تشيع و عباسيان
«يعقوبى» در البلدان، پيرامون وجود عربها در شهرهاى ايران، گزارشهاى جالبى ارائه داده و شهرهايى را كه قبايل عرب در آنجا حضور چشمگير داشتهاند،ذكر كردهاست. او در مورد خراسان مىنويسد: در تمام شهرهاى خراسان، اقوامى عربى از قبايل ربيعه و مضر و نيز قبايل يمنى، حضور داشتند. مگر شهر «باسه» و «شنة» كه از مجاورت با عربها امتناع (1) مى كردند. او در مورد ساير شهرها مىنويسد: اهالى مدينه «شيروان»، مخلوطى از عرب و از عجم هستند. (2) . شهرهاى مشابه ديگر عبارتند از «حميرة» (3) ، «حلوان» (4) ،«دينور» (5) ، «قزوين» (6) و «نهاوند» (7) .
اهالى «كرج» نيز عجم هستند . و در كنار آنها، خاندان «آل عيسى بن ادريس عجلى» و ديگر عربهايى كه بدانها، ضميمه شدهاند، وجود دارند. (8) . غالب مردم قم، عربهاى قبيله «مذحج» و بعد از آن، «اشعرىها» هستند (9) . در «فريدن» و منطقه «جرمقسان» (10) در اطراف اصفهان، مردمى از عجمان و نيز قومى از عرب از قبيله «همدان»، زندگى مىكنند . اهالى «رى» مخلوطى از عرب و عجماند. كه تعداد عربها كمتر است. (11) اهل «نيشابور» نيز مخلوطى ازعرب و عجماند. (12) در «مرو» نيز داستان به همين شكل است . (13) . در «هرات»، قومى از عرب وجود دارند (14) «بو شيخ» (15) ، «بخارى» (16) و «قيروان» (17) !نيز جزو شهرهايى است كه عربها در كنار عجمان، مشغول زندگى مىباشند.
اگر از مردم ايران در آن زمان، چنين «تصويرى» در ذهن داشته باشيم كه در اكثر شهرهاى خراسان و حتى در مناطق اطراف شهرى همانند اصفهان، تعداد زيادى عرب، زندگى مىكردهاند، بهتر مىتوانيم بحث تاريخ تشيع را دنبال كنيم.
با توجه به اهميتى كه اين عربها در ميان اين عجمان مغلوب داشتند، طبعا موضع گيرى آنها بود كه در ديگران اثر مىگذاشت. اين مطلب بخصوص در مورد مسائل مذهبى، بيشتر قابل توجه بود. از آنجا كه اين عربها، به متابعت از رهبران خود در منطقه و يا در عراق عمل مىكردند، غالبا موضع گيريهاى مذهبى داشته و از لحاظ دسته بنديهاى سياسى و مذهبى، موضع خاصى براى خود اتخاذ مىكردند.
ديگر عجمانى نيز كه در كنار اينها زندگى مىكردند، متأثر از همين گرايشات بودند. اغلب ايرانيان در كنار اين عربها، اسلام را پذيرا مىشدند. و لذا در گرايشات سياسى و مذهبى نيز بهر حال، تأثير از آنها مىپذيرفتند.
اگر در ايران يك گرايش مذهبى، اعم از سنى، شيعى، معتزلى، خارجى و ... مىبينيم، قبل از هر چيز بايد نظرمان معطوف به عربهاى آن منطقه باشد. اين، به معناى نفى مشاركت ايرانيان نيست. اما طبيعى قضيه، همان است كه اشاره كرديم. اگر مىبينيم كه قبايل «همدان» و يا «بنى عبد القيس» در بعضى از مناطق ايران هستند، طبعا بايد انتظار داشته باشيم كه گرايش شيعى در اين مناطق رواج داشته باشد. زيرا آنها از قبايل شيعى «عراق» بودهاند.
البته اين نكته نيز نبايد مخفى بماند كه بسيارى از اين عربها در طى قرن دوم و سوم و بعد از آن، ايرانى شدند. و پس از آن در ميان آنان، حتى نسب و قبيله و عشيره به فراموشى سپرده شد. بنابر اين، بايد با اينها نيز به حكم ايرانى، برخورد شود. اين بدان بستگى دارد كه ما تاريخ تشيع در سرزمين ايران را مورد بحث و بررسى قرار دهيم تا تاريخ تشيع قوم ايرانى را، هر چند امروزه تفاوتى بين آنها نيست.
مقدمات حاكميت بنى عباس
عمده ابزارى كه در آن موقع به عنوان اسلحه عليه «بنى اميه» به كار مىرفت، «مظلوميت» علويين بود. اين مظلوميت با داستان كربلا، آغاز و بوسيله شهادت « زيد بن على » در سال 122 هجرى و نيز «يحيى بن زيد »،پس از گذشت چهار سال از شهادت پدر، ادامه يافت. مردم با شنيدن فضائل اهل بيت (ع) به خاندان على (ع) احترام فراوان مىگذاشتند و آنها را «فرزندان رسول الله» مىخواندند. لذا بنى عباس نيز در كنار علويين بودند.
همانگونه كه قبلا گفتيم: اين مظلوميت، يكى از عوامل اصلى شيوع «محبوبيت علويين» در مناطق مختلف عراق و ايران بود. طبعا ارتباط و پيوند بين مكتب و اهل بيت كه در احاديث بطور مكرر وجود داشت، مىتوانست زمينه جذب تأثيرات اين مظلوميتها را در قلوب مردم ايران فراهم كند.
اين زمينه، باعث شد تا گروهى از ايرانيان و موالى به نفع علويين، فعاليت كنند. و لذاست كه قبل از روى كار آمدن «بنى عباس»، مشاهده مىكنيم آنها، فعالانه به اين حركت ضد اموى كه در آن شرائط، پشتوانه «علوى» داشت كمك مىنمايند.
اولين قيام علويين در قرن دوم، قيام «زيد بن على بن الحسين (ع)»بود. او در سال 122 هجرى، بر عليه بنى اميه شوريد. محلى كه در آن قيام كرد، شهر كوفه، مقر اصلى شيعيان امام على (ع) بود. ظاهرا او در ابتداء نمىخواست، دست به چنين اقدامى بزند. اما شيعيان از او خواستند تا رهبرى آنها را بدست گيرد. و به او گفتند: «صد هزار نفر» با تو بيعت و از تو، حمايت خواهند كرد. آنها، اين صد هزار نفر را از اهالى كوفه، بصره و خراسان (19) ، عنوان كردند. از «ابو مخنف» نيز نقل شده، هنگامى كه اسامى موجود در ديوان «زيد بن على » را شمردند، 15 هزار نفر تنها از «كوفيان» بودند. غير از اهالى «مدائن»، «بصره»، «واسط»، «موصل»،«خراسان»،«رى»، «جرجان» و «جزيره» (20)
البته بسيارى از اين افراد، عربهاى مهاجر بودند.به عنوان نمونه، «مدائن» محل قبيله «بنى عبد القيس» شيعى بود. و همگى با زيد بن على، بيعت كرده بودند (21) . اما اين نيز صحيح است كه ايرانيان، صرفنظر از آنكه از لحاظ دينى، تعلق خاطرى به «علويين» داشتند، سعى مىكردند از آنها به عنوان «سپرى» در مقابل «بنى اميه»، استفاده كنند. زيد، دو نفر را به خراسان فرستاد در آن شهر به فعاليت بپردازند. اين دو نفر، يكى «عبد الله كثير جرمى »و ديگرى «حسن بن سعد»، بوده است (22) .
اين، نشان مىدهد كه رى و خراسان از شهرهاى ايران، آمادگى بيشترى براى پذيرش دعوت شيعى، داشته است. در اين ميان به خصوص خراسان، قابل توجه بود.
آن نقطه، آمادگى فراوانى براى مخالفت با امويان داشت. به خصوص كه در آن، درگيرى اعراب جنوب و شمال، زمينه را براى يك مبارزه، عليه اموىها فراهم كرده بودند.
«يحيى» پسر «زيد» از كوفه به سمت مدائن گريخت، پس از آن به رى آمد. و بعد از مدتى توقف، راهى سرخس شده و از آنجا به خراسان رفت.
«يعقوبى» مىنويسد: «هنگامى كه «زيد» به شهادت رسيد، در ميان شيعيان خراسان حركتى پديد آمد. آنها، مسائل خويش را آشكار كردند. و لذا كسان زيادى به نزد انها امده، به آنها «متمايل» شدند. آنها نيز جرائم اموىها را در حق «آل رسول (ص)» براى مردم، بيان مىكردند . در آن ميان، شهرى نبود مگر آنكه اين خبر فضاى آن را آكنده كرده بود» (23) .
از اين تعبير، روشن مىشود كه چرا «يحيى بن زيد» به طرف خراسان رفت. او به اميد استفاده از نيروهايى بود كه گرايش شيعى داشتند. «يحيى»، مدتى در خراسان از اين شهر به آن شهر مىرفت. مدتى در هرات بسر برد و پس از آن به «جوزجان» رهسپار شد. اهالى اين شهر و نيز گروهى از مردم طالقان و فارياب و بلخ به او ملحق شدند. (24) . اما پس از مدتى به دست عمال «نصر بن سيار» به شهادت رسيد. و به دار آويخته شد (25) .
در اين ميان، قيام «يحيى» بهترين منفعت را براى «بنى عباس» داشت. آنها به نام اين مظلوميتها، تلاش مىكردند، و عناصر خود را كه به آنها اطمينان داشتند به عنوان «دعات» خود به ميان مردم، مىفرستادند«ابو مسلم»، يكى از«دعات» مشهور آنان از وجهه «يحيى»، بهره زيادى گرفت . و در سخنان خود، دائما طلب ثار (خون) «يحيى» را مىكرد (26) .
مردم خراسان به «يحيى»، علاقه وافرى داشتند بعد از اينكه وى از بازداشت آزاد گرديد، شيعيان نزد آهنگرى كه زنجيرهاى يحيى را اكنون در اختيار داشت، آمده و خواستار آن شدند كه زنجيرها را به آنها بسپارد. بالاخره آنان زنجير را به مبلغ 20 هزار درهم، خريدند . و ان را تكه تكه كرده، هر كدام قسمتى را به قصد تبرك، بردند. اين به معناى يك «تشيع اعتقادى» نبود، بلكه بيشتر به جهت «فزند رسول الله(ص) بودن يحيى» صورت گرفت. اما به طور طبيعى، توجه مردم را به اهل بيت جلب كرده، زمينه تشيع را به وجود مىآورد. پس از شهادت «يحيى»، مردم خراسان عزادارى مفصلى بر پا كردند. و در آن سال، تمام مواليد ذكور را «يحيى» ناميدند (27) .
در همين دوران، يكى ديگر از بنى الحسن بنام «محمد بن عبد الله» زمينه قيامى ديگر را فراهم مىكرد. پدر او،«عبد الله بن حسن بن حسن بن على (ع)»تبليغ فراوانى براى ا و نمود . و بسيارى، او را به عنوان« مهدى اهل بيت (ع)» (28) پذيرفتند. بنى عباس خود، گرد او جمع شدند. و حتى منصور با او، بيعت كرد (29) اما وقتى كار بنى عباس قوت گرفت، او را رها كردند تا اينكه او در عهد منصور به سال 145 بار ديگر، سر به قيام برداشت.
شيوه عباسيان در گرفتن حكومت و استفاده از علويين
«شام»، به «اموىها» تعلق دارد. و «مكه و مدينه»، هواى «بوبكرى و عمرى» گرفتهاند. اما «عليكم بخراسان»!چه اينكه آنجا افراد زيادى هستند كه صاحبان سينههاى صاف و سالمند. در قلوب آنها، گرايش خاصى جاى نگرفته و فساد، بدانها سرايت نكرده است (31) .
فعاليت آنها از سال 109 به بعد، آغاز شد (32) .كار آنها، بيان زشتىهاى امويين در حق «آل البيت (ع)» بود در همين حال، ملاحظه مىكردند تا از افراد شيعى، پرهيز كنند. و حتى همين «محمد بن على »به «زياد ابو محمد»، اولين داعى خود گفته بود كه در خراسان از شخصى به نام «غالب »پرهيز كند. زيرا او«مفرطا فى حب بنى فاطمه (33) » يعنى: او، در دوستى بنى فاطمه، افراط مىكند. از اين نكته، معلوم مىشود كه محبت علويين به طور خاص در «خراسان» و لو در سطح قليل، وجود داشته است. و درست است كه بنى عباس از اين افراد پرهيز مىكردند، اما خود بخود با ذكر ظلمهاى بنى اميه، عظمت علويين را در قلوب مردم گستردهتر مىساختند (34) .
«فخرى» نيز تأييد مىكند كه «خراسان»، بهترين مكان براى بنى عباس بود.
زيرا شام و مصر در اختيار «اموىها» بود. و عراق نيز شيعه على (ع) بودند. (35) . در «خراسان» از آن جهت نيز كه درگيرى داخلى، بين عربها «مضر» و «ربيعه» وجود داشت، مىتوانست بهترين موفقيت را براى تبليغات «بنى عباس »فراهم كند.
«بنى عباس» براى اينكه امر را بر مردم مشتبه كنند، خود با «علويين» بيعت كردند. اما پس از مدتى، تمام فعاليتهاى آنها و «دعات شان» بر محور «الرضا من آل محمد (ص)«صورت گرفته است (36) . آنها، نام شخص خاصى را نمىبرند. اين دعوت، حتى در سالهاى آخر خلافت اموى، موقعى كه ابو مسلم، پيروزىهاى چشمگيرى در خراسان حاصل كرده بود، وجود داشت. او خود به «ابن كرمانى »مى گفت: «اداع الى آل محمد(ص)». اما اسم خاصى را ذكر نمىكرد (37) .بهر حال در آخرين مرحله عباسيان، كاملا «خلافت» را بر عهده گرفتند. و بدين شكل با استفاده از حيثيت «آل محمد (ص) »، حكومت را تدريجا و پس از سى سال، براى خود تثبيت كردند. و حتى بعدها، براى نابودى «علويان»، تلاش زيادى بكار بستند. آنها مىكوشيدند، تمام سخنانى كه در تأييد مواضع «علويان» گفتهاند را عوض كرده، يك موضع كاملا «سنى» اختيار كنند . «منصور»خود علنا گفت كه: «و الله لارغمن انفى و انفهم و ارفع عليهم بنى تيم و بنى عدى» (38) يعنى: به خدا سوگند! من عليرغم خواست خودم و آنها (علويين)، بنى تميم (ابو بكر) و بنى عدى(عمر) را بر آنها برترى خواهم داد.
و چنانچه از اخبار بدست مىآيد، اعتقاد رسمى او اين شد كه بهترين افراد پس از پيامبر (ص)، «ابو بكر» و «عمر»هستند (39) . اين رفتارها در جهت استفاده از حيثيت «علويان»، تنها به نفع «بنى عباس» كه زحمت زيادى كشيه بودند، پايان نيافت. بلكه همانگونه كه گذشت، «محبوبيت علويين» نيز در دل مردم آن ديار ريشه گرفت. اما اين حركات به معنى يك تشيع اعتقادى نيست. و حتى درصد حمايت از علويين، خيلى گسترده نبود. هنگامى كه «ابو مسلم» و «ابو سلمة» در نامههاى جداگانهاى از امام صادق (ع) خواستند تا براى او بيعت بگيرند، او نپذيرفت. زيرا مطمئن بود، اين يك حيله است چرا كه او نمايندهاى به خراسان نفرستاده تا زمينه را براى او، آماده كرده باشد ! و حتى وقتى يكى ديگر از علويين «عبد الله بن حسن»، اين دعوت را مىپذيرد، امام (ع) به او مىگويد: «متى كان اهل خراسان شيعتك؟ انت بعثت ابا مسلم الى خراسان؟انت امرته بلبس السواد» (40) يعنى: چه زمانى خراسانيان، شيعه تو بودهاند؟ آيا تو ابو مسلم را به خراسان فرستادى؟ آيا تو بدو دستور دادى سياه بپوشد؟ در جاى ديگرى امام فرمود: ابا سلمة، شيعه كسان ديگرى است (41) ، اين، نشانگر آن است كه بسيج مردم «خراسان» كه البته به نام«آل محمد (ص)» صورت گرفته بود، به نفع «عباسيان» خاتمه يافته است. تشيع نيز يك تشيع اعتقادى كه «مرزى» را مشخص كند، نبود. در عين حال، حوادث بعدى تا حدى نشان داد كه عدهاى به اين خدعه پى برده، در صدد مخالفت با آن بر آمدند، اما ديگر دير شده بود (42) .
قيام عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر و ايران
«عبد الله بن معاويه» در سال 127، خروج كرد (43) و گروه زيادى از بنى عباس از جمله: «سفاح» و «منصور» به او ملحق شدند (44) خروج اوليه او در كوفه بود. اما پس از مدتى بر شهرهاى مختلفى از جمله: فارس، حلوان، قومس، اصبهان، رى، همدان، قم و اصطخر مسلط گرديد (45) . مقر حكومتى او، «اصفهان» بوده است اما پس از آن كه حركت او به شكست كشيده شد، به سوى سيستان (46) و بعد از آن به سوى خراسان گريخت. جالب است كه در آنجا، بدست ابو مسلم كشته مىشود (47) ! البته او، اولين كسى نبود كه به دست «دعات» بنى عباس قبل از روى كار آمدن آنان و بعد از آ ن، كشته مىشدند. بلكه «عبيد الله بن الحسين بن على بن الحسين» نيز بدست «ابو مسلم» به شهادت رسيه است. (48)
حركت «عبد الله بن معاويه» تا حدود زيادى مىتوانست به نشر افكار شيعى در ايران كمك كند. آمدن او به ايران كه با اشاره بعضى از مردم كوفه در رفتن به شرق و فارس صورت گرفته (49) ، نشانه وجود زمينه براى نشر چنين تفكرى بوده است. گويا موالى نيز از او، حمايت كردهاند . (50)
در مورد عقائد او، مطالب مختلف و متناقضى، نقل گرديده است (51) كه در اينجا، قصد بررسى و نقد آن را نداريم. قبلا در مورد آن، مختصر توضيحى ارائه كرديم . اما اين مطلب، محرز شد كه پيروان اصيل او، «عربهاى مدائن» بودند. آنجا خود از مقرهاى اصلى شيعه بوده است.
ادامه تشيع در خراسان و ساير شهرهاى ايران در قرن دوم
حكام عرب كه در بخارا و خوارزم بودند به او پيوستند. چنانكه بيشتر اهل بخارا، بدو گرويدند (57) . «بلاذرى» نيز نوشته است: «شريك» به «ابو مسلم گفت: «انا بايعناكم على العدل و لم نبايعكم على سفك الدماء و العمل بغير الحق، فاتبعه كثر من ثلاثين الفا» (58) يعنى: ما با شما بر سر تحقق عدالت بيعت كرديم. نه بر خونريزى و عمل به ناحق! در اين حال تعداد 03 هزار نفر، او را همراهى كردند. «نرشخى» در تاريخ بخارا نوشته: اكثر اين افراد به ضرب شمشير كشته و يا بر دروازههاى بخارا به دار آويخته شدند (59) .
در اينجا حداقل قضيه، اين است كه فكر شيعى در ارتباط با روى كار آمدن شخصى از اهل بيت (ع) وجود داشته است. هر چند امكان دارد طرفداران او در طرفدارى خود چندان« اخلاص دينى» نداشتهاند. بلكه ضميمه آن، «موضع سياسى» بوده است.
پس از آن در طول حكومت شخصى به نام «بنيات» ارسال 139ـ165 ه،حاكم عرب نژادى در«بخارا» به جرم فعاليتهاى «شيعى» اعدام شده است.
سخت گيريهاى «منصور» نسبت به «علويين» و به خصوص «بنى الحسن» (60) ، موجب عصيان آنها شد. و از دهه دوم حكومت «بنى عباس» اين عصيانها آغاز گرديد. اولين آنها، حركت «محمد بن عبد الله» بود كه علاوه بر داشتن زمينههايى در حجاز و عراق، در ايران نيز طرفدارانى داشت.
در زمانى كه «محمد بن عبد الله بن حسن»،قصد قيام عليه منصور را داشت(145 ه)، منصور تلاش زيادى براى دستگيرى او كرد. اما هر چه جستجو مىكرد، كمتر او را مىيافت. او براى يافتن محل اختفاى او، غلامش را فرا خواند. و بدو گفت به «خراسان» رفته، در آنجا به «فلان قريه» داخل شود. در آنجا، شيعيان «محمد بن عبد الله» وجود دارند كه براى او، پول مىفرستند . در آنجا با آنها تماس گرفته، اطلاعاتى در مورد «محمد بن عبد الله» پيدا كند (61) . جالب است بعدها نيز كه «محمد بن عبد الله» كشته مىشود، «منصور» سر يكنفر را به خراسان فرستاده، اعلام مىكند اين سر «محمد بن عبد الله» است (62) . تا مردم خراسان يقين كنند، او كشته شده است.
اين اخبار، حضور كسانى كه شيعه سياسى و يا به تعبير ديگر شيعه زيدى بودهاند را در خراسان به وضوح، نشان مىدهد. هر چند «منصور»، نام آن قريه را ذكر نكرده و تنها از يك قريه به صورت مبهم نام برده است، واضح است كه در مناطق ديگر نيز اين «جريان شيعى»، وجود داشته است. خود «محمد بن عبد الله»، اميد زيادى به خراسان داشته و گفته بود: «ان اهل خراسان على بيعتى» (63) يعنى: مردم خطه خراسان، بيعت من را پذيرفتهاند. طبعا فرستادن سرى به عنوان سر او براى خراسان، نشان مىدهد كه تا حدى اين مطلب درست بوده است. «منصور»خود مىگفت كه محبت خراسانىها، نسبت به آل «ابى طالب» با محبت ما آميخته شده است (64)
يكى ديگر از قيامهاى زيدى (65) ، قيام «ابراهيم بن عبد الله» برادر «محمد» است. مركز اين قيام در بصره و نزديك به مناطق ايران است. قرار اين دو برادر،اين بود كه يكى در مدينه و ديگر در بصره، دست به قيام بزنند. گرايش شيعى به طور وسيع در هيچ كدام از اين شهرها، وجود نداشت. گر چه زمينه تشيع در هر دو نقطه به طور مختصر فراهم بوده است. و لذا بود كه «منصور» به يكى از علويان مى گفت: «ان الحجاز و العراق مفسدة لكم» (66) يعنى: حجاز و عراق براى شما مفسده درست مىكند.
هنگامى كه ابراهيم بصره را گرفت، نمايندگانى به شهرهاى مختلف جنوب غربى ايران فرستاد . يكى از «دعات» او، «مغيرة بن مفرغ» بود كه به «اهواز» رفت. و در آنجا، پس از اشغال شهر با فرستاده منصور «حازم بن خزيمه» درگير شد. و بر او غلبه كرد. اما چندى بعد، شكست خورده، به بصره بازگشت (67) .
ديگر از«دعات» او، شخصى به نام «عمرو بن شداد» بوده كه به«فارس» رفته است. او نيز بر آن منطقه، مسلط گرديد. اما بعد از كشته شدن ابراهيم به بصره بازگشت (68) .
حركت ابراهيم، يك حركت «علوى» بود. و طبعا پيروزى آنها در بلاد ايران، زمينه داشت. هر چند بارها به يك نكته اشاره كرديم كه تشيع آنها، بيشتر يك تشيع سياسى بوده و زمينه آن نيز محبت مردم به علويين از باب «ابناء رسول الله (ص)» بوده است. اما مجموعا اين دو حركت، مىتوانست بطور ضمنى يك تشيع اعتقادى تلقى شود. زيرا چنين گرايشى با تسنن واقعى سازگارى ندارد. در همان هنگامى كه ابراهيم در بصره قيام كرده بود، گروهى نزد او آمدند . و با اظهار اينكه «غير عرب» هستند، خواستند به او كمك دهد. بعد گفت: يا بايد سيره على (ع) را انتخاب كرد، يا جهنم را (69) . حمايت اين غير عربها كه قطعا يا از موالى ايرانى و يا ايرانى غير موالى بودهاند، نشانگر نفوذ چنين تشيعى در ميان آنهاست.
پيرامون نفوذ تشيع در ايران در قرن سوم
اين شهادتها كه به عنوان برخورد با «ابناء رسول الله (ص)» تلقى مىشد، مىتوانست محبوبيت زيايد براى علويين به وجود آورد. اين محبوبيت در حجاز، عراق و ايران يافت مىشد. لذا «بنى عباس»، بيشترين، وحشت را از علويان داشتند (71) . در تمام مدت حكومت منصور، مهدى، هادى و هارون، اين قيامها و مخالفتها ادامه داشت.
«مأمون»، اولين كسى است كه با توجه به اين واقعيت، مىكوشد تا خلاء موجود، بين «علوىها» و «عباسىها» را از بين ببرد. و يا به تعبير ديگر، «علوىها» را از مردم جدا كرده، به «بنى عباس» پيوند دهد تا بتواند، ريشه اين قيامها را از بيخ و بن بركند (72) . او در پى امام رضا (ص) فرستاد تا با جذب او به دستگاه عباسى، زمينه چنين هدفى را ايجاد نمايد.
پي نوشت :
.1 البلدان، چاپ شده با اعلاق النفيسة، ص .294
.2 همان مدرك، ص .269
.3 همان مدرك، ص .270
.4 همان مدرك.
.5 همان مدرك، 270ـ .271
.6 همان مدرك، .271
.7 همان مدرك، .272
.8 البلدان، چاپ شده با اعلاق النفسية7 ص .273
.9 همان مدرك، .274 تاريخ الكوفة، ص .183 ور. ك: الحضارة الاسلامية، ص .8
.10 همان مدرك، ص .275
.11 همان مدرك، .276
.12 همان مدرك .278
.13 همان مدرك، .279
.14 همان مدرك، .280
.15 همان مدرك، .280
.16 همان مدرك، .292
17.همان مدرك، .348
.18 حياة الامام الرضا (ع)، ص 41 ط .1
.19 غاية الاختصار، ص 138، .139 مقاتل الطالبيين، ص .91
.20 عمدة الطالب، ص .256 مقاتل الطالبيين ص 91، 92 ط نجف 1385 ه ق.الفخرى فى الآداب السلطانية، ص 96 ط مصر. انساب الاشراف، ج 2 ص .237
.21 انساب الاشراف، ج 2 ص 239، .240 آنها، قبلا نيز با توابين و رهبران آن، بيعت كرده بودند.
.22 مقاتل الطالبيين ص .147
.23 يعقوبى، ج 2 ص .326
.24 انساب الاشراف، ج 2 ص .262
.25 بعدها، ابو مسلم او را از دار پائين آورده، دفن كرد. همان مدرك، ص .263
.26 انساب الاشراف، ج 2 ص 262، .263 مقاتل الطالبيين، ص .108 در انساب الاشراف، ج 2 ص 264 آمده است كه: «خرج ابو مسلم فى رمضان للطلب بدم يحيى بن زيد.» يعنى: ابو مسلم در رمضان آن سال، براى خونخواهى يحيى قيام كرد. به قول يكى از مؤلفين، شهادت يحيى بيشتر از آنكه منافعى براى بنى اميه داشته باشد، براى بنى عباس داشت. جهاد الشيعة، ص 52،.53 ابن اعثم مىنويسد: «فلم يبق مدينة بخراسان، الا لبسوا السواد و جعلوا ينوحون و ينعون على زيد بن على و يحيى بن زيد و يذكرون مقتلهما» يعنى: هيچ شهرى در خراسان نبود، مگر آنكه سياه پوشيده و براى زيد و يحيى، گريه مىكردند. و نحوه شهادت آنها را يادآورى مىنمودند . الفتوح، ج 8 ص .160
.27 مروج الذهب، ج 3 ص .213
.28 الفخرى، ص .120 ر. ك: مجلهه التوحيد، العدد الثانى، مقاله «المهدية فى نظرة جديدة» از استاد سيد جعفر مرتضى.
.29 الفخرى، ص .119
.30 منصور عباسى فرزند محمد بن على، دو مرتبه با محمد بن عبد الله غعلوى «نفس زكيه»، بيعت كرده بود. در نقل ديگرى آمده: ابراهيم امام، سفاح، منصور بن على و صالح بن على، همگى با او بيعت كرده بودند. ر. ك: حياة الامام الرضا، ص 38، 39، غاية الاختصار، ص .22
.31 معجم البلدان، ج 2 ص .352 احسن التقاسيم، ج 3 ص 293 عربى، ط ليدن. مختصر البلدان، ص .263 انساب الاشراف، (پيرامون اخبار عباس و اولاده)، ص .81
.32 تاريخ مختصر الدول، ص .117 البته به احتمال قوى، فعاليت آنها قبل از اين و از سال 100، شروع شده است. در سال 100، «حيان العطار» به خراسان رفت. در سال 102، «ميسرة» نامى به خراسان رفته است. و در سال 107، 108 بكيرة بن هامان، عدهاى را براى فعاليت به خراسان فرستاده است. ر. ك: حياة الامام الرضا، ص 31 پاورقى.
.33 كامل بن اثير، ج 5 ص .142 تاريخ مختصر الدول، ص .117
.34 ابو الفرج مىنويسد: وقتى «دعات» بنى هاشم به راه افتادند «اول ما يظهرونه، فضل على (ع) و ولده (ع) و ما لحقهم من القتل و الخوف »يعنى: اولين چيزى كه اظهار مىكردند، فضائل على و اولاد او و نيز فشارهائى از جمله قتل و ترس بود كه به آنها رسيده بود. مقاتل الطالبيين، ص .158 «بنى عباس»، حتى بعد از روى كار آمدن نيز با گفتههاى خود، بنيه افكار شيعه را تقويت مىكردند. خود «سفاح» در خطبهاى بعد از بيعت خود با مردم كوفه گفت: مردم پس از پيامبر (ص) سراغ فلان بنى تيم (ابوبكر) وعدى (عمر) رفتند. آنها، بايد بدانند كه آل محمد (ص)، ائمه هدايت و چراغ راه تقوايند. شرح نهج البلاغه، ج 7 ص .162 حياة الامام الرضا، ص .75
.35 الفخرى، ص 104 ط. مصر.
.36 حياة الامام الرضا، ص .42 استاد اين مطلب را از تعداد زيادى از افراد و نيز با استفاده از نصوص تاريخى نشان داده است.
.37 يعقوبى، ج 2 ص .333 كامل بن اثير، ج 4 ص .310 انساب الاشراف، (القسم الثالث فى عباس و اولاده»، ص .130 در «العيون و الحدائق»، ص 180 آمده است كه: آنها تنها، آل محمد(ص) مىگفتند. و گاهى نيز به ابو هاشم بن محمد بن حنفيه، دعوت كردند. احتمالا اگر چنين دعوتى نيز وجود داشته در اواخر است. احتمال دارد، اين يك شايعه باشد كه بعدها، «بنى عباس» درست كردند. چون بنا به تبليغ آنها، ابو هاشم در وقت مردن به «عبد الله بن على بن عبد الله بن عباس»، وصيت كرده بود. و اينها حكومت خود را ابتدا از طريق ابو هاشم و بنا به اين وصيت كه البته تكليف صحت آن روشن نيست، توجيه مىكردند. احتمالا گفتن اينكه فرقهاى بنام «كيسانيه» در تاريخ بوده، براى ا ثبات همين وراثت بوده است. و الا خبرى از كيسانيه به صورت يك فرقه، جز چند شعر از كثير عزة نداريم. بعدها، بنى عباس از طريق وراثت عباس از پيامبر (ص)، خلافت خود را توجيه نمودند.
.38 العيون و الحدائق، ص .197
.39 الامام الصادق و المذاهب الاربعة ج 1 ص .251
.40 مروج الذهب، ج 3 ص .254 و در جاى ديگرى فرمود: «مالى و لابى سلمة!و هو شيعة لغيرى ...» يعنى: من چه ارتباطى با ابو سلمة دارم. در حاليكه او شيعه غير من است. ر. ك: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج پ جزء اول ص .57 و حياة الامام الرضا، ص 45 به بعد. مقاتل الطالبيين ص 141، 142، .172 عمدة الطالب، ص .106
.41 العيون و الحدائق، ص .197
.42 گويا از جمله اين افراد، «سليمان بن كثير» از رهبران شورشهاى خراسان بود. او، يكبار به «عبيد الله الاعرج بن الحسين الاصغر بن السجاد (ع)» گفت: ما در مورد شما، اشتباه كرديم. و بيعتمان را در جاى اصلى آن «منظور علويين) نگذاشتيم. بيا تا با تو بيعت كنيم . و مردم را براى كمك به تو دعوت نمائيم! اما عبيد الله كه ترسيد اين يك توطئه باشد، به اطلاع ابو مسلم رسانيد. و لذا ابو مسلم، بعدها سليمان را كشت، ر. ك: عمدة الطالب، ص .319
.43 مستوفى به اشتباه تاريخ خروج او را زمان مهدى عباسى نوشته و مصحح نيز بدين مطلب، توجهى نكرده است. ر. ك: تاريخ گزيده، ص 298 به تصحيح نوائى.
.44 بنا به گفته ابو الفرج او، بنام «الرضا من آل محمد» از مردم، بيعت گرفته است. مقاتل الطالبيين، ص .114 ظاهرا آنچه بدو، نسبت داده شده كه ادعاى امامت داشته و به سوى خود دعوت مىكرده، صحيح نيست. زيرا نقل شده كه اولين كسى كه از طالبىها دعوت به خود كرد (نه به عنوان الرضا من آل «محمد»)، محمد بن جعفر الصادق (ع) بوده است. ر. ك: الاوائل، از تسترى. مقاتل الطالبيين ص 358 ط نجف. در تاريخ سيستان ص 129، آمده است كه او دعوت به «الرضا من آل محمد (ص)» مىكرده است.
.45 الوزراء و الكتاب، ص 98، .99 او تعدادى از برادران خود را والى اصطخر، شيراز، كرمان و قم كرد. ر. ك: مقاتل، ص .115 الفخرى فى الآداب السلطانيه، ص .99
.46 وقتى به سيستان رفت، والى آن «حرب بن قطن» با او جنگى نكرد. اما با خوارج درگير شد. و شيبان خارجى، كشته گرديد. و پس از آن به خراسان رفت. ر. ك: تاريخ سيستان، ص .133
.47 انساب الاشراف، ج 1 ص .66 تحقيق محمودى. الفخرى. الفخرى، ص .99
.48 مقاتل الطالبيين ص 117، 116، .115
.49 مقاتل الطالبيين ص 114، الصلة بين التشيع و التصوف، ص .131 به گفته فخرى ص 55، او ابتدا مدائن را برگزيد.
.50 همان مدرك، ص .115 داعى او در فارس، محارب بن موسى از موالى بوده است.
.51 در اين مورد به كتب مفصل رجوع كنيد.
52.به احتمال ضعيف «ابو سلمة خلال» اولين وزير «بنى عباس» نيز در آخر، متمايل به «بنى على (ع)»شد. ر ك: الفخرى ص .112 كشته شدن او، توسط «سفاح» با توجه به نامههاى او به «بنى على (ع)» دليل بر اين مطلب مىباشد. اگر چه بعضى آن را انكار كردهاند. «حياة الامام الرضا (ع)» امام صادق (ع) نيز نامه را نپذيرفت و آن را يك حيله دانست. الفخرى، ص .113
.53 ابن قتيبه نام او را «شريك بن عون همدانى»، ذكر كرده است. الامامة و السياسة، ج 2 ص .166
.54 فامبرى، تاريخ بخارا ص 79 بخارا دستاورد قرون وسطى، ص .43
.55 نرشخى، تاريخ بخارا، ص .86
.56 كامل، ج 5 ص .488 تاريخ طبرى، ج 6 ص .112 الامامة و السيياسة، ج 2 ص .160
.57 تاريخ بخارا، ص .86 از جمله «عبد الجبار بن شعيب»امير بخارا و «عبد الملك بن هرثمة» امير خوارزم و «مخلد بن حسين» امير برزم.
.58 انساب الاشراف، القسم الثالث، ص .171
.59 تاريخ بخارا، ص .89
.60 الفخرى، فى الآداب السلطانيه، ص .119
.61 الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 144 ط نجف.
.62 بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص 90 ط محمودى.
.63 مقاتل الطالبيين، ص .181
.64 انساب الاشراف، ج 2 ص 115 ط محمودى.
.65 قبلا نيز اشاره كرديم كه قيام زيديان در قرن دوم، به معناى پذيرفتن اصول عقائد زيدى كه بعدها از اواخر اين قرن و بيشتر در قرن سوم به بعد پديد امد، نيست.
.66 مقاتل الطالبيين، ص .233
.67 الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص .216 كامل ابن اثير، ج 5 ص .564
.68 همان مدرك، ص .220 كامل، ج 5 ص .564
.69 همان مدرك، ص .222 غاية الاختصار، ص 29، .30
70 عقيلى، آثار الوزراء، ص .34 تصحيح ارموى.
.71 ر. ك: حياة الامام الرضا (ع)، ص 67، 68، 69، .70
.72 مستوفى مىنويسد: اين حركت، كار «فضل بن سهل» بود. او چنين كرد تا... فتنه علويان فرو نشيند. تاريخ گزيده، ص .312
تاريخ تشيع در ايران ص 133
/س