معاد و عوالم پس از مرگ
نويسنده: دكتر احمد بهشتى
آيا انسان به جز زندگى مادى دنيوى، زندگى ديگرى دارد؟ آياغير از عالم دنيا، عالم يا عوالم ديگرى به نام جهان يا جهانهاىپس از مرگ وجود دارد؟ آيا انسان موجودى تكساحتى و يكبعدى استكه بر اين كره خاكى همچون گياهى مىرويد و مىخشكد و مىپوسد وچيزى جز همين بدن مادى نيست؟ آيا بايد براى عالم يا عوالم پساز مرگ، دغدغه خاطرى نداشته باشيم و سعى ما براين باشد كه سعادتو خوشى اين دنيا را تامين كنيم و به فكر فردا و فرداهاى پس ازمرگ نباشيم؟ آيا ما همان گياه يا حيوانيم با تركيباتى مادى ظريفتر و پيچيدهتر؟ آيا از بعد ديگر وجود خود -كه همان بعد نفسانى و روحانى است- و از ساحت گستردهتر حيات خود كه فراتر از افلاك و سماوات و ارضين است، نبايد پرده برداريم و نبايد چارهانديشى كنيم كه مبادا روزى انگشتحسرت به دندان گزيم و مصداق اين آيه كريمه قرآنى شويم كه: (و يوم يعض الظالم على يديه....) (1) .
«روزى مىآيد كه ستمكار به دندان بر دو دستش مىگزد» .
كارل دوبرل -دانشمند آلمانى- مىگويد:
«علوم طبيعى به خود جرات دادند كه جاودانگى نفس را انكاركنند. ولى خداوند، آنها را كيفر داد و خود آنها را برهان قاطعبر خلود و جاودانگى ساخت» (2) .
در نيمه دوم قرن نوزدهم در اروپاى غوطهور در لجنزار ماترياليسم ، غوغايى بپا شد، چشمهاى بسته گشوده شدند، گوشهاى ناشنوا، شنوا شدند، دلهاى خفته، بيدار گشتند و عقول غافل بهخود آمدند.
در آن روزگار تاريك و ظلمانى، ارواح متجلى شدند. جرقههاى تجرد، چشمهاى عبرتبين را خيره كردند و آنها كه گرفتار خواب غفلت شده بودند، چشم گشودند و خود را بر ضلالت و گمراهى ملامتكردند.
در آن نهضت اروپايى ميليونها نفر از اركان دانش. حضورى چشمگر داشتند. آنها اساتيد فن و علما و پزشكان و مهندسين بودند.
برخى آنها را متهم مىكردند كه جنزده شدهاند و اجنه را ارواح پنداشتهاند يا ساده لوحانى هستند كه سراب را آب مىپندارند و ازحقيقت به دور افتادهاند.
اين تهمتها ناروا بود. در ميدان علم و تجربه، درايت و جوانمردى لازم است. علم و تجربه را بايد با علم و تجربه پاسخداد. آنها كه از راه علوم تجربى به وجود نفس مجرد، اذعان و اعتقاد پيدا كرده بودند، مردمى دقيق و هشيار بودند و هرگز اوهام و خرافات، بر جان و دل آنها چيرگى نيافته بود.
وانگهى مگر كشف وجود اجنه به جاى ارواح، دليلى آشكار بر اينكه موجودات عالم، منحصر به آنچه ما به چشم مسلح يا غير مسلح، مشاهده مىكنيم نيستند، بلكه در وراى محسوسات بلاواسطه و معالواسطه ما، موجودات ديگرى هم هستند كه نمىتوان بر سر آنها تيغ انكار فرود آورد. هرچند كه ما جن را از مجردات و از موجودات نورى نمىدانيم. بلكه بنا به رهنمود قرآن آنها اجسام ناريند، چنان كه انسانها اجسام خاكيند (4) .
ولى ارواح و فرشتگان، خارج از قلمرو مادهاند. آنچه مهم است، اين است كه نبايد جهان و موجودات آن را منحصر در محسوساتبدانيم و از ماوراى محسوسات، بىخبر بمانيم.
در حقيقت، اعتقاد به روح يا نفس مجرد و عدم فناى انسان به فناى تن، به معناى خودباورى انسان است. آنها كه از اين اعتقاد فاصله گرفتهاند، در حقيقت گرفتار ناخودباورى شدهاند. آنها خود را فراموش كردهاند. چرا كه خدا را از ياد بردهاند. قرآن در يكى از دستورات خويش فرمود:
(و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم...) (5) .
«مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند -به كيفرخدا فراموشى- خودشان را از يادشان برد، نباشيد» .
هرچند عقيده به بقاى روح و عوالم پس از مرگ، انسانها را گرفتار كارهايى ناپسند و خرافى كرده و به اعمالى روى آوردهاند كه در خور شان انسان عاقل و مؤمن و متعهد نبوده، ولى اينها بهدليل فاصله گرفتن انسان از مكتب انبيا بوده و سوء استفاده ازيك حقيقت، دليل يا مجوز طرد آن حقيقت نمىشود، بلكه تلاش يا جهادى ديگر مىطلبد كه حقيقت از اوهام و خرافات پيراسته شود وجان و دل انسان از زنگار جهالت و عادات شوم و غلط و دست و پاگير، پاك گردد.
هرگاه پادشاهى مىمرد، زنانش براى پيوستن به او و رفع تنهائى او بر يكديگر پيشى مىگرفتند.
در افريقا بستگان مرده، زنها و كنيزانش را با سم مىكشتند، تابه مرده بپيوندند و او را از وحشت تنهايى نجات دهند.
در برخى از مناطق، هرگاه پادشاهى از دنيا مىرفت، دوازده دخترجوان همراه او زنده به گور مىكردند، تا با او مونس و همدم باشند. شگفت اين كه دخترهاى جوان، در اين راه با يكديگر بهرقابت برمىخاستند واحيانا رقيب خود را مىكشتند، تا مانع از سرراه خود بردارند.
برخى از اقوام، عادت داشتند كه هرگاه فرزندى از آنها جوان مرگ مىشد، مادر يا عمه يا جده او را مىكشتند و با او به خاك مىسپردند تا همدم او باشد.
به اعتقاد برخى، مردگان به جايى مىروند كه در آنجا شكار فراوان، و كالا ارزان، و سال طولانى ، و چشمهها پرآب و جوشان است.
برخى ديگر براين باور بودند كه با فرا رسيدن تاريكى شب، ارواح مردگان بيدار مىشوند و به جستجوى غذا مىپردازند. بلكه برخى معتقد بودند كه آنها هم كشت و درو دارند و همچون زندگانبه كار و تلاش مشغولند و احيانا با يكديگر به جنگ و نبرد برمىخيزند (6) .
هرچند اين اعمال و عقايد، رنگ خرافه دارد; ولى در عين حال ، خبر از يك حقيقت مىدهد. پيامبران خدا همواره تلاش مىكردند كهحقيقت را از اوهام و خرافات، عريان كنند و كام بشر را با آبزلال، سيراب گردانند و او را از نوشيدن آبهاى آلوده و گنديده، برحذر دارند.
عقيده به روح و عوالم پس از مرگ، همان آب زلال است كه نبايد آلوده و گنديدهاش كرد.
هرچند بحث ما به حوزه فلسفه و كلام مربوط نيست و نمىخواهيم به تحليل عقلانى مطالبى كه در فلسفه و كلام قديم و جديد، در اينزمينه مطرح شده بپردازيم، بلكه بحث ما به فلسفه دين، يعنى تحليل عقلانى آنچه در متون دينى آمده، مربوط است. ولى ناديدهگرفتن تلاش و كوشش مستمر فلاسفه و متكلمان، نامى جز ناسپاسى وقدرناشناسى ندارد و بايد از چنين روشى خود را برحذر داريم. از اين رو اعلام مىكنيم كه آنها دو دستهاند:
1 - مگر ممكن است كه خداوند حكيم، ميان نيكوكار و بدكار، فرقنگذارد و مؤمن و كافر را يكسان بنگرد؟ در اين دنيا، چندان فرقى نيست. آيا نبايد در جهان پس از مرگ فرق گذاشته شود؟
شاعرى عربزبان، در وصف زندگى پيش از مرگ چنين گفته است:
كم عالم عالم اعيت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
«چه بسيار دانشمندى كه در زندگى دنيا راه به جايى نمىبرد و پريشان و تهيدست زندگى مىكند و نادان بىسوادى كه او را از رزقو روزى برخودار مىيابى» .
در جهان پس از مرگ، چنين نيست. نيكان ثمره نيكى را مىچينند و بدان، ثمره بدى را.
2 - خداوند بندگان را مكلف كرده است آيا ممكن است كه او ميانبندگان مطيع و بندگان عاصى و سركش فرقى قائل نشود؟
3 - آيا ممكن است كه خداوند حكيم، جهان را بيهوده و عبثآفريده باشد؟ آيا خلقت انسان و جهان، بدون هدف و مصلحت است؟
آيا انسان فقط براى خور و خواب و خشم و شهوت، آفريده شده يابراى خلقت و آفرينش او هدفى والا در خور شان آفريننده حكيم ،لازم است؟
4 - اگر براى انسان معادى نباشد، آيا او پستتر از حيواناتنخواهد بود؟ امتياز انسان بر حيوانات، به عقل و خرد است.
حيوانات از لذات حسى برخودارند و به آلام عقلى گرفتار نيستند; ولى انسان گرفتار آلام عقلى است و اگر به سعادت جاودانى نرسد،حيوانات از او خوشبختترند.
5 - آيا بهتر است كه نعمتهاى الهى مشوب به آفات باشد يا از آفات، پاك و خالص باشد؟ مسلم است كه در اين دنيا هيچ نعمتىخالص از نقمت نيست. پس همان به كه در عوالم پس از مرگ، به نعمتهاى خالص برسيم.
6 - آيا احتياط اقتضا نمىكند كه جانب معاد و عوالم پس از مرگرا فروگذار نكنيم؟ تا اگر حق است، متضرر نشويم و اگر باطل است، متحمل ضررى نشده باشيم؟
7 - چرا كره زمين خزان و بهار داشته باشد و زندگى انسان فقط داراى خزان باشد و بهار و رويش جديد نداشته باشد؟
8 - چرا همانطورى كه انسان از خاك و عناصر آن آفريده مىشود، آفرينش مجدد آن از همين عناصر، محال و ممتنع باشد؟
9 - چرا ما كه خدا را به عنوان صانعى حكيم، قادر و قاهر اثبات كردهايم، بر او روا داريم كه بندگان خود را رها كند وآنها را از پاداش و كيفر معاف دارد، تا هرگونه مىخواهند در ايندنيا زندگى كنند و حقوق يكديگر را زير پا بگذارند و با ظلم و ستم و تعدى، زندگى را بر يكديگر تاريك و وحشتناك سازند؟
ب: منكران حسن و قبح عقلى
هرچند اينان از دفائن عقول (7) بشرى غافل مانده و اعتبار عقل بشر را ناديده انگاشته و به راهى خطرناك رفتهاند، ولى در عينحال مىگويند: معاد امرى جايز و ممكن است چرا كه همان طورى كهيكبار نفس به بدن تعلق يافته، مانعى نيست كه پس از مرگ و مفارقت نفس از بدن، يكبار ديگر هم نفس به بدن تعلق يابد.
چه مانعى دارد كه خداوند بتواند با قدرت بىكران خويش اجزاى بدن انسان را كه با آب و خاك و هوا و بخار درآميخته ، تميز دهد و بار ديگر آنها را جمع كند و بدن را دوباره خلق كند؟ انبياىالهى -به حكم دليل- راستگويند و قرآن سخن راستين خداست و باطلدر آن، راه ندارد. اين مطلب، قطعى است و آيات بعث و جزا و معاد در قرآن فراوان است.
شبهههاى منكران
آنان كه راه انكار پيمودهاند، برد و دستهاند: قدما و متجددان. جا دارد كه در اينجا به شبهههاى آنها نظرى بيفكنيم، تا بر خواننده موشكاف معلوم شود كه آنها تا چه اندازه بهگمراهى افتادهاند.
پاسخ اين است كه خداوند خلقتخود را بر طبق نظام احسن، قرارداده است. اينجا دار عمل است و آنجا دار حساب. ظرفيت عالم دنيابه قدرى تنگ و محصور است كه نه گنجايش پاداش همه اعمال نيكان ونه گنجايش كيفر همه اعمال بدان دارد. بايد عالمى برتر و فراتر و وسيعتر باشد كه داراى چنين گنجايشى باشد.
2 - آفرينش دوباره بدن، اعاده معدوم است و اعاده معدوم، ممتنع است.
پاسخ اين است كه درست است كه فلاسفه اعاده معدوم را ممتنع مىشمارند ، ولى خلقت مجدد بدن و تعلق دوباره نفسى كه خلود و جاودانگى دارد، به بدنى كه بار ديگر خلق شده، مصداق اعاده معدوم نيست و البته توضيح اين مطلب، در كتب فلسفى آمده و دراينجا مناسب نيست.
3 - شبهه ديگر، شبهه «آكل و ماكول» است. اگر انسانى; انسانى ديگر را بكشد و بخورد، چه خواهد شد؟ اگر اين بدن را در معاد، به آكل بدهند، ماكول بدون بدن مىماند و اگر به ماكولبدهند، آكل بدن نخواهد داشت.
پاسخ اين كه اجزاى اصلى بدن هيچ انسانى با اجزاى اصلى بدنانسانى ديگر مخلوط و مشتبه نخواهد شد.
متجددان مىگفتند: چه فرقى ميان انسان و حيوان است؟ به چهدليل، انسان داراى روح مجرد و جاودانى است؟ چه كسى روح را ديدهاست؟ در كدام لابراتوار، روح انسان مورد آزمايش قرار گرفته وكدام ابزار آزمايشگاهى توانسته است ما را از وجود موجودى غيرمادى به نام روح، آگاه سازد؟
ولى بايد توجه كنيم كه استبعاد غير از استدلال است. اينها در اين شبههپراكنى خود از يكسو به جاى استدلال، به استبعاد روى آوردهاند و از سوى ديگر، فكر كردهاند كه مسائل مابعد الطبيعىرا بايد مانند مسائل طبيعى اثبات كرد.
اگر آنها بر مسائل ما بعدالطبيعى جفا كردند و خواستند بهدليل اين كه نمىشود روح را در زير تيغ آزمايشگاه قرار داد و بهتشريح و كالبدشكافى آن پرداخت، انكارش كردند.
خداوند هم براى غلبه بخشيدن به حقيقت، دو راه تازه گشود تا منكران روح مجرد، ناچار باشند با پيمودن اين دو راه، سر تعظيمفرود آورند و وجود آن را اذعان كنند:
1 - خواب مغناطيسى
در عصر ما ميليونها تن از دانشمندان و صاحبنظرانى كه در برابر براهين فلسفى سر فرود نمىآوردند و وجود موجودات مجرد رابعيد يا غير ممكن مىشمردند، از راه مراجعه به خواب مصنوعى ومغناطيسى و حقايق فراوان و بىشمارى كه از اين راه به دست آمد، تسليم حقيقتشدند و تجرد روح را تصديق كردند.
كسى كه به وسيله عامل خواب مصنوعى ، خواب مىشود، حالاتى پيدامىكند كه هرگز در حالت عادى برايش ممكن نبوده است. او به انديشههاى افراد پى مىبرد و اعمال گذشته افراد برايش مكشوف مىشود و چهبسا مسائل مشكل علمى را كه هيچ آگاهى از آنها نداشته، پاسخ صحيح و دقيق مىگويد.
2 - احضار يا ارتباط با ارواح
در اين كه برخى از افراد با ارواح مردگان ارتباط پيدا مىكنند ، نمىتوان شك كرد. منظور اين نيست كه هرگونه ادعايى راصحه گذاريم و باب سوء استفاده را بر روى فرصتطلبان بگشاييم.
ولى اجمالا نمىشود انكار كرد كه برخى -بدون هياهو و جار و جنجال- از اينگونه كارها انجام مىدهند.
دوستى كه اكنون بر بستر خاك آرميده و روحش به عالم برزخشتافته، اهل ادب بود. مىگفت: بارها اتفاق افتاده كه در مثنوى مولوى با مشكلى لاينحل مواجه شدهام. ولى از راه ارتباط با روح مولوى، مشكل را از خود او سؤال كردهام و جوابى دقيق و صحيحدريافت كردهام.
او مىگفت: فرزندان ميتى از من خواستند كه با روح پدرشانمرتبط شوم و از او سؤال كنم كه آيا توصيهاى به فرزندانش ندارد؟
نقل مىكرد كه ارتباط برقرار شد و پدر سفارش كرد كه بدهى داردكه فرزندانش بايد بپردازند. من از روح ميت، نشانه خواستم. او نشانهاى داد كه درستبود و خواستهاش برآورده شد.
دوست مزبور -كه رحمتخدا بر او باد- اهل جار و جنجال و هياهو و سوء استفاده نبود. مطالب را فقط براى دوستان نزديكى كه بهآنها اطمينان داشت، نقل مىكرد.
آنان كه وجود روح مجرد و عوالم پس از مرگ را انكار مىكنند، نمىتوانند در برابر پديده خواب مغناطيسى و ارتباط با ارواح مردگان بىتفاوت باشند و چارهاى جز تصديق و تسليم ندارند.
/الف
«روزى مىآيد كه ستمكار به دندان بر دو دستش مىگزد» .
كارل دوبرل -دانشمند آلمانى- مىگويد:
«علوم طبيعى به خود جرات دادند كه جاودانگى نفس را انكاركنند. ولى خداوند، آنها را كيفر داد و خود آنها را برهان قاطعبر خلود و جاودانگى ساخت» (2) .
«جبريل دولان» در كتاب «پديده روحى» مىنويسد:
در نيمه دوم قرن نوزدهم در اروپاى غوطهور در لجنزار ماترياليسم ، غوغايى بپا شد، چشمهاى بسته گشوده شدند، گوشهاى ناشنوا، شنوا شدند، دلهاى خفته، بيدار گشتند و عقول غافل بهخود آمدند.
در آن روزگار تاريك و ظلمانى، ارواح متجلى شدند. جرقههاى تجرد، چشمهاى عبرتبين را خيره كردند و آنها كه گرفتار خواب غفلت شده بودند، چشم گشودند و خود را بر ضلالت و گمراهى ملامتكردند.
در آن نهضت اروپايى ميليونها نفر از اركان دانش. حضورى چشمگر داشتند. آنها اساتيد فن و علما و پزشكان و مهندسين بودند.
برخى آنها را متهم مىكردند كه جنزده شدهاند و اجنه را ارواح پنداشتهاند يا ساده لوحانى هستند كه سراب را آب مىپندارند و ازحقيقت به دور افتادهاند.
اين تهمتها ناروا بود. در ميدان علم و تجربه، درايت و جوانمردى لازم است. علم و تجربه را بايد با علم و تجربه پاسخداد. آنها كه از راه علوم تجربى به وجود نفس مجرد، اذعان و اعتقاد پيدا كرده بودند، مردمى دقيق و هشيار بودند و هرگز اوهام و خرافات، بر جان و دل آنها چيرگى نيافته بود.
وانگهى مگر كشف وجود اجنه به جاى ارواح، دليلى آشكار بر اينكه موجودات عالم، منحصر به آنچه ما به چشم مسلح يا غير مسلح، مشاهده مىكنيم نيستند، بلكه در وراى محسوسات بلاواسطه و معالواسطه ما، موجودات ديگرى هم هستند كه نمىتوان بر سر آنها تيغ انكار فرود آورد. هرچند كه ما جن را از مجردات و از موجودات نورى نمىدانيم. بلكه بنا به رهنمود قرآن آنها اجسام ناريند، چنان كه انسانها اجسام خاكيند (4) .
ولى ارواح و فرشتگان، خارج از قلمرو مادهاند. آنچه مهم است، اين است كه نبايد جهان و موجودات آن را منحصر در محسوساتبدانيم و از ماوراى محسوسات، بىخبر بمانيم.
سابقه تاريخى اعتقاد به روح و عوالم پس از مرگ
در حقيقت، اعتقاد به روح يا نفس مجرد و عدم فناى انسان به فناى تن، به معناى خودباورى انسان است. آنها كه از اين اعتقاد فاصله گرفتهاند، در حقيقت گرفتار ناخودباورى شدهاند. آنها خود را فراموش كردهاند. چرا كه خدا را از ياد بردهاند. قرآن در يكى از دستورات خويش فرمود:
(و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم...) (5) .
«مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند -به كيفرخدا فراموشى- خودشان را از يادشان برد، نباشيد» .
هرچند عقيده به بقاى روح و عوالم پس از مرگ، انسانها را گرفتار كارهايى ناپسند و خرافى كرده و به اعمالى روى آوردهاند كه در خور شان انسان عاقل و مؤمن و متعهد نبوده، ولى اينها بهدليل فاصله گرفتن انسان از مكتب انبيا بوده و سوء استفاده ازيك حقيقت، دليل يا مجوز طرد آن حقيقت نمىشود، بلكه تلاش يا جهادى ديگر مىطلبد كه حقيقت از اوهام و خرافات پيراسته شود وجان و دل انسان از زنگار جهالت و عادات شوم و غلط و دست و پاگير، پاك گردد.
هرگاه پادشاهى مىمرد، زنانش براى پيوستن به او و رفع تنهائى او بر يكديگر پيشى مىگرفتند.
در افريقا بستگان مرده، زنها و كنيزانش را با سم مىكشتند، تابه مرده بپيوندند و او را از وحشت تنهايى نجات دهند.
در برخى از مناطق، هرگاه پادشاهى از دنيا مىرفت، دوازده دخترجوان همراه او زنده به گور مىكردند، تا با او مونس و همدم باشند. شگفت اين كه دخترهاى جوان، در اين راه با يكديگر بهرقابت برمىخاستند واحيانا رقيب خود را مىكشتند، تا مانع از سرراه خود بردارند.
برخى از اقوام، عادت داشتند كه هرگاه فرزندى از آنها جوان مرگ مىشد، مادر يا عمه يا جده او را مىكشتند و با او به خاك مىسپردند تا همدم او باشد.
به اعتقاد برخى، مردگان به جايى مىروند كه در آنجا شكار فراوان، و كالا ارزان، و سال طولانى ، و چشمهها پرآب و جوشان است.
برخى ديگر براين باور بودند كه با فرا رسيدن تاريكى شب، ارواح مردگان بيدار مىشوند و به جستجوى غذا مىپردازند. بلكه برخى معتقد بودند كه آنها هم كشت و درو دارند و همچون زندگانبه كار و تلاش مشغولند و احيانا با يكديگر به جنگ و نبرد برمىخيزند (6) .
هرچند اين اعمال و عقايد، رنگ خرافه دارد; ولى در عين حال ، خبر از يك حقيقت مىدهد. پيامبران خدا همواره تلاش مىكردند كهحقيقت را از اوهام و خرافات، عريان كنند و كام بشر را با آبزلال، سيراب گردانند و او را از نوشيدن آبهاى آلوده و گنديده، برحذر دارند.
عقيده به روح و عوالم پس از مرگ، همان آب زلال است كه نبايد آلوده و گنديدهاش كرد.
رسالت فلسفه و كلام
هرچند بحث ما به حوزه فلسفه و كلام مربوط نيست و نمىخواهيم به تحليل عقلانى مطالبى كه در فلسفه و كلام قديم و جديد، در اينزمينه مطرح شده بپردازيم، بلكه بحث ما به فلسفه دين، يعنى تحليل عقلانى آنچه در متون دينى آمده، مربوط است. ولى ناديدهگرفتن تلاش و كوشش مستمر فلاسفه و متكلمان، نامى جز ناسپاسى وقدرناشناسى ندارد و بايد از چنين روشى خود را برحذر داريم. از اين رو اعلام مىكنيم كه آنها دو دستهاند:
الف: قائلان به حسن و قبح عقلى
1 - مگر ممكن است كه خداوند حكيم، ميان نيكوكار و بدكار، فرقنگذارد و مؤمن و كافر را يكسان بنگرد؟ در اين دنيا، چندان فرقى نيست. آيا نبايد در جهان پس از مرگ فرق گذاشته شود؟
شاعرى عربزبان، در وصف زندگى پيش از مرگ چنين گفته است:
كم عالم عالم اعيت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
«چه بسيار دانشمندى كه در زندگى دنيا راه به جايى نمىبرد و پريشان و تهيدست زندگى مىكند و نادان بىسوادى كه او را از رزقو روزى برخودار مىيابى» .
در جهان پس از مرگ، چنين نيست. نيكان ثمره نيكى را مىچينند و بدان، ثمره بدى را.
2 - خداوند بندگان را مكلف كرده است آيا ممكن است كه او ميانبندگان مطيع و بندگان عاصى و سركش فرقى قائل نشود؟
3 - آيا ممكن است كه خداوند حكيم، جهان را بيهوده و عبثآفريده باشد؟ آيا خلقت انسان و جهان، بدون هدف و مصلحت است؟
آيا انسان فقط براى خور و خواب و خشم و شهوت، آفريده شده يابراى خلقت و آفرينش او هدفى والا در خور شان آفريننده حكيم ،لازم است؟
4 - اگر براى انسان معادى نباشد، آيا او پستتر از حيواناتنخواهد بود؟ امتياز انسان بر حيوانات، به عقل و خرد است.
حيوانات از لذات حسى برخودارند و به آلام عقلى گرفتار نيستند; ولى انسان گرفتار آلام عقلى است و اگر به سعادت جاودانى نرسد،حيوانات از او خوشبختترند.
5 - آيا بهتر است كه نعمتهاى الهى مشوب به آفات باشد يا از آفات، پاك و خالص باشد؟ مسلم است كه در اين دنيا هيچ نعمتىخالص از نقمت نيست. پس همان به كه در عوالم پس از مرگ، به نعمتهاى خالص برسيم.
6 - آيا احتياط اقتضا نمىكند كه جانب معاد و عوالم پس از مرگرا فروگذار نكنيم؟ تا اگر حق است، متضرر نشويم و اگر باطل است، متحمل ضررى نشده باشيم؟
7 - چرا كره زمين خزان و بهار داشته باشد و زندگى انسان فقط داراى خزان باشد و بهار و رويش جديد نداشته باشد؟
8 - چرا همانطورى كه انسان از خاك و عناصر آن آفريده مىشود، آفرينش مجدد آن از همين عناصر، محال و ممتنع باشد؟
9 - چرا ما كه خدا را به عنوان صانعى حكيم، قادر و قاهر اثبات كردهايم، بر او روا داريم كه بندگان خود را رها كند وآنها را از پاداش و كيفر معاف دارد، تا هرگونه مىخواهند در ايندنيا زندگى كنند و حقوق يكديگر را زير پا بگذارند و با ظلم و ستم و تعدى، زندگى را بر يكديگر تاريك و وحشتناك سازند؟
ب: منكران حسن و قبح عقلى
هرچند اينان از دفائن عقول (7) بشرى غافل مانده و اعتبار عقل بشر را ناديده انگاشته و به راهى خطرناك رفتهاند، ولى در عينحال مىگويند: معاد امرى جايز و ممكن است چرا كه همان طورى كهيكبار نفس به بدن تعلق يافته، مانعى نيست كه پس از مرگ و مفارقت نفس از بدن، يكبار ديگر هم نفس به بدن تعلق يابد.
چه مانعى دارد كه خداوند بتواند با قدرت بىكران خويش اجزاى بدن انسان را كه با آب و خاك و هوا و بخار درآميخته ، تميز دهد و بار ديگر آنها را جمع كند و بدن را دوباره خلق كند؟ انبياىالهى -به حكم دليل- راستگويند و قرآن سخن راستين خداست و باطلدر آن، راه ندارد. اين مطلب، قطعى است و آيات بعث و جزا و معاد در قرآن فراوان است.
آنان كه راه انكار پيمودهاند، برد و دستهاند: قدما و متجددان. جا دارد كه در اينجا به شبهههاى آنها نظرى بيفكنيم، تا بر خواننده موشكاف معلوم شود كه آنها تا چه اندازه بهگمراهى افتادهاند.
الف: شبهات متقدمان
پاسخ اين است كه خداوند خلقتخود را بر طبق نظام احسن، قرارداده است. اينجا دار عمل است و آنجا دار حساب. ظرفيت عالم دنيابه قدرى تنگ و محصور است كه نه گنجايش پاداش همه اعمال نيكان ونه گنجايش كيفر همه اعمال بدان دارد. بايد عالمى برتر و فراتر و وسيعتر باشد كه داراى چنين گنجايشى باشد.
2 - آفرينش دوباره بدن، اعاده معدوم است و اعاده معدوم، ممتنع است.
پاسخ اين است كه درست است كه فلاسفه اعاده معدوم را ممتنع مىشمارند ، ولى خلقت مجدد بدن و تعلق دوباره نفسى كه خلود و جاودانگى دارد، به بدنى كه بار ديگر خلق شده، مصداق اعاده معدوم نيست و البته توضيح اين مطلب، در كتب فلسفى آمده و دراينجا مناسب نيست.
3 - شبهه ديگر، شبهه «آكل و ماكول» است. اگر انسانى; انسانى ديگر را بكشد و بخورد، چه خواهد شد؟ اگر اين بدن را در معاد، به آكل بدهند، ماكول بدون بدن مىماند و اگر به ماكولبدهند، آكل بدن نخواهد داشت.
پاسخ اين كه اجزاى اصلى بدن هيچ انسانى با اجزاى اصلى بدنانسانى ديگر مخلوط و مشتبه نخواهد شد.
ب: شبهات متجددان
متجددان مىگفتند: چه فرقى ميان انسان و حيوان است؟ به چهدليل، انسان داراى روح مجرد و جاودانى است؟ چه كسى روح را ديدهاست؟ در كدام لابراتوار، روح انسان مورد آزمايش قرار گرفته وكدام ابزار آزمايشگاهى توانسته است ما را از وجود موجودى غيرمادى به نام روح، آگاه سازد؟
ولى بايد توجه كنيم كه استبعاد غير از استدلال است. اينها در اين شبههپراكنى خود از يكسو به جاى استدلال، به استبعاد روى آوردهاند و از سوى ديگر، فكر كردهاند كه مسائل مابعد الطبيعىرا بايد مانند مسائل طبيعى اثبات كرد.
اگر آنها بر مسائل ما بعدالطبيعى جفا كردند و خواستند بهدليل اين كه نمىشود روح را در زير تيغ آزمايشگاه قرار داد و بهتشريح و كالبدشكافى آن پرداخت، انكارش كردند.
خداوند هم براى غلبه بخشيدن به حقيقت، دو راه تازه گشود تا منكران روح مجرد، ناچار باشند با پيمودن اين دو راه، سر تعظيمفرود آورند و وجود آن را اذعان كنند:
1 - خواب مغناطيسى
در عصر ما ميليونها تن از دانشمندان و صاحبنظرانى كه در برابر براهين فلسفى سر فرود نمىآوردند و وجود موجودات مجرد رابعيد يا غير ممكن مىشمردند، از راه مراجعه به خواب مصنوعى ومغناطيسى و حقايق فراوان و بىشمارى كه از اين راه به دست آمد، تسليم حقيقتشدند و تجرد روح را تصديق كردند.
كسى كه به وسيله عامل خواب مصنوعى ، خواب مىشود، حالاتى پيدامىكند كه هرگز در حالت عادى برايش ممكن نبوده است. او به انديشههاى افراد پى مىبرد و اعمال گذشته افراد برايش مكشوف مىشود و چهبسا مسائل مشكل علمى را كه هيچ آگاهى از آنها نداشته، پاسخ صحيح و دقيق مىگويد.
2 - احضار يا ارتباط با ارواح
در اين كه برخى از افراد با ارواح مردگان ارتباط پيدا مىكنند ، نمىتوان شك كرد. منظور اين نيست كه هرگونه ادعايى راصحه گذاريم و باب سوء استفاده را بر روى فرصتطلبان بگشاييم.
ولى اجمالا نمىشود انكار كرد كه برخى -بدون هياهو و جار و جنجال- از اينگونه كارها انجام مىدهند.
دوستى كه اكنون بر بستر خاك آرميده و روحش به عالم برزخشتافته، اهل ادب بود. مىگفت: بارها اتفاق افتاده كه در مثنوى مولوى با مشكلى لاينحل مواجه شدهام. ولى از راه ارتباط با روح مولوى، مشكل را از خود او سؤال كردهام و جوابى دقيق و صحيحدريافت كردهام.
او مىگفت: فرزندان ميتى از من خواستند كه با روح پدرشانمرتبط شوم و از او سؤال كنم كه آيا توصيهاى به فرزندانش ندارد؟
نقل مىكرد كه ارتباط برقرار شد و پدر سفارش كرد كه بدهى داردكه فرزندانش بايد بپردازند. من از روح ميت، نشانه خواستم. او نشانهاى داد كه درستبود و خواستهاش برآورده شد.
دوست مزبور -كه رحمتخدا بر او باد- اهل جار و جنجال و هياهو و سوء استفاده نبود. مطالب را فقط براى دوستان نزديكى كه بهآنها اطمينان داشت، نقل مىكرد.
آنان كه وجود روح مجرد و عوالم پس از مرگ را انكار مىكنند، نمىتوانند در برابر پديده خواب مغناطيسى و ارتباط با ارواح مردگان بىتفاوت باشند و چارهاى جز تصديق و تسليم ندارند.
پی نوشت :
1) الفرقان:27.
2) دائرهالمعارف القرن العشرين از محمد فريد وجدى، ج1، ص 101«اخر» .
3) همان، ص 101 و 102.
4) در سوره اعراف، آيه 11 از زبان شيطان چنين آمده است:
«خلقتنى من نار و خلقته من طين» .
5)الحشر:19.
6)دائرهالمعارف القرن العشرين،(پيشين)صفحات 92 تا 94.
7)اشاره استبه تعبيرى از اميرالمؤمنين(ع) كه يكى از اهدافبعثت انبيا را كاوش دفينههاى عقول انسان معرفى كرده و فرمودهاست: «فبعث اليهم انبيائه و واتر اليهم رسله ليستادوهم ميثاقفطرته و يثيروا لهم دفائن العقول» (نهجالبلاغه، خطبه 1).
/الف