينَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» (کهف: 28).
ممکن است در اين قسمت پرسشي مطرح شود که آيا اين کار خداوند موجب نمي‌گردد تا عده‌اي از روي جبر و اضطرار گمراه گردند؟ توضيح آنکه براساس تحليل‌هاي فلسفي هر عملي بر پايه برخي مبادي شکل مي‌گيرد. براي نمونه، براي انجام يک کار نخست تصوري از آن کار در ذهن به وجود مي‌آيد و در ادامه نسبت به سودمند بودن آن کار تصديق مي‌شود؛ سپس نسبت به انجام آن کار شوق به وجود مي‌آيد و با شدت يافتن شوق به انجام آن کار شخص نسبت به انجام آن اراده پيدا مي‌کند و در ادامه با استفاده از قواي خود آن کار را انجام مي‌دهد.
حال با توجه به اينکه با افکندن پرده غفلت بر قلب، مرکز ادراکي انسان از شناخت حقيقت باز مي‌ماند و همين اشتباه در شناخت موجب تعلق اراده او به کارهاي ناشايست مي‌گردد و از اين‌رو شخص به صورت جبري به گمراهي کشانده مي‌شود! پاسخ آن است که اين اشکال در صورتي صحيح است که افکندن پرده غفلت بر قلب، بدون علت و سبب قبلي باشد. ولي اگر کارهاي ناشايست افراد به ويژه مقابله با حق و عناد ورزيدن با آن موجب عقاب گردد و عقاب چنين رفتاري ايجاد پرده غفلت بر قلب شخص باشد، مي‌توان دريافت که گمراهي شخص ناشي از اعمال اختياري او و به ويژه عنادورزي او در مقابل حق است (طباطبايي، 1393 ق، ج 13، ص 419).

2-7-4. غفلت

يکي ديگر از پوشش‌هايي که در قرآن براي قلب بيان شده است، غلف است. قرآن کريم از قول منافقان نقل مي‌کند که: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يؤْمِنُونَ» (بقره: 88). علامه طباطبايي در توضيح معناي کلمه غلف مي‌نويسد: «جمع اغلف اي في اغشية تمنها عن استماع الدعوة النبوية و قبول الحق لو دعيت اليه» (همان، ج 5، ص 131). با اين توضيح غلف از نظر معنايي با معناي غشاوه قرابت خواهد داشت.

2-7-5. مرض

يکي ديگر از موانع و پوش‌هاي قلب، مرض است. در آيه 49 سوره انفال آمده است: «إِذْ يقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلَاءِ دِينُهُمْ وَمَنْ يتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (انفال: 49)، همچنين در آيه 10 سوره بقره نيز به اين حقيقت اشاره شده است: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يكْذِبُونَ» (بقره: 10). مراد از مرض، فقدان سلامت است که موجب مي‌شود عضو بدن از انجام کارکردهاي خود ناتوان گردد.

2-7-6. قساوت

يکي ديگر از پوشش‌هاي قلب، قساوت است. در آيه 13 سوره المائده، خداوند قساوت‌بخشي به قلب کافران را به خودش نسبت داده است و اين امر به دليل تصرفي که در کلام الهي به نفع مقاصد دنيوي خود مي‌کردند: «فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيةً يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (مائده: 13).
مراد از قساوت حالتي است که مانع از صدور حالاتي از قلب مي‌شود که با حق ملائم و سازگار باشد و نيز ما از آن مي‌گردد که بر زبان قول حق جاري گردد. مرحوم علامه طباطبايي در توضيح مفهوم قساوت مي‌فرمايد: «و لايصدر من قلوبهم حال يلائم الحق و لا قول حق يلائم کمال الواقع» (همان، ج 1، ص 203).

2-7-7. زيغ

از جمله پوشش‌هايي که در قرآن براي قلب بيان شده است، زيغ است. براي نمونه، در آيه «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيغٌ فَيتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ» (آل عمران: 7) بيان شده است که کساني که در قلوبشان زيغ است به سراغ آيات متشابه قرآن مي‌روند، به قرينه مقابله مي‌توان پي برد که مراد از کساني که در قلوب‌شان زيغ است کساني است که راسخ در علم نيستند. مراد از زيغ همان‌گونه که علامه طباطبايي بيان کرده است: «هو الميل عن الاستقامة» است که لازمه آن اضطراب است (همان، ج 3، ص 23).

2-7-8. طبع

يکي ديگر از پوشش‌هاي قلب، همان چيزي است که در بسياري از آيات قرآن کريم از آن به «طبع» تعبير شده است. مراد از طبع آن است که بر قلب کافران، مشرکان و منافقان نقمت نوشته شده است و همين امر قلوب آنها را از درک حق باز مي‌دارد (همان، ج 5، ص 132).

2-7-9. اکنه

در برخي از آيات قرآن با تعبير «اکنه» به پوشش‌هايي اشاره شده است که ممکن است در اثر برخي از اعمال ارادي بر قلب قرار گيرد و قلب را از انجام کارهاي خود، از جمله تحصيل معرفت باز دارد. براي مثال، در آيه 25 سوره انعام مي‌خوانيم: «وَمِنْهُمْ مَنْ يسْتَمِعُ إِلَيكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ يرَوْا كُلَّ آيةٍ لَا يؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يجَادِلُونَكَ يقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ» (انعام: 25) براساس آنچه در تفسير الميزان آمده است، اکنه جمع کن است و کن نيز به پرده گفته مي‌شود. بنابراين مراد آيه اين است که بر قلوب آنها پرده‌هايي کشيده شده است که مانع درک و فهم شده است. همين مطلب در آيه 46 سوره اسراء نيز بيان شده است: «وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا» (اسراء: 46).

2-7-10. انقلاب

يکي ديگر از تعابيري که در قرآن کريم براي اشاره به ناکارايي قلب بيان شده است، انقلاب است؛ يعني از ديدگاه قرآن قلب هم خود دچار قلب مي‌گردد و آن کارکردي را که بايد داشته باشد، از دست خواهد داد. براي نمونه، در آيه «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يخَافُونَ يوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ» (نور: 37) با اشاره به قيامت تصريح شده است که در اين روز قلوب و ابصار دچار انقلاب و دگرگوني خواهد شد. مفسر بزرگ قرآن؛ مرحوم علامه طباطبايي در اين زمينه مي‌فرمايد: «و المعني انهم لايومنون لو نزلت عليهم الآيات و ذلک انا نقلب افئدتهم فلايعقلون بها کما ينبغي ان يعقلوه» (همان، ج 7، ص 320).
در مجموع مي‌توان اين‌گونه نتيجه گرفت که تعابير گوناگوني که در قرآن کريم براي اشاره به پوشش قلب ذکر شده است، ناظر به حقيقت واحدي است و آن اينکه برخي از اعمال ارادي انسان به ويژه سرپيچي از پذيرش حق پس از آشکار شدن آن، موجب مي‌گردد تا قلب از انجام وظايف و کارکردهايي که براي انجام آن‌ها خلق شده است، باز بماند و اين ناکارايي عقوبتي است که خداوند براي کار آنها قرار داده است.

3. رابطه «قلب» با ساير منابع معرفت

بحث ديگري که در رابطه با قلب مطرح مي‌شود، رابطه قلب با ساير راه‌هاي معرفت است. گفتيم که عقل، شهود و حس از راه‌هاي دستيابي به معرفت شمرده شده است. اکنون اين پرسش مطرح مي‌شود که رابطه قلب با ساير راه‌هاي معرفت چگونه است؟

3-1. قلب و وحي

يکي از منابع معرفت وحي است. در پاسخ به اين پرسش که قلب به عنوان يکي از ابزار معرفت با وحي چه ارتباطي دارد؟ بايد گفت با توجه به اينکه وحي الهي تنها بر افراد برگزيده نازل مي‌گردد و چنين نيست که بر همه افراد انسان وحي نازل شود و با توجه به ويژگي نخست، قلب پيامبران محل نزول وحي الهي است. براي نمونه، در آيه 97 سوره بقره: «قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَينَ يدَيهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» (بقره: 97) همچنين در آيه «وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ» (شعراء: 192-194) استفاده از تعبير «علي» نشان مي‌دهد آن بخشي از پيامبر که وحي را دريافت کرده، قلب پيامبر بوده است، نه ساير ابزار ادراکي او (همان، ج 15، ص 317). و همان‌گونه که بيان کرديم، يکي از کارکردهاي قلب، دريافت و نگهداري دقيق و امينانه آيات خداوند است. همين مطلب در روايات ائمه معصومين (عليهم‌السلام) نيز منعکس گرديده است. براي نمونه، در وصيتي که از اميرالمؤمنين خطاب به کميل بن زياد نخعي نقل شده، آمده است: «يا کميل بن زياد ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها» (مجلسي، 1403 ق، ج 75، ص 76). بحث ديگري که به ارتباط قلب با وحي مربوط مي‌گردد و محل بودن قلب براي تلقي وحي را بيان مي‌کند، بحث عصمت انبيا است. بي‌ترديد براساس بسياري از آيات قرآن کريم، پيامبران در دريافت و ابلاغ وحي الهي امين بوده‌اند. امين بودن پيامبران بر اين حقيقت دلالت دارد که هيچ‌گونه تصرف عمدي و غيرعمدي از ناحيه پيامبران در محتواي وحي انجام نشده است. حال با توجه به اينکه دريافت وحي وظيفه قلب شمرده شده است مي‌توان به اين نتيجه رسيد که لازمه عصمت پيامبران آن است که قلب ايشان هيچ‌گونه تأثيري در وحي نداشته باشد. براي نمونه، علامه طباطبايي در اين زمينه تصريح مي‌کند:
و يدل علي العصمة عن الخطاء... قوله تعالي حکاية عن قول ملائکة الوحي «وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ... وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيا» (مريم: 64). دلت الآيات علي ان الوحي من حين شروعه في النزول الي بلوغه النبي الي تبليغه للناس محفوظ مصون عن تغيير اي مغير يغيره (طباطبايي، 1393 ق، ج 2، ص 135).
به هر حال، اگرچه براساس صريح آيات قرآن در مصون ماندن وحي از هر گونه تحريفي از سوي هر عاملي خداوند و ملائکه نقش دارند، ولي نکته‌اي که به بحث حاضر مربوط مي‌گردد اين است که آن بعدي از ابعاد انسان که وحي الهي را بدون کم و کاست دريافت مي‌کند، قلب است. بر اين اساس مي‌توان گفت که براي انسان امکان دريافت مستقيم ادراک بدون هرگونه تحريف و تغيير وجود دارد و نمونه آن وحي است که بر پيامبران الهي نازل مي‌گردد.

3-2. قلب و عقل

در بسياري از آيات قرآن کريم، کلمه «تعقل» به قلب نسبت داده شده است. در آيه 46 سوره حج آمده است: «أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (حج: 46) همچنين در آيه 14 سوره حشر آمده است: «لَا يقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَينَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يعْقِلُونَ» (حشر: 14). از اين آيات به دست مي‌آيد که از ديدگاه قرآن قلب، ابزار تعقل است و از اين جهت حالات و ويژگي‌هاي قلب مي‌تواند در چگونگي تعقل انسان تأثير داشته باشد. براي نمونه، اگر در افرادي اموري موجب پوشش قلب گردد و قلب را از کارکردهاي خود باز دارد، همين پوشش‌ها کار تعقل را نيز در اين دسته از افراد مختل خواهد ساخت.

3-3. قلب و حس

انسان علاوه بر قلب ابزار ادراکي ديگري نيز دارد. يکي از ابزار معرفت، حس مي‌باشد. پرسشي که در اينجا مطرح مي‌شود، اين است که قلب به عنوان مهم ترين منبع شناخت براي انسان با حس چه رابطه‌اي دارد؟ در آيات قرآن بر اين حقيقت تأکيد شده است که «سمع» و «بصر» دروازه‌هاي ورود معارف به قلب هستند. از اين رو اگر اراده خداوند به اين تعلق بگيرد که راه هدايت بر کساني که با حق عناد مي‌ورزند پنهان گردد، «سمع» و «بصر» آنان را سلب مي‌کند. براي نمونه، در آيه 46 سوره انعام آمده است: «قُلْ أَرَأَيتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يصْدِفُونَ» (انعام: 46) يعني آيا نمي‌انديشيد که اگر خداوند گوش و چشمان شما را بگيرد و بر قلب‌هايتان مهر زند، کدامين پروردگار جز خداوند آنها را به شما باز مي‌گرداند؟ مرحوم علامه طباطبايي در اين باره مي‌فرمايند:
و اذ کان هؤلاء المشرکون لايسمعون حق القول في الله سبحانه و لايبصرون آياته الدالة علي انه واحد لاشريک له فصارت قلوبهم لايدخلها شيء من واردات السمع و البصر حتي تعرف بذلک الحق من الباطل (همان، ج 7، ص 93؛ تأکيدها افزوده شده است).
همچنين در موارد ديگري مرحوم علامه طباطبايي تنها راه رسيدن به حق را چشم و گوش دانسته است (همان، ج 13، ص 367).

4. «قلب» و برخي پرسش‌هاي معرفت‌شناختي

امروزه در مباحث معرفت‌شناسي و به ويژه متون و منابع معرفت‌شناسي غربي برخي از مسائل و پرسش‌ها مطرح مي‌شود که ناتواني در پاسخگويي به آنها به انکار امکان معرفت منجر گرديده است. در اين قسمت با اشاره به برخي از اين پرسش‌ها به بررسي اين مسئله مي‌پردازيم که آيا مي‌توان با تکيه بر ويژگي‌هاي معرفتي قلب، پاسخي براي اين پرسش‌ها يافت؟

4-1. شک‌گرايي

براساس آنچه از منابع تاريخ فلسفه به دست مي‌آيد، شکاکيت و ترديد در امکان دستيابي به معرفت در گذشته‌هاي دور نيز مطرح بوده است. تقريرهايي که از ديدگاه‌هاي شک‌گرا ارائه مي‌شود نيز متفاوت است. براي نمونه، در يکي از افراطي ترين تقريرها به باور گرگياس:
اولاً هيچ چيز وجود ندارد... ثانياً اگر چيزي هم وجود داشته باشد، نمي‌تواند شناخته شود... ثالثاً حتي اگر وجود شناختني باشد، اين شناسايي نمي‌تواند به ديگري منتقل شود (کاپلستون، 1368، ج 1، ص 112).
اگرچه تقريرهاي ديگري نيز از ديدگاه شک‌گرا وجود دارد، ولي اگر ديدگاه قرآن کريم در اين زمينه را بررسي کنيم و پاسخ قرآن به شک‌گراي افراطي تبيين گردد، موضع قرآن درباره ساير ديدگاه‌هاي شک‌گرا نيز روشن خواهد شد. از آيه 11 سوره نجم به خوبي مي‌توان دريافت که براساس منطق قرآن معرفتي وجود دارد که مطابق با واقعيت است و هيچ‌گونه کذب و خطايي در آن وجود ندارد: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» (نجم: 11) بنابراين با توجه به آيات قرآن کريم، ادعاي شکاکيت صريحاً مردود است.

4-2. انحصار شناخت در حس

نخستين پرسشي که در اين زمينه مطرح مي‌گردد، اين است که آيا راه‌هاي شناخت تنها منحصر در شناخت حسي و تجربي است؟ توضيح آنکه در تاريخ انديشه افرادي بوده‌اند که به حس‌گرايي تمايل داشتند. حس‌گرايي به ديدگاهي اطلاق مي‌شود که ابزار ادراک را منحصر در حس و تجربه مي‌داند و براي ساير ابزار معرفت ارزشي قائل نيست. استاد مصباح يزدي در توضيح اين ديدگاه مي‌گويد:
در ميان سه دسته از معقولات، تنها بخشي از مفاهيم ماهوي را مي‌پذيرند، آن هم به عنوان الفاظ ذهني، که معاني آنها همان مصاديق جزئي محسوس مي‌باشند. و اما معقولات ثانيه و به ويژه مفاهيم متافيزيکي را حتي به عنوان الفاظ ذهني با معني هم قبول ندارند... از سوي ديگر، تجربه را منحصر به تجربه حسي مي‌کنند (مصباح يزدي، 1388، ج 1، ص 213).
حال آيا مي‌توان از آيات قرآن مطلبي در اين باره به دست آورد؟ بررسي اين پرسش از منظر قرآن کريم نشان مي‌دهد که براساس آموزه‌هاي قرآني معرفت قلبي و شهودي يکي از راه‌هاي مهم معرفت است و نه تنها معرفت به معرفت حسي منحصرنمي‌شود، بلکه اصولاً قلب کانون هرگونه معرفتي حتي معرفت حسي شمرده مي‌شود. اين مطلب از توجه به ويژگي دوم قلب به خوبي روشن مي‌شود؛ زيرا براساس برخي از آيات قرآن، انسان مي‌تواند واجد شناخت شهودي و مستقيم نسبت به واقعيات باشد. همان‌گونه که در آيه 11 سوره نجم آمده است: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» (نجم: 11).

4-3. انحصار معرفت در شناخت مفهومي

يکي ديگر از مسائلي که در معرف‌شناسي غربي مطرح گرديده است، مسئله انحصار يا عدم انحصار معرفت در شناخت مفهومي است. توضيح آنکه در طول تاريخ فلسفه غربي بسياري از فيلسوفان و مکاتب فلسفي، به اين عقيده گرايش يافته‌اند که انسان از هر گونه مواجهه مستقيم با واقعيت محروم است و ابزار ادراکي در انسان تنها قادر است شناختي آميخته و غير ناب را در اختيار او قرار دهد. در توضيح ناب نبودن اين شناخت، فيلسوفان و مکاتب متعدد تفسيرهاي متفاوتي ارائه کرده‌اند. براي نمونه، برخي معرفت را ساخته و پرداخته ذهن مي‌شمارند که از ميان آنها مي‌توان به جورج بارکلي اشاره کرد، برخي ديگر معرفت را محصول تفاعل ذهن و عين مي‌داند و از اين رو تحقق معرفت ناب را انکار مي‌کنند، مانند ايمانوئل کانت (Berkeley, 1982, p.24.)، برخي ديگر اين مسئله را مطرح کرده‌اند که چه بسا معرفت‌هاي انسان ساخته نيرويي فراذهني باشد و خود انسان در توليد معرفت نقش نداشته باشد. براي مثال، رنه دکارت اين احتمال را مطرح مي‌کند که معرفت‌هاي انسان ساخته يک ديو شرير باشد که قصد دارد انسان را در کنترل خود قرار دهد (Descartes, 1968, P.114). به هر حال هر کدام از اين فيلسوفان و مکاتب فلسفي بر اين نکته تأکيد دارند که معرفت، مواجهه مستقيم و بي‌واسطه با واقعيت خارجي نيست.
اکنون لازم است با مراجعه به قرآن کريم به اين مسئله پاسخ دهيم که آيا براساس ديدگاه قرآني يافت مستقيم واقعيت خارجي امکان‌پذير است؟ همان‌گونه که در بحث از ويژگي‌هاي قلب بيان کرديم، يکي از ويژگي‌هاي قلب معرفت شهودي و مستقيم است. آيه‌اي که بر اين مطلب دلالت داشت، آيه 11 سوره النجم بود: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» (نجم: 11) و همان‌گونه که تأکيد کرديم، ماده «رؤيت» در کاربرد زبان عربي براي اشاره به کمال وضوح و روشني مطلب دلالت دارد و بر يافت مستقيم دلالت دارد و از علامه طباطبايي نيز نقل کرديم که «ولا بدع في نسبة الرؤية و هي مشاهدة العيان الي الفؤاد فان للانسان نوعاً من الادراک الشهودي وراء الادراک باحدي الحواس الظاهرة و التخيل و التفکر بالقوي الباطنة» (طباطبايي، 1393 ق، ج 19، ص 29-30).

4-4. تاريخ‌مندي معرفت

يکي ديگر از مسائل معرفت‌شناختي مسئله‌اي است که با عنوان تاريخ‌مندي معرفت و شناخت مطرح مي‌شود و براساس آن، هرگونه معرفت و شناختي پايبند به دوره‌اي است که در آن محقق شده است. از اين رو معرفت و شناختي که جهان‌شمول و عمومي باشد وجود نخواهد داشت (پالمر، 1384، صص 191-196). به عبارت ديگر، معرفت و شناخت اصولاً يک امر تاريخي است و همين ويژگي تاريخي بودن موجب مي‌شود تا ارزش و اعتبار آن محدود به زمان خاص خود گردد و نتوان آن را به عنوان حقايق کلي در نظر گرفت. اگر به سراغ آيات قرآن کريم برويم در خواهيم يافت که از حقايقي که متعلق قضاي حتمي الهي قرار گرفته است، به «کلمات الله» تعبير شده است و بخشي از اين کلمات همان وحي است که بر پيامبران نازل مي‌گردد و آنان نيز آن را بدون هيچ کم و کاستي دريافت مي‌کنند و به مردم ابلاغ مي‌کنند. بنابراين مي‌توان به اين نتيجه رسيد که حقايقي که خداوند در قالب وحي بر پيامبران نازل کرده است و پيامبران نيز بدون کاستي دريافت کرده‌اند، اموري نيست که دچار تاريخ‌مندي گردد و ارزش و اعتبار آن بسته به تاريخ و زمان آن باشد. در آيه 34 سوره انعام نيز با تأکيد بر اين مطلب آمده است: «وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ» (انعام: 34).

4-5. قلب و اخلاق باور

يکي از مباحثي که امروزه در معرفت‌شناسي مطرح مي‌شود، اين مسئله است که آيا فرايند دستيابي به باور - که يکي از عناصر سه‌گانه معرفت است - از اصول اخلاقي خاصي تبعيت مي‌کند يا نه؟ برخي از معرفت‌شناسان مانند خانم ليندا زگسبسکي به شدت از اصول اخلاقي باور طرفداري مي‌کنند و عده‌اي نيز براي تحقق عنصر توجيه در معرفت، بر رعايت برخي از اصول هنجاري تأکيد مي‌کنند. براي نمونه، برخي از معرفت‌شناسان معتقدند:
فضايل عقلاني يا معرفتي، روش‌ها يا عادات خوبي براي شکل‌گيري و تداوم باورها هستند. آنها هادي صدق (يا رساناي توجيه) هستند؛ يعني ما را براي کسب و تداوم باورهاي صادق مهم و اجتناب از باورهاي کاذب توانا مي‌سازند (پويمن، 1387، ص 409؛ تأکيدها افزوده شده است).
همچنين مي‌توان با پيگيري اين بحث دريافت که به باور برخي از معرفت‌شناسان فضيلت‌گرا فضايل عقلاني را نقش عمده‌اي در بررسي صدق و کذب گزاره‌هاي قائل هستند. براي نمونه، پويمن در اين زمينه تأکيد مي‌کند:
فضايل عقلاني را مي‌توان نيروها و توانايي‌هاي ذهن يا طبايع معرفتي يا احتمالاً هر دو عنوان دانست. آنها ما را در معرض حالاتي معين از قبيل بازنگري بي‌طرفانه قرائن و بازنگري نقادانه باورهاي خودمان قرار مي‌دهند (همان، ص 410).
اکنون مي‌توان با مراجعه به آيات قرآن اين پرسش را مطرح کرد که آيا از ديدگاه قرآن هيچ اصل هنجاري ناظر به فرآيند دستيابي به معرفت وجود دارد؟ به نظر مي‌رسد پاسخ اين پرسش مثبت باشد. از ظاهر برخي از آيات قرآن مانند آيه 93 سوره بقره: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَينَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَينَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» (بقره: 93) به دست مي‌آيد که اصل اساسي در معرفت‌هايي که انسان به دست مي‌آورد، ترتيب اثر دادن به حقايقي است که از طريق ابزار معرفت به دست مي‌آورد. اگر فردي پس از دستيابي به يک حقيقت از پذيرش آن امتناع کند يا حتي در مقابل آن ايستادگي کند و به انکار آن بپردازد، همين عمل او زمينه را فراهم مي‌سازد تا مستحق عقاب الهي گردد و يکي از شيوه‌هاي عقاب الهي، پرده کشيدن بر ابزار ادراک او به ويژه قلب اوست. همان‌گونه که در بيان ويژگي‌هاي قلب اشاره کرديم، مراد از قساوت حالتي است که مانع از صدور حالاتي از قلب مي‌شود که با حق ملايم و سازگار باشد و نيز ما از آن مي‌گردد که بر زبان قول حق جاري گردد. مرحوم علامه طباطبايي در توضيح مفهوم قساوت مي‌فرمايد:
«و لايصدر من قلوبهم حال يلائم الحق و لا قول حق يلائم کمال الواقع» (طباطبايي، 1393 ق، ج 1، ص 203).
البته توجه به اين نکته لازم است که اين اصل هنجاري چيزي جز محتواي معرفتي خود «حق» نيست؛ به عبارت ديگر، اصل هنجاري حاکم بر تحصيل معرفت، اصلي نيست که بر واقعيت و حقيقت مبتني نباشد و صرفاً برخاسته از جعل و قرارداد باشد.

نتيجه‌گيري

براساس مطالبي که در اين نوشتار مطرح گرديد، مي‌توان به اين نتيجه رسيد که از نظر قرآن کريم، قلب يکي از مهم ترين بلکه مهم ترين ابزار معرفت محسوب مي‌گردد. قلب به عنوان محل تلقي وحي در پيامبران، از ويژگي‌هايي نظير سلامت، آزمون‌پذيري، مسئول بودن و پوشش‌پذيري برخوردار است. در زمينه پوشش‌پذيري قلب، در قرآن کريم تعابير گوناگوني مطرح شده است که همگي دلالت بر اين حقيقت دارد که برخي از افعال ارادي افراد که بيشتر برخاسته از سرپيچي از پذيرش حق، پس از آشکار شدن آن است، موجب مي‌شود تا قلب کارايي خود را از دست بدهد و از دستيابي به معرفت باز ماند. همان‌گونه که بيان شد، در برخي از آيات پوشش نهادن به قلب به خداوند نسبت داده شده است، و علت اين امر آن است که خداوند براي عقاب کساني که از پذيرش حق سرباز مي‌زنند، قلب آنها را از انجام کارهايي که وظيفه آن است باز مي‌دارد.
همچنين با تمرکز بر برخي از پرسش‌هاي معرفت‌شناختي دريافتيم که در قرآن کريم بر وجود علم شهودي و مستقيم که از راه قلب به دست مي‌آيد تأکيد شده است و همين علم مستقيم و شهودي پاسخ بسياري از مسائلي را که در معرفت‌شناسي درباره در دسترس نبودن مستقيم و بي‌واسطه به واقعيت مطرح شده است، بيان مي‌کند. همچنين دريافتيم که مي‌توان از آيات قرآن کريم برخي از اصول هنجاري درباره چگونگي دستيابي به معرفت و لوازم عملي تحصيل معرفت را به دست آورد.

پي‌نوشت‌ها:

1. استاديار و محقق حوزه و دانشگاه.
2. در برخي کتاب‌هاي تفسير مباحثي درباره وجه تسميه «قلب» مطرح شده است و در علت نام‌گذاري بر اين واقعيت تأکيد شده است که قلب انسان نيز در پي مواجهه با خواطر و واردات، دگرگون مي‌شود و در اين زمينه به رواياتي (ر.ک به: ميزان الحکمة، ج 3، ص 2598) نيز استناد شده است. براي نمونه ر.ک به: الطبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1.

کتابنامه :
1. ابن منظور؛ لسان العرب؛ بيروت: دار احياء التراث العربي، 18 ج، 1416 ق.
2. پالمر، ريچارد؛ علم هرمنوتيک؛ ترجمه محمدسعيد حنايي کاشاني؛ تهران: انتشارات هرمس، 1384.
3. پويمن، لوئيس؛ معرفت شناسي: مقدمه‌اي بر نظريه شناخت؛ ترجمه و تحقيق رضا محمدزاده؛ تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه‌السلام)، 1387.
4. جوادي آملي، عبدالله؛ تسنيم؛ ج 20، قم: مرکز نشر اسراء، 1378.
5. حسين‌زاده، محمد؛ کاوشي در ژرفاي معرفت‌شناسي: منابع معرفت؛ قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1386.
6. الزبيدي، محمد مرتضي؛ العين؛ بيروت: منشورات دار مکتبة الحياة، 1306 ق.
7. ____؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ بيروت: دار مکتبه الحياه، [بي‌تا].
8. طباطبايي، سيد محمدحسين؛ الميزان في تفسير القرآن؛ قم: مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1393 ق.
9. طبرسي، امين الاسلام؛ مجمع البيان؛ تهران: انتشارات ناصر خسرو، 10 ج، 1406 ق.
10. عبدالباقي، محمدفؤاد؛ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکريم؛ تهران: انتشارات اسلامي، 1374.
11. الفراهيدي، ابي عبدالرحمن الخليل بن احمد؛ کتاب العين؛ قم: دارالهجره، 1405 ق.
12. ____؛ العين؛ ترتيب محمدحسن بکائي؛ قم: مؤسسه النشر الاسلامي، 1414 ق.
13. کاپلستون، فردريک؛ تاريخ فلسفه: يونان و روم؛ ترجمه سيد جلال‌الدين مجتبوي؛ تهران: انتشارات سروش، 1368.
14. کليني، ابي‌جعفر محمد بن يعقوب؛ الکافي؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بيت (عليهم‌السلام)، [بي‌تا].
15. مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ ج 110، بيروت: دار احياء التراث، 1403 ق.
16. مصباح يزدي، محمدتقي؛ اخلاق در قرآن؛ تحقيق محمدحسين اسکندري؛ قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1388.
17. مطهري، مرتضي؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم؛ تهران: انتشارت صدرا، 1365.
18. Berkeley, George, A Treatise Concerning The Principle Of Human Knowlwdge, Edited By Kenneth Winkler,: Hackett Publishing Company, 1982.
19. Kant, Immanuel. Critique Of Pure Reason, Translated By J. M. D. Meiklejohn, Peometheus Books, 1990.
20. Descartes, Rene, Discourse On Method and the Meditations, Penguin Classics, 1968.

منبع مقاله :
قائمي‌نيا، عليرضا؛ (1392)، قرآن و معرفت‌شناسي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط