میراث آخوند خراساني در دستان آقا سيد ابوالحسن اصفهاني
پیش از این در یکی دو یادداشت دیگر در همین مجله، بر این نکته تأکید کردم که درک رابطه استادی و شاگردی میان افراد، به عنوان یک اصل، کمک شایسته ای برای فهم بهتر مسائل فکری و درک رویدادهای جاری اندیشهای در جامعه ما به ما میکند. در اینجا میخواهم اندکی از رابطه میان آخوند خراسانی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی (1325ش) بنویسم. طبعا باید اندکی به عقب برگردیم.
يكي از آثار داستان مشروطه خواهي، ایجاد اختلاف و انشعاب گسترده اما موقت در حوزه کهن نجف بود، آن هم ميان دو كاظم. يكي محمد كاظم خراساني (م 1329ق) و ديگري سيد محمد كاظم يزدي. نخستين آن دو، جانبدار مشروطه بود و تا زماني كه به خاطر مسائل پس از مشروطه دوم در برخی از جنبه های آن ترديد نكرد، يكپارچه از آن حمايت مي كرد، اما دومي محتاط بود؛ ضمن آن كه موضعگيري صريح نمي كرد، اما حسّ عمومي چنين بود كه ميانه اي با مشروطه ندارد.
رهبری اين دو كاظم، سبب پدید آمدن دو گرايش به عنوان مستبد و مشروطه خواه در نجف شد. آثار اين اختلاف براي حوزه نجف بسيار سنگين بود و تا سالها ادامه داشت. اين در حالي بود كه هر دوی آن بزرگواران از بزرگترين مجتهدان عصر اخير شيعه بوده و علاوه بر آثار علمي، و برجسته تر از همه «كفايه» و «عروه الوثقي» که اهل فهم بر اهمیت آن دو کتاب واقف هستند، هر كدام صدها شاگرد تربيت كردند.
ماجراي سياسي شدن حوزه نجف، بلكه به عبارتي حوزه سامرا، از تحريم تنباكو شروع شده بود. عقيده بر آن است كه در آن ماجرا، مكتب خاصي به نام مكتب سامرا شكل گرفت و آثارش بعدها در تربيت شماري از روحانيون سياسي ظاهر شد. براي مثال در شيراز آقا عبدالحسين لاري متعلق به مكتب سامرا دانسته شده است. چنان كه شيخ فضل الله نوري (م 1327ق) نيز متعلق به همين مكتب است. میرزای نائيني (م 1355ق) هم از تربيت شدگان مكتب سامرا بود. نائيني به جز اين كه خيلي مشروطه خواه بود و رساله «تنبيه الامه» را نوشت، در پشت صحنه موضعگیری مراجع ثلاث نجف در حمايت آن هم از قيام تبريز و مشروطه، نقش مهمي داشت. ظن قوی بر آن است که وی بيانيه هاي علماي ثلاث مشروطه خواه «خراساني، مازندراني و ميرزا حسين» را مينوشت، هرچند در نجف كسان ديگري هم بودند كه چنين قدرتي داشتند.
به هر روي ميراث مكتب سامرا به نجف رسيد و در مشروطه ظاهر شد، اما به دليل اختلاف نظرهايي كه در باره ماهیت و لوازم مشروطه پيش آمد، و در قالب اصطلاح سازي هاي جديد كه ناشي از گفتمان حاكم بر مشروطه بود، گروهي به عنوان مشروطه خواه و گروهي به عنوان مستبد معروف شدند. اين ماجرا تا به نهايت رفت. به اين معنا كه آخوند خراساني و عده اي ديگر جانبداري كردند و سيد محمد كاظم، جانب احتياط را گرفت. اكثريت در قالب یک موج آن هم در پیروی از استاد با گروه مشروطه خواه بود. اقليت نيز با سيد كاظم يزدي بود كه به مرور و با شكست جريان مشروطه خواهي و فرونشستن موج، و به خصوص بعد از فوت آخوند، و بعد هم قیام عراق علیه انگلیسی ها، دوباره برآمد و مرجعيتش گل كرد و تا حدودي اعاده حيثيت شد. هرچند در اذهان برخی از مورخان مشروطه خواه، آن سابقه ماند و جسارت ها به وی ادامه یافت.
در اين دسته بندي ها، گروهي از علما و فضلاي برجسته نجف، به دليل آن كه قريب دو دهه در درس مرحوم آخوند شركت كرده بودند، و نيز علائق خاص خودشان، در كنار آخوند قرار گرفتند. از نظر آخوند که مشروطه دوم را حاصل زحماتش می دید، وضعیت مطلوبی نداشت. در این باره اسناد به اندازه کافی هست. آنچه دوباره نجف را به حرکت آورد اولتيماتوم روسها در اواخر سال 1329 بود که بار ديگر اين جناح را در نجف متحد كرد. همه بسيج شدند تا به سوی ایران حرکت کنند! اما مرگ ناگهاني آخوند همه رشته ها را پنبه كرد.
جعفر خلیلی (برادر عباس خلیلی) در هکذا عرفتهم (1/100) نوشته است که بعد از درگذشت آخوند، آل آخوند با تمام وجود از آقا سید ابوالحسن اصفهانی حمایت میکردند که از شاگردان معروف و برجسته مرحوم آخوند در طول هفده سال بود. آن زمان آقا سید ابوالحسن یک امام جماعت و استادی مانند بسیاری دیگری در حوزه نجف بود. به نوشته وی، آقا سید ابوالحسن حتی کمکی را که آقا سید محمد کاظم یزدی برایش فرستاد قبول نکرد، شاید از آن روی که تصور نشود از کسی که با استادش درگیر بوده، پولی دریافت کرده است. اعتماد مرحوم آخوند به آقا سید ابوالحسن آن اندازه بود که وی را کاندیدای نمایندگی مراجع در مجلس شورای ملی کرده بود تا ناظر بر مصوبات باشد و اصل طراز اول را اجرا کند.
سيد ابوالحسن هفده سال در درس مرحوم آخوند شركت كرده بود و همه دانش فقهي و اصولي خود را مديون او بود. بنابرين طبيعي بود كه در حزب وي قرار داشته باشد.
آقا سید ابوالحسن تا سالها پس از آن به بیت آخوند رفت و آمد داشت و گاه ساعاتی در بیت مرحوم ایشان مینشست. حتی روز تشییع جنازه فرزندش سید حسن، بعد از اقامه نماز بر او باز به خانه آخوند رفت و بدون آن که لحظه ای گریه و اظهار ناراحتی کند ساعتی نشست و سپس به خانه آمد. (هکذا عرفتهم: 1 / 111).
سيد ابوالحسن اصفهاني كه سالها بعد مرجع تقليد عام شد، و حتي مرجعيتش از مرحوم آخوند هم فراگيرتر بود، در كنار افرادی چون میرزای نائيني و ميرزا مهدي فرزند آخوند و شماري ديگر قرار داشت و در وقايع مربوط به مقابله با تهديد روسيه، در هيئت منتخبه علما در كاظميه قرار داشت. سيد محمدتقي شيرازي هم كه در سامرا بود در حمايت از اين جمع به كاظميه آمد.
پس از درگذشت آخوند در آخرين روزهاي سال 1329، به تدريج مرجعيت عام در اختيار سيد محمد كاظم يزدي و بعد از وي در اختيار محمدتقي شيرازي بود. پديد آمدن مسائل جديد به خصوص در ارتباط با انگليس و اشغال عراق، تا اندازه اي ماجراي مشروطه را به فراموشي سپرد. تاريخ هم نشان داد كه برخلاف اتهامي كه به سيد محمد كاظم يزدي مي زدند، وقتي پاي منافع اسلام و شيعه در ميان باشد (در جريان اشغال عراق توسط انگليسي ها در آغاز جنگ جهاني در سال 1914/1332) او مرد ميدان است. در این باره اسناد به اندازه کافی هست و کتاب پرحجم آقای کامل سلمان الجبوری - از مورخان برجسته معاصر عراق – در باره مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی شاهدی بر این مدعاست. به هر روي پس از درگذشت مرحوم یزدی در 28 رجب سال 1337 (1919)، آیت الله ميرزاي شيرازي كوچك رهبري انقلاب را در دست گرفت و با درگذشت وي شيخ الشريعه اصفهانی به صحنه آمد كه البته چيزي به دست نيامد.
آنچه که در ارتباط با مرجعيت اهميت داشت، اين بود كه ميرزاي شيرازي كوچك احتياطات خود را به سيد ابوالحسن ارجاع داد. گفته اند که میرزا خیلی اهل احتیاط بود، یعنی در مسائل زیادی احتیاط می کرد و همین امر سبب شده بود که مقلدین وی در زحمت باشند. بنابر این وقتی احتیاطات را به آقا سید ابوالحسن ارجاع می داد معنایش آن بود که مراجعین به آقا سید فراوان خواهند بود. کم کم نماز جماعت سید هم شلوغ و شلوغ تر شد.
اين زمان دو مرجع عمده از عجم ها در نجف بود: نخست میرزای نائيني و ديگري آقا سيد ابوالحسن اصفهاني. از عربها نیز مرحم شیخ محمد حسین کاشف الغطاء شهرت داشت. گفته اند که مردم داري اصفهاني او را از نائيني و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء پيش انداخت. به علاوه آقا سید ابوالحسن اهل «فنر» نبود. این فنر چراغی بود که جلوی علما می گرفتند و نشانه ای برای عظمت و بزرگی بود! آقا سید ابوالحسن اهل این مسائل نبود و همین تواضع او را بزرگتر می کرد.
نائيني و اصفهاني هر دو درگير تحولات عراق شدند، اما نه آن اندازه كه مشكل مهمي پديد آيد. آنان با تحریم انتخابات عراق، مجبور به ترک عراق شدند، اما به زودی برگشتند. اوضاع در ایران هم عوض شد و با بسته شدن دروازه هاي ايران به روي نجف در دوره رضاشاه، محدوديت هاي بيشتري براي مرجعيت پيش آمد. در این وقت درس و آقایی آقا سید ابوالحسن گرفت و کم کم مرجعیت او فراگیر شد و بعد از درگذشت میرزا نائینی در سال 1355 (1315ش) مرجعیت آقا سید ابوالحسن عمومی شد.
این زمان داستانهای مشروطه فراموش شده بود، اما يك مشكل ديگر هم مطرح شد و آن موضعگيري نسبت به اظهارات مرحوم سيد محسن امين در لبنان و شام، بحث قمه زني و مسائلي بود كه به عنوان عزاداري هاي نامشروع مطرح شد. نائيني از قمه زني دفاع كرد، اما سيد ابوالحسن در كنار اصلاح طلبان شام قرار گرفت. در اين وقت بار ديگر جنگ در نجف آغاز شد. اين بار، دعواي مشروطه و مستبد جاي خود را به يزيدي و حسيني داد. آنها که مخالف قمه زنی بودند، یزیدی شدند.
اين كه چرا نائيني از قمه زني دفاع كرد، با آنچه از وي در مشروطه خواهي مي شناسيم، ناسازگار مي نمايد. اما شايد پاسخ آن در توبه اش از آن وقايع و نگارش تنبيه الامه باشد كه روايتي بسيار نيرومند است و ترديد در آن سودي ندارد. به هر حال، برداشت او از ادله، او را به این فتوا رسانده بود.
اما آقا سيد ابوالحسن رويه خود را كه از اول هم با احتياط آغاز كرده بود، حفظ كرد و در اينجا خود واقعیاش را نشان داد. او با شجاعت از مرحوم سيد محسن امين جانبداري كرد و به مخالفت ها وقعي نگذاشت. اما در عين حال با احتياط پيش رفت.
آيا ممكن است بگوييم سابقه او در جريان مشروطه، ايستادگي محتاطانه اش در كنار آخوند و طبعا ارتباطش با افكار و انديشه هاي جديد سبب شد تا در اين نقطه نيز چنين موضعي اتخاذ كند؟
باید تأکید کنم که سيد ابوالحسن در همين ماجرا نيز جانب احتياط را رها نكرد و به گونه اي پاسخ پرسشهاي مربوط به كيفيت عزاداري را مي داد كه در عين آن كه همراهي با موضع اصلاح طلبان داشت، اما چندان بوي مخالفت با ديگران هم از آن در نمي آمد.
این ماجرا یک دهه وقت نجف را گرفت و اخیرا خانمی با نام سابرینا کتابی در این باره به زبان فرانسه نوشته که به عربی هم ترجمه شده و بخش مهمی از آن در باره همین داستان است.
در اين زمينه دهها كتاب و رساله در نجف نوشته شد كه يكي از معروف ترين آنها التنزيه سيد محسن امين و كتاب نصرت المظلوم از حسن مظفر (یا در واقع شيخ عبدالحسين حلي) بود. الانوار الحسینیه و الشعائر الاسلامیه از ديگر آثاري بود كه در اين زمينه نوشته شد. التنزیه همان است که جلال آل احمد تحت عنوان عزاداری های نامشروع در سال 1322 ترجمه و چاپ کرد. سال 71 آقای یاحسینی تجدید چاپ کرد و اخیرا آقای خسروشاهی با مقاله دیگر جلال با عنوان اسرائیل فرزند نامشروع امپریالیسم توسط روزنامه اطلاعات چاپ کرده است.
در باره پرسش بالا و این که آیا این موضعگیری آقا سید ابوالحسن ارتباطی با عصر همراهی او با مشروطه و مرحوم آخوند دارد یا نه، بدون شك پاسخ بايد تا حدودي مثبت باشد. هرچه بود او جرأت كرد و خودزني با قمه يا شمشير را محرم و غير شرعي دانست. اين مطلبي است كه جعفر الخليلي در هكذا عرفتهم از رساله فارسي آقا سيد ابوالحسن نقل كرده است (ج 1 ص 207). اهميت اين موضعگيري درست در شهر نجف كه همه خطبا و مراجعي چون نائيني عليه سيد محسن امين وارد ميدان شده بودند، آشكار مي شود. خليلي همانجا گوشه اي از اين جو سنگين نجف را بر ضد سيد محسن بيان كرده است. او تأكيد مي كند كه اين اقدام آقا سيد ابوالحسن او را از رسيدن به نقطه اوج مرجعيت در آن زمان دور كرد. آگاهيم كه مرجعيت عام و مطلق وي پس از درگذشت مرحوم نائيني در سال 1355 بود و طي ده سال بعد از آن بود كه آقا سيد ابوالحسن به مرجعيت مطلق دست يافت. خلیلی از کارهایی که سید صالح حلی علیه آقا سید ابوالحسن کرد، سخن گفته و این که در خطابه های غرای خود مرتب به او طعنه می زد (1 / 108). کارهای هجاآمیز این سید صالح سبب شد که آقا سید ابوالحسن هم او را تفسیق کرد و گوش دادن به خطاب های او را تحریم نمود. شگفت آن که سخن سید ابوالحسن اثر کرد و سید صالح با آن زبان گرم و نرمی که داشت از سکه افتاد که افتاد.
به هر روي ادامه اين داستان يعني نگاه عقلي تري آقا سيد بوالحسن در ابعاد ديگري از زندگي ايشان نيز ديده مي شود. او نخستين مرجعي است كه اجازه داد از سهم امام براي چاپ مجله استفاده شود. این مربوط به مجله الاسلام از محسن فقیه شیرازی بود.
اين اقدام مي تواند نوعي پيشگامي را در افكار سيد ابوالحسن نشان دهد. آن موقع نشریاتی مانند الفجر الصادق و الهاتف و غیره در نجف و بغداد چاپ می شد و سید نیز آنها را مطالعه می کرد. بنابرین از اهمیت آنها واقف بود.
ارتباط سيد ابوالحسن با مرحوم سيد ابوالحسن علوي طالقاني پدر آيت الله طالقاني كه روحاني سروشنفكري در تهران بود، و مطالبي كه گهگاه از زبان آيت الله طالقاني در اين باره گفته شده، حكايت از راه آمدن مرحوم سيد ابوالحسن با جناح هاي مختلف فكري دارد.
به نظر می رسد اين خطي است كه مي توان آن را دنبال كرد و بر اساس آنچه در آغاز گفتیم، بايد ريشه برخي از اين مواضع را در ميان شاگردان، ناشي از مواضع استادان دانست.
خلیلی از بحث تکفیر معروف رصافی در بغداد توسط علمای سنی یاد کرده و این که آنان به نجف هم آمدند تا فتوای تکفیر او را از آقا سید ابوالحسن بگیرند. اما سید وقتی مقاله رصافی را در باب وحدت وجود خواند گفت با این حرفها کسی تکفیر نمی شود. خیلی های دیگر هم چنین عقیده ای داشته اند و تکفیر نشده اند. (هکذا عرفتهم: 1 / 106). این رصافی روشنفکر بسیار جری بود که از بغداد به استانبول رفت و متجدد شد. کتاب المسألة العراقیه و شخصیة المحمدیة او از کتابهایی است که با همین دیدگاه ها نوشته شده است.
منبع: شهروند امروز: شماره 58
/س
يكي از آثار داستان مشروطه خواهي، ایجاد اختلاف و انشعاب گسترده اما موقت در حوزه کهن نجف بود، آن هم ميان دو كاظم. يكي محمد كاظم خراساني (م 1329ق) و ديگري سيد محمد كاظم يزدي. نخستين آن دو، جانبدار مشروطه بود و تا زماني كه به خاطر مسائل پس از مشروطه دوم در برخی از جنبه های آن ترديد نكرد، يكپارچه از آن حمايت مي كرد، اما دومي محتاط بود؛ ضمن آن كه موضعگيري صريح نمي كرد، اما حسّ عمومي چنين بود كه ميانه اي با مشروطه ندارد.
رهبری اين دو كاظم، سبب پدید آمدن دو گرايش به عنوان مستبد و مشروطه خواه در نجف شد. آثار اين اختلاف براي حوزه نجف بسيار سنگين بود و تا سالها ادامه داشت. اين در حالي بود كه هر دوی آن بزرگواران از بزرگترين مجتهدان عصر اخير شيعه بوده و علاوه بر آثار علمي، و برجسته تر از همه «كفايه» و «عروه الوثقي» که اهل فهم بر اهمیت آن دو کتاب واقف هستند، هر كدام صدها شاگرد تربيت كردند.
ماجراي سياسي شدن حوزه نجف، بلكه به عبارتي حوزه سامرا، از تحريم تنباكو شروع شده بود. عقيده بر آن است كه در آن ماجرا، مكتب خاصي به نام مكتب سامرا شكل گرفت و آثارش بعدها در تربيت شماري از روحانيون سياسي ظاهر شد. براي مثال در شيراز آقا عبدالحسين لاري متعلق به مكتب سامرا دانسته شده است. چنان كه شيخ فضل الله نوري (م 1327ق) نيز متعلق به همين مكتب است. میرزای نائيني (م 1355ق) هم از تربيت شدگان مكتب سامرا بود. نائيني به جز اين كه خيلي مشروطه خواه بود و رساله «تنبيه الامه» را نوشت، در پشت صحنه موضعگیری مراجع ثلاث نجف در حمايت آن هم از قيام تبريز و مشروطه، نقش مهمي داشت. ظن قوی بر آن است که وی بيانيه هاي علماي ثلاث مشروطه خواه «خراساني، مازندراني و ميرزا حسين» را مينوشت، هرچند در نجف كسان ديگري هم بودند كه چنين قدرتي داشتند.
به هر روي ميراث مكتب سامرا به نجف رسيد و در مشروطه ظاهر شد، اما به دليل اختلاف نظرهايي كه در باره ماهیت و لوازم مشروطه پيش آمد، و در قالب اصطلاح سازي هاي جديد كه ناشي از گفتمان حاكم بر مشروطه بود، گروهي به عنوان مشروطه خواه و گروهي به عنوان مستبد معروف شدند. اين ماجرا تا به نهايت رفت. به اين معنا كه آخوند خراساني و عده اي ديگر جانبداري كردند و سيد محمد كاظم، جانب احتياط را گرفت. اكثريت در قالب یک موج آن هم در پیروی از استاد با گروه مشروطه خواه بود. اقليت نيز با سيد كاظم يزدي بود كه به مرور و با شكست جريان مشروطه خواهي و فرونشستن موج، و به خصوص بعد از فوت آخوند، و بعد هم قیام عراق علیه انگلیسی ها، دوباره برآمد و مرجعيتش گل كرد و تا حدودي اعاده حيثيت شد. هرچند در اذهان برخی از مورخان مشروطه خواه، آن سابقه ماند و جسارت ها به وی ادامه یافت.
در اين دسته بندي ها، گروهي از علما و فضلاي برجسته نجف، به دليل آن كه قريب دو دهه در درس مرحوم آخوند شركت كرده بودند، و نيز علائق خاص خودشان، در كنار آخوند قرار گرفتند. از نظر آخوند که مشروطه دوم را حاصل زحماتش می دید، وضعیت مطلوبی نداشت. در این باره اسناد به اندازه کافی هست. آنچه دوباره نجف را به حرکت آورد اولتيماتوم روسها در اواخر سال 1329 بود که بار ديگر اين جناح را در نجف متحد كرد. همه بسيج شدند تا به سوی ایران حرکت کنند! اما مرگ ناگهاني آخوند همه رشته ها را پنبه كرد.
جعفر خلیلی (برادر عباس خلیلی) در هکذا عرفتهم (1/100) نوشته است که بعد از درگذشت آخوند، آل آخوند با تمام وجود از آقا سید ابوالحسن اصفهانی حمایت میکردند که از شاگردان معروف و برجسته مرحوم آخوند در طول هفده سال بود. آن زمان آقا سید ابوالحسن یک امام جماعت و استادی مانند بسیاری دیگری در حوزه نجف بود. به نوشته وی، آقا سید ابوالحسن حتی کمکی را که آقا سید محمد کاظم یزدی برایش فرستاد قبول نکرد، شاید از آن روی که تصور نشود از کسی که با استادش درگیر بوده، پولی دریافت کرده است. اعتماد مرحوم آخوند به آقا سید ابوالحسن آن اندازه بود که وی را کاندیدای نمایندگی مراجع در مجلس شورای ملی کرده بود تا ناظر بر مصوبات باشد و اصل طراز اول را اجرا کند.
سيد ابوالحسن هفده سال در درس مرحوم آخوند شركت كرده بود و همه دانش فقهي و اصولي خود را مديون او بود. بنابرين طبيعي بود كه در حزب وي قرار داشته باشد.
آقا سید ابوالحسن تا سالها پس از آن به بیت آخوند رفت و آمد داشت و گاه ساعاتی در بیت مرحوم ایشان مینشست. حتی روز تشییع جنازه فرزندش سید حسن، بعد از اقامه نماز بر او باز به خانه آخوند رفت و بدون آن که لحظه ای گریه و اظهار ناراحتی کند ساعتی نشست و سپس به خانه آمد. (هکذا عرفتهم: 1 / 111).
سيد ابوالحسن اصفهاني كه سالها بعد مرجع تقليد عام شد، و حتي مرجعيتش از مرحوم آخوند هم فراگيرتر بود، در كنار افرادی چون میرزای نائيني و ميرزا مهدي فرزند آخوند و شماري ديگر قرار داشت و در وقايع مربوط به مقابله با تهديد روسيه، در هيئت منتخبه علما در كاظميه قرار داشت. سيد محمدتقي شيرازي هم كه در سامرا بود در حمايت از اين جمع به كاظميه آمد.
پس از درگذشت آخوند در آخرين روزهاي سال 1329، به تدريج مرجعيت عام در اختيار سيد محمد كاظم يزدي و بعد از وي در اختيار محمدتقي شيرازي بود. پديد آمدن مسائل جديد به خصوص در ارتباط با انگليس و اشغال عراق، تا اندازه اي ماجراي مشروطه را به فراموشي سپرد. تاريخ هم نشان داد كه برخلاف اتهامي كه به سيد محمد كاظم يزدي مي زدند، وقتي پاي منافع اسلام و شيعه در ميان باشد (در جريان اشغال عراق توسط انگليسي ها در آغاز جنگ جهاني در سال 1914/1332) او مرد ميدان است. در این باره اسناد به اندازه کافی هست و کتاب پرحجم آقای کامل سلمان الجبوری - از مورخان برجسته معاصر عراق – در باره مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی شاهدی بر این مدعاست. به هر روي پس از درگذشت مرحوم یزدی در 28 رجب سال 1337 (1919)، آیت الله ميرزاي شيرازي كوچك رهبري انقلاب را در دست گرفت و با درگذشت وي شيخ الشريعه اصفهانی به صحنه آمد كه البته چيزي به دست نيامد.
آنچه که در ارتباط با مرجعيت اهميت داشت، اين بود كه ميرزاي شيرازي كوچك احتياطات خود را به سيد ابوالحسن ارجاع داد. گفته اند که میرزا خیلی اهل احتیاط بود، یعنی در مسائل زیادی احتیاط می کرد و همین امر سبب شده بود که مقلدین وی در زحمت باشند. بنابر این وقتی احتیاطات را به آقا سید ابوالحسن ارجاع می داد معنایش آن بود که مراجعین به آقا سید فراوان خواهند بود. کم کم نماز جماعت سید هم شلوغ و شلوغ تر شد.
اين زمان دو مرجع عمده از عجم ها در نجف بود: نخست میرزای نائيني و ديگري آقا سيد ابوالحسن اصفهاني. از عربها نیز مرحم شیخ محمد حسین کاشف الغطاء شهرت داشت. گفته اند که مردم داري اصفهاني او را از نائيني و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء پيش انداخت. به علاوه آقا سید ابوالحسن اهل «فنر» نبود. این فنر چراغی بود که جلوی علما می گرفتند و نشانه ای برای عظمت و بزرگی بود! آقا سید ابوالحسن اهل این مسائل نبود و همین تواضع او را بزرگتر می کرد.
نائيني و اصفهاني هر دو درگير تحولات عراق شدند، اما نه آن اندازه كه مشكل مهمي پديد آيد. آنان با تحریم انتخابات عراق، مجبور به ترک عراق شدند، اما به زودی برگشتند. اوضاع در ایران هم عوض شد و با بسته شدن دروازه هاي ايران به روي نجف در دوره رضاشاه، محدوديت هاي بيشتري براي مرجعيت پيش آمد. در این وقت درس و آقایی آقا سید ابوالحسن گرفت و کم کم مرجعیت او فراگیر شد و بعد از درگذشت میرزا نائینی در سال 1355 (1315ش) مرجعیت آقا سید ابوالحسن عمومی شد.
این زمان داستانهای مشروطه فراموش شده بود، اما يك مشكل ديگر هم مطرح شد و آن موضعگيري نسبت به اظهارات مرحوم سيد محسن امين در لبنان و شام، بحث قمه زني و مسائلي بود كه به عنوان عزاداري هاي نامشروع مطرح شد. نائيني از قمه زني دفاع كرد، اما سيد ابوالحسن در كنار اصلاح طلبان شام قرار گرفت. در اين وقت بار ديگر جنگ در نجف آغاز شد. اين بار، دعواي مشروطه و مستبد جاي خود را به يزيدي و حسيني داد. آنها که مخالف قمه زنی بودند، یزیدی شدند.
اين كه چرا نائيني از قمه زني دفاع كرد، با آنچه از وي در مشروطه خواهي مي شناسيم، ناسازگار مي نمايد. اما شايد پاسخ آن در توبه اش از آن وقايع و نگارش تنبيه الامه باشد كه روايتي بسيار نيرومند است و ترديد در آن سودي ندارد. به هر حال، برداشت او از ادله، او را به این فتوا رسانده بود.
اما آقا سيد ابوالحسن رويه خود را كه از اول هم با احتياط آغاز كرده بود، حفظ كرد و در اينجا خود واقعیاش را نشان داد. او با شجاعت از مرحوم سيد محسن امين جانبداري كرد و به مخالفت ها وقعي نگذاشت. اما در عين حال با احتياط پيش رفت.
آيا ممكن است بگوييم سابقه او در جريان مشروطه، ايستادگي محتاطانه اش در كنار آخوند و طبعا ارتباطش با افكار و انديشه هاي جديد سبب شد تا در اين نقطه نيز چنين موضعي اتخاذ كند؟
باید تأکید کنم که سيد ابوالحسن در همين ماجرا نيز جانب احتياط را رها نكرد و به گونه اي پاسخ پرسشهاي مربوط به كيفيت عزاداري را مي داد كه در عين آن كه همراهي با موضع اصلاح طلبان داشت، اما چندان بوي مخالفت با ديگران هم از آن در نمي آمد.
این ماجرا یک دهه وقت نجف را گرفت و اخیرا خانمی با نام سابرینا کتابی در این باره به زبان فرانسه نوشته که به عربی هم ترجمه شده و بخش مهمی از آن در باره همین داستان است.
در اين زمينه دهها كتاب و رساله در نجف نوشته شد كه يكي از معروف ترين آنها التنزيه سيد محسن امين و كتاب نصرت المظلوم از حسن مظفر (یا در واقع شيخ عبدالحسين حلي) بود. الانوار الحسینیه و الشعائر الاسلامیه از ديگر آثاري بود كه در اين زمينه نوشته شد. التنزیه همان است که جلال آل احمد تحت عنوان عزاداری های نامشروع در سال 1322 ترجمه و چاپ کرد. سال 71 آقای یاحسینی تجدید چاپ کرد و اخیرا آقای خسروشاهی با مقاله دیگر جلال با عنوان اسرائیل فرزند نامشروع امپریالیسم توسط روزنامه اطلاعات چاپ کرده است.
در باره پرسش بالا و این که آیا این موضعگیری آقا سید ابوالحسن ارتباطی با عصر همراهی او با مشروطه و مرحوم آخوند دارد یا نه، بدون شك پاسخ بايد تا حدودي مثبت باشد. هرچه بود او جرأت كرد و خودزني با قمه يا شمشير را محرم و غير شرعي دانست. اين مطلبي است كه جعفر الخليلي در هكذا عرفتهم از رساله فارسي آقا سيد ابوالحسن نقل كرده است (ج 1 ص 207). اهميت اين موضعگيري درست در شهر نجف كه همه خطبا و مراجعي چون نائيني عليه سيد محسن امين وارد ميدان شده بودند، آشكار مي شود. خليلي همانجا گوشه اي از اين جو سنگين نجف را بر ضد سيد محسن بيان كرده است. او تأكيد مي كند كه اين اقدام آقا سيد ابوالحسن او را از رسيدن به نقطه اوج مرجعيت در آن زمان دور كرد. آگاهيم كه مرجعيت عام و مطلق وي پس از درگذشت مرحوم نائيني در سال 1355 بود و طي ده سال بعد از آن بود كه آقا سيد ابوالحسن به مرجعيت مطلق دست يافت. خلیلی از کارهایی که سید صالح حلی علیه آقا سید ابوالحسن کرد، سخن گفته و این که در خطابه های غرای خود مرتب به او طعنه می زد (1 / 108). کارهای هجاآمیز این سید صالح سبب شد که آقا سید ابوالحسن هم او را تفسیق کرد و گوش دادن به خطاب های او را تحریم نمود. شگفت آن که سخن سید ابوالحسن اثر کرد و سید صالح با آن زبان گرم و نرمی که داشت از سکه افتاد که افتاد.
به هر روي ادامه اين داستان يعني نگاه عقلي تري آقا سيد بوالحسن در ابعاد ديگري از زندگي ايشان نيز ديده مي شود. او نخستين مرجعي است كه اجازه داد از سهم امام براي چاپ مجله استفاده شود. این مربوط به مجله الاسلام از محسن فقیه شیرازی بود.
اين اقدام مي تواند نوعي پيشگامي را در افكار سيد ابوالحسن نشان دهد. آن موقع نشریاتی مانند الفجر الصادق و الهاتف و غیره در نجف و بغداد چاپ می شد و سید نیز آنها را مطالعه می کرد. بنابرین از اهمیت آنها واقف بود.
ارتباط سيد ابوالحسن با مرحوم سيد ابوالحسن علوي طالقاني پدر آيت الله طالقاني كه روحاني سروشنفكري در تهران بود، و مطالبي كه گهگاه از زبان آيت الله طالقاني در اين باره گفته شده، حكايت از راه آمدن مرحوم سيد ابوالحسن با جناح هاي مختلف فكري دارد.
به نظر می رسد اين خطي است كه مي توان آن را دنبال كرد و بر اساس آنچه در آغاز گفتیم، بايد ريشه برخي از اين مواضع را در ميان شاگردان، ناشي از مواضع استادان دانست.
خلیلی از بحث تکفیر معروف رصافی در بغداد توسط علمای سنی یاد کرده و این که آنان به نجف هم آمدند تا فتوای تکفیر او را از آقا سید ابوالحسن بگیرند. اما سید وقتی مقاله رصافی را در باب وحدت وجود خواند گفت با این حرفها کسی تکفیر نمی شود. خیلی های دیگر هم چنین عقیده ای داشته اند و تکفیر نشده اند. (هکذا عرفتهم: 1 / 106). این رصافی روشنفکر بسیار جری بود که از بغداد به استانبول رفت و متجدد شد. کتاب المسألة العراقیه و شخصیة المحمدیة او از کتابهایی است که با همین دیدگاه ها نوشته شده است.
منبع: شهروند امروز: شماره 58
/س