تحليل و نقد پلوراليسم دينى(قسمت ششم)
فصل هشتم : ناخالصى امور عالم
1 - در عالم ممكنات ، هيچ چيز خالص يافت نمى شود، نه در عرصه ى طبيعت و نه در حوزه ى شريعت ، نه در مورد فرد و نه جامعه و نه هيچ چيز ديگر. در نتيجه ، همه جا حق و باطل بهم آميخته اند.
2 - در ميان اديان ، مذاهب و فرق دين نيز نمى توان هيچ دين ، مذهب يا فرقه اى را حق خالص و ديگرى را باطل ناخالص دانست . بنابراين نه تشيع ، اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن ، نه فقه مالكى ، نه فقه جعفرى و نه هيچ مذهب و فرقه ى ديگر اسلامى و غير اسلامى .
3 - علت اينكه نزاع هاى دينى غالبا به نتيجه نمى رسند و پيرو مذاهب و اديان حاضر نمى شوند دست از مذهب و دين خود بردارند، همين آميختگى حق و باطل به يكديگر است . اگر يكى از اين مذاهب و فرق دينى حق خالص مى بود، هيچ كس در انتخاب آن ترديد و درنگ نمى كرد.
4 - اين ناخالص از آن جا ناشى مى شود كه حقيقت دين ، با اندوخته هاى پيشين ذهن انسان در مى آميزد و در نتيجه مكدر و تيره مى شود و خلوص خود را از دست مى دهد.(125)
ارزيابى و نقد
1 - در تكوين و تشريع الهى باطل راه ندارد
پس عالم ممكنات ، از اين جهت كه فعل خداوند حكيم و عليم است ، منزه از بطلان و نابايستگى است و به عبارت ديگر، نظام فعلى جهان نظام احسن است . الّذى احسن كلّ شى ء خلقه (سجده /7)
همين گونه است در حوزه ى شريعت كه وحى ، فرشته ى وحى ، نبى (گيرنده ى وحى )، دريافت وحى ، حفظ و ابلاغ وحى ، معجزه (برهان وحى ) تفسير و تبيين وحى از سوى پيامبر، تبيين و اظهار وحى براى مردم ، همگى حق است :
هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحقّ.(126)
و نيز فرمود:
لا اكراه فى الدّين قد تبيّن الرّشد من الغىّ.(127)
آيه ى نخست ، بيانگر حق بودن اصل دين است و آيه ى دوم ، بيانگر اين مطلب كه دين حق ، براى مردم آشكار، گرديده و آنان مى توانند رشد را از غى و حق را از باطل باز شناسند، بدين جهت مى افزايد:
فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى .
و در جاى ديگر مى فرمايد:
قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر.(128)
و باز مى فرمايد:
انّا هديناه السّبيل امّا شاكرا و امّا كفورا.(129)
از اين آيات و نظاير آن به روشنى به دست مى آيد كه دين ، همان گونه كه در مرحله ى تشريع و قبل از ابلاغ ، حق خالص است ، پس از ابلاغ نيز چنين است و انسان نيز مى تواند آن را بشناسد. در غير اين صورت تبين رشد از غى ، كفر به طاغوت و ايمان به خدا و پيروى از حق و انكار باطل معنايى نخواهد داشت . به عبارت ديگر لازمه ى فرضيه ى تمايزناپذيرى حق از باطل در مرحله ى تشخيص ، اين است كه صف مؤ من و كافر و سپاسگزار و ناسپاس از هم ، قابل تفكيك نباشد و دين حق ، از آيين هاى باطل ، ممتاز نگردد و اين با غايت نبوت و شريعت الهى كه روشن كردن رشد از غى و دين حق از اديان باطل است :ليظهره على الدّين كلّه . و با اين كه صف مؤ منان از كافران جدا مى گردد و سپاسگزاران از ناسپاسان باز شناخته شوند، تعارض آشكار دارد.
2 - حق از باطل قابل تفكيك است
ولى قرآن كريم تصريح مى كند كه نه تنها اصل اديان الهى ، عين حقند، اين حق به انسانها هم ابلاغ شده و به آنان رسيده است ؛ به گونه اى كه حق از باطل و رشد از غى ، باز شناخته شده است و بر اين اساس ، دو صف تشكيل مى گردد كه يكى صف طرفداران حق و ديگرى صف پيروان باطل است . اين ، با آميختگى حق و باطل در همه ى مذاهب در مرحله ى فهم و تفسير دين امكان پذير نيست . اگر چنين باشد كه به محض اين كه دين حق از سوى پيامبر خدا به مردم ابلاغ گردد و معارف و مفاهيم دينى به ذهن انسانها وارد شود، با مفاهيم ذهنى آنان آميخته مى گردد، حق و باطل به هم در آميزد و دين حق ، صفت حق بودن را از دست مى دهد و داورى ميان حق و باطل تفسيرها، برداشت ها و مذاهب و آرا ممكن نخواهد بود، چگونه خداوند مى فرمايد:
قد تبّين الرّشد من الغىّ " و " ليظهره على الدّين كلّه " و " بيّنات من الهدى و الفرقان .
و چرا از انسانها مى خواهد كه پيرو حق باشند و از باطل دورى گزينند؟ آيا اين نقض غرض و تكليف به مالايطاق نخواهد بود؟
3 - حق و باطل در معرفتهاى بشرى
اجتماع و ارتفاع نقيضين ، محال است ؛ سلب شى ء از خود، محال است ؛ هر معلولى ، علتى مى خواهد؛ جمع ضدين ممكن نيست ؛ ذاتى ، تغييرپذير نيست ؛ ادعاى بى دليل ، پذيرفته نيست ؛ حيات عقلى ، برتر از حيات غريزى است ؛ در زندگى اجتماعى ، نظم و قانون لازم است ؛ شكر منعم ، پسنديده و لازم است ؛ عدالت نيكوست ؛ وفاى به وعده پسنديده است ؛ احسان و نيكى ، ممدوح است ؛ ظلم و بى عدالتى ، نكوهيده است ،و...
در سايه ى چنين سرمايه هاى ذهنى و عقلى استوارى ، جداسازى حق از باطل و درست از نادرست امكان پذير است ، و بشر به حقيت شناسى و حقيقت پذيرى تكليف شده است . اين معرفت هاى بديهى و ثابت به انضمام اصول روشنى كه از طريق وحى بر بشر عرضه شده است ، معيار و مقياس شناخت حق از باطل مى باشند و مى توان در مورد حق و باطل آرا و مذاهب و اديان داورى كرد. امام كاظم (عليه السلام ) مى فرمايند:
خدا بر بندگان خود دو حجت دارد: عقل كه حجت باطنى است ، و پيامبران و پيشوايان معصوم كه حجت ظاهرى اند.
4 - شناخت پذيرى حق و باطل در حوزه ى اديان و مذاهب
1.حق خالص ؛ 2.باطل خالص ؛ 3.آميزه اى از حق و باطل ؛ يعنى عقيده اى مركب كه بخشى از آن درست و بخشى از آن نادرست است .ولى مركب از حق و باطل نيز، حكم باطل را دارد.
حق خالص ، مانند عقيده به وحدانيت ذات الهى ؛ يعنى اينكه خداوند، نه شريك و مثل دارد و نه داراى جزء است .
باطل محض ، مانند اعتقاد به اولوهيت مسيح ؛ يعنى عيسى در عين اين كه بشر است ، خداست .
و حق و باطل درهم آميخته ، مانند اعتقاد به اينكه خدا هم يكتاست و هم سه گانه است ، كه بخش اول آن (خدا يكتاست ) حق ، و بخش دوم آن (سه گانگى خدا) باطل است و همين بخش دوم ، اين عقيده را در مجمو(عليه السلام ) باطل خواهد كرد. چون مستلزم جمع ميان متناقضين است ؛ مگر آنكه تثليث ، به گونه اى تفسير شود كه مستلزم محال نباشد و در آن صورت ، اساسا موضوع بحث تغيير كرده به فرض نخست باز مى گردد.
همين گونه است مسئله ى نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در مورد آن فرض هاى زير قبل طرح است :
1 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر خدا و نبوت او، جهانى و ابدى است . (عقيده مسلمانان = حق )
2 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر خداست ولى نبوت او جهانى نيست . (عقيده برخى از مسيحيان = حق + باطل )
4 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر الهى نيست (عقيده منكران رسالت پيامبر اسلام = باطل )
مسئله ى امامت و خلافت ، كه اساس تشيع و تسنن را تشكيل مى دهد،
نيز همين گونه است . به اعتقاد شيعه ، امامت و خلافت ، مقام و منصبى است الهى و بايد از جانب خداوند تعيين شود. ولى به عقيده ى اهل سنت ، امامت و خلافت ، مقام منصبى است بشرى و تعيين امام و خليفه ى پيامبر، به خود مسلمانان واگذار شده است .
در اين دو نظريه ، يك عقيده ، مشترك و مورد قبول هر دو دسته است و آن وجوب امام و خليفه ى پيامبر در جامعه ى اسلامى است و هر يك از آن دو نيز، عقيده ى مخصوص به خود را دارد. عقيده ى مشترك ، از نظر هر دو گروه حق است . چنان كه هر يك از آن دو نيز عقيده ى مخصوص خود را حق مى داند و البته مذهب حق در باب امامت و خلافت ، از يكى از آن دو فرض ، بيرون نيست . زيرا اگر هيچ كدام حق نباشد، اصل وجوب امامت ، انكار مى شود كه قطعا باطل است . لا بدّ للناس من امير (نهج البلاغه /40)
پس اين جمله كه نه تشيع ، حق خالص است و نه تسنن ، مساوى با اين است كه بگوييم : پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، اصولا جامعه اسلامى ، به امام و خليفه نياز ندارد (انكار اصل امامت و رهبرى ) و اين سخن از نظر عقل و نقل ، مردود است و مورد انكار همه ى مسلمانان .
همين مطلب در مورد فرقه ها و انشعاباتى كه در دنياى تشيع و تسنن پديد آمده است ، نيز صادق است . در دنياى تشيع ، فرقه هايى به نام اثنا عشريه (اماميه )، كيسانيه ، زيديه و اسماعيليه پديد آمده است و در جهان تسنن ، فرقه هاى معتزله ، اشعريه ، ماتريديه ، ظاهريه و اهل الحديث و... پديدار گشته است . همه ى اين فرقه ها مشتركاتى دارند و مختصاتى و مى توان حق را از باطل جدا ساخت و چنين نيست كه عقايد مشترك و مختص آنها نه حق خالص باشد و نه باطل محض . مثلا عقيده ى مشترك شيعه ، اعتقاد به منصوص بودن امامت است كه همگى اين اصل را حق مى دانند ولى اثناعشريه به امامان دوازده گانه (كه به نام معين شده اند) معتقد است ، فرقه هاى ديگر شعبه ، به اين مصاديق ، معتقد نيستند. اما نمى شود كه هر دو صحيح باشد. چون نمى شود كه جانشينان پيامبر، هم دوازده امام معين باشند، و هم دوازده امام ياد شده نباشند. اما راه تشخيص حق از باطل در اين مورد، رجوع به احاديث اسلامى است ؛ مانند: حديث ثقلين ، حديث غدير، حديث سفينه ، حديث منزلت ، حدى جابر و غيره .
در مورد فرقه هاى اهل سنت نيز چنين است ، اساس اختلاف ميان معتزله و اشعريه ، مسئله ى حسن و قبح عقلى است و اين مسئله ، يا حق است يا باطل . فرض اين كه هم حق است و هم باطل يا نه حق است و نه باطل ، مستلزم جمع و رفع نقيض هاست كه امتناع آن ذاتى و بديهى است .
بنابراين در مسايلى كه مرزهاى اديان و مذاهب و فرق را روشن مى سازد، حق و باطل ، از هم جدا و كاملا قابل تشخيص است و فرض ناخالص بودن حق و باطل ، مستلزم تناقض است .
دو نكته مهم را بايد در نظر داشت :
الف ) از جنبه ى نظرى ، نمى توان همه ى نظريه هايى را كه پيروان يك دين يا يك مذهب و فرقه دينى ابراز مى كنند، حق يا باطل دانست . چه بسا در نظريات همه يا برخى از پيروان اديان و مذاهب ، يك يا چند نظريه ى حق يا باطل وجود داشته باشد. مثلا اعتقاد به خدا، نبوت عامه و معاد و يك سلسله اعمال و آداب دينى كه مسيحيان بدان معتقدند، حق است و همگى مورد قبول اسلام و مسلمين است ؛ چنان كه اعتقاد به تثليث به معناى معروف آن در ميان مسيحيان ، باطل است و عقيده ى برخى از متكلمان مسيحى كه آن را انكار كرده اند، حق است .
در ميان مسلمانان نيز چنين است : اعتقاد به نبوت عامه و خاصه كه همه ى آنان بدان معتقدند، حق است ولى اعتقاد به عدم عصمت مطلقه ى پيامبران كه برخى گفته اند، باطل است . اعتقاد به نزول قرآن و معجزه بودن آن كه همگان به آن عقيده دارند، حق است و اعتقاد به تحريف قرآن ، باطل است .
اعتقاد به نادرستى نظريه ى جبر در مذهب معتزله ، درست ، ولى اعتقاد به تفويض ، باطل و نادرست است ؛ يعنى معتزله ، در اين جا دو آموزه را به هم آميخته است ، كه يكى حق و ديگرى باطل است و اين حق و باطل از يكديگر قابل تفكيك است . لاجبر و لاتفويض ولكن امر بين الامرين .
ب )در مقام عمل نيز، در ميان پيروان اديان و مذاهب ، هم اعمال پسنديده يافت مى شود و هم اعمال ناروا. ممكن است فردى مسيحى ، از دروغگويى بپرهيزد ولى فردى مسلمان . دروغگو باشد و بالعكس . همين گونه است در ساير اعمال خوب و بد كه از مشتركات اديان و مذاهب است .
ناخالص بودن به يكى از دو معناى ياد شده ، پذيرفتى است ؛ ولى نتيجه ى آن ، اين نيست كه نتوان در حق و باطل بودن اصل اديان و مذاهب ، داورى كرد و فى المثل در باب تثليث يا نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه اسلام و مسيحيت را از هم جدا مى سازد، نتوان حق را از باطل باز شناخت يا در باب امامت و خلافت ، كه مرز ميان تشيع و تسنن است ، نتوان حق و باطل را از هم جدا نمود.
5 - منشاء اختلافات دينى و مذهبى چيست ؟
1 - حق و باطل ، در واقع و نفس الامر، چنان به هم آميخته اند كه تفكيك پذير نيستند؛
2 - مقياس و معيارى براى جداسازى آن دو از يكديگر در اختيار بشر نيست ؛
3 - دستگاه ذهن و انديشه ى بشر، ابزارهاى دقيق براى به كار گرفتن مقياسهاى بازشناسى حق از باطل را ندارد.
از بحث هاى پيشين ، نادرستى همه ى اين پيش فرض ها روشن شد و ثابت شد كه حق و باطل ، هم در واقع ، از يكديگر تمايز دارند و هم در مقام اثبات و شناخت ، معرفت پذيرند و هم دستگاه ذهن و انديشه ى انسان ، فى الجمله بر انجام چنين كارى تواناست . البته اين كار در مسايل كلى و بسيط، عمومى و همگانى است ، ولى در مسايل جزئى و پيچيده ، بر عهده ى مجتهدان و متخصصان علوم دينى است كه بسان ساير رشته هاى علمى ، غير متخصصان به متخصصان رجوع مى كنند.
از آن جا كه ذهن و انديشه ى انسانهاى غير معصوم ، خطاپذير است ، مى توان گفت درصدى از نزاع ها فراورده ى نارسايى ذهن و انديشه در جدا ساختن حق از باطل است . چنان كه امام على (عليه السلام )، ساده لوحى و سطحى نگرى خوارج را عامل انحراف آنان دانسته مى فرمايد:
انتم معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام .(130)
در جاى ديگر، تفاوت آنان را با قاسطين در اين مى داند كه خوارج ، حق را مى خواستند ولى در شناخت آن خطا كردند، ولى قاسطين ، طالب باطل بودند و آن را يافتند:
ليس من طلب الحقّ فاءخطاءه كمن طلب الباطل فادركه ؛(131)
آن كه حق را جست و خطا كرد، همچون كسى نيست كه باطل را طلبيد و بدان رسيد.
ولى گاهى عدم شناخت حق يا عدم پذيرش آن ، معلول يك رشته عوامل سياسى ، فرهنگى و نفسانى است . قرآن كريم سنت گرايى منفى را يكى از موانع شناخت يا قبول حق دانسته ، يادآور مى شود كه مشركان در رد دعوت پيامبران الهى به توحيد و ترك بت پرستى و انجام كارهاى ناروا، به روش نياكان خود احتجاج مى كردند(زخرف / 23 و آيات ديگر) و درباره ى منكران نبوت موسى (عليه السلام ) مى فرمايد:
آنان ، نبوت او را انكار كردند در حالى كه به درستى آن يقين داشتند. (نمل / 14).
در تاريخ اقوام و ملل ، نمونه هاى بسيارى از كسانى كه در عين يافتن حقيقت ، به دلايل نفسانى ، از پذيرش آن سرباز زدند، يافت مى شود اين امر، اختصاص به بحث هاى بين الاديان يا بين المذاهب هم ندارد؛ چه بسا دو شخصيت علمى و پيرو يك مذهب كه در يك مسئله اختلاف داشته اند و حقانيت راءى يكى بر ديگرى اثبات شده است ، ولى علل نفسانى مانع از پذيرش آن گرديده است . نمى توان انكار كرد كه عوامل اخلاقى و اجتماعى و... منشاء اختلاف هاى بسيارى شده اند.
فصل نهم : استدلال به قرآن و نهج البلاغه
1 - حق ، داراى مراتب است
حق ، داراى درجات و مراتب است ؛ فسالت اوديه بقدرها. آبى كه از آسمان نازل مى شود و در جويبارهاى مختلف قرار مى گيرد، در حقيقت آب بودن تفاوتى ندارد. هر جويبارى ، به مقدار ظرفيت خود از آن بهره مى برد. چنين است معارف الهى و اذهان و انديشه هاى بشرى كه هر يك ، سهم ويژه اى از آن به دست مى آورد، گرچه همه از حق ، نصيب بره اند، ولى نصيب ها متفاوت است . (البته متضاد نمى تواند باشد)
2 - كف باطل بر آب حق
گاهى در كنار حق ، باطل هم پديد مى آيد. بسان كفى كه بر آب مى نشنيد و چهره حق را مى پوشاند و چه بسا طالب آب به گمان آنكه آنچه مى بيند، فقط كف از است نه آب ، از آن روى بر مى تابد، ولى بايد كف باطل را كنار زد و به آب حقيقت رسيد و به مقدار ظرفيت خود از آن بهره برد.
فامّا الزّبد فيذهب جفاء و امّا ينفع النّاس فيمكث فى الارض اين آيه ، نه تنها بر جداناپذيرى حق از باطل ، دلالتى ندارد، كه به صراحت ، جداپذيرى حق از باطل و اصالت حق و بى پايگى باطل را با مثالى روشن تبيين نموده است پس راه يافتن باطل در حوزه ى حق ، و مكدر و مكتوم ساختن آن ، نه دليل بر تفكيك ناپذيرى حق از باطل است و نه مهر تاءييدى بر همه ى مذاهب و عقايد مى زند و نه بار مسئوليت و تكليف را در بازشناسى حق از باطل و رد باطل از دوش انسان بر مى دارد.
صراط مستقيم در برابر سبل شيطانى
و انّ هذا صراطى مستقيما فاتّبعوه و لاتتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون .(133)
از عبدالله بن مسعود روايت شده كه گفت :
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطى را در برابر خود رسم كرده و فرمودند: اين ، راه رشد است آنگاه خطوط ديگرى در جانب راست و چپ خود ترسيم نمود، سپس فرمود: اين راه ها راه هايى است كه هر يك از آنها شيطانى است كه مردم را به پيروى از آن فرا مى خواند(134).
سخن امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه نيز ناظر به همين مطلب است ؛ آن جا كه فرمود:
گرايش به راست و چپ ، گمراهى است و طريق وسط [روش اهل بيت ]، جاده ى هدايت است و خواص و آثار نبوت بر آن برقرار و پا برجا خواهد بود. چنان كه منفذ و راه ورود به سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و راه رستگارى نيز همان است .(135)
آميختگى حق و باطل به يكديگر و التباس حق به باطل ، كارى است شيطانى كه گاهى بشر چه از روى سهو و چه از روى عمد، وسيله ى انجام آن مى گردد. البته در صورت سهو، معذور است ، ولى در صورت عمد، چرا معذور باشد؟! التباس حق و باطل از روى عمد، بسان پوشيده داشتن حق و خوددارى از ابزاز آن ، كارى نكوهيده و ناپسند است . از اين رو خداوند به پيامبر گرامى اسلام دستور مى دهد تا پيام حق را به اهل كتاب رسانده از آنها بخواهد كه آگاهانه دست به التباس حق به باطل نزنند و از كتمان حق ، برحذر باشند:
قل يا اهل الكتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تكتمون الحقّ و انتم تعلمون .(136)
بنابراين از ديدگاه قرآن كريم ، آميختگى حق و باطل و مشتبه شدن آن دو، امرى طبيعى و اجتناب ناپذير نيست . بلكه غير اصيل و غيرطبيعى است ، و به وسوسه ى شيطان و به دست انسانهاى خودخواه ، صورت مى گيرد. و گرچه خداوند بر خنثا كردن مكر و كيد شيطان تواناست ، ولى چون نظام تشريع ، بر پايه ى اختيار و امتحان انسان ، استوار است ، آنچه خداوند در اين باره انجام مى دهد، روشنگرى و هدايتگرى كسانى است كه صادقانه در جهت شريعت حق ، گام بر مى دارند و به دعوت حق ، پاسخ مى دهند. بدين جهت ، پيروزى شيطان در اضلال برخى از افراد بشر، به معناى غلبه ى مكر شيطان بر مشيت خداوند نيست .
استدلال به سخنى از امام على (عليه السلام )
پيروى از هواى نفس و پيدايش فتنه ها
خواص امت
ولى كاميابى اين دسته در نيل به مقاصد نفسانى خود، بدون جلب توجه مردم و متفرق ساختن آنان و برانگيختن حساسيت هاى فرقه اى و مذهبى آنان ممكن نيست . از اين روى ، دست به صحنه سازى براى مشتبه ساختن حق به باطل مى زنند.
يؤ خذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان
كمى از حق ، با كمى از باطل آميخته مى گردد و دامى براى شكار افكار و عقايد انسانهاى عادى مى گسترند.
اگر چنين نمى شد و حق و باطل ، همان گونه كه هستند به مردم معرفى مى شدند، نه حق جويان ، پذيراى باطل مى شدند و نه باطل گرايان در طعن زدن بر حق ، طرفى مى بستند.
امام على (عليه السلام ) در پايان ، يادآور مى شوند كه در چنين شرايطى ، مردم دو گروه مى شوند، گروهى كه ولايت شيطان را مى پذيرند و گمراه مى گردند و گروهى كه در پرتو هدايت الهى قرار گرفته نجات مى يابند.(138)
بنابراين امام على (عليه السلام )، نه تنها پلوراليزم دينى را به معناى جداناپذيرى حق از باطل ، و اين كه هيچ فرقه اى حق خالص و باطل خالص نمى باشد، تاءييد نكرده اند، بلكه در مقام تحليل فتنه ها و انحرافات دينى و بيان شيوه اى كه باطل گرايان در گمراه ساختن مردم از آن بهره مى گيرند، خلاف آن را فرموده اند. اگر امام (عليه السلام )، حق و باطل را از هم جدا ناپذير و شناخت ناپذير مى دانست ، چرا مردم را به دو گروه شيطانى و رحمانى تقسيم كرده و تنها گروه دوم را اهل نجات دانسته است ؟ اگر به راستى مى خواهيم از امام على (عليه السلام ) درس دين شناسى و ديندارى بياموزيم ، بايد امانت دقت را در نقل و فهم كلام على (عليه السلام ) رعايت كنيم .
شواهد ديگر از نهج البلاغه
و معرفة يفرق بها بين الحقّ و الباطل ؛
خداوند به انسان ، معرفتى عطا كرده كه به واسطه ى آن ، حق را از باطل جدا مى سازد.
اين جمله ، در حقيقت ، ملهم از كلام الهى است كه فرمود:
فاءلهمها فجورها و تقواها.
2 - در خطبه اى پس از بيعت مردم ، فرمود:
حق و باطل و لكلّ اهل ؛
در جامعه ، دو مذهب و دو طريقه و آيين است ، يكى حق و ديگرى باطل و هر يك از آن دو را طرفدارانى است . در ادامه از اين كه در تاريخ بشر، بسيار اتفاق افتاده است كه باطل بر مردم حكومت كرده و طرفداران حق ، اندك بوده اند، ياد كرده است .(139)
3 - در خطبه ى 33 و 104 با تاءكيد بسيار فرموده است :
من ، شكم باطل را خواهم دريد تا حق را از درون آن بيرون آورم .
پس حق از باطل ، تفكيك پذير است .
4 - در خطبه ى 141 فرموده است :
هرگاه درستكارى فردى ثابت شد، نبايد انسان هر گفته اى را كه در نكوهش او مى شنود، بپذيرد؛ زيرا ممكن است برخى از اين سخنان باطل و نادرست باشد.
آنگاه معيارى را براى تشخيص حق از باطل در اين باره به دست داده و فرموده است
ميان حق و باطل ، چهار انگشت فاصله است : باطل آن است كه بگويى شنيدم و حق آن است كه بگويى ديدم .
5 - در خطبه 177 درباره ى حكمين (ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص ) فرموده است :
تركا الحقّ و همايبصرانه ؛
با اين كه حق را آشكارا مى ديدند، رها كردند.
6 - در خطبه ى 197 خود را بر جاده حق و مخالفان خود را بر طريق باطل دانسته مى فرمايد:
فو اللّه لا اله الا هو انى لعلى جادّه الحّق ، و انّهم لعلى مزلّة الباطل .
و موارد بسيار ديگرى از اين قبيل كه نقل آنها به نوشته ى جداگانه اى نياز دارد.
دو نكته و نقد ديگر
نقد: نقش حوادث و رخدادها در نزول قرآن ، اولا: به طور فى الجمله صحيح است ، نه بالجمله .
ثانيا: تاءثير آنها در نزول تدريجى قرآن كريم است . زيرا قرآن كريم يك بار به طور كامل و دفعى بر قلب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده و بار ديگر به طور تدريجى . نقش حوادث در نزول قرآن (شاءن نزول ها)، مربوط به نزول تدريجى آن است . حتى كسانى هم كه به دو مرحله اى بودن نزول قرآن (دفعى و تدريجى )، معتقد نيستند، در اينكه اصل قرآن مجموعه اى از معارف و احكام ثابت و معين است ، سخنى ندارند. بنابر علم پيشين و ثابت الهى كه مبداء تكوين و تشريع است ، همه چيز در مرحله ى علم ربوبى نظام ثابت و معينى دارد، آنگاه به طور دفعى يا تدريجى موجود مى گردند. بنابراين اگر عمر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) طولانى تر مى بود و يا حوادث ديگرى هم در زمان او رخ مى داد، در حجم قرآن ، تغييرى پديد نمى آورد.
ب ) فته شده كه : بر دينى اين چنين ، نه بار بسيار مى توان نهاد و نه از سوى آن وعده ى بسيار مى توان داد و نه به نام آن كارهاى بسيار مى توان كرد. اين فروتنى و كم ادعايى است كه همنشينى و هم سخنى را مطبوع و ميسر مى سازد و راه را براى تحقق پلوراليسمى انسانى و دينى مى گشايد.(141)
نقد: مفاد عبارات فوق ، اين است كه اسلام ، دينى ناقص و نارساست و نبايد انتظار پاسخگويى به مسايل مربوط به زندگى معنوى و نظام اجتماعى و سياست بشر را از آن داشت ؛ يعنى رد نظريه ى كمال دين ، و قبول اينكه اسلام ، توانايى هدايت معنوى و رهبرى جامعه بشرى را تا قيامت ندارد. نيز تصريح شده است كه پلوراليسم دينى با دعوى كمال دين و جامعيت آن سازگار نيست .
دعوى قرآن كريم در مورد شريعت قرآن و اسلام ، بر خلاف نظريه ى نارسايى و كامل نبودن دين است . به ذكر چند آيه بسنده مى كنيم :
1 - و نزّلنا عليكم الكتاب تبيانا شى ء. (نحل / 89)
2 - فاقم و جهك للدّين حنيفا فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها، لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم و لكنّ اكثر النّاس لايعلمون . (روم / 30)
3 - اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (مائده /3)
پی نوشتها:
125- صراطهاى مستقيم ، ص 38 - 36.
126- توبه (9) آيه ى 33.
127- بقره (2) 256.
128- كهف (18) آيه ى 29.
129- انسان (76) آيه ى 3.
130- نهج البلاغه ، خطبه ى 36
131- نهج البلاغه ، خطبه ى 61.
132- صراطهاى مستقيم ، ص 36.
133- انعام (6) آيه ى 153.
134- زمخشرى ، كشاف ، ج 2، ص 80.
135- نهج البلاغه ، خطبه ى 16.
136- آل عمران (3) آيه ى 71.
137- صراطهاى مستقيم ، ص 36.
138- نهج البلاغه ، خطبه ى 50.
139- نهج البلاغه ، خطبه ى 16.
140- صراطهاى مستقيم ، ص 40.
141- صراطهاى مستقيم ، ص 40.
/خ