![پادشاه اسطورهای آرگوس پادشاه اسطورهای آرگوس](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/akrizios.jpg)
![پادشاه اسطورهای آرگوس آکریزیوس ākrizius](/userfiles/Article/1396/04/07/akrizios.jpg)
نویسنده: غلامرضا معصومی
آکریزیوس ākrizius در اساطیر یونان باستان پادشاه اسطورهای آرگوس (Argos) بود که پسر آباس (Abas) و اوکالئا (Ocalea) میباشد. آکریزیوس (Acrisius) و برادر دو قلویش پروتئوس (Proetus)، حتی در دورهی جنینی خود، کینهی اجدادشان آئژیپتوس (Aegyptus) و دانائوس (Danaus) را احساس کرده و در شکم مادرشان به زد و خورد با یکدیگر میپرداختند. بعدها نیز تخفیفی در این کینه حاصل نشد. به این ترتیب آنها به یکدیگر اعلان جنگ دادند تا معلوم شود، سلطنت آرگوس که پدرشان در حال مرگ به آنها واگذار کرده بود، به کدام یک تعلق خواهد گرفت. چنان که معروف است، ظاهراً در طی همین جنگ، "سپر گرد" که شهرتی بسیار در جنگهای قدیم کسب کرده بود، اختراع شد. بالاخره آکریزیوس بر برادر غلبه کرده و پروتوس به لیسی (Lycia) رفت و در آنجا با آنتیا (Antia) دختر ایوباتس (Iobates)، پادشاه آن سرزمین که تراژدی نویسان او را استنبوئا (Stheneboea) خواندهاند، ازدواج کرد.
ایوباتس، به همراه سپاهی از لیسی، پروتوس را به آرگولیس (Argolis) برد و او را در تیرینس (Tiryns) که توسط سیکلوپها (Cyclopes) با حصاری از سنگهای بزرگ مستحکم شده بود، مستقر کرد. با این پیشامد، دو برادر، پیمانی با هم بستند که طی آن قرار شد تا آکریزیوس در آرگوس و پروتوس در تیرینس به سلطنت پرداخته و بدین ترتیب کشور آرگولیس به دو قسمت مساوی تقسیم شد. آکریزیوس از همسرش ائوریدیسه (Eurydice)، صاحب دختری به نام دانائه (Danae) شد. آکریزیوس که میل داشت پسری نیز داشته باشد، برای مشورت به دلف رفت. در آنجا به او وحی شد که دخترش صاحب پسری خواهد شد و این پسر، آکریزیوس را خواهد کشت. آکریزیوس برای آنکه از انجام این پیشگویی جلوگیری کرده باشد، اتاقی از مفرغ در زیرزمین ساخته، دانائه را در آنجا محبوس کرد و نگهبان دقیقی برای وی گماشت. اما هیچ یک از این کوششها مانع از ادامهی تقدیر نشد، چون به طوری که معروف است، دانائه توسط عمویش پروئتوس و یا به عقیدهی اکثر نویسندگان توسط زئوس (Zeus) فریفته گشت. به این ترتیب که زئوس به شکل بارانی از طلا، از شکاف سقف اتاق وارد شکم دختر شد. آکریزیوس که نمیتوانست منشأ خدایی بارداری دخترش را بپذیرد، دانائه و فرزندش را در صندوقی گذاشته، آنها را در آب دریا انداخت. پرسئوس (Perseus)، پسر دانائه پس از آنکه بر اثر توفان به ساحل سریفوس (Seriphos) یکی از جزایر سیکلاد (Cyclades) رسید، توسط دیکتیس (Dictys) نجات پیدا کرد. یک روز پرسئوس به امید دیدار آکریزیوس با مادر و همسرش آندرومدا (Andromeda) به جانب آرگوس حرکت کرد. آکریزیوس برای آنکه از پیشگویی سابق در مورد خود جلوگیری کرده باشد، به لاریسا (Larissa) در سرزمین پلاژها (Pelages) عزیمت کرد. تئوتامیدس (Teutamides)، پادشاه لاریسا به افتخار پدرش مراسمی برپا کرده بود. پرسئوس در این جشن به عنوان داوطلب برای شرکت در مسابقات و آکریزیوس به عنوان تماشاچی حضور داشتند. هنگام مسابقهی پرتاب دیسک، بر اثر وزش باد، صفحهای که توسط پرسئوس پرتاب شده بود، از راه خود منحرف شده و به پای آکریزیوس اصابت کرد و آکریزیوس را کشت. پرسئوس در نهایت اندوه و تأثر، پدر بزرگ خود را در خارج از شهر به خاک سپرد و خود به آرگوس بازگشت.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول
ایوباتس، به همراه سپاهی از لیسی، پروتوس را به آرگولیس (Argolis) برد و او را در تیرینس (Tiryns) که توسط سیکلوپها (Cyclopes) با حصاری از سنگهای بزرگ مستحکم شده بود، مستقر کرد. با این پیشامد، دو برادر، پیمانی با هم بستند که طی آن قرار شد تا آکریزیوس در آرگوس و پروتوس در تیرینس به سلطنت پرداخته و بدین ترتیب کشور آرگولیس به دو قسمت مساوی تقسیم شد. آکریزیوس از همسرش ائوریدیسه (Eurydice)، صاحب دختری به نام دانائه (Danae) شد. آکریزیوس که میل داشت پسری نیز داشته باشد، برای مشورت به دلف رفت. در آنجا به او وحی شد که دخترش صاحب پسری خواهد شد و این پسر، آکریزیوس را خواهد کشت. آکریزیوس برای آنکه از انجام این پیشگویی جلوگیری کرده باشد، اتاقی از مفرغ در زیرزمین ساخته، دانائه را در آنجا محبوس کرد و نگهبان دقیقی برای وی گماشت. اما هیچ یک از این کوششها مانع از ادامهی تقدیر نشد، چون به طوری که معروف است، دانائه توسط عمویش پروئتوس و یا به عقیدهی اکثر نویسندگان توسط زئوس (Zeus) فریفته گشت. به این ترتیب که زئوس به شکل بارانی از طلا، از شکاف سقف اتاق وارد شکم دختر شد. آکریزیوس که نمیتوانست منشأ خدایی بارداری دخترش را بپذیرد، دانائه و فرزندش را در صندوقی گذاشته، آنها را در آب دریا انداخت. پرسئوس (Perseus)، پسر دانائه پس از آنکه بر اثر توفان به ساحل سریفوس (Seriphos) یکی از جزایر سیکلاد (Cyclades) رسید، توسط دیکتیس (Dictys) نجات پیدا کرد. یک روز پرسئوس به امید دیدار آکریزیوس با مادر و همسرش آندرومدا (Andromeda) به جانب آرگوس حرکت کرد. آکریزیوس برای آنکه از پیشگویی سابق در مورد خود جلوگیری کرده باشد، به لاریسا (Larissa) در سرزمین پلاژها (Pelages) عزیمت کرد. تئوتامیدس (Teutamides)، پادشاه لاریسا به افتخار پدرش مراسمی برپا کرده بود. پرسئوس در این جشن به عنوان داوطلب برای شرکت در مسابقات و آکریزیوس به عنوان تماشاچی حضور داشتند. هنگام مسابقهی پرتاب دیسک، بر اثر وزش باد، صفحهای که توسط پرسئوس پرتاب شده بود، از راه خود منحرف شده و به پای آکریزیوس اصابت کرد و آکریزیوس را کشت. پرسئوس در نهایت اندوه و تأثر، پدر بزرگ خود را در خارج از شهر به خاک سپرد و خود به آرگوس بازگشت.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول