اعتراضاتي به کارکردگرايي

يک نظريه‌ي مربوط به ذهن بايد همه‌ي ويژگي‌هاي ذهني را کاملاً تبيين کند. از مهم‌ترين ويژگي‌هاي ذهني، کيفيات ذهني و حيث التفاتي است (نظريه‌هاي مربوط به ذهن بايد عليت ذهني را هم تبيين کنند؛ براي بحث
دوشنبه، 2 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
اعتراضاتي به کارکردگرايي
 اعتراضاتي به کارکردگرايي



 

يک نظريه‌ي مربوط به ذهن بايد همه‌ي ويژگي‌هاي ذهني را کاملاً تبيين کند. از مهم‌ترين ويژگي‌هاي ذهني، کيفيات ذهني و حيث التفاتي است (نظريه‌هاي مربوط به ذهن بايد عليت ذهني را هم تبيين کنند؛ براي بحث درباره‌ي عليت ذهني بر همين اساس، اعتراض‌هايي به نظريه‌ي کارکردگرايي وارد شده است.

1. اشکال آزاد مشربي (1)

براساس اشکال آزاد مشربي، کارکردگرايي ذهن‌مندي را به اموري اسناد مي‌دهد که (از لحاظ شهودي) ذهن‌مند نيستند. يکي از اين موارد دستگاه سرآدمکي (2) و دستگاه چيني (3) است که ند بلاک ترسيم مي‌کند. هدف از اين آزمون‌هاي فکري اين است که روشن شود کارکردگرايي قادر به تبيين کيفيات ذهني نيست. دستگاه سر آدمکي متشکل از آدمک‌هايي است که به محض دريافت يک ورودي خاص، دکمه‌اي را فشار مي‌دهند و حالت کارت را تغيير مي‌دهند. مجموع آدمک‌ها مي‌توانند ساختار کارکردي يک انسان را اجرا کنند. هر چند مي‌توان ذهن‌مندي را به تک تک آدمک‌ها اسناد داد، اسناد ذهن‌مندي به مجموعه‌ي کارکردي‌اي که از آنها تشکيل مي‌شود، خلاف شهود است. همچنين دستگاه چيني از يک ميليارد جمعيت چين تشکيل شده است که با بي‌سيم، همانند سلول‌هاي عصبي عمل مي‌کنند و در مجموع دستگاه کارکردي يک انسان را به نمايش مي‌گذارند، اما نمي‌توان به مجموع آنها ذهن‌مندي را اسناد داد؛ براي مثال، آنها نمي‌توانند کيفيت ذهني قرمز يا کيفيت ذهني درد را تجربه کنند. (4) پاتنم براي گريز از اين اشکال، يک قيد را به دستگاه کارکردي مي‌افزايد: خود اجزاي دستگاه نبايد از ساختار کارکردي کامل (همانند مجموعه) برخوردار باشند. ند بلاک براي پاسخ به اين اشکال آزمون فکري ديگري را مطرح مي‌کند: «آدمک‌هاي ذرات بنيادين». فرض کنيد آدمک‌هاي هوشمندي در مريخ وجود دارند که از ماده‌ي خودشان ذراتي همانند الکترون‌ها، پروتون‌ها و ساير ذرات بنيادين ما را مي‌سازند. آنها سفينه‌هاي فضايي بسيار کوچکي مي‌سازند که رفتار ذرات بنيادين ما را تقليد مي‌کنند. فرض کنيد شما به آنجا مي‌رويد و بي‌خبر از همه جا از آن ذرات به جاي اکسيژن تنفس مي‌کنيد، از آنها در پرورش گياهان استفاده مي‌کنيد و مانند اينها. پس از چند سال بدن شما به طور عمده از همين سفينه‌هاي فضايي (که آدمک‌هاي مريخي در آنها نشسته‌اند) تشکيل شده است. در اينجا صرفاً به اين دليل که بدن شما از موجوداتي تشکيل شده که خودشان به تنهايي ساختار کارکردي شما را دارند، نمي‌توان ذهن‌مندي را از شما نفي کرد (اساساً ممکن است هر يک از سلول‌هاي ما بهره‌ي ذهني بسيار اندکي داشته باشند. اين باعث نمي‌شود که ذهن‌مندي از ما نفي شود). پس پاتنم نمي‌تواند ذهن‌مندي را با اين قيد محدود کند.

2. اشکال حصرگرايي

يک اشکال مهم به نظريه‌ي اين هماني ذهن و مغز، اين بود که اين نظريه بسيار حصرگرا و تنگ نظر است، زيرا حالات ذهني مي‌توانند به گونه‌هاي مختلفي غير از تحقق مغزي - عصبي تحقق پيدا کنند. مي‌توان روبات ذهن‌مندي را تصور کرد که مغزش از تراشه‌هاي کامپيوتري ساخته شده است يا مريخي هوشمندي را تصور کرد که مغز سيليکوني دارد يا موجودات غيرمادي مانند فرشتگان را تصور کرد که بدون هيچ سازوکار فيزيکي‌اي از حالات ذهني برخوردارند. تصور هيچ يک از اين امور متضمن تناقض نيست، پس ذهن‌مندي را نمي‌توان با حالات مغزي يکي گرفت. يکي از مزاياي اوليه‌ي کارکردگرايي اين بود که تحقق‌پذيري چندگانه‌ي حالات ذهني را تضمين مي‌کرد. اين نظريه حالات ذهني را با چينش‌ها و ساختارهاي کارکردي يکي مي‌دانست و اين ساختارها مي‌توانستند در مواد مختلف تحقق پيدا کنند؛ از موجود مريخي گرفته تا روبات و نفوس غيرمادي.
ولي ند بلاک خود کارکردگرايي را نيز متهم به حصارگرايي مي‌کند. هم کارکردگرايي عرفي (مبتني بر روان‌شناسي عاميانه) و هم روان‌کارکردگرايي (مبتني بر روان‌شناسي علمي) دچار نوعي حصر‌گرايي انساني هستند، زيرا معلوم نيست يک مريخي اين حالات کارکردي عرفي يا روان‌کارکردي را داشته باشد. تنها راه اين است که روان‌کارکردگرايي را بر اساس روان‌شناسي جهان شمول (5) تعريف کنيم، نه صرفاً روان‌شناسي انساني، (6) ولي مشکل اين است که اصل امکان اين نوع روانشناسي مورد ترديد است. آيا واقعاً مي‌توان شاخه‌اي از روان‌شناسي داشت که ميان انسان‌ها، مريخي‌ها و ساير موجودات ذهن‌مند مشترک باشد؟
ديويد لوئيس به همين ترتيب اشکال تحقق چندگانه را با صورت‌بندي آزمون فکري درد مريخي و درد ديوانه بر کارکردگرايي وارد مي‌کند. مرد ديوانه احساسي مشابه با احساس ما هنگام درد دارد و حالات مغزي او هنگام درد با حالات مغزي ما يکي است، ولي علت‌ها و معلول‌هايي که در او ايجاد درد مي‌کنند با علت‌ها و معلول‌هاي ما متفاوت‌اند. درد در ما اغلب موجب پريشاني مي‌شود، اما در مرد ديوانه موجب مي‌شود که به رياضيات فکر کند. فرد مريخي هم احساسي مشابه با احساس ما هنگام درد دارد، اما تحقق فيزيکي درد در او متفاوت است. به جاي شليک عصب C، حفره‌هاي کوچکي در پاهايش متورم مي‌شوند. اولي مستقيماً به کارکردگرايي مربوط است و دومي در ابتدا به فيزيکاليسم و در وهله‌ي بعد به «روان‌کارکردگرايي» مربوط است. به نظر لوئيس، به لحاظ شهودي هم مرد ديوانه ممکن است و هم مرد مريخي (هر چند شايد نتوانيم اين امکان را ثابت کنيم)؛ بنابراين هر نظريه‌اي درباره‌ي مسئله‌ي ذهن و بدن بايد اين فرض‌هاي ممکن را هم در خود بگنجاند و آنها را تبيين کند. مشکل کارکردگرايي عرفي اين است که نمي‌تواند براساس نقش‌هاي علّي عاميانه، مرد ديوانه را تبيين کند، زيرا مرد ديوانه همان احساس ما را هنگام درد دارد (پس ذهن دارد)، اما از نقش‌هاي علّي متفاوت و عجيب و غريبي برخوردار است، و مشکل روان‌کار‌کردگرايي اين است که به حالات عصبي استناد مي‌کند، درحالي که مرد مريخي بدون حالات عصبي، درد دارد. (7)

3. کيفيات ذهني معکوس

اشکال کيفيات معکوس به اين ترتيب است: فرض مي‌کنيم که هر دوي ما از لحاظ کارکردي (و در نتيجه در رفتار) يکسانيم، ولي تجربه‌ي رنگي من هنگام ديدن گوجه‌فرنگي همانند تجربه‌ي رنگي شما هنگام ديدن چمن است و برعکس. با اين حال، هر دوي ما گوجه‌فرنگي را «قرمز» و چمن را «سبز» مي‌ناميم؛ بنابراين کارکردگرايي نمي‌تواند تفاوت کيفيات ذهني ما را صرفاً با استناد به حالات کارکردي ما نشان دهد، زيرا نقش‌هاي کارکردي قرمز ديدن در من و سبز ديدن در شما يکسان‌اند. هر دوي ما ورودي چمن را دريافت مي‌کنيم، اما من خروجي «سبز» و شما خروجي «قرمز» را بيرون مي‌دهيد. اگر قرار باشد که حالات ذهني را همين روابط ورودي و خروجي مشخص کنند، کيفيت ذهني سبز در من و قرمز در شما بايد يکي باشند.
در اين قبيل آزمون‌هاي فکري، مقايسه‌ي بين اشخاصي (8) کيفيات ذهني مطرح مي‌شود. بسياري از اثبات‌گرايان (9) سنتي اين نوع مقايسه را به لحاظ تجربي اثبات‌ناپذير و ابطال‌ناپذير مي‌دانستند و آن را به عنوان يک فرض متافيزيکيِ بي‌معنا رد مي‌کردند، اما برخي تلاش کردند تا دست کم در مقام نظر، نشان دهند که اين فرض به وسيله‌ي تجربه اثبات‌پذير است. فرض کنيد که ابزار علمي - عصبي‌اي وجود دارد که در سر شما کار گذاشته مي‌شود و تجربه‌ي بينايي شما را به مغز من انتقال مي‌دهد. من با چشمان بسته گزارش دقيقي از آنچه شما مي‌بينيد، ارائه مي‌دهم، ولي فقط از اين تعجب مي‌کنم که چرا آسمان زرد است، چمن قرمز است و مانند اينها. آيا اين به طور تجربي اختلاف کيفيات ما را تأييد نمي‌کند؟
اما در همين جا فرض کنيد که تکنيسين، سيم را از کابل اتصالي مي‌کشد، آن را 180 درجه معکوس مي‌کند و دوباره آن را داخل پريز مي‌کند. حال من گزارش مي‌دهم که آسمان آبي است، چمن سبز است و مانند اينها. جهت صحيح سيمي کدام است؟ طراحي و ساخت چنين ابزاري مستلزم آن است که دقت آن با بهنجارسازي گزارش‌هاي هر دو شخصي تنظيم يا تضمين شده باشد، پس به نقطه‌ي شروع بر مي‌گرديم؛ بنابر اين مقايسه‌ي بين اشخاصي کيفيات ذهني حتي با بهترين تکنولوژي ممکن نيست و نمي‌توان آن را با تجربه تأييد يا ابطال کرد. (10)
به دليل همين اشکالات، طرفداران کيف معکوس به جاي مقايسه‌ي بين اشخاصيِ کيفيات ذهني، مقايسه‌ي درون شخصي (11) را مطرح کردند. به جاي اينکه کيفيات ذهني را در اشخاص مختلف با هم مقايسه کنيم، آنها را به صورت معکوس در شخص واحدي مقايسه مي‌کنيم. فرض کنيد يک روز صبح بيدار مي‌شويد و مي‌بينيد که چمن قرمز شده، آسمان زرد شده و مانند اينها. هيچ کس ديگري در جهان متوجه ناهنجاري رنگ‌ها نشده است، پس بايد مشکل از شما باشد. شما حق داريد نتيجه بگيريد که دچار کيفيات رنگي معکوس شده‌ايد (و بعداً متوجه مي‌شويد که يک فيزيولوژيست اعصاب سلول‌هاي عصبي شما را براي اين کار دست‌کاري کرده است).
در اينجا ابتدا به نظر مي‌رسد که گزاره‌هاي مربوط به کيفيات ذهني را مي‌توان به طور توجيه‌پذيري اظهار کرد، و به طور تجربي تأييد و حتي تبيين کرد.
دنت و بسياري ديگر از فيلسوفان ذهن مقايسه‌ي درون شخصي کيفيات ذهني را نيز اثبات‌پذير نمي‌دانند، زيرا در داستان فوق جراح اعصاب از دو راه مي‌تواند کيفيات را معکوس کند: (1) يکي از دريچه‌هاي پديدآورنده‌ي کيفيات ذهني؛ مانند اينکه عصب بينايي را به گونه‌اي معکوس کرده باشد که همه‌ي رويدادهاي عصبي مربوطه برعکس ارزش‌هاي معمولي و اصلي خود بشوند. اين کار، طبق فرض، کيفيات ذهني را معکوس مي‌کند. (2) همه‌ي دريچه‌هاي اوليه را دست‌نخورده رها کند و صرفاً برخي از پيوندهاي دسترسي به حافظه را معکوس کرده باشد. اين کار، طبق فرض، به هيچ وجه کيفيات ذهني شما را معکوس نمي‌کند، اما فقط استعدادهاي مربوط به حافظه‌ي شما را براي واکنش به آنها معکوس مي‌کند.
وقتي که بيدار مي‌شويد و جهان بينايي خود را به کلي ناهنجار مي‌يابيد، فرياد خواهيد زد: «عجب! اتفاقي افتاده! يا کيفيات ذهني من معکوس شده‌اند، يا واکنش‌هاي متصل به حافظه‌ي من به کيفيات ذهني معکوس شده‌اند. نمي‌دانم کدام يک از اينها رخ داده است!» (12)
بدين ترتيب، از نظر دنت، آزمون فکري طيف معکوس پشتوانه شهودي قوي‌اي ندارد تا کارکردگرايي يا فيزيکاليسم را تضعيف کند.

4 . حيات التفاتي

جان سرل آزمون فکري اتاق چيني را عليه کارکردگرايي (و اساساً هوش مصنوعي) مطرح کرده است. اين اشکال در مورد آزمون تورينگ نيز که مبناي کارکردگرايي ماشيني است، مطرح مي‌شود. لبّ اشکال اين است که مي‌توانيم موجودي را تصور کنيم که حالات کارکردي ما را اجرا مي‌کند، بدون اينکه حيث التفاتي (معناشناسي) داشته باشد و از آنجا که حيث التفاتي مقوم ذهن‌مندي است، نمي‌توانيم حالات کارکردي را هم ارز ذهن‌مندي بدانيم.
استدلال اتاق چيني به اين ترتيب است: فرض کنيد من به عنوان کسي که چيني نمي‌داند، در اتاقي حبس شده‌ام که پر است از علايم چيني درون جعبه‌ها. يک کتاب راهنما به زبان فارسي در اختيار من گذاشته‌اند تا علايم چيني را در کنار هم قرار دهم و مجموعه‌اي از علايم چيني را در پاسخ به مجموعه‌ي ديگري از علايم چيني که از طريق پنجره‌اي کوچک داخل اتاق مي‌شوند، ارائه دهم. علايم مجهولي که داخل اتاق مي‌شوند «سؤال» نام دارند. علايمي که من بر مي‌گردانم «پاسخ» به آن سؤالها نام مي‌گيرند. جعبه‌هاي پر از علايمي که در اختيار من است، «پايگاه داده‌ها» (13) خوانده مي‌شوند و کتاب راهنماي فارسي «برنامه» نام دارد. افرادي که سؤال‌ها را به من مي‌دهند و کتاب راهنما را طراحي کرده‌اند، برنامه‌نويس هستند و من هم «رايانه» نام دارم. فرض کنيد که من به خوبي از پس جابجا کردن علايم بر مي‌آيم و برنامه‌نويس‌ها نيز برنامه را به خوبي نوشته‌اند، به طوري که پاسخ‌هاي من به سؤالات از پاسخ‌هاي چيني‌زبانان بومي قابل تشخيص نيست. من آزمون تورينگ را براي فهميدن زبان چيني مي‌گذرانم. اما به هر حال، من يک کلمه هم چيني نمي‌فهمم و اگر چيني را بر اساس اجراي برنامه‌اي براي فهميدن چيني نفهمم، هيچ رايانه‌ي رقمي (14) نيز صرفاً بر همين اساس چيني را نخواهد فهميد، زيرا همه‌ي چيزهايي که يک رايانه‌ي رقمي دارد من هم دارم.
جان سرل اين استدلال را به شکل زير صورت‌بندي کرده است:
مقدمه 1: برنامه، صوري (نحوي) (15) است.
مقدمه‌ي 2: ذهن، محتوا (معناشناسي) (16) دارد.
مقدمه‌ي 3: نحو براي معناشناسي کافي نيست.
قضيه‌ي اتاق چيني صدق مقدمه 3 را نشان مي‌دهد. نتيجه به طور منطقي از اين سه مقدمه به دست مي‌آيد: «برنامه، ذهن نيست» و اين نتيجه هوش مصنوعي (و کارکردگرايي) را ابطال مي‌کند. (17) در ادامه اعتراضاتي را که به استدلال اتاق چيني وارد شده‌اند، ملاحظه مي‌کنيم.

1. 4. پاسخ دستگاه‌ها

شخصي که درون اتاق است چيني نمي فهمد، اما اين اشکالي به کارکردگرايي (يا هوش مصنوعي) نيست، زيرا شخص فقط بخشي از دستگاه کارکردي‌اي است که قرار است چيني را بفهمد. شايد بتوان شخص را واحد پردازش مرکزي يک دستگاه بزرگتر دانست. دستگاه بزرگ‌تر مشتمل است بر حافظه (کتاب راهنما)، حالات مياني و دستورالعمل‌ها. هرچند شخصي که برنامه را اجرا مي‌کند چيني نمي‌فهمد، کل اين دستگاه بزرگ‌تر چيني را مي‌فهمد.
ند بلاک از نخستين کساني است که «پاسخ دستگاه‌ها» (18) را مطرح کرد. (19)
دنيل دنت، (20) جري فودر (21) و ديگران هم از اين پاسخ دفاع کردند.
پاسخ جان سرل به اين اشکال از اين قرار است: شخص مي‌تواند (دست کم در مقام نظر) کل اين دستگاه را دروني‌سازي کند، همه‌ي دستورالعمل‌ها را حفظ کند و همه‌ي محاسبات را در ذهن خودش انجام دهد، مي‌تواند از اتاق خارج شود و چيني سخن بگويد، اما هنوز نمي‌تواند «هيچ معنايي را به نمادهاي صوري ضميمه کند». پس شخص مي‌تواند خودش کل دستگاه باشد، اما همچنان چيني نفهمد و نتواند از نحو به معناشناسي برسد. (22)
هاولند (23) معتقد است که سرل در اين پاسخ ميان سطوح مختلف توصيف خلط کرده است. سرل مي‌گويد اگر من به طور آگاهانه ساختارها و عمليات صوري اساسي‌اي را که براساس اين نظريه، براي اجراي ذهن کافي‌اند در ذهن خودم اجرا کنم، چه خواهد شد؟ به نظر هاولند، اينکه من نمي‌توانم چيني بفهمم ربطي به اينجا ندارد؛ من صرفاً اجراکننده هستم. دستگاه بزرگ‌تري که اجرا مي‌شود چيني را مي‌فهمد. پس سرل ميان سطح توصيف اجراکننده و اجراشونده خلط کرده است.

2. 4. پاسخ روبات

پاسخ روبات که بر نظريه‌هاي علّيِ دلالت (24) مبتني است، ييشنهاد مي‌کند که آنچه مانع از فهم چيني و معنا دادن به کلمات است، انقطاع حسي - حرکتي کلمات از واقعياتي است که قرار است آنها را بازنمايي کنند. براساس اين نظريه‌ي علّي، اگر قرار است کلمات معنا داشته باشند، بايد با محيط بيروني مرتبط باشند. اگر روبات بتواند توانايي‌هايي مانند ادراک محيط، راه رفتن و غيره را به نمايش بگذارد، مي‌تواند معاني کلمات را بفهمد؛ براي مثال، ما معناي «همبرگر» را مي‌دانيم، زيرا آن را چشيده‌ايم يا از کسي که آن را چشيده شنيده‌ايم و.... (25)
سرل معتقد است ادراک حسي کاري جز افزودن به ورودي‌هاي شخص يا رايانه انجام نمي‌دهد و اين ورودي هم صرفاً نحوي است. مي‌توانيم اين کار را با تغييري در داستان اتاق چيني انجام دهيم. فرض کنيد شخص علاوه بر دريافت حروف چيني از روزنه‌ي اتاق، مجموعه اعدادي را هم دريافت مي‌کند که روي يک نوار در گوشه‌ي اتاق قرار دارند. کتاب راهنما اعداد را هم مثل حروف چيني، به عنوان عدد دريافت مي‌کند. اين اعداد، بدون اينکه شخص بداند، خروجي‌هاي رقمي‌سازي شده‌ي يک دوربين ويديويي هستند. سرل استدلال مي‌کند که اين ورودي‌هاي نحويِ جديد نمي‌توانند موجب شوند که شخص معناي حروف چيني را بفهمد، بلکه فقط کار اضافه‌اي است که شخص بايد انجام دهد. (26)
فودر (27) سرل را در اين مدعا صادق مي‌داند که تحقق بخشيدن به همان برنامه‌اي که مغز تحقق مي‌دهد، براي داشتنِ گرايش‌هاي گزاره‌ايِ (28) مختص به اندام‌واره‌هاي مغزدار کافي نيست، اما اعتراض سرل به پاسخ روبات وارد نيست. اگر يک رايانه روابط علّي مناسبي با جهان داشته باشد، گرايش‌هاي گزارهاي خواهد داشت، ولي اين روابط همان روابطي نيستند که آدمک درون سر روبات برقرار مي‌کند. ما نمي‌دانيم که روابط علّي مناسب چه هستند. سرل مرتکب مغالطه‌ي زير شده است: از «آدمک، رابطه‌ي علّي مناسب نيست» نتيجه مي گيرد که هيچ رابطه‌ي علّي مناسبي وجود ندارد. به نظر فودر، شواهد تجربي بسياري وجود دارد که فرايندهاي ذهني متضمن «کار با نمادها» (29) هستند. سرل هيچ جايگزيني براي اين تبيين ارائه نمي‌دهد (اساساً استدلال فودر بر «زبان فكر» (30) فقدان تبيين جايگزين است. او اين استدلال را «تنها بازيِ شهر» (31) ناميده است؛ يعني تنها تبيين موجود).

3. 4 . پاسخ شبيه‌ساز مغز

پاول و پتريشا چرچلند پيشنهاد داده‌اند که اگر الگوي عصبي مغز را شبيه‌سازي کنيم، مي‌توانيم حالات التفاتي را به وجود آوريم. به جاي برنامه‌هاي معمولي هوش مصنوعي، فرض کنيد که برنامه‌ي هوش مصنوعي، مجموعه شليک‌هاي عصبي‌اي را که در مغز چيني‌زبانان بومي هنگام فهميدن چيني رخ مي‌دهد، شبيه‌سازي مي‌کند. در اين صورت، طرز کار رايانه دقيقاً همانند مغز يک چيني‌زبان است و درست به همان صورت اطلاعات را پردازش مي‌کند، پس چيني مي‌فهمد. (32)
پاسخ سرل: شباهت به فرايندهاي مغزي براي حيث التفاتي يا فهميدن کافي نيست. سرل داستان ديگري را تصور مي‌کند: فرض کنيد شخص در اتاقي قرار دارد که پر از لوله‌هاي آب است. برنامه به او مي‌گويد هنگام دريافت حروف چيني (ورودي‌ها) کدام شير آب را باز کند و ...، اين سازوکار درست شبيه به شليک عصب‌هاي مغزي هنگام فهميدن چيني است، اما در اينجا نه خود شخص نه لوله‌هاي آب هيچ کدام چيني نمي‌فهمند. (33)
چرچلندها در پاسخ مي‌پذيرند که اتاق چيني، زبان چيني را نمي‌فهمد، اما معتقدند که اين استدلال از جهل ما به پديده‌هاي شناختي و معناشناختي استفاده مي‌کند (يعني اين شهود، مبتني بر جهل است). استدلال سرل مثل اين است که کسي در يک شيء مغناطيسي ايجاد موج کند و استدلال کند که فقدان نور مرئي، کذب نظريه‌ي الکترومغناطيسيِ مکسولِ (34) را نشان مي‌دهد. چرچلندها مغز را يک دستگاه پيوندگرا (35) مي‌دانند، نه دستگاهي که نمادهايي را براساس قواعد حساس به ساختار، اجرا مي‌کند. دستگاه اتاق چيني از راهبردهاي محاسباتي نادرستي استفاده مي‌کند؛ بنابراين چرچلندها با سرل در رد هوش مصنوعي سنتي موافق‌اند، اما پاسخ شبيه‌ساز مغز را قبول دارند و استدلال مي‌کنند که شهودهاي ما در مورد اين قبيل دستگاه‌هاي پيچيده قاصرند (همانند مثال نظريه‌ي الکترومغناطيسي مکسول). هيچ يک از سلولهاي عصبي به تنهايي زبان نمي‌فهمند، بلکه کل مغز من زبان را مي‌فهمد. (36)

4. 4. پاسخ اذهان ديگر

ما از چه طريقي مي‌فهميم که ساير انسان‌ها چيني يا هر زبان ديگري را مي‌فهمند؟ چنين چيزي را فقط از طريق رفتار آنها مي‌فهميم. اگر رايانه بتواند آزمون‌هاي رفتاري را به خوبي بگذراند، بايد شناخت و فهم را به آن اسناد دهيم، همان‌طور که به انسان‌هاي ديگر اسناد مي‌دهيم.
سرل پاسخ کوتاهي به اين استدلال مي‌دهد: ما صرفاً ذهن‌مندي ديگران را در برخوردهايي که با آنها داريم پيش‌فرض مي‌گيريم، همان‌طور که در فيزيک، وجود اشيا را پيش‌فرض مي‌گيريم. (37)

5. 4. پاسخ شهود

استدلال اتاق چيني مبتني بر شهود است؛ اين شهود که رايانه (يا شخصي که در اتاق چيني است) نمي‌تواند فکر کند يا زبان را بفهمد، اما اولا، گاهي بايد شهودها را کنار بگذاريم و ثانياً، شايد لازم باشد که تصور خودمان را از «فهميدن» با اين واقعيت هماهنگ کنيم که بعضي از روبات‌ها به همان نوع طبيعي‌اي تعلق دارند که انسان‌ها به آن تعلق دارند. مارگرت بودن خاطرنشان مي‌کند که ما نمي‌توانيم به شهودهاي خام خودمان درباره‌ي نحوه‌ي وابستگي ذهن به ماده اعتماد کنيم. ممکن است پيشرفت‌هاي علمي شهودهاي ما را تغيير دهند. (38)
البته اين بحث، بسيار اساسي است که آيا فهم عرفي ما از امور يک نظريه تصحيح‌پذير و ابطال‌پذير است يا يک منبع معرفتي که دستاوردهاي علمي و تجربي بايد با آن هماهنگ شوند.

5. برهان معرفت

فرنک جکسن در مقاله‌ي «آنچه ماري نمي‌دانست» و تامس نيگل در مقاله «خفاش بودن چه کيفيتي دارد؟» (هر دو در همين مجموعه) شکاف تبييني (39) را صورت‌بندي کرده‌اند. اين استدلال که به برهان معرفت (40) معروف شده، در حقيقت براي رد فيزيکاليسم مطرح شده است، اما کارکردگرايي را نيز - به ترتيبي که خواهيم گفت - هدف خود قرار مي‌دهد.
فرض کنيد دانشمندي به نام ماري همه‌ي عمرش را در يک اتاق سياه و سفيد گذرانده و از طريق کتاب‌ها، مجلات و تلويزيون سياه و سفيد همه‌ي اطلاعات فيزيکي و فيزيولوژيکي را درباره‌ي رنگ‌ها و ادراک رنگ‌ها به دست آورده است. اگر ماري از اتاق سياه و سفيد آزاد شود و رنگ آسمان را ببيند، آيا چيز جديدي به دانسته‌هايش افزوده مي‌شود؟ با اينکه ماري همه‌ي امور فيزيکي مربوط به رنگ‌ها را مي‌داند، براساس شهود حکم مي‌کنيم که با ديدن رنگ آسمان (تجربه‌ي آبي) معرفت جديدي به دست آورده است. با کنار هم گذاشتن اين دو مقدمه به اين نتيجه مي رسيم که آبي ديدن (تجربه‌ي رنگي و در کل، همه‌ي کيفيات ذهني) امري فيزيکي نيست، زيرا فرض اين است که ماري همه‌ي امور فيزيکي مربوط به رنگ را مي‌دانسته است، اما کيفيت ذهني آبي را نمي‌داند.
نيگل هم در «خفاش بودن چه کيفيتي دارد؟» به همين ترتيب نشان مي‌دهد که حتي اگر همه‌ي دانسته‌هاي فيزيکي مربوط به ادراک‌هاي خفاش را بدانيم، هنوز نمي‌توانيم کيفيت خفاش بودن را بدانيم. اين نشان مي‌دهد که کيفيت ادراک کننده‌ي خاصي بودن (يا کيفيت تجربه‌ي دروني خاصي را داشتن) امري فيزيکي نيست.
همين استدلال‌ها را مي‌توان در مورد کارکردگرايي هم جاري کرد. ممکن است همه‌ي دانسته‌هاي کارکردي را درباره‌ي رنگ يا درباره‌ي ادراکات خفاش بدانيم، اما همچنان کيفيت تجربه‌ي رنگي يا کيفيت خفاش بودن را ندانيم. اين نشان مي‌دهد که کيفيت ذهني امري کارکردي نيست.

1. 5. زمينه‌ها و تقريرهاي برهان معرفت

همان‌طور که خود فرنک جکسن اذعان مي‌کند، برهان معرفت او مديون مقاله‌ي نيگل («خفاش بودن چه کيفيتي دارد؟») است. ديويد لوئيس (41) استدلال جکسن را تقرير منظمي از استدلال نيگل مي‌داند. به همين دليل، گاهي نويسندگان تعبير «برهان معرفت نيگل - جکسن» را به کار مي‌برند. چرچلند (42) اعتراض‌هايي را به برهان معرفت جکسن مطرح کرد و جکسن (43) با پاسخ به اين اعتراضات تقرير مجددي از برهان معرفت ارائه داد.
تعبير «دانسته‌هاي فيزيکي» در برهان معرفت مبهم است، زيرا هم قرائت معرفت‌شناختي بر مي‌دارد و هم قرائت وجودشناختي. «دانسته‌هاي فيزيکي» را مي‌توان به معناي (الف) «دانسته‌هاي فيزيکي صريح» دانست (يک جمله‌ي S در صورتي «دانسته‌هاي فيزيکي صريح» را درباره‌ي فرايندهاي خاصي بيان مي‌کند که از تبيين‌هاي فيزيکي آن فرايندها که از لحاظ نظري کافي است، نتيجه شود) يا (ب) مي‌توان آن را به معناي «دانسته‌هاي فيزيکي وجودشناختي» دانست (يک جمله‌ي S در صورتي «دانسته‌هاي فيزيکي وجودشناختي» را درباره‌ي فرايندهاي خاصي بيان مي‌کند که اولاً، همه‌ي امور مورد اشاره يا تصوير در S امور فيزيکي باشند و ثانياً، همه‌ي ويژگي‌ها و روابطي که در محمولات S بيان مي‌شوند، ويژگي‌ها و روابط فيزيکي باشند.

تقرير ضعيف برهان معرفت

(1 الف) ماري قبل از آزاد شدن، معرفت فيزيکي کاملي درباره‌ي واقعيات مربوط به بينايي رنگي انسان دارد.
(2 الف) اما نوعي معرفت درباره‌ي واقعيات مربوط به بينايي رنگي انسان وجود دارد که قبل از آزاد شدنش آن را نداشت. بنابراين،
(3 الف) نوعي معرفت درباره‌ي واقعيات مربوط به بينايي رنگي انسان وجود دارد که معرفتي غير فيزيکي است.

تقرير قوي برهان معرفت

(1 ب) ماري قبل از آزاد شدن، همه‌ي واقعيات فيزيکي مربوط به بينايي رنگي را مي‌داند.
(2 ب) اما واقعياتي درباره‌ي بينايي رنگي انسان وجود دارند که ماري قبل از آزاد شدن آنها را نمي‌داند. بنابراين،
(3 ب) واقعياتي غير فيزيکي درباره‌ي بينايي رنگي انسان وجود دارند.
نتيجه‌ي تقرير قوي يک ادعاي وجودشناختي است، اما نتيجه‌ي تقرير ضعيف صرفاً يک ادعاي معرفت‌شناختي است که با انکار وجود واقعيات غير فيزيکي سازگار است. مقصود جکسن تقرير دوم است (هرچند بيان ابتدايي او از اين استدلال هر دو تقرير را بر مي‌تابد).

2. 5. اعتراضاتي به برهان معرفت

1. 2. 5. معرفت فيزيکي کامل بدون معرفت به همه‌ي واقعيات فيزيکي

فلنگان (44) ميان فيزيکاليسم متافيزيکي و فيزيکاليسم زبان‌شناختي تفکيک مي‌کند. اولي ادعا مي‌کند که هيچ شيء، ويژگي يا رابطه‌ي غير فيزيکي وجود ندارد، در حالي که دومي مي‌گويد، هر چيز فيزيکي را مي‌توان با زبان علوم فيزيکي بيان کرد. برهان معرفت مي‌تواند فيزيکاليسم زبان‌شناختي را رد کند، اما فيزيکاليسم متافيزيکي را رد نمي‌کند.

2. 2. 5. رد معرفت گزاره‌اي: فرضيه‌ي توانايي (45)

لوئيس (46) و نميرو (47) فرضيه‌ي توانايي را مطرح کرده‌اند. ماري پس از آزادي معرفت گزاره‌ايِ جديدي به دست نمي‌آورد، بلکه صرفاً مجموعه‌اي از توانايي‌ها را کسب مي‌کند (مانند توانايي تصور، يادآوري و بازشناسي رنگ‌ها يا تجربه‌هاي رنگي). به نظر آنها، ماري فقط «معرفت - چگونه» (48) به دست مي‌آورد و معرفت - چگونه هم در واقع توانايي است و فقط «معرفت - اينکه» (49) معرفت گزاره‌اي دانسته مي‌شود.
استدلال لوئيس براي فرضيه‌ي توانايي از قرار زير است:
(1) تنها جايگزين فرضيه‌ي توانايي «فرضيه‌ي اطلاعات پديداري است» (50) (براساس اين فرضيه، معرفت - چگونه يک معرفت گزاره‌اي است، زيرا معرفت - چگونه متضمن کنار گذاشتن احتمالاتي است که تا قبل از اين معرفت وجود داشته‌اند).
(2) فرضيه‌ي اطلاعات پديداري با فيزيکاليسم ناسازگار است.
(3) فرضيه‌ي توانايي با فيزيکاليسم سازگار است و همه‌ي امورِ تبيين‌پذير به وسيله‌ي فرضيه‌ي اطلاعات پديداري را تبيين مي‌کند.
بنابراين بايد فرضيه‌ي توانايي را ترجيح داد.
اعتراض به فرضيه‌ي توانايي: به فرضيه‌ي توانايي اعتراض شده است که توانايي تصور و يادآوري يک تجربه، نه شرط لازم معرفت – چگونه به تجربه است نه شرط کافي. شرط لازم نيست، زيرا ممکن است کسي تجربه‌ي سبز ديدن را داشته باشد، اما نتواند سبز را تصور کند؛ شرط کافي نيست، زيرا ممکن است کسي توانايي تصور و توصيف تجربه‌ي رنگي را داشته باشد و بتواند ميان انواع رنگ‌ها فرق‌هاي ظريف بگذارد، اما چون مدت‌هاست رنگ‌هايي را که توصيف مي‌کند، تجربه نکرده است معرفت – چگونه را از دست داده باشد. (51)

3. 2. 5. رد معرفت گزاره‌اي: فرضيه‌ي آشنايي (52)

کاني (53) اين فرضيه را به عنوان جايگزين فرضيه‌ي توانايي مطرح مي‌کند. به نظر او، آشنايي نوع سومي از معرفت است که نه به معرفت گزاره‌اي (معرفت واقعي يا «معرفت – اينکه») تحويل‌پذير است، نه به معرفت – چگونه و ماري پس از آزاد شدن تنها معرفت آشنايي را به دست مي‌آورد. معرفت آشنايي، معرفت به شيء به مستقيم‌ترين و بي‌واسطه‌ترين نحو ممکن است. (54) از آنجا که تجربه کردن يک کيفيت ذهني مستقيم‌ترين نحوه‌ي معرفت به آن است، ماري پس از آزاد شدن آشنايي با کيفيت ذهني را به دست مي‌آورد؛ بنابراين يک فيزيکاليست مي‌تواند به اين ترتيب به برهان معرفت پاسخ دهد:
(1) کيفيات ذهني، ويژگي‌هاي فيزيکي تجربه‌اند (و تجربه يک فرايند فيزيکي است).
(2) ماري مي‌تواند همه‌ي دانستني‌ها را درباره‌ي کيفيت ذهني Q بداند، هر چند قبل از آزادي با آن آشنا نيست.
(3) ماري پس از آزادي با Q آشنا مي‌شود، اما معرفت گزاره‌اي جديدي را درباره‌ي Q به دست نمي‌آورد.
اعتراض: يک دوگانه انگار ويژگي‌ها مي‌تواند تبيين کند که به چه دليل مستقيم‌ترين نحوه‌ي آشنايي با يک کيفيت ذهني از طريق تجربه‌ي ياد شده حاصل مي‌شود، اما يک فيزيکاليست نمي‌تواند اين ويژگي کيفيات ذهني را تبيين کند. (55)

4. 2. 5. ديدگاه معرفت جديد / واقعيت قديمي (56)

لايکن استدلال مي‌کند که چون معرفت جديد ماري احتمالات ديگر را کنار مي‌گذارد، يک معرفت واقعي است (نه يک توانايي) و بهترين تبيين از توانايي‌هاي جديد ماري اين است که بگوييم: ماري دانسته‌هاي جديدي را به دست آورده است. (57) بسياري ديگر از فيلسوفان هم همين موضع را اتخاذ کرده‌اند و به همين دليل، براي پاسخ به برهان معرفت، «ديدگاه معرفت جديد / واقعيت قديمي» را برگزيده‌اند. ايده‌ي اصلي اين ديدگاه از قرار زير است:
(1) ويژگي پديداري (مانند کيفيت پديداري آبي) ويژگي فيزيکي تجربه است.
(2) براي کسب معرفت به کيفيت تجربه‌ي يک ويژگي پديداري خاص (يعني معرفت - چگونه)، کسب مفاهيم پديداري ويژگي‌هاي پديداري لازم است.
(3) کسب يک مفهوم پديداري به وسيله‌ي اندام‌واره را مي‌توان به صورت فيزيکي توصيف کرد.
(4) يک شخص در صورتي مي‌تواند مفاهيم پديداري را کسب کند که پديدار متناسب را تجربه کرده باشد.
(5) ماري پس از آزادي، معرفتي را درباره‌ي ويژگي‌هاي پديداري در چارچوب مفاهيم پديداري کسب مي‌کند.
بنابراين واقعيت فيزيکي واحدي وجود دارد که ماري پيش‌تر هم به آن معرفت داشت، اما معرفت قبلي او به اين واقعيت در قالب مفاهيم فيزيکي بود و معرفت کنوني او به همان واقعيت در قالب مفاهيم پديداري است.
آنچه گفتيم ايده‌ي اصلي ديدگاه معرفت جديد / واقعيت قديمي است، اما تقريرهاي مختلفي از اين ديدگاه وجود دارد که بيان آنها از مجال اين مقاله خارج است.
اعتراض: در موارد ديگر، اگر شخص واقعيت واحدي را به يک طريق بداند و به طريق ديگري نداند، آن را در قالب دو «نحوه‌ي نمود» (58) تبيين مي‌کنيم؛ يعني شخص به واقعيت واحدي در قالب يک نحوه‌ي نمود، معرفت دارد و در قالب نحوه‌ي نمود ديگر، به آن معرفت ندارد؛ براي مثال، شخص در قالب نحوه‌ي نمود «ستاره‌ي صبح» مي‌داند که زهره يک سياره است، اما در قالب نحوه‌ي نمود «ستاره‌ي شب» به اين واقعيت معرفت ندارد.
اگر ديدگاه معرفت جديد / واقعيت قديمي متضمن دو نحوه ي نمود باشد، نمي‌توان از آن براي دفاع از فيزيکاليسم استفاده کرد، زيرا اين نوع تبيين از دسترسي معرفتي دوگانه به واقعيات مربوط به انواع پديداري دوباره ويژگي‌هاي غير فيزيکي را در يک سطح بالاتر مي‌پذيرد. شخص را بايد به اين صورت توصيف کرد که به نوع پديداري مورد نظر از طريق يک ويژگي فيزيکي اشاره مي‌کند، در صورتي که به آن واقعيت در قالب نحوه‌ي نمود فيزيکي باور داشته باشد، و به آن نوع پديداري از طريق يک ويژگي غير فيزيکي اشاره مي‌کند، در صورتي که به آن واقعيت در قالب نحوه‌ي نمود پديداري باور داشته باشد. (59)
اما به نظر مي‌رسد که حتي اگر اين اشکال وارد باشد که ديدگاه معرفت جديد / واقعيت قديمي در سطح بالاتري تفکيک فيزيکي و غير فيزيکي را مي‌پذيرد، دست کم اين مزيت را دارد که برهان معرفت را به تقرير ضعيفش (که معرفت‌شناختي است) تنزل مي‌دهد و همان‌طور که پيش‌تر اشاره شد، تقرير معرفت‌شناختي از برهان معرفت فيزيکاليسم را ابطال نمي‌کند.

6. تحقق‌پذيري چندگانه

تحقق‌پذيري چندگانه در واقع، استدلالي عليه نظريه‌ي اين هماني رواني - فيزيکي است (مقصود اين هماني نوعي است) بدين ترتيب که هر نوع حالت ذهني به صورت‌هاي مختلفي غير از تحقق عصبي تحقق‌پذير است، پس نمي‌تواند هميشه با نوعي از حالت عصبي يکي باشد. تحقق چندگانه‌ي حالات ذهني بر موادي که اين حالات در آن تحقق مي‌يابند، تأکيد دارد؛ يعني حالات ذهني مي‌توانند عصبي يا سيليکوني يا... باشند. کارکردگرايي براي حل اين مشکل، به جاي اينکه ماده‌ي خاصي را ملاک ذهن‌مندي بداند، ساختار خاصي را ملاک ذهن‌مندي قرار داد؛ يعني حالت ذهني بودن چيزي را منوط به داشتن روابط کارکردي با ورودي‌ها، خروجي‌ها و حالات ذهني ديگر دانست. اين ساختار در مواد مختلفي فيزيکي و غير فيزيکي تحقق‌پذير است، پس کارکردگرايي با تحقق‌پذيري چندگانه سازگار است.
اما مشکل اينجاست که مي‌توان نوع ديگري از تحقق‌پذيري چندگانه را تصور کرد که به جاي مواد بر ساختارها تأکيد دارد. لزومي ندارد که ساختار واحدي، متحقق کننده‌ي يک حالت ذهني باشد. ممکن است ساختارهاي ديگري هم همان حالت ذهني را متحقق کنند يا اساساً حالت ذهني بدون هيچ نقش کارکردي‌اي وجود داشته باشد. بدين ترتيب، دو نوع تحقق‌پذيري چندگانه وجود دارد که يکي گريبان‌گيرِ نظريه‌هاي اين هماني و ديگري گريبان‌گير کارکردگرايي است: تحقق چندگانه‌ي مادي و تحقق چندگانه‌ي ساختاري. (60)

7. کل‌گرايي

به نظر مي‌رسد که کارکردگرايي درباره‌ي محتوا و معنا منتهي به کل‌گرايي (61) مي‌شود. در کل، انتقال از حالات ذهني به يکديگر و انتقال از حالات ذهني به رفتار، به محتواي خود حالات ذهني بستگي دارد. اگر باور داشته باشم که کوسه خطرناک است، از اينکه کوسه‌ها در آب هستند، نتيجه خواهم گرفت که مردم نبايد در آنجا شنا کنند. فرض کنيد که من ابتدا فکر مي‌کنم که کوسه‌ها خطرناک‌اند، اما بعد از آن نظرم عوض مي‌شود و فکر مي‌کنم که کوسه‌ها خطرناک نيستند، اما محتوايي که باور اول آن را تأييد مي‌کند، نمي‌تواند با محتوايي که باور دوم آن را انکار مي‌کند يکي باشد، زيرا روابط انتقال (مانند استنتاج از در آب بودن کوسه‌ها به آنچه مردم بايد انجام دهند) که مقوم محتواها هستند، با تغيير نظر من عوض شده‌اند. (62) پاسخي که کارکردگرا مي‌تواند بدهد، اين است که بعضي از انتقالات به تعيين محتوا مربوط‌اند در حالي که برخي ديگر اين‌گونه نيستند، اما کارکردگرايان به ما نگفته‌اند که اين کار را چگونه انجام دهيم. استناد به تمايز سنتي تحليلي / تأليفي فايده‌اي ندارد؛ براي مثال، «سگ» و «گربه» براساس چنين ديدگاهي محتواي واحدي دارند. اينکه سگ‌ها پارس مي‌کنند يا گربه‌ها ميو مي‌کنند، نمي‌تواند تحليلي باشد، زيرا مي‌توانيم نسلي از سگ‌ها را تصور کنيم که پارس نمي‌کنند و نسلي از گربه‌ها را تصور کنيم که ميو نمي‌کنند. اگر «سگ حيوان است» تحليلي باشد، «گربه حيوان است» هم تحليلي خواهد بود. اگر «گربه‌ها، بچه گربه‌هاي بالغ‌اند» تحليلي باشد، «سگ‌ها، توله سگ‌هاي بالغ‌اند» هم تحليلي است. سگ، گربه نيست، ولي گربه هم سگ نيست. پس يک تبيين کارکردگرايانه، روابط استنتاجي تحليلي سنتي را که معناي «سگ» را از معناي «گربه» متمايز مي‌کنند، نمي‌يابد. ساير کارکردگرايان، کل‌گرايي را در مورد «محتواي مضيق» (63) مي‌پذيرند و مي‌کوشند شهودهايي را درباره‌ي اثبات محتوا با استناد به محتواي وسيع در آن بگنجانند. (64)

پي‌نوشت‌ها:

1. liberalism.
2. homuncular head.
3.chinese system.
4. ر.ک: ند بلاک، «مشکلات کارکردگرايي» بخش 1-2. در همين مجموعه.
5. universal psychology.
6. روان‌شناسي جهان شمول يا روان‌شناسيِ ميان دستگاهي، رشته‌اي از روان‌شناسي است که به حالات روان‌شناختي مشترک ميان انسان و ساير موجودات مي‌پردازد.
7. ر.ک: لوئيس، «درد مريخي و درد ديوانه».
8. inter-personal.
9. verificationists.
10. Dennett, “Quining Qualia," A. J. Marcel and E. Bisiach (eds.), Consciousness in Contemporary Science, 1988, pp. 42-77.
11. intra-personal.
12. ibid.
13. database.
14. digital computer.
15. syntactic.
16. semantic.
17. Searle, "John Searle," A Companion to the Philosophy of Mind, 1998.
18. Systems Reply.
19. Block, "Advertisement for a Semantics for Psychology," Midwest Studies in Philosophy, Volume X, 1986, pp. 615-678.
20. Dennett, Daniel, "FastThinking." The Intentional Stance, 1987.
21. Fodor, J. A., Psychosemantics: the Problem of Meaning in the Philosophy of Mind, 1987.
22. Searle, John., "Minds, Brains, and Programs," Behavioral and Brain Sciences, 3, 1980.
23.Haugeland, J., "Syntax, Semantics, Physics," Preston and Bishop, 2002.
24. کريپکي نظريه‌ي علي - تاريخي دلالت را در فلسفه‌ي زبان مطرح کرده است (توجه داشته باشيد که اين يک نظريه درباره‌ي معنا نيست، بلکه نظريه‌اي درباره‌ي چگونگي دلالت کلمه - با هر معنايي که دارد - بر مدلول است). کريپکي معتقد است که کلمه در زنجيره‌اي علّي به اولين رويداد نامگذاري مي‌رسد. من کلمه‌ي «البرت آينشتاين» را که به فيزيکدان معروف دلالت مي‌کند در فلان کتاب ديدم، صاحب آن کتاب از کتاب ديگر و همين طور تا برسد به مراسم نامگذاري البرت اينشتاين به وسيله‌ي پدر و مادرش. براي توضيح بيشتر، ر.ک:
Lycan,
Philosophy of Language, 1999, pp. 60 ff.
25. Searle, "John Searle." A Companion to the Philosophy of Mind, 1980.
26. ibid.
27. Fodor, Jerry, "Searle on what only brains can do." Behavioral and Brain Sciences 3, 1980, pp. 431-432.
28. propositional altitudes.
29. manipulation of symbols.
30. language of thought.
31. only game in town.
32. Churchland, P. and Churchland, P., "Could a machine think?" Scientific American, 262 (1), 1990, pp. 32-37.
33. Searle, "John Searle." A Companion to the Philosophy of Mind, 1980, p. 421.
34. Maxwell.
35. connectionist.
36. Cole, David, "The Chinese Room Argument." The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2004 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = .
37. Searle, "John Searle," A Companion to the Philosophy of Mind, 1980.
38. Boden, M., Computer Models of the Mind, 1988; excerpted and published as "Escaping from the Chinese Room." The Philosophy of Artificial Intelligence, 1990, pp. 238-251.
39. explanatory gap.
40. knowledge argument.
41. Lewis, 1984.
42. Churchland, P., “Reduction, Qualia and the Direct Introspection of Brain States," Journal of Philosophy 82, 1985, pp. 8-28.
43. ر.ک: مقاله‌ي «آنچه ماري نمي‌دانست»، در همين مجموعه.
44. Flanagan, Owen, Consciousness Reconsidered, 1992.
45. ability hypothesis.
46. Lewis, D., "Postscript to Mad Pain and Martian Pain," Philosophical Papers, Vol. 1, 1983; Lewis, "What Experience Teaches," Proceedings of the Russellian Society, 1988.
47. Nemirow, L., “Physicalism and the Cognitive Role of Acquaintance," Lycan, W. G., Philosophical Perspectives 4, Action. Theory and Philosophy of Mind, 1990.
48. knowing-how.
49. knowing-that.
50. phenomenal information hypothesis.
51. Conee, E., phenomenal knowledge, Australasian Journal of Philosophy 72, 1994.
52. acquaintance hypothesis.
53. Conee, phenomenal knowledge, Australasian Journal of Philosophy 72, 1994.
54. ibid, p. 144.
55. Gertler, B., A Defense of the knowledge Argument, Philosophical Studies 93, 1999.
56. new knowledge/ old facts view.
78. Lycan, (ed.), Mind and Cognition, 1996, p. 92.
58. mode of presentation.
59. Nida-Rümelin, Martine, Qualia: The Knowledge Argument, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2002 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL=http://plato.stanford. edu/archives/fall2002/entries/qualia-knowledge/.
60. کارکردگرايي غايت‌شناختي مدعي حل نوع دوم تحقق چندگانه است. 61. holism.
62. Fodor and Lepore, "Why Meaning Probably isn"t Conceptual Role," Chicago Linguistic Society Proceedings, 1992.
63. narrow content.
64. Block, "Functionalism (2)." A Companion to the Philosophy of Mind, pp. 329-330,

منبع مقاله :
مجموعه مقالات، (1393)، برگردان: ياسر پور اسماعيل، نظريه کارکردگرايي در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول
 


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
نگاهی از نزدیک به آتشفشان
play_arrow
نگاهی از نزدیک به آتشفشان
چرا گوگل پلی فیلتر شد؟
play_arrow
چرا گوگل پلی فیلتر شد؟
نظر ژاله علو بازیگر تازه درگذشته سینما در مورد مقام مادر
play_arrow
نظر ژاله علو بازیگر تازه درگذشته سینما در مورد مقام مادر
روایت فرزند شهید نصرالله از هدیه رهبر انقلاب
play_arrow
روایت فرزند شهید نصرالله از هدیه رهبر انقلاب
مواد منفجره داخل پیجرها از اسرائیل فعال شده بود
play_arrow
مواد منفجره داخل پیجرها از اسرائیل فعال شده بود
افشای نقش موساد در فروش واکی‌تاکی‌های انفجاری به حزب‌الله!
play_arrow
افشای نقش موساد در فروش واکی‌تاکی‌های انفجاری به حزب‌الله!
اسرائیل مسئولیت ترور شهید هنیه در تهران را برعهده گرفت!
play_arrow
اسرائیل مسئولیت ترور شهید هنیه در تهران را برعهده گرفت!
ناگفته های زنده‌یاد ژاله علو از سختی‌های دوبله سریال اوشین
play_arrow
ناگفته های زنده‌یاد ژاله علو از سختی‌های دوبله سریال اوشین
موبایل‌های دزدی کجا می‌رود؟
play_arrow
موبایل‌های دزدی کجا می‌رود؟
زمان اجرای مصوبۀ رفع فیلتر واتس‌اپ و گوگل‌پلی
play_arrow
زمان اجرای مصوبۀ رفع فیلتر واتس‌اپ و گوگل‌پلی
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
گل اول شباب الاهلی به النصر توسط سردار آزمون
play_arrow
گل اول شباب الاهلی به النصر توسط سردار آزمون
واکنش جدید نتانیاهو پس از بیانیه یحیی سریع: اقدامات یمن تهدیدی برای نظم جهانی است
play_arrow
واکنش جدید نتانیاهو پس از بیانیه یحیی سریع: اقدامات یمن تهدیدی برای نظم جهانی است
اتفاقاتی در ۱۴۰۰ سال قبل افتاده و گروهی آمدند تا انتقام ۱۴۰۰ سال قبل را از ما مردم شام بگیرند!
play_arrow
اتفاقاتی در ۱۴۰۰ سال قبل افتاده و گروهی آمدند تا انتقام ۱۴۰۰ سال قبل را از ما مردم شام بگیرند!
به رگبار بستن مناره یک مسجد در حال اذان توسط نظامیان اسرائیل
play_arrow
به رگبار بستن مناره یک مسجد در حال اذان توسط نظامیان اسرائیل