عرضه‌ي احاديث بر امامان (2)

تلاش‌هاي راويان براي دستيابي به متن‌هاي تحريف ناشده و احاديث صحيح، در عصر امام کاظم نيز ادامه يافت. بقاياي برجامانده‌ي جريان غلو و دروغ بستن و جعل و دست بردن کساني همچون محمّدبن بشير در مجموعه‌ها
يکشنبه، 29 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
عرضه‌ي احاديث بر امامان (2)
عرضه‌ي احاديث بر امامان (2)

نويسنده: عبدالهادي مسعودي

 

عرضه‌ي حديث بر امام کاظم (عليه‌السلام)

تلاش‌هاي راويان براي دستيابي به متن‌هاي تحريف ناشده و احاديث صحيح، در عصر امام کاظم نيز ادامه يافت. بقاياي برجامانده‌ي جريان غلو و دروغ بستن و جعل و دست بردن کساني همچون محمّدبن بشير در مجموعه‌ها و کتاب‌ها، (1) به اين تلاش شدت بخشيد، اما حصر و حبس هاروني، فضاي نيمه آزاد دوره‌ي انتقالي امويان به عباسيان را خاتمه داد، و ارتباط شيعيان با امام را مشکل ساخت. از اين رو، تعداد احاديث عرضه شده که به ما رسيده است، در مقايسه با دوره‌ي امام باقر و امام صادق، فراوان نيست.
نمونه‌ها را با احاديث فقهي آغاز مي‌کنيم.
1. درست بن أبي منصور عن عجلان، قال: قالت لأبي عبدالله: متمتّعة قدمت مکّة فرأت الدم، کيف تصنع؟ قال: تسعي بين الصفا و المروة و تجلس في بيتها، فإن طهرت طافت بالبيت، و إن لم تطهر فإذا کان يوم التروية أفاضت عليها الماء و أهلّت بالحجّ و خرجت إلي منيِّ فقضت المناسک کلّها، فإذا فعلت ذلک فقد حلّ لها کلّ شيء ما عدا فراش زوجها.
قال درست بن أبي منصور: و کنت أنا و عبيدالله بن صالح سمعنا هذا الحديث في المسجد، فدخل عبيدالله علي أبي‌الحسن، فخرج أليَّ فقال: قد سألت أبا الحسن عن رواية عجلان، فحدِثّني بنحو ما سمعنا من عجلان. (2)
عجلان، حديثي را از امام صادق براي درست پسر ابي‌منصور نقل مي‌کند. حديث، مربوط به زني است که براي حجّ تمتّع به مکّه آمده است، ولي به جهت خون ديدن، نمي‌تواند به داخل مسجدالحرام برود و طواف عمره تمتّع به جا آورد. امام مي‌فرمايد:
سعي صفا و مروه کند ودر خانه بنشيند، اگر پاک شد، طواف کند و اگر تا روز ترويه پاک نشد، خود را مي‌شويد، احرام حج مي‌بندد، به مني مي‌رود و سپس همه مناسک را انجام مي‌دهد. هنگامي که اينها را انجام داد، محرّمات احترام بر او حلال مي‌گردد، جز بستر شوهرش.
درست مي‌گويد:
من و عبيدالله بن‌صالح، اين حديث را در مسجد (شايد مسجدالحرام) شنيديم، سپس عبيدالله بر امام کاظم وارد شد و در بازگشت، به من گفت: از امام کاظم، روايت عجلان را پرسيدم، امام حديث را همان‌گونه فرمود، که از عجلان شنيديم.
2. عبدالرحمن بن حجّاج که شيخ مفيد او را از بزرگان و خواص اصحاب امام صادق مي‌خواند، (3) از ايشان اتمام و قصر نماز را درمکّه و مدينه مي‌پرسد و امام پاسخ مي‌دهد: در آنجا لازم نيست، مسافر قصد اقامت ده روزه کند تا بتواند نمازش را تمام بخواند، بلکه اگر حتي به مقدار يک نماز مي ماند، مي‌تواند آن را تمام به جا آورد. (4) مدتي بعد، عبدالرحمن مي‌شنود که امام کاظم، هشام را به اتمام نماز دستور داده و دليل آن را تقيه از مردم مي‌داند. (5) عبدالرحمن که از راويان آشنا با فقه و احکام بوده و به احتمال فراوان روايات متعدد در اين موضوع را مي‌دانسته است، اين دليل را نمي‌پذيرد؛ زيرا بعضي از روايت‌ها، علت تمام خواندن نماز را استحباب اکثار نماز در حرم مکّه و مدينه مي‌دانند. (6). از اين رو، به حضور امام کاظم مي‌رسد و حديث هشام را عرضه مي‌کند. امام در پاسخف حدس او را تأييد مي‌کند و مي‌فرمايد:
... لا، کنت أنا و من مضي من آبائي إذا وردنا مّکة أتممنا الصلاة و استترنا من الناس؛
نه، من و پدران درگذشته‌ام، به هنگام ورود به مکّه، نماز را تمام خوانده‌ايم، در حالي که مردم هم ما را نمي‌ديده‌اند.
3. الحسن بن صدقة: سألت أباالحسن فقلت: إنّ بعض أصحابنا روي أنّ للرجل أن ينکح جارية ابنه و جارية بنته، ولي ابنة ولابنتي جارية اشتريتها لها من صداقها، أفيحلّ لي أن أطأها؟ فقال: لا إلّا بإذنها؛ (7)
حسن بن صدقه مي‌گويد: از امام کاظم پرسيدم: فردي از دوستانمان روايت کرده است که مرد مي‌تواند با کنيز پسر خود و کنيز دخترش آميزش کند، و دختر من کنيزي دارد که از مهريه‌اش براي او خريده‌ام. آيا آميزش با اين کنيز بر من حلال است؟ حضرت فرمود: نه، مگر با اجازه دخترت.
امام در ادامه‌ي سخن، صورت‌هاي مختلف مسئله و مفهوم حديث عرضه شده را توضيح مي‌دهد.
4. حسن بن صدقه عرضه‌اي ديگر نيز داشته است. او مانند بيشتر شيعيان، احاديث «سهوالنبي» را نمي‌توانسته است بپذيرد. از جمله‌ي اين احاديث، حديث مشهور «ذوالشمالين» است که مي‌گويد: پيامبر در نماز چهار رکعتي پس از تشهد رکعت دوم، سلام دارد، ولي با يادآوري يکي از اصحاب برخاست و پس از نماز، سجده سهو به جا آورد. حسن‌بن صدقه به حضور امام مي‌آيد و حديث را عرضه مي‌کند.
گزارش او چنين است:
قلت لأبي الحسن الأوّل: أسلّم رسول‌الله في الرکعتين الاُولتين؟ فقال: نعم، قلت: حاله حاله؟ قال: إنّما أرادالله عزّوجلّ أن يفقّههم؛ (8)
به امام کاظم عرض کردم: آيا حضرت رسول در دو رکعت نخست سلام داد؟ حضرت فرمود: بلي، گفتم: با اين شأن و موقعيت؟! گفت: خدا مي‌خواست از اين طريق به مردم حکم مسئله را بياموزد.
روايت ديگري، تمام واقعه را گزارش کرده، ولي سبب آن را رحمت خداوند دانسته است، تا مسلمانان اين گونه اشتباهات را بر يکديگر عيب نگيرند، و راه جبران معلوم شود. (9)
گفتني است در سند روايت، منصوربن عباس واقع است که استقامت اعتقادي وثاقتش، نيازمند بررسي است. (10)
5. حسن‌بن جهم که از خاندان زراره و يار دو امام بزرگ، حضرت کاظم و رضا مي‌باشد، و بر هر يک، حديث‌هايي را عرضه کرده است، او مي‌گويد:
دخلت علي أبي‌الحسن و قد اختضب بالسواد، فقلت: أراک قد اختضبت بالسواد! فقال: إنّ في الخضاب أجراً، و الخضاب التهيئة ممّا يزيد الله (عزوجل) في عفّة النساء، و لقد ترک النساء العفّة بترک أزواجهنّ لهنّ التهيئة.
قلت: بلغنا أنّ الحنّاء يزيد في الشيب، قال: أيّ شيء يزيد في الشيب؟ الشيب يزيد في کلّ يوم؛ (11)
حسن بن جهم مي‌گويد: بر امام کاظم وارد شدم، در حالي که موهايش را سياه رنگ کرده بود. گفتم: مي‌بينم با رنگ سياه خضاب کرده‌ايد!
فرمود: همانا خضاب کردن اجر دارد. خضاب، استفاده از نعمتي الهي است که بر عفت زنان مي‌افزايد. و همانا زنان عفت را کنار گذاردند، چون همسرانشان آراستگي را کنار گذاردند.
گفتم: چنين به ما رسيده که حنا بر پيري مي‌افزايد: گفت: چه چيزي بر پيري مي‌افزايد؟ پيري را گذر ايام زياد مي‌کند.
حديث تأثير حنا بر پيري، در کافي به امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) منسوب است. (12) حسن‌بن‌جهم در ارتباط با اين قبيل موضوعات، عرضه‌ي ضمني ديگري نيز دارد. (13)
6. إسحاق‌بن عمّار: قلت لأبي إبراهيم: بلغنا عن أبيک أنّ الرجل إذا تزوّج المرأة في عدّتها لم تحلّ له أبداً؟
فقال: هذا إذا کان عالماً، فإذا کان جاهلاً فارقها و تعتدّ ثمّ يتزوّجها نکاحاً جديداً؛ (14)
اسحاق بن عمار به امام کاظم عرض مي‌کند: از پدرتان به ما رسيده است، اگر مردي با زني که در عدّه‌ي طلاق به سر مي‌برد، ازدواج کند، هيچ‌گاه بر او حلال نمي‌شود.
امام مي‌فرمايد: اين حکم، براي شخص آگاه (به حکم مسئله، يا در عدّه بودن زن) است، اما اگر جاهل باشد، از او جدا مي‌شود و پس از تمام شدن عدّه، از نو با او ازدواج مي‌کند.
گزارش ديگر کليني نشان مي‌دهد که اين عرضه، پس از پرستش و پاسخي ميان امام و اسحاق بوده است. او بين پاسخ امام و روايت امام صادق تنافي مي‌بيند و از اين‌رو، آن را عرضه مي‌کند. (15)
اسحاق‌بن عمار، حديث‌هاي ديگري نيز عرضه نموده که شيخ طوسي آنها را گزارش کرده است. (16)
در حوزه‌ي عقايد و انديشه‌هاي کلامي نيز، عرضه‌هاي متعددي بر امام کاظم صورت گرفته که از موضوع مقاله بيرون است. (17) در پايان اين بخش، عرضه‌اي ضمني را گزارش مي‌کنيم.
الحسن‌بن علي بن مهران: دخلت علي أبي الحسن موسي وفي إصبعه خاتم فصّه فيروزج، نقشه «الله الملک»، فأدمت النظر إليه، فقال: مالک تديم النظر إليه؟ فقلت: بلغني أنّه کان لعلّي أميرالمؤمنين خاتم فصّه فيروزج، نقشه «الله الملک»، فقال: أتعرفه؟ قلت: لا، فقال: هذا هو؛ (18)
حسن بن علي بن مهران مي‌گويد: بر امام موسي کاظم وارد شدم، و در انگشت ايشان انگشتري با نگين فيروزه ديدم که نقش آن «الله الملک» بود. نگاهم را به آن دوختم، حضرت فرمود: چرا بدان چشم دوخته‌اي؟
گفتم: به من رسيده است که اميرمؤمنان، علي، انگشتري با نگين فيروزه داشت که نقش آن «الله الملک» بود. حضرت فرمود: آيا آن را مي‌شناسي؟ گفتم: نه. فرمود: اين، همان است.

عرضه‌ي حديث بر امام رضا (عليه‌السلام)

با وجود تلاش‌هاي پي‌گير اصحاب امام صادق (عليه‌السلام) و امام کاظم (عليه‌السلام)، غاليان و منحرفين، به طور کامل از ميان نرفتند. حبس هاروني امام کاظم (عليه‌السلام) و دور نگه‌داشتن ايشان از حوزه‌ي علمي آن روزگار، به منحرفان جرأت داد تا دروغ‌هاي خود ساخته و حديث‌هاي جعلي را بپراکنند. اختناق سياسي، بر فضاي علمي نيز سايه انداخت و فرصت بحثّ و ردّ را از شيعيان راستين و عالمان حقيقي گرفت. گريزهاي ناگزير و حبس‌هاي اصحاب امام صادق و امام کاظم (عليه‌السلام)، نوشته‌هاي آنان را از سوي منافقان داخلي حوزه‌ي شيعه، آسيب‌پذير مي‌ساخت و اعتماد محدّثان فقيه و فقيهان محدّث را کم رنگ مي‌نمود. (19) مراجعه‌ي شيعه به امام محدود شد و دستور تقيه، تنها سپر حفظ حافظان ميراث جعفري شد. با رحلت امام کاظم (عليه‌السلام)، برخي از وکيلان سودجو، به انکار امامت امام رضا (عليه‌السلام) برخاستند، تا چشم طمع و هوس خويش را از اموال فرستاده شده‌ي شيعه، پرکنند. (20)
اين حادثه‌ي هولناک، توقّفي در عرضه و پالايش حديث پديد آورد، تا اين که رادمردي از تبار يقطينيان، به نام يونس بن عبدالرحمن به پاخاست و از پس بيست سال سکوت و بيست سال سؤال و علم‌اندوزي، به ميدان مبارزه پا گذارد. او به کوفه آمد، ميراث حديثي شيعه را گردآوري کرد، به مدينه برد و بر امام زمان خويش عرضه کرد. او را مي‌توان قهرمان بزرگ عرضه‌ي حديث ناميد. مردي که با پايمرديش در ميدان انديشه، توانست صافي پالاينده‌ي ذخيره‌ي گران‌بهاي شيعه باشد. او پس از آن که انکار دسته‌ي بزرگي از احاديث را از سوي امام رضا (عليه‌السلام) ديد، به طرد آنها پرداخت و نزاعي پايان‌ناپذير و گسترده را در همه‌ي عرصه‌ها با فريب‌کاران آغاز کرد؛ از اثبات اصل امامت امام رضا (عليه‌السلام) (21) و عقايد شيعي، تا فقه و احکام عملي شيعه. او گرچه در اين راه رنج‌ها ديد و تهمت‌ها به جان خريد (22)، امّا توانست به شيعيان، هشتمين چراغ هدايت و فرقان حقّ و باطل را بشناساند. کشّي در احوال يکي از غاليان به نام مغيرة‌بن سعيد، مذاکره‌‌اي را گزارش مي‌کند که زمينه و ضرورت عرضه‌اي چنين سترگ و پررنج را تصوير مي‌کند. (23) ما ترجمه‌ي قسمتي از آن را مي‌آوريم:
محمّدبن عيسي بن عبيد مي‌گويد:
در مجلسي بودم، شخصي از اصحاب به يونس گفت: چرا اين قدر در حديث سخت‌گيري مي‌کني؟ چرا اين قدر به انکار احاديث اصحاب مي‌پردازي؟ چه چيز تو را به ردّ احاديث وا مي‌دارد؟ يونس پاسخ داد: هشام‌بن حکم از امام صادق (عليه‌السلام) برايم حکايت کرد: هيچ حديث نسبت داده شده به ما را نپذيريد، مگر اين که موافق قرآن و سنّت باشد، يا شاهدي بر آن در حديث‌هاي قبلي ما بيابيد؛ زيرا مغيرة‌بن سعيد در کتاب‌هاي پدرم دست برد و در آنها احاديثي نهاد که پدرم نگفته بود. پس تقوا بورزيد و آنچه مخالف گفته خدا و سنّت پيامبر است، بر ما نبنديد. چون ما سخن که مي‌گوييم، گفته‌ي خدا و پيامبر را نقل مي‌‌کنيم.
يونس پس از نقل اين حديث، چنين ادامه داد:
من به عراق آمدم و در آنجا تعدادي از اصحاب امام باقر (عليه‌السلام) و عدّه‌ي فراواني از اصحاب امام صادق (عليه‌السلام) را يافتم. از آنان حديث شنيدم و کتاب‌هايشان را گرفتم، سپس آنها را بر امام رضا (عليه‌السلام) عرضه نمودم. امام بسياري از آنها را انکار کرد و نپذيرفت که حديث امام صادق (عليه‌السلام) باشد و برايم گفت: «ابوالخطاب بر امام صادق (عليه السلام) دروغ بست، خدا لعنتش کند، و تا به امروز نيز پيروان ابوالخطاب، اين حديث‌هاي ساختگي را در کتاب‌هاي اصحاب امام صادق (عليه‌السلام) مي‌گنجانند. پس نپذيريد که حديث مخالفِ قرآن، از ما باشد، چون ما هرگاه سخن بگوييم، موافق قرآن و سنّت مي‌گوييم».
يونس بن عبدالرحمن با شناختي که از مسير انتقال حديث به معاصران خود مي‌دهد، عرضه را به عنوان يکي از راه‌هاي نقّادي و پالايش حديث و مجموعه‌هاي حديثي باز مي‌شناساند. او به همراه ابن‌فضّال، کتاب فرائض و ديات را بر امام رضا (عليه‌السلام) عرضه مي‌کنند.

1. کتاب فرائض

اين کتاب، احکام ارث را در خود جاي داده است و به احتمال فراوان، جزيي از کتاب جامعه، يعني همان دست نوشته‌هاي حضرت علي (عليه‌السلام) از املاء حضرت رسول (صلي ‌الله‌ عليه و آله‌ و سلم) مي‌باشد. (24)
زرارة (25) و محمّد بن مسلم (26) و ابوبصير (27) اين کتاب را ديده، و احکام متعددي از آن نقل کرده‌اند. عبدالرحمن بن‌حجّاج نيز از آن، حديث نقل کرده است. (28)
کليني گزارش عرضه‌ي اين کتاب را بر امام رضا (عليه‌السلام) از زبان يونس‌بن عبدالرحمن و ابن‌فضّال اين گونه آورده است.
عرضنا کتاب الفرائض عن أميرالمؤمنين (عليه‌السلام) علي أبي‌الحسن الرضا (عليه‌السلام)، فقال: هو صحيح؛ (29)
کتاب فرائض از حضرت امير (عليه‌السلام) را بر امام رضا (عليه‌السلام) عرضه کرديم. امام فرمود: آن، درست است.

2. کتاب ديات

اين همان کتاب ديات ظريف‌بن ناصح و يا عبدالله‌بن أبجر است که به جهت عرضه بر امام صادق (عليه‌السلام)، در بخش خود گذشت. اين کتاب دوباره از سوي يونس و ابن‌فضال بر امام رضا (عليه‌السلام) عرضه مي‌شود، و امام مي‌فرمايد:
نعم، هو حقّ، و قد کان أميرالمؤمنين (عليه‌السلام) يأمر عمّاله بذلک؛ (30)
آري، آن حق است و اميرمؤمنان، کارگزارانش را بدان امر مي‌کرد.
حسن‌بن جهم نيز با عرضه‌ي اين کتاب بر امام رضا (عليه‌السلام)، اجازه‌ي روايت آن را گرفته است. (31) نجاشي، عرضه‌ي اين کتاب بر امام رضا (عليه‌السلام) را به عبدالله بن ابجر نيز نسبت داده است. (32)
3. از ديگر عرضه‌هاي مجموعه‌اي بر امام رضا، مکاتبه‌ي عبدالله بن محمّد با ايشان است. او احاديث متعددي را که شنيده بود و يا مسائلي را که رخ داده بود، در نامه‌اي مي‌نويسد و به خدمت امام مي‌فرستد، تا درستي آنها را جويا شود. امام، بعضي از آنها را تأييد و بعضي ديگر را ردّ مي‌کند. اين مکاتبه را علي‌به مهزيار ديده است و قسمت‌هايي از آن را گزارش کرده، و کليني مواردي را نقل کرده است، (33) و شيخ طوسي افزون بر اين موارد، نيز يک مورد از طريق علي‌بن اسماعيل نقل مي‌کند، نمي‌پذيرد. (34) عنوان نامه، خطاب به ابوالحسن (عليه‌السلام) مي‌باشد که براي آگاهي از سبب تفسير آن به امام رضا (عليه‌السلام)، مي‌توانيد به قاموس‌الرجال مراجعه فرماييد. (35)

عرضه‌ي احاديث منفرد

تعداد احاديث منفرد عرضه شده بر امام رضا (عليه‌السلام) نيز فراوان است و از اين‌رو، ما فقط مواردي چند را ارائه مي‌دهيم.
1. أحمدبن عمر: قلت للرضا (عليه‌السلام): إنّا روينا عن أبي عبدالله (عليه‌السلام) أنّه قال: إنّ الأرض لا تبقي بغير إمام، أو تبقي و لا أمام فيها؟
فقال: معاذالله لاتبقي ساعةً إذاً لساخت (36)
احمدبن عمر به امام رضا (عليه‌السلام) مي‌گويد: از امام صادق (عليه‌السلام) براي ما نقل شده است که فرمود: زمين بدون وجود امام باقي نمي‌ماند، آيا بدون امام باقي مي‌ماند؟
امام رضا (عليه‌السلام) فرمود: پناه بر خدا، لحظه‌اي باقي نمي‌ماند و فرو مي‌ريزد.
کليني، دو عرضه‌ي ديگر بر امام رضا (عليه‌السلام) را که مربوط به همين حديث مي‌شود، گزارش کرده است. (37) يکي از اين عرضه‌ها از سوي محمّد بن فضيل است که خود ناقل حديث اصلي از شيخش، ابوحمزه ثمالي مي‌باشد. اين تأکيد همان مطلبي است که پيشتر گذشت، يعني جلالت و بزرگي راوي حتي اگر استادي چون ابوحمزه‌ي ثمالي باشد، مانع ترديد در حديث و عرضه‌ي آن نمي‌گردد.
2. حمزة‌بن عبدالله: کتبت في ظهر قرطاسٍ: إنّ الدنيا ممثّلةُ للأمام کفِلقَة الجوزة، فرفعته إلي أبي الحسن الرضا (عليه‌السلام)، فقلت له: إنّ أصحابنا رووا حديثاً ما أنکرته، غير أنّي اُحبّ أن أسمعه منک.
فنظر فيه ثمّ طواه حتّي ظننت قد شقّ عليه، ثمّ قال: هو حقّ، فحوّله في أديم؛ (38)
حمزةبن عبدالله مي‌گويد: در پشت کاغذي نوشتم، دنيا براي امام، همچون پاره‌اي از گردوست. سپس آن را به امام رضا (عليه‌السلام) دادم و گفتم: دوستان ما حديثي روايت کرده‌اند که انکارش نکرده‌ام، ولي مي‌خواهم آن را از شما بشنوم. امام بدان نگريست. سپس آن را پيچيد، به گونه‌اي که گمان کرد «اين پرسش» بر او گران آمد. اندکي بعد گفت: آن حق است، از کاغذ به پوست منتقلش کن.
3. أحمدبن محمّد بن أبي‌نصر: قلت لأبي الحسن (عليه‌السلام): إنّ أصحابنا يروون أنّ حلق الرأس في غير حجِّ و لا عمرةٍ مُثلَةٌ، فقال: کان أبوالحسن (عليه‌السلام) إذا قضي مناسکه عدل إلي قريةٍ يقال لها ساية، فحلق؛ (39)
احمدبن محمّد مي‌گويد: به امام رضا (عليه‌السلام) عرض کردم: دوستان ما روايت مي‌کنند که تراشيدن سر در غير از حج و عمره، مانند مثله کردن. امام رضا (عليه‌السلام) فرمود: امام کاظم هنگامي که اعمال حجّ را تمام کرد، به دهکده‌اي به نام سايه رفت و سرش را تراشيد.
4. محمّدبن إسماعيل بن بزيع: سألت أباالحسن الرضا (عليه‌السلام) عن آنية الذهب و الفضّة، فکرههما، فقلت: قد روي بعض أصحابنا أنّه کان لأبي الحسن (عليه‌السلام) مرآة ملبسه فضّة، فقال: لا و الحمدلله، إنّما کانت لها حلقة من فضّة و هي عندي؛
محمّدبن بزيع مي‌گويد: از امام رضا پرسيدم: ظرف‌هاي طلا و نقره چه حکمي دارند؟ حضرت آن دو را ناپسند دانست. پس گفتم: برخي دوستان روايت مي‌کنند که امام کاظم‌ (عليه‌السلام) آينه‌اي با روکش نقره داشت. حضرت فرمود: نه، خدا را سپاس، تنها حلقه‌ي آن از نقره بود که نزد من است. (40)
حسن بن جهم نيز عرضه‌ي ضمني حديث داشته است، و شيخ طوسي آن را گزارش کرده است. (41)
در بخش نخست مقاله آورديم که امامان، افزون بر پاسداري از ميراث حديثي شيعه، به رويارويي با انديشه‌هاي خرافي برخاستند، و رسالت انتقال امانتدارانه‌ي ميراث سترگ نبوي را نيز بر عهده گرفتند. شخصيت فعّال اين عرصه در زمان امام رضا (عليه‌السلام)، حسين‌بن خالد است، گرچه او تنها نيست. ما چند نمونه را در اين بخش گزارش مي‌کنيم و برخي را در «انگيزه‌هاي عرضه» مي‌آوريم.
5. الحسين‌بن خالد: قلت لأبي الحسن الرضا (عليه‌السلام) إنّ الناس يقولون: إنّ من لم يأکل اللحم ثلاثة أيّام ساء خلقه، فقال: کذبوا، و لکن مَن لم يأکل اللحم أربعين يوماً تغيّر خُلُقُه و بدنه؛ و ذلک لانتقال النطفة في مقدار أربعين يوماً؛ (42)
حسين بن خالد به امام رضا (عليه‌السلام) عرض مي‌کند: مردم مي‌گويند هر کس سه روز گوشت نخورد، بد خلق مي‌شود. حضرت فرمود: دروغ گفتند، ولي هر کس چهل روز گوشت نخورد، خلق و خوي و جسمش دگرگون مي‌شود. و اين به دليل انتقال نطفه در چهل روز است.
6. الحسين بن خالد عن أبي الحسن الثاني: قلت له: إنّا روينا في الحديث أنّ رسول‌الله کان يستنجي و خاتمه في إصبعه، و کذلک کان يفعل أميرالمؤمنين (عليه‌السلام)، و کان نقش خاتم رسول‌الله (صلي ‌الله ‌عليه و آله ‌و سلم) «محمّد رسول‌الله»، قال: صدقوا.
قلت: فينبغي لنا أن نفعل؟ قال: إنّ اُولئک کانوا يتختّمون في اليد اليمني، و إنّکم أنتم تتختّمون في اليسري؛
حسين‌بن خالد به امام رضا (عليه‌السلام) مي‌گويد: براي ما چنين روايت شده که رسول خدا در همان حال که انگشتر به انگشت داشت، طهارت مي‌گرفت و حضرت امير نيز اين گونه مي‌کرد، در حالي که نقش انگشتر حضرت رسول، «محمّد رسول‌الله» بود.
امام رضا (عليه‌السلام) فرمود: راست گفتند.
گفتم: شايسته است، ما هم انجام دهيم؟
فرمود: ايشان به دست راست انگشتر مي‌کردند و شما به دست چپ.
7. حسين‌بن خالد، به عرضه‌ي احاديث اصحاب خود نيز پرداخته است. او حديث عبدالله بن‌بکير از عبيدبن زرارة از امام صادق (عليه‌السلام) را به جهت تفسير غريبي که ابن‌بکير از آن نموده و حديث را ديرباور کرده، بر امام رضا (عليه‌السلام) عرضه مي‌کند و امام رضا (عليه‌السلام) معني درست آن را برايش توضيح مي‌دهد، تا بتواند حديث را تصديق کند. نکته‌ي نهفته در اين عرضه که مي‌بايد در علم رجال پي‌گيري شود، قرار داشتن عبدالله بن‌بکير در ميان اصحاب اجماع است، کساني که به گفته‌کشّي، از فقهاي اصحابند و قول آنان همواره تصديق مي‌گردد. حسين بن خالد، تنها گزارش عبدالله‌بن بکير را باور دارد و به فهم او اطميناني ندارد، و اين با تفسير رجالين متأخر از عبارت کشّي سازگارتر است. ما از آوردن گزارش، به دليل طولاني شدن مقاله خودداري مي‌کنيم و علاقمندان را به معاني الاخبار ارجاع مي‌دهيم. (43)
از ديگر راويان که در اين زمينه به عرضه‌ي حديث پرداخته‌اند، ابراهيم‌بن ابي‌محمود و موسي‌بن عمر هستند.
8. إبراهيم بن أبي محمود: قلت للرضا (عليه‌السلام) يابن رسول‌الله، ما تقول في الحديث الذّي يرويه الناس عن رسول‌الله أنّه قال: إنّ الله تبارک و تعالي ينزل في کلّ ليلة جمعة إلي السماء الدنياء؟ فقال (عليه السلام): لعن الله المحرّفين الکلم عن مواضعه، والله ما قال رسول الله (صلي‌ الله ‌عليه و آله ‌و سلم) ذلک، إنّما قال: إنّ الله تبارک و تعالي يُنزل ملکاً إلي السماء الدنيا کلّ ليلة في الثلث الأخير، و ليلة الجمعة في أوّل الليل، فيأمره فينادي: هل من سائل فأعطيه؟ هل من تائب فأتوب عليه؟ (44)
ابراهيم پسر ابومحمود مي‌گويد: به امام رضا (عليه‌السلام) گفتم: اي پسر پيامبر خدا! چه مي‌گويي درباره‌ي حديثي که مردم از رسول خدا روايت مي‌کنند که ايشان فرمود: خداوند تبارک و تعالي هر شب جمعه به آسمان دنيا فرو مي‌آيد؟
حضرت رضا فرمود: خداوند، تحريف گران کلام را لعنت کند. به خدا قسم، رسول خدا اين را نگفت. او فقط گفت: خداوند تبارک و تعالي فرشته‌اي را در پاره سوم هر شب، يعني «سحر» به آسمان دنيا فرو مي‌فرستد، ولي در شب جمعه، در آغاز آن، سپس به او امر مي‌کند که ندا دهد، آيا خواهاني هست تا به او عطا کنم؟ آيا توبه کننده‌اي هست تا به او بازگردم؟
آنگاه حضرت بقيه‌ي حديث و طريق و سند آن را تا رسول‌الله بيان مي‌کند.
9. موسي بن عمربن بزيع: قلت للرضا (عليه‌السلام): إنّ الناس رووا أنّ رسول‌الله (صلي ‌الله‌ عليه و آله‌ و سلم) کان إذا أخذ في طريق رجع في غيره، فهکذا کان يفعل؟ فقال: نعم، فأنا أفعله کثيراً فافعله، ثمّ قال لي: أما إنّه أرزق لک؛ (45)
موسي بن عمر به امام رضا (عليه‌السلام) عرض مي‌کند: مردم روايت کرده‌اند که پيامبر خدا را راهي مي‌رفت و از راهي ديگر باز مي‌گشت. آيا اين‌گونه مي‌کرد؟
امام رضا (عليه‌السلام) مي‌فرمايد، بلي، من آن را خيلي انجام مي‌دهم، تو هم انجام بده. موسي‌بن عمر مي‌گويد: اندکي بعد به من فرمود: بدان اين کار، روزي را بيشتر مي‌کند.
10. آخرين عرضه‌اي که در اين بخش به آن اشاره مي‌کنيم، عرضه‌ي مأمون خليفه‌ي عباسي است. گزارشگر اين عرضه، علي‌به محمّد بن جهم است. او مي‌گويد:
سمعت المأمون يسأل الرضا علي‌بن موسي (عليه‌السلام) عمّا يرويه الناس من أمر الزهرة، و إنّها کانت امرأة فتن بها هاروت و ماروت. و ما يروونه من أمر سهيل و أنّه کان عشّاراً باليَمَن. فقال: کذبوا في قولهم، إنّهما کوکبان... ؛ (46)
شنيدم که مأمون از امام رضا (عليه‌السلام) درباره‌ي آنچه مردم روايت مي‌کنند، مي‌پرسد. روايت چنين است که ستاره‌ي زهره را زني مي‌دانند که هاروت و ماروت شيفته‌اش شدند، و ستاره‌ي سهيل را مردي باجگير در يمن مي‌دانند. حضرت رضا (عليه‌السلام) فرمود: به دروغ سخن گفته‌اند، آن دو، دو ستاره‌اند... .
گزارش‌هاي علّامه مجلسي در باب (انواع المسوخ) از بحارالأنوار، نشانگر نسبت دادن اين قول به پيامبر گرامي و ديگر معصومين (عليهم‌السلام) است. داستان شيفتگي هاروت و ماروت را نيز مي‌توانيد در بحارالأنوار بنگريد. (47)
عرضه‌هاي ديگري بر امام رضا (عليه‌السلام) گزارش شده است که مي‌توان در جوامع روايي يافت. (48)

عرضه‌ي حديث بر امام جواد (عليه‌السلام)

عرضه‌ي حديث در اين دوره نيز، به هر دو شکل کلي و جزئي بوده و براي هر يک از آنها نمونه‌هايي در دست است. شيعيان و اصحاب استوار و درست‌انديش، در اين برهه نيز سنّت حسنه‌ي عرضه را پاس داشتند و تأييد امامان را بر ميراث و ذخيره‌ي گرانقدر شيعه، استمرار و اتصال بخشيدند. از اين رو، مي‌بينيم علي بن مهزيار با وجود عرضه‌هاي قبلي حديث به وسيله‌ي ديگر اصحاب، و براي پايان دادن به اختلاف فقهاء، حديث اتمام و قصر نماز در حرم مکّه و مدينه را دوبار بر امام جواد (عليه‌السلام) عرضه مي‌کند. او ابتدا مکاتبه مي‌کند و سپس در حضور امام از درستي آن جويا مي‌شود. کليني و شيخ طوسي اين قضيه را نقل کرده‌اند، (49) که چون مسئله‌اي فقهي و دقيق است، مشتاقان را به کتاب‌هاي فقهي ارجاع مي‌دهيم. (50)
1. از علي بن مهزيار عرضه‌ي ديگري در دست مي‌باشد که در همه‌ي کتب اربعه، به يک شکل آمده است، و از آنجا که کليني آن را پس از مکاتبه علي بن مهزيار و امام جواد (عليه‌السلام) آورده است، آن را در اين بخش جاي داديم.
مضمون گزارش، امام را معين نمي‌کند، و چون اين عرضه نيز فقهي است، مانند موردقبل، به کتاب‌هاي حديثي و فقهي ارجاع مي‌دهيم. (51)
2. عرضه‌ي مفصّلي که کشّي آن را گزارش کرده است، مربوط به شخصي به نام عبدالجبار بن مبارک، از اهالي نهاوند است که در جنگي اسير شده و سپس فرار کرده است. او حديثي مي‌شنود و آن را منطبق با وضعيتش مي‌يابد. از اين رو، به خدمت امام جواد (عليه‌السلام) مي‌رسد و حديث را عرضه و وضعيّت خود را شرح مي‌دهد. امام، حديث را تأييد و مشکل او را هم حل مي‌کند. ما در اينجا قسمتي از گزارش را مي‌آوريم.
عبدالجبّار بن المبارک النهاوندي: أتيت سيّدي سنة تسع و مئتين، فقلت له: جُعلت فداک، إنّي رويت عن آبائک أنّ کلّ فتح فُتح بضلال فهو للإمام، فقال: نعم؛ (52)
عبدالجبار بن مبارک نهاوندي مي‌گويد: در سال دويست و نه به خدمت سرورم رسيدم و عرض کردم: فدايت شوم! براي من از پدرانت روايت شده که «غنايم جنگي» در زمان پيشوايان گمراه، براي امام عصر (عليه‌السلام) است. ايشان فرمود: آري.
عبدالجبار پس از تأييد امام، خود را بنده‌ي ايشان مي‌خواند، سپس نسبت به ازدواج و حجّ و کسب و کارش از امام حليّت مي‌طلبد و مدّت‌ها بعد و آنگونه که خود مي‌گويد، به سال دويست و سيزده به خدمت امام مي‌رسد و آزادي خود را مي‌گيرد. امام آزادي او را مکتوب هم مي‌کند. کشّي همه‌ي اين قضايا را نقل مي‌کند و از جمله، مکتوب امام را هم گزارش کرده است. از آنجا که در اين مکتوب به جاي عبدالجبار بن مبارک، عبدالله بن المبارک آمده است، بحث‌هايي را در علم رجال پديد آورده است. حضرت آيت‌الله خويي (رحمةالله) به نقل اين واقعه از سوي ابن شهر آشوب اشاره کرده که آن را در احوال امام ابو جعفر باقر (عليه‌السلام) آورده و تاريخ آن را نيز 113 ذکر کرده است و از اين رو، آن را با گزارش کشّي در تعارض مي‌بيند. (53) از اين رو، شايد تصور شود که بهتر است ميان گزارش کشّي و ابن‌شهر آشوب جمع کرده و با توجه به تاريخِ 113 هجري، اين عرضه را از سوي عبدالله بن‌مبارک و بر امام محمّد بن‌علي الباقر (عليه‌السلام) بشماريم، نه امام محمّد بن علي‌الجواد (عليه‌السلام)، امّا با مراجعه به شرح حال همه‌ي عبدالله بن مبارک‌هاي عنوان شده در رجال، به دست مي‌آيد که هيچ يک با امام باقر (عليه‌السلام) هم طبقه نيستند، مگر اين که عبدالله بن مبارک نهاوندي از معمّرين باشد و حدود يک قرن زيسته باشد. بقيه‌ي افراد عنوان شده به نام عبدالله بن مبارک نيز مشکلات ديگري دارند. اشکال گزارش کشّي اگر تصحيف در نسخه نباشد، توجهات متعدّد ديگري دارد که صاحب قاموس الرجال برخي از آنها را برشمرده است. (54)
3. محمّدبن إسماعيل الرازي عن أبي جعفر الثاني (عليه‌السلام): قلت له: جُعلت فداک، ما تقول في الصوم، فإنّه قد روي أنّهم لا يُوفّقون لصومٍ؟ فقال: أما إنّه قد اُجيب دعوظ الملک فيهم، فقلت: و کيف ذلک، جُعلت فداک؟
قال: إنّ الناس لمّا قتلوا الحسين صلوات‌الله عليه، أمرالله تبارک و تعالي ملکاً ينادي: أيّتها الأمّة الظالمة القاتلة عترة نبيّها، لا وفّقکم الله لصومٍ و لا فِطرٍ؛ (55)
محمّد رازي مي‌گويد: به امام جواد (عليه‌السلام) عرض کردم: فدايت شوم! در مورد روزه چه مي‌گويي؟ چنين نقل شده که آنان (قاتلان حسين (عليه‌السلام) موفق به روزه‌داري نمي‌شوند. امام گفت: آگاه باش که نفرين فرشته در آنان کارساز شده است. گفتم: چگونه؟ فدايت شوم؟
فرمود: هنگامي که مردم امام حسين - صلوات‌الله عليه - را کشتند، خداوند - تبارک و تعالي - دستور داد که فرشته‌اي ندا دهد: اي امت ستمکار و قاتل فرزندان پيامبرتان! خداوند شما را به روزه و افطار موفق ندارد.
تفصيل واقعه و حديث عرضه شده را کليني و صدوق نقل کرده‌اند. (56)

عرضه‌ي مجموعه‌هاي روايي

گونه‌ي ديگر عرضه بر امام جواد (عليه‌السلام)، عرضه‌ي کتاب‌هاي روايي اصحاب دو امام بزرگ، حضرت باقر و حضرت صادق (عليه‌السلام) است. کتاب‌هايي که بخش بزرگي از روايات اهل‌بيت (عليهم‌السلام) را در بردارد. عرضه‌کننده‌ي اين مجموعه‌ي بزرگ که تأييد کلّي امام را براي کتاب‌هاي شيعه به ارمغان مي‌آورد، از اشعريان قم است. محمّدبن الحسن بن ابوخالد، مشهور به شنبولة يا شينولة، به امام جواد (عليه‌السلام) عرض مي‌کند:
جُعلت فداک، إنّ مشايخنا رووا عن أبي جعفر و أبي عبدالله (عليه‌السلام) و کانت التقيّة شديدة، فکتموا کتبهم فلم تروَ عنهم، فلمّا ماتوا صارت تلک الکتب إلينا.
فقال: حدّثوا بها، فإنّها حقٌ؛ (57)
فدايت گردم! استادان ما از امام باقر و امام صادق (عليه‌السلام) روايت کردند، ولي به سبب تقيّه شديد، کتاب‌هايشان را پنهان کردند. از اين رو، چيزي از آنها روايت نشد و چون مردند، آن کتاب‌ها به ما رسيد.
امام فرمود: از آنها نقل کنيد که حق هستند.
در پي اين تأييد، محمّدبن حسن کتاب‌هاي متعددي را نقل مي‌کند.
نجاشي و شيخ طوسي، مواردي از روايت کتاب را به وسيله‌ي او، گزارش کرده‌اند. (58)
عرضه‌ي کتاب يوم و ليلة يونس بن عبدالرحمان نيز، به وسيله‌ي کشّي گزارش شده است. (59)
امام جواد (عليه‌السلام) افزون بر تأييد به هنگام عرضه، خود نيز در ضمن عيادت از احمدبن ابي‌خلف، کتاب را مي‌بيند و پس از نگرش دقيق و صفحه به صفحه از آغاز تا پايان کتاب، با سه بار طلب رحمت براي نويسنده‌اش يونس‌بن عبدالرحمان، آن را تأييد مي‌کند.

عرضه‌ي حديث بر امام هادي (عليه السلام)

دوره‌ي امام هادي (عليه‌السلام)، آغاز مجدد حبس آشکار امامان شيعه است. ظاهرسازي‌ها و رباکاري‌هاي مأمون و معتصم نسبت به امام رضا و امام جواد (عليهما‌السلام) به پايان مي‌رسد، و متوکل عباسي چهره‌ي حقيقي خلافت را نشان مي‌دهد. اين معنا از القاب دو امام بزرگ، امام هادي (عليه‌السلام) (صاحب العسکر) و امام حسن عسکري (عليه‌السلام)، هويداست. به اقتضاي اين وضعيت، تعداد فراواني از نقل‌ها و عرضه‌ها، از طريق مکاتبه و نامه‌نگاري صورت مي‌گيرد. نمونه‌ي بارز اين تلاش سخت، ابراهيم بن محمّد همداني مي‌باشد. او که از اصحاب چندين امام شمرده مي‌شود، در برخي مکاتبه‌هايش احکام فقهي را پرسيده است، (60) و گاه روايت مشتمل بر حکم را به جهت اختلاف در تفسير آن، به امام عرضه کرده و معناي درست آن را جويا شده است. (61) افزون بر اينها، روايات متعارض را عرضه نموده و تأييد امام را نسبت به يک طرف خواسته است.

عرضه‌ي روايات منفرد

1. إبراهيم بن محمّد الهمداني، قال: اختلفت الروايات في الفطرة، فکتبت إلي أبي الحسن صاحب العسکر (عليه‌السلام) أسأله عن ذلک، فکتب: إنّ الفطرة صاع من قوت بلدک... ؛ (62)
ابراهيم بن محمّد همداني مي‌گويد: چون روايات در معني فطريه‌ي روزه مختلف شدند، به امام هادي (عليه‌السلام) نامه نوشتم و از مسأله جويا شدم. امام (عليه‌السلام) نوشت: همانا فطريه، يک صاع، يعني سه کيلو از خوراک معمولي محل زندگيت مي‌باشد.
امام سپس به ذکر مثال‌ها و ساير احکام زکات فطريه مي‌پردازد.
2. خيران الخادم: کتبت إلي الرجل (عليه‌السلام) أسأله عن الثوب يصيبه الخمر و لحم الخنزير، أيُصلّي فيه أم لا؟ فإنّ أصحابنا قد اختلف فيه، فقال بعضهم: صلِّ فيه فإنّ الله إنّما حرّم شربها، و قال بعضهم: لا تصلِّ فيه. فکتب (عليه‌السلام) لا تصلِّ فيه فإنّه رجس؛ (63)
خيران خادم مي‌گويد: به امام هادي (عليه‌السلام) (64) نام نوشتم و پرسيدم که اگر شراب و يا گوشت خوک به لباس برسد، مي‌توان با آن نماز خواند؟ چون اصحاب و ياران ما در اين مسأله اختلاف کرده‌اند. برخي مي‌گويند: در آن لباس نماز بخوان؛ چون خداوند فقط نوشيدن شراب را حرام کرده است و برخي ديگر مي‌گويند: نماز نخوان.
امام (عليه‌السلام) نوشت: در آن نماز نخوان، چون رجس «پليدي» است.
شيخ طوسي اختلاف روايات را منعکس کرده است، و عرضه‌ي حديثي ديگر در همين موضوع، از قدمت اين اختلاف خبر مي‌دهد. (65)
3. من کتاب مسائل الرجال لمولانا أبي الحسن الهادي (عليه‌السلام)، قال محمّد بن‌الحسن: قال محمد بن هارون الجلّاب: قلت: روينا عن آبائک أنّه يأتي علي الناس زمان لا يکون شيء أعزّ من أخٍ أنيس أو کسب درهمٍ من حلال.
فقال لي: يا أبا محمّد، إنّ العزيز موجود، و لکنّک في زمانٍ ليس شيء أعسر من درهمٍ حلال و أخٍ في الله (عزَّوجلَّ)؛ (66)
در کتاب مسائل الرجال (67) چنين آمده است که محمّد بن هارون به امام هادي (عليه‌السلام) عرض مي‌کند: از پدرانت به ما رسيده است که زماني بر مردم مي‌گذرد که هيچ چيز کمياب‌تر از برادر غمخوار يا درهم حلال نيست. حضرت هادي (عليه‌السلام) مي‌فرمايد: اي ابومحمّد! کمياب، يافت نمي‌شود، ولي تو در دوراني زندگي مي‌کني که هيچ چيز ناياب‌تر از درهم حلال و برادري به خاطر خداي (عزوجل) نيست.
4. يعقوب بن يزيد عن بعض أصحابنا، قال: دخلت علي أبي الحسن علي بن محمّد العسکري (عليه‌السلام) يوم الأربعاء و هو يحتجم، فقلت له: إنّ أهل الحرمين يروون عن رسول الله (صلي ‌الله‌ عليه و آله‌ و سلم) أنّه قال: من احتجم يوم الأربعاء فأصابه بياض فلا يلومنّ إلّا نفسه.
فقال: کذبوا، إنّما يصيب ذلک من حملته أمّه في طمثٍ؛ (68)
يعقوب يزيد از يکي از يارانش نقل مي‌کند: بر امام هادي (عليه‌السلام) در روز چهارشنبه وارد شدم، در حالي که حجامت مي‌کرد. به ايشان گفتم: اهل مکّه و مدينه از پيامبر خدا نقل مي‌کنند که هر کس روز چهارشنبه حجامت کرد و بدو سپيدي (برص) رسيد، هيچ کس جز خود را سرزنش نکند.
حضرت فرمود: دروغ گفتند، اين فقط براي کسي است که مادرش در حال حيض به او باردار شده است.
عرضه‌ي ديگري که از سوي شعيب عقرقوفي انجام گرفته است (69) اين حديث را تأييد مي‌کند. با اين همه، روايت عرضه شده، هنوز در جوامع روايي موجود است. (70)
5. حفص جوهري، از ديگر راوياني است که بر امام هادي (عليه‌السلام) عرضه‌اي ضمني داشته است. نکته‌ي جالب توجه اين عرضه، گزارش فعل و نه گفته‌ي امامان پيشين است. او که متوجه اختلاف نظر در زمان سجده‌ي‌ شکر بوده است، مي‌بيند که امام هادي (عليه‌السلام) بلافاصله پس از سه رکعت نماز مغرب، سجده نمي‌کند، بلکه پس از پايان چهار رکعت نماز نافله‌ي مغرب، سجده شکر مي‌کند. از اين‌رو، مي‌گويد:
قلت له: کان آباؤک يسجدون بعد الثلاثة.
فقال [أبوالحسن علي بن محمّد (عليه‌السلام)]: ما کان أحد من آبائي يسجد إلّا بعد السبعة؛ (71)
به ايشان عرض کردم: پدرانت پس از سه رکعت نماز مغرب، سجده‌ي شکر مي‌گذارند. امام هادي (عليه‌السلام) فرمود: هيچ يک از پدرانم سجده‌ي شکر نمي‌گذارند، مگر پس از هفت رکعت. (سه رکعت مغرب و چهار رکعت نافله‌ي آن).
روايت معارض با اين گزارش را، شيخ طوسي پس از نقل اين عرضه آورده (72) امّا چگونگي تفسير و جمع بين دو خبر را در استبصار بيان کرده است. (73)
6. محمّدبن‌الرّيان: کتبت إلي العسکري (عليه‌السلام): جُعلت فداک، رويَ لنا أن ليس لرسول الله (صلي ‌الله‌ عليه و آله‌ و سلم) من الدنيا إلّا الخمس. فجاء الجواب: إنّ الدنيا و ما عليها لرسول‌ الله؛ (74)
محمّدبن ريّان (75) مي‌گويد: به امام عسکري نوشتم: فدايت گردم! براي ما روايت شده که براي پيامبر خدا (صلي ‌الله‌ عليه و آله‌ و سلم) نصيبي از دنيا به جز خمس نيست. جواب آمد: دنيا و هرچه در آن است، براي پيامبر خداست.

عرضه‌ي مجموعه‌هاي روايي

1. عرضه‌ي مجموعه‌هاي حديثي، نيز بر امام هادي (عليه‌السلام) گزارش شده است. سهل‌بن يعقوب بن اسحاق، مکنّي به ابوالسري و ملقب به أبونؤاس که شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي (عليه‌السلام) شمرده است، (76) به مجموعه‌اي از احاديث شومي و خوبي أيّام دست مي‌يابد. اگرچه او اين مجموعه را از طريق سلسله‌ي راويان اخذ کرده است، امّا آن را به حضور امام (عليه‌السلام) مي‌برد و مي‌گويد:
يا سيّدي قد وقع لي اختيارات الأيّام عن سيّدنا الصادق (عليه‌السلام) ممّا حدثّني به الحسن بن عبدالله بن مطهّر، عن محمّد بن سليمان، عن أبيه، عن سيّدنا الصادق (عليه‌السلام) في کلّ شهر، فأعرضه عليک؟
فقال لي: فلمّا عرضته عليه و صححتّه، قلت له: يا سيّدي، في أکثر هذه الأيّام قواطع عن المقاصد لما ذکر فيها من التحذير و المخاوف... ؛ (77)
اي سرور من! مجموعه‌ي اختيارات الايام در هر ماه، از امام صادق (عليه‌السلام) از طريق حسن‌بن مطهر از محمّد بن سليمان از پدرش از امام صادق (عليه‌السلام) به دستم رسيده است، آيا آن را بر شما عرضه کنم؟ امام فرمود: بکن. پس هنگامي که عرضه کردم و آن را تصحيح نمودم، گفتم: سرورم! در بيشتر اين روزها، آن قدر خطرها گفته و تحذير شده که انسان را از مقاصدش باز مي‌دارد... .
حديث ادامه دارد و امام چاره را در دادن صدقه و ولايت خالصانه‌ي اهل‌بيت مي‌داند. اين مجموعه، به دو طريق ديگر هم گزارش شده که شيخ حرّ عاملي هر دو را در وسائل الشيعه آورده است. (78) گفته‌ي شيخ حرّ در پايان يکي از اين دو، نشان دهنده‌ي بزرگي اين مجموعه است که سيدبن طاووس آن را در الدروع الواقيه نقل کرده است. (79)
2. کشّي عرضه‌ي ديگري از اين گونه را گزارش کرده است و آن، عرضه‌ي کتاب يوم و ليلة نوشته‌ي يونس‌بن عبدالرحمان است. اين کتاب، بارها و بر سه امام بزرگوار عرضه و در همه‌ي آنها، تأييد شده است. (80) مي‌توان سبب اين عرضه‌ي متعدد و دقّت وسواس‌گونه را، تعداد فراوان کتاب‌هاي يبا همين نام دانست. کتاب‌هايي که نويسندگان و راويان آنها، گاه از افراد ضعيف شمرده مي‌شده‌اند. (81)
کشّي عرضه را اين‌گونه گزارش مي‌کند:
داوودبن القاسم: إنّ أبا جعفر (82) الجعفري قال: أدخلت کتاب يوم و ليلة الذي ألّفه يونس بن عبدالرحمن علي أبي‌الحسن العسکري (عليه‌السلام)، فنظر فيه و تصفّحه کلّه، ثمّ قال: هذا ديني و دين آبائي، و هو الحقّ کلّه؛ (83)
داوود بن قاسم جعفري مي‌گويد: کتاب يوم و ليلة نگارش يونس را، نزد امام هادي (عليه‌السلام) آوردم. امام در همه‌ي صفحات آن به دقت نگريست و سپس فرمود: اين دين من و پدران من است، و تمام آن حقّ است.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1. بنگريد: رجال‌کشي، ج 2، ص 774 - 779.
2. تهذيب الأحکام، ج 5، ص 392، ح 15.
3. الارشاد، ج 2، ص 216.
4. تهذيب الأحکام، ج 5، ص 426، ح 127.
5. در جوامع روايي، به حديث هشام دست نيافتم، شيخ طوسي مضمون آن را در عرضه‌اي بر امام صادق از معاوية‌بن وهب گزارش کرده است (تهذيب‌الأحکام، ج 5، ص 428، ح 131).
6. الکافي، ج 4، ص 524، ح 1.
7. الکافي، ج 5، ص 471، ح 6.
8. الکافي، ج 3، ص 356، ح 3؛ تهذيب الأحکام، ج 2، ص 345، ح 1432.
9. الکافي، ج 3، ص 357، ح 6.
10. بنگريد: فهرست نجاشي، ص 413، ح 1102.
11. الکافي، ج 6، ص 480، ح1؛ کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 122، ج 276.
12. الکافي، ج 6، ص 483، ح 1 و 2.
13. الکافي، ج 6، ص 522 ، ح 2.
14. الکافي، ج 5، ص 428، ح 10.
15. الکافي، ج 6، ص 171، ح 2؛ تهذيب الأحکام، ج 8، ص 155، ح 138.
16. تهذيب الأحکام، ج 5، ص 228، ح 111؛ ج 8، ص 71، ح 158.
17. برخي از اين عرضه‌ها در نخستين جلد از مسند امام کاظم، کتاب توحيد، ص 257، 259، 261 و 271 آمده است.
18. الکافي، ج 6، ص 472، ح 2.
19. رجال‌کشي، ج 1، ص 334، شماره‌ي 612؛ فهرست طوسي، ص 114، شماره‌ي 1096.
20. رجال‌کشي، ج 2، ص 786، شماره‌ي 946، فهرست نجاشي، ص 446، شماره‌ي 1208.
21. رجال کشّي، ج 2، ص 787، شماره‌‌ي 933 و 934.
22. رجال‌کشّي، ج 2، ص 782 تا 786 و ص 841، شماره‌ي 1083.
23. رجال‌کشّي، ج 2، ص 489، شماره‌ي 401.
24. الکافي، ج 7، ص 112، ح 1 و ص 119، ح 1 و ص 125، ح 2.
25. الکافي، ج 7، ص 94، ح 3 و ص 81، ح 4.
26. الکافي، ج 7، ص 93، ح 1 و ص 113، ح 5.
27. الکافي، ج 7، ص 81، ح 6 و ص 119، ح 1 و ص 126، ح 2.
28. الکافي، ج 7، ص 136، ح 1.
29. الکافي، ج 7، ص 330، ح 1؛ تهذيب‌الأحکام، ج 10، ص 285، ح 1107.
30. تهذيب الأحکام، ج 10، ص 295، ح 26.
31. الکافي، ج 7، ص 324، ح 9.
32. فهرست نجاشي، ص 217، شماره‌ي 565. اين گفته، با گزارش کليني و شيخ طوسي سازگار نيست، اما مي‌توان آن را پذيرفت؛ زيرا مطابق گفته‌‌ي کليني و شيخ طوسي، عبدالله بن ابجر کتاب را بر امام صادق عرضه کرده است، در حالي که عبدالله بن ابجر تا سال 240 هجري زنده بوده، که اگر در آخرين سال حيات امام (148 هجري) و نخستين‌ سال‌هاي تحمل حديث خود، آن را عرضه کرده باشد، عمر او بيش از يک قرن مي‌شود، که اگرچه مستبعد، اما ممکن است و از اين رو، عرضه‌ي مکرر محتمل است.
33. الکافي، ج 5، ص 426، ح 6؛ ج 6، ص 157، ح 19.
34. تهذيب الأحکام، ج 8، ص 56.
35. قاموس الرجال، ج 6، ص 576، ح 4491 و ص 581، ح 4496.
36. بحارالأنوار، ج 23، ص 34، ح 58؛ الکافي، ج 1، ص 179، ح 10.
37. الکافي، ج 1، ص 179، ح 11 و 13.
38. الاختصاص، ص 217؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 145، ح 11 و12.
39. الکافي، ج 6، ص 484، ح 3.
40. الکافي، ج 6، ص 267، ح 2.
41. تهذيب الأحکام، ج 2، ص 221، ح 870.
42. کنزالعمّال، ج 15، ص 454، ح 41804.
43. رجال‌کشي، ج 2، ص 375، شماره‌ي 705؛ معاني‌الاخبار، ص 266، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 182، ح 17.
44. کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 1421، ح 1240.
45. الکافي، ج 8، ص 147، ح 124.
46. بحارالأنوار، ج 59، ص 323، ح 4.
47. بحارالأنوار، ج 65، ص 220، ح 1 و 2. ص 222، ح 4 و ص 224، ح 5؛ ج 59، ص 305 و 321.
48. بحارالأنوار، ج 59، ص 316، ح 2.
49. الکافي، ج 4، ص 525، ح 8؛ تهذيب الأحکام، ج 5، ص 428، ح 133.
50. الحدائق الناضرة، ج 11، ص 44؛ جواهر الکلام، ج 14، ص 332.
51. الکافي، ج 7، ص 36، ج 1؛ کتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 237، ح 5569؛ تهذيب الأحکام، ج 9، ص 8، ح 132؛ جواهر الکلام، ج 28، ص 53.
52. رجال کشّي، ج 2، ص 839، شماره‌ي 1076.
53. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 285، شماره‌ي 6257.
54. قاموس الرجال، ج 6، ص 60، ح 3948 و ص 66، شماره‌ي 4484.
55. الکافي، ج 4، ص 169، ح 1؛ علل الشرايع، ج 2، ص 75.
56. الکافي، ج 4، ص 170، ح 3؛ کتاب من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 157، ح 2059.
57. الکافي، ج 1، ص 53، ح 15.
58. فهرست نجاشي، ص 104، شماره‌ي 259 و ص 174، شماره‌ي 458؛ فهرست طوسي، ص 38، شماره‌ي 109 و ص 73، شماره‌ي 298 و ص 76، شماره‌ي 307.
59. رجال کشّي، ج 2، ص 484، ح 916.
60. براي آگاهي از اين گونه مکاتبه‌هاي او، بنگريد: الکافي، ج 1، ص 102، ح 5؛ ج 4، ص 172، ح 9؛ ج 5، ص 270؛ ح 2؛ ج 5، ص 347، ح 3؛ ج 7، ص 36، ح 32؛ تهذيب الحکام، ج 2، ص 309، ح 27؛ ج 7، ص 207، ح 56؛ ج 8، ص 57، ح 105؛ ج 9، ص 144، ح 46، و ص 242، ح 29.
61. بنگريد: الکافي، ج 1، ص 47، ج5، ص 24.
62. تهذيب الأحکام، ج 4، ص 79، ح 1.
63. الکافي، ج 3، ص 405، ح 5؛ تهذيب الأحکام، ج 1، ص 279، ح 106.
64. جهت آگاهي از تفسيرالرجل به امام هادي، بنگريد: معجم رجال الحديث، ج 7، ص 83 - 86.
65. تهذيب الأحکام، ج 1، ص 280 - 282.
66. الکافي، ج 3، ص 407، ح 14؛ تهذيب، ج 1، ص 281، ح 113.
67. مسئله‌هايي که از امام هادي (عليه‌السلام) پرسده شده و احمدبن اسحاق اشعري آنها را جمع‌آوري کرده است، بنگريد: الأمان لابن طاووس، ص 58؛ بحارالأنوار، ج 103، ص 10، ح 43.
68. الخصال، ص 386، بحارالأنوار، ج 59، ص 43، ح 2.
69. بحارالأنوار، ج 59، ص 46، ح 17.
70. بحارالأنوار، ج 59، ص 46، ح 16.
71. تهذيب الأحکام، ج 2، ص 114، ح 194.
72. همان، ح 195.
73. الاستبصار، ج 1، ص 347.
74. الکافي، ج 1، ص 409، ح 6.
75. محمّدبن الريان از اصحاب امام هادي است و روايتي از امام جواد نيز دارد. بنگريد: معجم رجال حديث، ج 16، ص 83، ح10750.
76. رجال طوسي، ص 415، ح 3؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 367، ح 3498.
77. بحارالأنوار، ج 50، ص 215، ح 1از أمالي، مفيد؛ ج 59، ص 24، ح 7، از أمالي، طوسي؛ ج 59، ص 56، ح 7 از الدروع الواقيه.
78. وسائل الشيعة، ج 11، ص 401 و ص 404، ح 2و 4. 79 يا 259؟؟؟
79. الدروع الواقيه، ص 47، 79 و 259.
80. در بخش عرضه بر امام جواد (عليه‌السلام) نمونه‌اي آمد، و در بخش امام حسن عسکري (عليه‌السلام) نيز نمونه‌هايي مي‌آيد.
81. اين کتاب‌ها، به قصد ترغيب و تنظيم اعمال شبانه‌روز به رشته‌ي تحرير درمي‌آمده‌‌اند، و تنها نجاشي نزديک به بيست کتاب با همين نام گزارش کرده است، بنگريد: فهرست نجاشي، ص 91، شماره‌ي 226 و 123، شماره‌ي 318 و 214، شماره‌ي 558 و 327، شماره‌ي 837 و... .
82. همان‌گونه که نسخه‌ي وسائل‌الشيعة نشان مي‌دهد، عبارت (ان أبا جعفر) اضافي است. و اساساً ما راوي‌ايي به نام أبوجعفر الجعفري نداريم، و اگر هم در نسخه‌ي اصلي کلمه‌اي بوده است، بايد أبوهاشم باشد که کنيه‌ي داوود بن قاسم جعفري است؛ وسائل الشيعة، ج 27، ص 100، ح 75.
83. رجال کشّي، ج 2، ص 780، شماره‌ي 915.

منبع مقاله:
مسعودي، عبدالهادي؛ (1391)، در پرتو حديث، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط