تولد و کودکی
شرح احوال فریدالدّین محمد عطّار نیشابوری، با وجود افسانهها و کرامتهای بسیاری که از او بر سرِ زبانهاست، در غباری از تیرگی فرو رفته است. او در حدود سال 540 هجری قمری، در کَدْکَن، یکی از روستاهای نیشابور چشم به جهان گشود. میگویند که پدرش ابراهیم، تا پایان دوران جوانی عطّار زنده بوده است.
فریدالدین محمد، همزمان با گذراندن دوران مکتب و آشنایی با دانشهای عصر، در عطّاری پدر، اسرار حرفه او را میآموخت. در سالهای نوجوانی، عشقی مرموز او را بهسوی زندگی صوفیانه میکشاند. مدرسه و عطّاری پدر، هر دو برایش جاذبه داشت و میتوانست او را به آفاق عُزلت و گوشهنشینی، که راه صوفیان و طریق اولیاست، بکشاند.
جوانی
فریدالدین محمد که نزد عالمان و مدرسّان آن زمان، دانشهای رایج عصر را از فقه و قرآن گرفته، تا طب و فلسفه آموخته بود، از مدرسه رخت به عطّاری پدر کشید و در آنجا، فرصت تازهای برای شناخت داروها، درمان بیماریهای شایع و آشنایی با درد و رنج طبقات فرودست شهر و روستا یافت. استفاده از این مَجال، وی را به نیک و بد زندگی همگان آشنا ساخت. مطالعه کتابهای پزشکی و داروشناسی، شناخت را که لازمه مهارت در حرفه او بود بر وی لازم کرد، و برای گردآوردن گیاهان دارویی به جست و جو در کوه و صحرا واداشت. عطّار هرچه بیشتر در این زمینه مطالعه میکرد، مهارت افزونی مییافت و بر رونق و اعتبار عطّاری پدر میافزود و از همانجا بود که به «عطّار» شهره شد.
عرفان عطّار
شیخ عطّار تقریبا با دنیای عصر هیچ رابطهای نداشت. در خلوت انزوای او، در مسجد یا خانه، چیزی جز اندیشه خدا راه نمییافت، خوف عاشقانه، و رجاء و عبادت عاشقانه.
اندیشه این جست و جوی عاشقانه، در خواب و بیداری، و در خلوت و در بین مردمان او را دنبال میکرد. دلنگرانی او خدا بود و یاد او هرگز خاطرش را ترک نمیکرد. این عظمت بیپایان نامرئی، هدف تمام احساسات، تفکرات و رؤیاهای عطّار بود. او را میجست، او را دنبال میکرد و میخواست در آن فانی شود؛ چنان که خود میگوید:
دربند نِیَم ز هیچ کس، میدانی
در درد توأم به صد هوس، میدانی
گر هستم و گر نیستم آنجا که منم
خالی نیم از تو یک نفس، میدانی
میراث ماندگار
عطّار کتابهای زیادی از خود به جا گذاشته است. از شمار کتابهایی که اهل فن در صحّت انتساب آنها به شیخ عطّار همنظرند عبارتاند از: دیوان قصاید و غزلیّات، منطق الطیّر، الهینامه، تذکرة الاولیاء، اسرارنامه، مصیبت نامه و چند کتاب دیگر از جمله مختارنامه، جواهرنامه، شرحالقلب که هنوز پژوهشگران در جست و جوی یافتن دو منظومه اخیر هستند.
عطّار در منظومهای به نام اسرارنامه، به دنبال رازهایی است که میتواند او را تصفیه کند، از آلایشها برهاند و شایسته عشق سازد. در آنچه به نام تذکرة الاولیاء جمع آورد، رد پای پویندگان راه خدا را دنبال کرد. در مصیبتنامه در جست و جوی یافتن حق، به دامن هر نبی و ولی دست زده بود. در منطق الطیّر نیز به دنبال مرغ سلیمان تا آستانه فنا به پیشگاه او راه یافته بود و با این حالْ عشق او، وصل و فراق او، و قُرب و بُعد او، روزها و شبها خاطرش را در رؤیاهای طلاییفام مُستغرق میداشت.
شعر عطّار
عطّار شاعری است که شعرش آئینه ژرف و صادق دین و عرفان است و گوشهای وسیع از عظمت آفرینش را با لحن و زبانی ساده و صمیمی، و در عینحال پرابهام بازمینماید. سادگی شعر عطّار تا حّدی است که خواننده به راحتی تحت تأثیر زبان گفتاری او قرار میگیرد و از یاد میبرد که صدها سال با او فاصله زمانی دارد. شیخ عطّار همان کسی است که شعر و عرفان را از دربار و مدرسه به میان مردم آورد و این رباعی شورانگیز را سرود:
گه پیرو نبرد، میباید بود
گه پیرو اهل درد، میباید بود
این قصه به سَرسری به سر مینشود
کاری است عظیم مَرد میباید بود
صدای بال سیمرغ
منطق الطیّر که حدود 4600 بیت دارد. مهمترین و برجستهترین مثنوی عطّار و یکی از مشهورترین مثنویهای تمثیلی فارسی است که در واقع میتوان آن را حماسهای عرفانی نامید. این مجموعه، بیانگر داستان گروهی از مرغان است که برای جستن سیمرغ، پادشاهشان، به راهنمایی هُدهُد به راه میافتند، و در راه از هفت مرحله سهمگین میگذرند و در هر مرحله، گروهی از مرغان از راه باز میمانند و به بهانههایی پا پَس میکشند تا اینکه پس از عبور از این مراحل هفت گانه، که بیشباهت به هفتخان در داستان رستم و اسفندیار نیست، سرانجام از گروه انبوه مرغان که در جست و جوی سیمرغ هستند، تنها «سی مرغ» باقی میمانند و چون به خود مینگرند، درمییابند که آنچه بیرون از خود میجستهاند، یعنی سیمرغ، اینک در وجود خود آنها بروز یافته است. منظور عطّار از مرغان، سالکان راه، و از «سی مرغ»، مردان خداجویی است که پس از عبور از مراحل هفتگانه سلوک، یعنی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا، سرانجام حقیقت را در وجود خویش کشف میکنند.
دیوان عطّار
بیشتر دیوان عطّار مجموعه غزلیاتی است عاشقانه، عرفانی و قلندرانه. البته تعدادی قصیده و کمی هم ترجیعات و رباعیات هم در آن یافت میشود.
ترجیعاتسهگانهعطّار در ستایش رسولاکرم صلیاللهعلیهوآله ، در مراتب حالاتصوفی با عشقحق، و در اظهار اشتیاق به رهایی از خود و تعلقات آن است. در تمام قصاید شیخ، سوز و دردی واقعی موج میزند که به آنها برتری و اصالت ویژهای نسبت به قصاید شاعران قبل از خود میبخشد. رباعیات عطّار هم معانی عاشقانه دارد و نوعی نومیدی، معذوری و سوختگی عارفانه در تمام آنها به چشم میخورد.
شاعر همیشه زنده
عطّار زنده است، نه فقط در تاریخ و عشق، که در تکتک دردمندانی که شوق آتشینِ رفتن و همیشه رفتن، در تاریکترین و پنهانترین جایجای روح آنها زبانه میکشد. عطّار زنده است، حتی در همین دنیای مدرن و پیچیده امروز که بیشتر آدمها به جسم و ماده روی آوردهاند. تنها بزرگمردانی همچون عطّار میتوانند با قداست کلام خویش و با نفس بانفوذی که فیض حضرت حق است، انسان خود باخته امروز را از حصار شرک و خود فریبی رها کنند و به او امید رستگاری دهند.
او در رباعی زیبایی، ذات پاک انسان را اینگونه بیان میکند:
ای آنکه به قدرْ برتر از افلاکی!
میپنداری کآنچه تویی از خاکی
در خویش غلط مکن، بیندیش و بدانک
ذاتی عجبیُّ و گوهری بس پاکی
طنز و مثنوی
نقل سخنان طنزآمیز یا انتقادی منسوب به مجذوبان و دیوانگان، در هیچ یک از آثار شعر فارسی به اندازه مثنویات عطار فراوان نیست. از ویژگی شعر عطار این است که پارهای از انتقادات و اندیشههای شخصی خود را، از زبان دیوانگان و شوریدگان در برابر سران قدرت بیان میکرد. این افراد، از فرش تا عرش، همه چیز را با بیپروایی زیر سؤال میبرند و در شرع هم ارباب جنون از هرگونه گرفت و گیر آزادند و بر آنها ایرادی وارد نمیشود، از اینرو افرادی هم که در مراتب قدرت بودند، این سخنان اعتراضآمیز طنزآلود را به جدّ تلقی نکرده و هیچ گاه اعتراضی نمیکردند، ولی عموم مردم این اقوال را دهان به دهان در سایه تقیّه نقل میکردند و با نقل آنها، خود را تشفی میدادند.
شیخ بیمرشد
عطّار از شاعران بزرگ و معتدل زبان فارسی است که خود به درجه والایی از کمال معرفت دست یافته است. برخی گفتهاند عطّار بدون پیر و مرشد بوده است و در اصطلاح او را اوُیسی خواندهاند، اما عطّار با این رباعی دلانگیز خود را معرفی میکند که:
هرکه بیپیری از اینجا دَم زند
کار بیرون از حکایت نبوَدش
در پی پیری برو تا پِی بَری
کان که تنها شد کفایت نبودش
با وجود این، شیخ عطّار در شعرهایش خود را بیش از همه رهرو حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میداند تا جایی که باب دوم کتاب مختارنامه خود را، در نَعت سید المرسلین صلیاللهعلیهوآله اختصاص داده است و میگوید:
چون هست شفیع، چون تو صاحب کرمی
کس را نَبوُد در همه آفاق غمی
گر رنجه کنی از سر لطفی قدمی
کار همه عاصیان بسازی به دمی
طالب لقای حق
عطّار طالب لقای حق بود و در شعله این آرزو میسوخت. وعده فردا هم که رؤیت در قیامت بود، برایش مایه تسلیت خاطر نبود و دیدار فردا را جز برای طفلان راه، مایه خرسندی نمییافت. او دیدار روز، دیدار رویاروی، و دیدار این جهانی را میخواست. احساس این حضور بیپایان غیبت از تمام چیزها جز خدا را از او طلب میکرد. در این فراغت نورانی، عطّار پیر جز به خدای خود نمیاندیشید و جز به عشق او سر فرود نمیآورد.
غروب غمانگیز عطّار
در مورد پایان زندگی شیخ عطّار، روایات مختلفی وجود دارد. برخی شهادت او را به سال 607 و بعضی 617 و حتی عدهای 10 جمادی الثانی سال 627 هجری قمری ذکر کردهاند. مرحوم فروزانفر درباره چگونگی مرگ عطّار مینویسد: «قدیمترین مأخذ درباره پایان کار عطّار، روایت ابن الفطوطی است که میگوید: او به دست یک مغول در منطقه شادیاخ نیشابور به قتل رسید که به موجب آن، معلوم میشود عطّار به مرگ طبیعی نمرده و شربت شهادت نوشیده و محل قتلش شهر نیشابور بوده است.
دریغ
ندارد دردِ ما درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان، دریغا
در این حیرت فلکها نیز دیری است
که میگردند سرگردان، دریغا
رهی بس دور میبینم، در این ره
نه سر پیدا و نه پایان، دریغا
چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان
ز جان دردا و از جانان، دریغا
پس از وصلی که همچون باد بگذشت
در آمد این غم هجران، دریغا
منبع: سایت حوزه/خ