ابوبحر صخربن قيس مري تميمي (بصره 3ق- کوفه 72ق)، از اجلهي تابعين و از فاتحين بزرگ. چون اسم جدش مرة بن عبيد بود او را مري ميگفتند و چون از کودکي پايش را کج بر زمين مينهاد ملقب به احنف گرديد. پدرش را بدويان بني مازن کشتند و با اينکه زمان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) را دريافت موفق به ديدار آن حضرت نگرديد. از جواني شيخ بني تميم بود. در عهد خلافت عمر همراه با سران قبيله به مدينه آمد و مسلمان شد و همهي بني تميم نيز اسلام آوردند. عمر که برازندگي و شجاعت احنف را ديد او را در مقام رياست قبيله باقي گذاشت و اجازه داد بني تميم در بصره ساکن شوند و به ابوموسي اشعري (م44ق) نوشت که او را به خود نزديک سازد و سخنش را بشنود. او در عهد عثمان در سپاه ابوموسي در فتوحات عراق و خراسان و ماوراء النهر شرکت فعال داشت. در سالهاي 23 و 29ق قم و کاشان و اصفهان را بگشود و بعد در سپاه عبدالله بن عامر اموي (م59ق) قهستان و هرات و مرو و مروالرود و بلخ و چند شهر ديگر را فتح کرد و با سپاهيان خود در طخارستان مانع شد که يزدگرد سوم- آخرين شاهنشاه ساساني- به آن ناحيه وارد شود گرچه نتوانست از فرار او جلوگيري کند.
احنف در عهد خلافت حضرت علي (عليه السلام) به بصره باز آمد. در آن موقع بصره- بيشتر به سعي بني تميم- شهري آباد با موقع نظامي ممتاز بود. در سال 36ق که سپاه طلحه و زبير همراه با عايشه به قصد جنگ با حضرت علي (عليه السلام) به عراق آمدند او آشکارا جانب علي (عليه السلام) را گرفت و اگر نتوانست قبيلهي خود را به ياري حضرت وارد ميدان کند موفق شد چهار هزار مرد جنگي بني تميم را در بي طرفي نگه دارد. بعد از شکست اصحاب جمل نخستين کسي بود که فرمانبرداري خود و قبيلهاش را به آن حضرت معروض داشت. در جنگ صفين (37ق): نيز در لشکر امام (عليه السلام) با معاويه جنگيد. در سال 56ق معاويه از احنف به دمشق دعوت کرد تا براي جانشيني او با يزيد بيعت کند ولي او نپذيرفت و به معاويه سخنان درشت گفت. بعد از مرگ يزيد (64ق) عبيدالله بن زياد والي عراق خود را نامزد خلافت کرد ولي احنف مخالف بود. نزديک بود جنگي در بگيرد ولي احنف کار را با آشتي تمام کرد و بصره را نجات داد. در سال 67ق همراه با مصعب بن زبير (م71ق) به کوفه مقر مختاربن ابي عبيد ثقفي حمله برد و در فتح آن شهر و پايان کار مختار سهيم بود. احنف در حلم و حوصله، يگانهي روزگار بوده و «احلم من الاحنف» در ادب عربي مثل است.
کتابنامه:
طبقات ابن سعد، 66/7؛ وفيات الاعيان، 23/1، الاصابه، 429؛ المعارف، 36، 37، 134، 186، 187، 250، 268؛ رجال الطوسي، 35؛ جامع الرواة، 76/1.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391)، دائرة المعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
احنف در عهد خلافت حضرت علي (عليه السلام) به بصره باز آمد. در آن موقع بصره- بيشتر به سعي بني تميم- شهري آباد با موقع نظامي ممتاز بود. در سال 36ق که سپاه طلحه و زبير همراه با عايشه به قصد جنگ با حضرت علي (عليه السلام) به عراق آمدند او آشکارا جانب علي (عليه السلام) را گرفت و اگر نتوانست قبيلهي خود را به ياري حضرت وارد ميدان کند موفق شد چهار هزار مرد جنگي بني تميم را در بي طرفي نگه دارد. بعد از شکست اصحاب جمل نخستين کسي بود که فرمانبرداري خود و قبيلهاش را به آن حضرت معروض داشت. در جنگ صفين (37ق): نيز در لشکر امام (عليه السلام) با معاويه جنگيد. در سال 56ق معاويه از احنف به دمشق دعوت کرد تا براي جانشيني او با يزيد بيعت کند ولي او نپذيرفت و به معاويه سخنان درشت گفت. بعد از مرگ يزيد (64ق) عبيدالله بن زياد والي عراق خود را نامزد خلافت کرد ولي احنف مخالف بود. نزديک بود جنگي در بگيرد ولي احنف کار را با آشتي تمام کرد و بصره را نجات داد. در سال 67ق همراه با مصعب بن زبير (م71ق) به کوفه مقر مختاربن ابي عبيد ثقفي حمله برد و در فتح آن شهر و پايان کار مختار سهيم بود. احنف در حلم و حوصله، يگانهي روزگار بوده و «احلم من الاحنف» در ادب عربي مثل است.
کتابنامه:
طبقات ابن سعد، 66/7؛ وفيات الاعيان، 23/1، الاصابه، 429؛ المعارف، 36، 37، 134، 186، 187، 250، 268؛ رجال الطوسي، 35؛ جامع الرواة، 76/1.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391)، دائرة المعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول