عطار، خيامي ديگر(1)
چکيده
مجموعه اي که از رباعيات خيام در دست است به روزگاران جمع آوري شده و بسياري از آنها، رباعيات سرگردان است. عطار نيشابوري خود، رباعي هاي خود را در مجموعه اي به نام مختارنامه در 50 فصل تدوين نموده است.
بعضي از رباعياتي که به نام خيام رقم خورده است، از طبع عطار تراويده است و بسياري از رباعيات عطار، همان مضامين رباعيات خيام را دارد.
در اين مقاله، کوشش شده است اين هم نگري ها و شباهت ها نمايانده شود. با اين تفاوت که تفکرات خيام فيلسوفانه است و تفکرات عطار، فلسفة عرفاني اوست.
واژه هاي کليدي:
رباعي، دو بيتي، وزن پرسيفيک، تفکر خيامي، درماندگي در برابر مرگ، عجز در مقابل اسرار ازل.
بدون شک، دو قالب رباعي و دو بيتي، قالب هاي اصيل ايراني است و در حقيقت، ايرانيان زمزمه هاي عاطفي خود را در اين دو قالب بيان مي کرده اند.
بايد گفت، همان گونه که «فهلويات» زبان دل و عاطفه مردم عراق عجم بوده (محجوب، محمدجعفر، بي تا/98) به نظر مي رسد که چهارگانه ها يا رباعيات، زبان دل مردم خراسان بوده است. بر اين گفته، دلايلي چند وجود دارد:
در کتاب المعجم في معايير اشعار العجم، ابداع وزن و قالب رباعي ـ با ترديد ـ به رودکي، اسناد داده شده است. شمس قيس رازي، طي داستاني، ابداع اين وزن را چنين بيان مي کند:
«... يکي از متقدمان شعراء عجم و پندارم رودکي ـ والله اعلم ـ ... وزني تخريج کرده است که آن وزن را رباعي خوانند و الحق وزني مقبول و شعر مستلذ و مطبوع است و از اين جهت، اغلب نفوس نفيس را بدان رغبت است و بيشتر طباع سليم را بدان، ميل...» (مدرس رضوي، 1314/83) و پس از آن داستان گوزبازي کودکي را نقل مي کند که گردکان او، از گو بيرون افتاد و به قهقري هم به جايگاه باز غلتيد و کودک «از سر ذکاي طبع و صفاي قريحت گفت:
«غلتان غلتان همي رود تا بُنِ گو»
«شاعر را اين کلمات وزني مقبول و نظمي مطبوع آمد، به قوانين عروض مراجعت کرده، آن را از متفرعات بحر هزج بيرون آورد...» (همان/ همان صفحه).
آنچه مسلم است اين داستان پايه و بنيادي استوار ندارد ـ شايد در اذهان و سينه هاي مردم بدين صورت افسانه وار بوده و شمس قيس رازي نيز آن را، در قرن هفتم، نقل کرده باشد ـ اما چند نکته مسلم است:
يکي اين که، به وجود آمدن قالب رباعي، به شاعري ايراني ـ رودکي يا هر کس ديگر ـ اسناد داده شده است.
ديگر اين که منشأ و موطن پيدايش رباعي، خراسان بوده است.
و نکته مهم تر و شايد اصلي، بر سر کودک خراساني است، که «ذکاي طبع» و «صفاي قريحت» او، مجبول به سرودن مصراعي در اين وزن ـ وزن رباعي ـ بوده است. آيا اين وزن، اتفاقي بر زبان اين کودک جاري شده يا سابقه ذهني ـ در ذهن همه صاحب ذوقان خراساني، چه پيش از اسلام و چه بعد از آن ـ داشته است؟
(متأسفانه رباعي و دو بيتي، چون زبان دل و عاطفه مردم بوده است، کمتر ثبت و ضبط شده است و به همين جهت قضاوت در اين باره را مشکل مي کند).
ديگر: در بين رباعياتي که بر زبان شيخ ابوالحسن خرقاني ـ شخصيت بارز عرفاني در قرن پنجم و دوست و استاد شيخ ابوسعيد ابي الخير ـ جاري شده رباعيي است به زبان پهلوي (محجوب/ 163) بدين صورت:
تا گور نشي با ته بتي يار نبو
چون گور شي، از بهر بتي عار نبو
او را کي ميان بسته زنار نبو
او را به ميان عاشقان کار نبو
که خبر از رباعيات ديگري پيش از شيخ ابوالحسن خرقاني ـ با اين زبان ـ مي دهد. زيرا که اين رباعي بسيار پخته و به اسلوب است و چنين نيست که بالبداهه خلق شده باشد، ول متاسفانه مانند بسياري از دو بيتي هاي عاميانه و رباعيات ديگر ـ که فقط به صورت شفاهي ادا مي شده است ـ در جايي مکتوب نيست.
ديگر: در بين مآخذ يوناني، از وزني به نام «پرسيفيک» (ريپکا، 1354/96) نام برده شده، که در بين پارسيان رايج بوده و داراي دو هجاي بلند و دو هجاي کوتاه (UU ـ ـ ) که در عروض عربي به صورت «مستفعَلُ» تلفظ مي شده، و به احتمال قريب به يقين، همين وزن رباعي بوده است، زيرا که « ـ ـ UU / ـ ـ UU / ـ ـ UU/ ـ » در عروض امروز به صورت « ـ ـ U/U ـ ـ U/Uـ ـ U/Uـ » يعني «مفعول مفاعيل مفاعيل فعل» که يکي از اوزان بيست و چهارگانه رباعي است ـ تلفظ مي شود، که مي توان آن را «مستفعَلُ مستفعَل مستفعَل فع» نيز خواند و هيچ مشکلي هم پيش نخواهد آمد. و اين وزن بيشتر در خراسان رايج بوده است.
دليل عيني تر اين بود که در بعد از اسلام، مهد رباعي و رباعي سرايي، در خراسان بوده است و رباعي سرايان بزرگ ايران، در اين ناحيه بزرگ از ايران، به وجود آمده اند. از رودکي گرفته تا ابوالحسن خرقاني، ابوسعيد ابي الخير، خواجه عبدالله انصاري، خيام يا خيامي و بالاخره عطار نيشابوري و جلال الدين محمد مولوي بلخي.
با مقايسة همة رباعياتي که در قسمت مرکزي ايران و حوزه هاي گوناگون ادبي، در ايران و خارج از ايران سروده شده، ميزان رباعيات بازمانده از شعراي خراسان، به مراتب، بيشتر، عميق تر و رايج تر است.
با بررسي و تحقيق در رباعيات موجود ـ به طور کلي ـ مي توان سه نکته اساسي را ذکر کرد:
1ـ رباعي ـ چهارگانه ـ در اصل، شامل چهار مصراع هم قافيه ـ مصرَّع ـ بوده است. رباعي مذکور از ابوالحسن خرقاني، به همين گونه است و با توجه به ديوان هاي موجود ـ تا نيمه قرن پنجم ـ برتري با رباعياتي است که چهار مصراع آن مصرّع است. مثلاً در ديوان مسعود سعد سلمان ـ شاعر لاهورزاد همداني اصل ـ از 410 رباعي موجود در ديوانش، فقط 5 رباعي مصرّع نيست (به تصحيح رشيد ياسمي، بخش رباعيات) ـ موقعيت زماني و مکاني مسعود سعد در خور توجه است.
از نيمه دوم قرن پنجم، کم کم رباعي با سه مصراع هم قافيه ـ اول و دوم و چهارم ـ شايع مي شود و از اواخر قرن 6 به بعد، اکثر رباعي ها، با سه مصراع هم قافيه است. در تشخيص قدمت رباعي ها، اين نکته قابل توجه است.
2ـ رباعي، که مختصرترين قالب شعر است ـ «دو بيتي» در حد آن و «فرد» کمتر از آن ـ خود به تنهايي، يک بُعد فکري شاعري را بيان مي کند. به تعبير ديگر، يک نکته ذهني شاعر، در رباعي بيان مي شود. در همين مورد مي توان به اين نتيجه رسيد که شاعر، سه مصراع از چهار مصراع را به عنوان تمهيد و مقدمه مي گويد و نکته اصلي موردنظر را در مصراع چهارم بيان مي کند. مثلاً در اين رباعي منسوب به خيام (فروغي، فني، 1321/79):
در دايره اي که آمدن و رفتن ماست
او را نه بدايت، نه نهايت پيداست
کس مي نزند دمي در اين معني راست
کاين آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
که سه مصراع اول، مقدمه و زمينه چيني است براي بيان مفهومي متفکرانه و فيلسوفانه، که در مصراع چهارم آمده است:
يا:
جان گرچه در اين باديه بسيار شتافت
مويي بندانست و بسي موي شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشيد بتافت
اما به کمال ذره اي راه نيافت
(عطار، 1358/66)
که حرف اصلي و انديشه نهايي عطار، در مصراع چهارم آمده است (ر.ک. فروغي، 1321/11).
3ـ از زمان رونق و رواج عرفان در خانقاه هاي صوفيان، اين گروه، اقبالي شگرف به اين قالب شعري نمودند ـ شايد به جهت رواجي که در اذهان و زبان مردم داشت ـ و اغلب براي تشحيذ ذهن مريدان و مستمعان، به تناسب حال و مقام، رباعيي از خود يا ديگري، بر زبان مي راندند.
اين کار به حدي شايع بود که حتي رباعياتي از قول عرفاي بزرگ ـ که اغلب از آنان هم نبوده، مثلاً 3 رباعي از قول بايزيد بسطامي ـ نقل مي کردند، که همين امر سبب به وجود آمدن «رباعيات سرگردان» در ادب فارسي شده است، به طوري که گاهي يک رباعي از قول چند نفر، در کتاب هاي گوناگون نقل شده است.
از بين عارفان مشهور، مجموعة رباعياتي از شيخ ابوسعيد ابي الخير (م. 440) و خواجه عبدالله انصاري (م. 481) نقل کرده اند ـ اين رباعيات را محققان از بين آثار منثور آنان، يا از کتب و جاهاي گوناگون فراهم آورده اند ـ و البته اين دو عارف نامي، به رباعي سرايي مشهورند (هر چند محمدبن منور، ساحت ابوسعيد را از شاعري پاک مي داند) (ر.ک. اسرارالتوحيد، 1/105). در ضمن آثار منثور کساني چون شيخ شهاب الدين سهروردي، شيخ احمد غزالي و عين القضاه همداني رباعيات زيبايي آمده است که قابل ملاحظه اند.
اما بحث بر سر دو رباعي سراي مشهور، يکي فيلسوفي دل آگاه و ديگري عارفي دلسوخته، يکي عالم افلاک را با علم خويش درنورديده و ديگري پشت پاي بر افلاک زده، يکي با جبر و مقابله به گشودن مسائل پيچيده رياضي رفته و ديگري با رياضت و خودسازي به مقابله شيطان نفس برخاسته است، دو نيشابوري صاحب نام، دو رباعي سراي مشهور ـ خيام و عطار ـ .
حقيقت اين است که از خيام، مجموعه رباعياتي که بتوان آن را مستند به او کرد در دست نيست، ظاهراً کهنه ترين مجموعه هايي که در کتابخانه هاي داخله و خارجه موجود است در اواسط قرن نهم هجري گرد آمده است که فريدريخ رُزن، فاضل آلماني يک نسخه از آن به دست آورده که در پايان آن رقم 721 ديده مي شود، «ليکن چون کتاب به خط نستعليق است ممکن نيست در آن سال نوشته شده باشد و آن رقم نبايد تاريخ کتابت باشد، چه، اهل خبره، تاريخ کتابت آن مجموعه را مقدم بر سده دهم نمي دانند» (فروغي، 1321/26).
تحقيقات کريستن سن دانمارکي، راجع به رباعيات خيام نيز از 1897 ميلادي، يعني از هنگامي که ژوکوفسکي رساله اي به نام «عمر و رباعيات سرگردان» انتشار داد شروع مي شود. اين رساله را به هنگام تولد پروفسور روزن، به عنوان هديه به وي تقديم داشته است.
کريستن سن، در اين رساله مي نويسد: «خيلي بعيد است تمام رباعياتي که به عمر خيام نسبت مي دهند با آن که داراي هدف ها و منظورهاي گوناگون است، محصول دماغي يک نفر باشد» (شجره، حسين، 1320/170).
به دنبال اين اظهارنظر، کساني چون ادوارد براون، نيکلسن، دکتر روزن و برتلس و تني چند از مستشرقان به کندوکاو در رباعيات خيام پرداختند و ترجمه هايي از رباعيات او ارائه دادند که مشهورترين آنان، ترجمه فيتز جرالد انگليسي (به سال 1859) است که نام خيام را در اروپا و آمريکا و روسيه برآورد.
لازم به ذکر است که نسخه اي شامل 200 رباعي مشهور، به نسخه ون هامر و نسخه اي در کتابخانه بودليان، که در 1460 ميلادي در شيراز نوشته شده!! و نسخه اي در انگلستان موجود است که شامل 158 رباعي، و نسخه دکتر اسپرينگر که در کلکته چاپ شده و شامل 438 رباعي و نسخه کتابخانه آسيايي در کلکته، که شامل 516 رباعي است، در اختيار فيتز جرالد بوده که از بين آنها، رباعيات مشترک را ـ که بالغ بر 104 رباعي مي شده ـ ترجمه کرده است (بهاريان، اکبر، 1345/15).
اما قديمي ترين مأخذي که از خيام ـ ابوالفتح، غياث الدين، امام محمدبن ابراهيم خيام ـ رباعي نقل شده کتاب مرصادالعباد، از نجم الدين رازي است ـ عارف مشهور قرن هفتم، که به سال 620 يعني 103 سال بعد از مرگ خيام ـ که با توجه به تضاد فکري بين عارفان و فيلسوفان، با طعن و لعن بسيار از او ياد مي کند.
جالب توجه اين است که نظامي عروضي که خود خيام را ديده است (ر.ک. چهار مقاله/ 100) و دو داستان درباره او نقل کرده نامي از شاعري او نبرده است و حسن بن زيد بيهقي نيز که شاگرد او بوده، در کتاب تتمة صوان الحکمه، ص66، از خلقيات استاد خويش شمه اي ذکر کرده ولي نامي از شاعري او به ميان نياورده است (ر.ک. جعفري1368/30). اين مطلب و عدم وجود نسخه اي اصيل از رباعيات، و هم زماني و برخورد امام محمد غزالي و شاگردان متعصب و ضد فلسفه او، اين شبهه را در دل ها مي اندازد که امام، حجه الحق علي الخلق (جعفري/ 33) و السيد الاجل، حجه الحق، فيلسوف العالم نصره الدين، سيد حکماء المشرق و المغرب ابي الفتح عمربن ابراهيم الخيامي (رساله جوابيه، به نقل از جعفري، 1368/23) يا اصلاً رباعي نمي سروده و يا بسياري از رباعيات ـ حتي رباعياتي که اصيل پنداشته شده و از مرصادالعباد و تاريخ جهانگشا و فردوس التواريخ ـ تأليف در 808 ـ و کتاب نزهه المجالس، نقل کرده اند ـ مورد ترديد محقق قرار گيرد. ولي عطار نيشابوري خود، رباعيات خود را با دقت و در 50 فصل، تدوين، و به عنوان اولين مجموعه رباعيات، به نام «مختارنامه» براي ما به يادگار گذاشته است.
عطار نيشابوري در آثار خود فقط يک بار در الهي نامه از عمر خيام در ضمن حکايتي ياد مي کند که بيننده اي دانا بر سر گور خيام حاضر مي شود و از خيام در حالي در گور خبر مي دهد که از شرم ادعاي دانش خود، عرق شرمندگي از جانش فرو مي ريزد، چون که در اين دنيا، لاف علم و دانش زده است:
يکي بينندة معروف بودي
که ارواحش همه مکشوف بودي
دمي گر بر سر گوري رسيدي
در آن گور آنچه مي رفتي، بديدي
بزرگي امتحاني کرد خردش
به خاک عمر خيام بردش
بدو گفتا: چه مي بيني در اين خاک؟
مرا آگه کن، اي بيننده پاک!
جوابش داد آن مرد گرامي
که اين، مردي است اندر ناتمامي
بدان درگه که روي آورده بودست
مگر دعوي دانش کرده بودست
کنون چون گشت جهل خود عيانش
عرق مي ريزد از تشوير، جانش
ميان خجلت و تشوير ماندست
وز آن تحصيل در تقصير ماندست
بر آن در، حلقه چون هفت آسمان زد
ز دانش، لاف، آنجا کي توان زد؟
الهي نامه، ريتر/ 272
شگفت اين جاست که اين عارف شاعر، با وجود اين که خود رباعي سرايي نامدار بوده است و قاعدتاً مي بايست لااقل به رباعي و رباعي سرايان پيش از خود ـ آن هم همشهري خود ـ وقوف داشته باشد، در هيچ يک از آثار خود، خيام را به شاعري نام نبرده است و در اين داستان نيز او را «عالمي ناتمام» مي شناسد، چون در درگاه خداوندي «لاف علم» زده است.
پی نوشت ها :
*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 19ادامه دارد...