روش، براي شناخت از اهميت فراواني برخوردار است؛ چرا که توليد و ارتقاي شناخت و معرفت تنها در پرتو به کارگيري روشهاي مناسب امکانپذير است. روشي، وسيلهاي است که ما را ياري ميدهد تا به مدد آن مسير رسيدن به شناخت هموار شود. مرور روايات پيشوايان دين و از جمله هشتمين پيشواي شيعيان (عليه السلام) راههايي را براي شناخت خداوند معرفي ميکند که عمدهترين آنها شناخت خدا به وسيله عقل، تجربه و شهود است.
يک) حس و تجربه
يکي از شيوههاي دستيابي به دانش و شناخت، راه حسّي است. حس ما را با واقعيتهاي خارجي آشنا ميکند، پرده از رازهاي هستي بر ميدارد و اولين سطح تماس بشر با همان بيرون را ميسّر ميسازد.در قرآن مجيد از اندامهاي حسّي به عنوان درگاهي براي کسب علم ياد شده است. خداوند انسان را آفريد در حالي که هيچ چيز نميدانست ولي براي او سمع، ابصار و افئده قرار داد:
وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ و خدا شما را از شکم مادرانتان -در حالي که چيزي نميدانستيد- آورد، و براي شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد که سپاسگزاري کنيد (1).
خداوند متعال در ابتداي آفرينش انسان، لوح نفس او را از هرگونه علمي خالي قرار داد، ولي با بخشيدن مبدأ تصوّرات که حواس ظاهري است، زمينه تحصيل علوم حصولي را براي انسان فراهم ساخت. مهمترين اين حواس، حس بينايي و شنوايي است که مبدأ تمام تصوّرات است. همچنين قلب که مبدأ تصديق و تفکّر است (2). البته حواس ديگري مانند ذائقه، لامسه و شامه نيز وجود دارد ولي به اهميت آن دو نميرسد.
پس قرآن به وضوح، مطلق علم را در ابتداي آفرينش انسان از او سلب ميکند. بنابراين هر چه کسب کرده بعد از تولد و به وسيلهي ابزاري است که خدا در اختيار انسان قرار داده است. اين ابزار آنچه را که خارج از دريافت ميکند به ذهن و فکر ما منتقل ميسازد و با نيروي عقل و انديشه آن را در مييابيم و به تجزيه و تحليل آن ميپردازيم.
در تقديم سمع (گوش) بر ابصار در اين آيه کريمه، نکتهي لطيفي وجود دارد و آن اين است که در نوزاد، نخست فعاليت گوش شروع ميشود و بعد از مدّتي چشم قدرت ديد پيدا ميکند؛ چرا که چشم در عالم رحم در تاريکي مطلق بوده است و در آغاز تولد آمادگي پذيرش اشعه نور را ندارد (3).
در آيات قرآن نمونههاي متعددي وجود دارد که در آن واژههايي نظير رؤيت، نظر و عين به معناي ادراک بصري به کار رفته است يا واژههاي اُذن و سمع براي بيان ادراک حس شنيداري و قوه سامعه استعمال شده است و يا از واژهي «حسي» براي بيان ادراک حسّي استفاده کرده است.
نمونه اول: ادراک بصري
يکي از معاني شايع واژه «رؤيت» مشاهده با چشم ظاهري است. نمونهي قرآني اين مطلب مربوط به ماجراي ابراهيم (عليه السلام) است. هنگامي که ابراهيم ميخواست به قوم خود درس توحيد بدهد از ادراک بصري براي آموزش و تعليم معارف عميق ديني استفاده کرد:فَلَمَّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ؛ پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهاي ديد گفت: اين پروردگار من است. و آنگاه چون غروب کرد، گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است. آنگاه چون ناپديد شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم (4).
در اين آيه، ابراهيم (عليه السلام) براي اينکه بتواند براي مسأله توحيد استدلال بياورد از يک ادراک حسّي -که همان نگاه کردن به ماه و ستاره بود- بهره جست. به تعبير ديگر وي از ابزار چشم و ادراک بصري براي رسيدن به علم بهره جسته است.
در برخي آيات ديگر قرآن کريم واژه «نظر» به معناي نگاه کردن، نگريستن و به تعبيري ادراک بصري به کار رفته است:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ؛ و پيش از تو [نيز] جز مرداني از اهل شهرها را -که به آنان وحي ميکرديم- نفرستاديم. آيا در زمين نگرديدهاند تا فرجام کساني را که پيش از آنان بودهاند بنگرند؟ و قطعاً سراي آخرت براي کساني که پرهيزگاري کردهاند بهتر است. آيا نميانديشيد (5)؟
خداوند متعال در اين دو آيه براي اينکه مخاطبان خود را از سرانجام مخالفت با دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به توحيد آگاه سازد يا اينکه قدرت بيپايان خود را به آنان نشان داده، مسأله معاد را به آنها تعليم دهد از ابزار و قوه باصرهي آنها براي رسيدن به علم و آگاهي استفاده کرده است. خداوند در آيه نخست ميفرمايد: اگر انسانها با گردش بر روي زمين، آثار گذشتگان خود را مشاهده کنند به صورت ملموس، بهترين درس را فرا ميگيرند. در آيهي دوم نيز از ادراک بصري براي اثبات معاد و قدرت خداوند بر انجام آن سخن گفته شده است. اگر انسانها به خلقت آسمانها و زمين خوب بنگرند و ببينند که خدا آسمان را بدون آن که ستوني داشته باشد، بالاي سر آنها قرار داده و به وسيله ستارگان زينت داده است، ميتوانند نسبت به قدرت عظيم خالق خود آگاه شده، استحکام، نظم و حساب را دريابند.
همچنين لفظ «عين» در قرآن به عنوان قوه باصره و حاسهي دروني به کار رفته است. اين نعمت يکي از نعمتهاي بيشماري محسوب ميشود که خداوند به انسانها ارزاني داشته است. قرآن از اين حس و نيروي ادراکي به عين تعبير ميکند (6).
نمونه دوم: ادراک حس شنيداري
از کاربردهاي لفظ «سمع» در قرآن مجيد، گوش ظاهري و به تعبيري، ادراک حس شنيداري است:فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيهِنَّ فَلَمَّا رَأَينَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيدِيهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ، پس چون [همسر عزيز] از مکرشان اطلاع يافت، نزد آنان [کسي] فرستاد، و محفلي برايشان آماده ساخت، و به هر يک از آنان [ميوه و] کاردي داد و [به يوسف] گفت: بر آنان در آي. پس چون [زنان] او را ديدند، وي را بس شگرف يافتند و [از شدّت هيجان] دستهاي خود را بريدند و گفتند: منزّه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشتهاي بزرگوار نيست (7).
اين آيه بازگوکننده قسمتي از ماجراي يوسف (عليه السلام) و زليخا است. همسر عزيز مصر که از مکر زنان حيلهگر مصر آگاهي يافت، نخست ناراحت شد، سپس چارهاي انديشيد و آن اين بود که آنها را براي مجلس ميهماني دعوت و بساط مفصلي براي پذيرايي آنها فراهم کرد و به دست هر يک از آنها چاقويي براي بريدن ميوه داد. پس از آن به يوسف (عليه السلام) دستور داد تا در آن مجلس گام بگذارد تا زنان با ديدن جمال او و بريدن دستهايشان ديگر او را ملامت نکنند.
سمع در اين معنا نوعي ادراک حسّي است که از طريق گوش و قوه سامعه حاصل ميشود.
نمونه سوم: ادراک حسي
کاربرد رايج لفظ «حس» در قرآن، معادل ادراک حسّي است. البته گاهي ممکن است ادراک بصري يا سمعي يا ديگر حواس پنج گانه مورد نظر باشد:وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزًا؛ و چه بسيار مردمي را پيش از آنها هلاک کردهايم. آيا هيچ يک از آنها را مييابي يا حتّي اندک آوازي از آنها ميشنوي (8)؟
برخي مفسّران حس را معادل رؤيت يا نظر يا شعور حسّي قرار دادهاند. پس معناي اين آيه اين است که ما هم اکنون آنها را نميبينيم يا هم اکنون آنها را لمس نميکنيم يا آنها تحت حس ما قرار نميگيرند (9).
بعضي ديگر از مفسّران واژه حس را شامل تمام حواس پنج گانه دانستهاند پس معناي آيه چنين ميشود که ما نسلهاي سابق را نه ميبينيم، نه لمس ميکنيم، نه بوي آنها را استشمام ميکنيم و نه صدايي از آنها به گوش ما ميرسد (10).
در آيهي ديگري که خداوند ماجراي فراق يوسف (عليه السلام) و يعقوب (عليه السلام) را بيان ميکند از زبان يعقوب (عليه السلام) اين گونه نقل ميکند که يعقوب (عليه السلام) به فرزندان خود گفت: دربارهي يوسف (عليه السلام) جستجو کنند تا خبري بيايند:
يا بَنِي اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا ييأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ؛ اي پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستجو کنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه کافران کسي از رحمت خدا نوميد نميشود (11).
تحسّس از ماده حس به معناي جستجوي چيزي از طريق حس است (12). پس در تفحص از حس استفاده ميشود؛ يعني حواس را به کار انداختن و با استفاده از احساس جستجو کردن تا علم و خبري به دست آيد (13). همچنين واژه «لمس» از ديگر الفاظي است که به عنوان ابزار شناخت در قرآن به کار رفته است:
وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيكَ كِتَابًا فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ؛ و اگر مکتوبي، نوشته بر کاغذ، بر تو نازل ميکرديم و آنان، آن را با دستهاي خود لمس ميکردند قطعاً کافران ميگفتند: اين [چيزي] جز سحر آشکار نيست (14).
اين آيه بازگوکننده وضعيت اسفبار کفار صدر اسلام است. خداوند ميفرمايد: اگر وحي را بر لوحي مينگاشتيم و نازل ميکرديم و آنان با دست خود آن لوح را لمس ميکردند، باز هم پاسخ آنها تغييري نميکرد. استعمال واژه «لمس» همراه با کلمه «أَيدِيهِم» به معناي دست از يک سو و معناي مس نمودن و دست خود را روي چيزي کشيدن براي لفظ «لَمَسُوهُ» از سوي ديگر بيانگر اين مطلب است که اين واژه در قرآن بدين معنا است که آدمي با دست خود چيزي را لمس کند يا روي آن دست بکشد تا ادراکي براي او حاصل شود (15).
از مجموع مطالب پيش گفته ميتوان چند نتيجه را بيان کرد: اول اين که ابزار شناخت حسي از نعمتهاي الهي است که خداوند در اختيار انسانها قرار داده است. دوم اين که اين ابزار مقدمهاي براي دست يافتن به علوم حصولي است بدين معنا که انسان با دريافت امور از طريق اين حواس با تجزيه و تحليلي که درون نفس نسبت به آن انجام ميدهد ميتواند به علم دست يابد و نهايتاً اين که قرآن امکان شناخت حسّي و تجربي تأييد کرده است.
قرآن کريم با صراحت از حواس گوناگون ياد کرده و آن را به عنوان ابزار و شيوه ارزشمندي براي شناخت معرفي نموده است؛ با ادراک حسّي ميتوان به زيباييهاي آسمان نگريست (16)، از راه حس ميتوان به حيواناتي مانند شتر خيره شد و با آن به خالقش رسيد (17)، حس آدمي را متوجّه نزول باران و شکافته شدن زمين ميکند (18)، نگاه به گياهان به ما نشان ميدهد که جهان، دوجنسي است (19) و پرندگان که بالاي سر انسان بال گشودهاند تنها به دست قدرتمند خالق هستي نگه داشته ميشوند (20).
قرآن، طبيعت را به عنوان يکي از منابع شناخت به رسميت ميشناسد و حواس را ابزاري براي دست يافتن به اين شناخت معرفي ميکند. گوش، چشم و قلب دريچههايي براي اين شناخت به شمار ميروند:
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا؛ زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد (21).
از نگاه قرآن، ابتداييترين سطح شناخت، از آن شناخت، حسّي است و از ميان حواس ظاهري، حس شنوايي و بينايي بيشتر مورد تأکيد قرار گرفته است:
وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ خدا شما را از بطن مادرانتان بيرون آورد و هيچ نميدانستيد. و برايتان چشم و گوش و دل بيافريد. شايد سپاس گوييد (22).
ارتباط انسان با جهان بيرون از راه حواس تأمين ميشود، بخشي از طبيعت با چشم و بعضي ديگر با گوش ادراک ميشوند. مشاهده حسّي آدمي را با جهان بيرون مرتبط ميسازد. قرآن انسانها را به ديدن و شنيدن دعوت نموده و آن دو را وسيلهاي براي عبرتگيري و پنداندوزي قرار داده است. حواس طبيعي و دستگاههاي ادراکي، شيوههايي براي اتصال با زمين، آسمان، آب، خاک و ستارگان هستند. تمامي آيات مربوط به حواس از يک طرف بر لزوم استفاده از حس و مشاهده تأکيد دارند و از سوي ديگر احساس را راهي براي نيل به معارف عميقي همچون توحيد معرفي ميکنند. اهميت احساس تا بدان حدّ است که قرآن کريم به آن سوگند ياد کرده است:
فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ؛ پس سوگند به آنچه ميبينيد (23).
يکي از فريادهاي دوزخيان آن است که اگر ما در دنيا به حقايق گوش ميداديم و آنها را ميشنيديم هم اکنون در ميان دوزخيان نبوديم:
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ؛ و ميگويند: اگر ما ميشنيديم يا تعقّل ميکرديم، اهل اين آتش سوزنده نميبوديم (24).
بنابراين براساس آموزههاي قرآن، حس و تجربه يکي از راههاي شناخت خداوند است. پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نيز از اين روش براي اثبات وجود خدا بسيار بهره بردهاند. فردي بيدين خدمت امام رضا (عليه السلام) آمد و اين سؤال را به حضرت عرضه کرد: چه دليلي بر وجود خدا هست؟ حضرت براي پاسخ از حس و تجربه بهره گرفته در جواب او فرمودند:
وقتي به جسمم مينگرم و ميبينم نميتوانم در طول و عرض آن چيزي کم کنم يا بر آن بيفزايم و سختيها را از آن دفع کنم و چيزي به سود آن انجام دهم، ميفهمم که اين ساختمان بنا کنندهاي دارد و به او معتقد شدم. افزون بر اينکه چرخش فلک را به امر و قدرتش يافتم و ايجاد شدن ابرها و گردش بادها و حرکت ماه و خورشيد و ستارگان را ميبينم پس ميفهمم که اينها تقدير کننده و ايجاد کنندهاي دارد (25).
حاصل آنکه براساس رهنمودهاي قرآن و آموزههاي رضوي، استفاده از حواس راهي براي شناخت خدا است اگر انسان از حواس خود بهره گيرد و عقل را پشتوانه حواس خود کند، به خالق هستي رهنمون ميگردد.
پينوشتها:
1- نحل/78.
2- طباطبايي، الميزان، ج 12، ص 312.
3- مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 11، ص 337.
4- انعام/76 و 77.
5- يوسف/109.
6- انفال/: 44؛ طور/48؛ هود/37 و طه/39.
7- يوسف/31.
8- مريم/98.
9- فيضي دکني، سواطع الالهام، ج 12، ص 416؛ ابن عجيبه، البحر المديد، ج 3، ص 348؛ مغنيه، تفسير المبين، ج 1، ص 405.
10- طيب، اطيب البيان، ج 8، ص 497؛ حسيني شيرازي، تقريب القرآن، ج 3، ص 465.
11- يوسف/87.
12- شوکاني، فتح القدير، ج 3، ص 59؛ ابن عجيبه، البحر المديد، ج 12، ص 621؛ طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 234.
13- رازي، مفاتيح الغيب، ج 18، ص 501؛ آلغازي، بيان المعاني، ج 3، ص 229؛ مدرسي، منهدي القرآن، ج 5، ص 245.
14- انعام/7.
15- طبرسي، جامع البيان، ج 7، ص 97؛ بغدادي، لباب التأويل، ج 2، ص 100؛ حسيني شيرازي، تقريب القرآن، ج 2، ص 47.
16- ق/6.
17- غاشيه /17.
18- سجده/27.
19- شعرا/7.
20- ملک /19.
21- اسراء/36.
22- نحل/78.
23- حاقه/38.
24- ملک/10.
25- کليني، الکافي، ج 1، ص 78؛ صدوق، التوحيد، ص 251؛ طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 397.
فعالي، محمدتقي، (1394)، سبک زندگي رضوي (7) بينشها و ارزشها، مشهد: انتشارات بنياد بينالمللي فرهنگي هنري امام رضا (ع)، چاپ اوّل.