مترجم : ع. پاشایی
مقدمه - مردم و مراحل تمدن ژاپن
نگاهی كلی به مردم ژاپن
بگذریم. ژاپنیها همیشه مردمی توانمند بودند و میدانستند چگونه بیشترین بهره را از نیروهای بومی و یارمندیهای بیگانه ببرند. سیمای متمایزشان تلاش همسازشان بود. بدین معنا كه در گذشتههای دور ایلات و عشایر بیشماری عملا زیر فرمانروایی یك خاندان نیرومند متحد شده بودند و به این صورت شالودهای برای پیشرفت منظم پدید آمده بود. اما پیشرفت تمدن عمدتا با دین جهانی بودا، همراه با هنرها و ادبیات آن، و از طریق اخلاقمداری (2) شهری اخلاق كنفوسیوسی، همراه با روشهای آموزشی و نهادهای قانونی آن امكانپذیر شد، و اینها همه از قاره آسیا آمدهبودند. شاید بخت هم در آمدن این تاثیرات الهامبخش و تمدنساز از بیرون بسیار یارشان بوده است، اما به همین نسبت، و شاید هم بیش از آن، مهم نقش خود مردم بود كه این واردات را با جانی گشاده پذیرفتند، آنها را به هم آمیختند و بیختند و سپس مهر نبوغ خود را بر آن نشاندند. این ملت نه به شكل تسلیم چشمبسته به بختیا سرنوشت، بلكه با اشتیاقی الهامبخش و با بینشی هوشمندانه از فراز و فرودهای تاریخش گذشت. بلندپروازی و آرمانخواهی رهبران ملی و نقشپذیری مردم بود كه گزارش دراز دامن تلاش و دستاوردهای ملی را ممكن كرد.
مردمی كه اكنون به ژاپنی معروفند، از همان سپیدهدم تاریخشان، ساكن آن گروه از جزایری شده بودند كه در دامنه شرقی آسیا قرار دارند. وقتی كه اولین بار در صحنه تاریخ نمودار شدند كمابیش به شكل مردمی در یك گروه همگن نبودند. بومیان، یعنی آینوهای پشمالو و با چشمان گودرفته، گویا روزگاری تقریبا در سراسر این مجمعالجزایر پراكنده بودند، اما مهاجران و مهاجمان مدام آنها را به شرق و شمال پس میراندند. خاستگاه این مهاجمان هنوز تاریك است: احتمالا از یك نژاد نبودند. اول یك گروه نیرومندشان در جزیره تسوكوشی (3) (كیوشوی كنونی) و در طول سواحل شمالی جزیره اصلی تختهقاپو شدند. مقدر بود كه این گروه، فرمانروایان كل این سرزمین و نژاد اصیل این مردم شوند. آنها از بومیان بالا بلندتر بودند. بومیان میانهبالا بودند و درازچهره، سیهچشم و سیهمو، و غالبا هم بینیعقابی. به جز اینها مهاجمانی هم، كه احتمالا مالایایی بودند، از جنوب از طریق جریان سیاه (4) یا در راستای زنجیره جزایر كوچك از راه رسیدند. این مردم تختچهره چابكمنش، خود را در میان اشغالگران قدیمیتر این مجمعالجزایر جازدند و سرانجام هم توانستند در نقاط گوناگون طول سواحل جنوبی مستقر شوند.
این دوره انقیاد بومیان و جنگ و جدالهای جنوب، مهاجمان و مهاجران دیگری را به سراسر این جزایر كشاند كه عوامل آن، فشار مهاجرت در آسیای شمالی و دیگرگونیهای در سلسلههای چینی و كرهای بود. مهاجران، چینیها و كرهایهای صلحجویی بودند كه در كار تمدنسازی نژاد اصلی ابزارهای مفیدی شدند. مهاجمانی كه بعدها آمدند بربرهایی از جنگلها و سواحل سیبری بودند كه به جزایر دریای شمال و سواحل شمالی حمله میكردند، اما رانده یا سرانجام جذب میشدند.
مردم ژاپن، به رغم این عناصر چندگونه و تزریق مدام خون نو، توانستند به نسبت در همان آغاز تاریخشان به وحدت ملی برسند، و یك حقیقتشایان ذكر این است كه كم پیش آمده كه در میان آنها حس تقسیم نژادی تا تخاصم نژادی پدید آمده باشد (5) و این تا حدی برخاسته از سیمای جغرافیایی این كشور است، كه دریاهای ناآرام پیرامونش را گرفته، و شكل دراز و باریكش را زنجیره كوهها به درهها و دشتهای بیشمار تقسیم كرده است.
نوآمدگان برای اینكه بتوانند در گروههای بزرگ به آنجا برسند میبایست دریانوردی كنند كه این كار بسیار سختی بود; گروه اندكی كه هر بار میآمدند بهسادگی جذب میشدند; و فرمانروایان جزیره اصلی توانستند قبایل گردنكش را در طول جزیره دورتر و دورتر برانند، و از اینرو بهتدریج توانستند قلمروی متحد بسازند.
اما تا اینجا در دستیابی به وحدت ملی عامل مهمتری نقش داشت كه همان منش و توانش نژاد اصلی بود. آنان نیرومند و دلیر و متحد بودند، با این باور كه از نسل خدایان آسمانیاند، كه برترینشان هم بانوخدای خورشید بود، كه او را حافظ نیاكان خاندان شاهی و ملت میدانستند. جهت مهاجرت مردم گویا همیشه رو به شرق بوده است، و میگویند از این كه به هنگام نبرد رو به خورشید باشند پرهیز میكردند. نژاد پیروز، در پیشرویشان، كیش خدایان خود را در میان مغلوبان بر تخت نشاندند و اینان را هم در آیین نیایششان پذیرفتند. شوق و شور و توانایی، روح دلیر و خوی متغیر، دلیری در جنگاوری و شوق دینی، اینها صفاتی است كه میتوان در سراسر تاریخشان به چشم دید و كمابیش به شكل میراث این مردم باقی مانده است.
همدلی مردم را در احساسشان به طبیعت و در عشقشان به نظم در زندگی مشترك اجتماعی (یاكومونی) (6) میتوان دید. بستگی تنگاتنگشان با طبیعت در زندگی و شعرشان نمودار میشود. این شاید تا حدی، هم ناشی از تاثیر بوم و اقلیم باشد و هم ناشی از زود رسیدنشان به تمدن كشاورزی اسكانیافته. این سرزمین كه از راه سلسله كوههای قابل عبور به همه جای آن میتوان رفت، سرشار از رودها و دریاچههاست، مطلوب خانه و كاشانه و توسعه زندگی مشترك اجتماعی بود. اقلیمش معتدل، چشماندازهایش گوناگون، گیایش (فلور) پربار و محصولات دریاییاش غنی بود و فقدان چشمگیر جانوران درنده، به توسعه كامل گرایش صلحدوستی و به توانایی برقراری نظم و رسیدن به همبستگی یاری میكرد.
در كهنترین دوره تاریخ ژاپن، صحنه اصلی رخداد، ساحل اقیانوس آرام بود، كه همیشه بهار است. گرچه این سوی كشور دستخوش توفانهای گوناگون است و دریا گاهی خشن است، زندگی مردم بیشتر در هوای آزاد میگذرد و كشتزارها در سراسر سال از علفها و گلها میدرخشند. هر كس كه به كشتكارانی نگاه میكند كه در میان شكوفههای زرد شلغم روغنی كار میكنند، یا ترانههای ماهیگیرانی را میشنود كه بر آب آرام دریا پارو میكشند - آبی كه ارغوان زرین غروب آفتاب را باز میتابد - یك احساس آرامش ساده و شاد در او پیدا میشود. امروزه هم همین چشماندازها را داریم، كه بیگمان چندان فرقی با روزگاران كهن ندارند. از چشماندازهای تماشایی آبهای نیلگون خلیجها و شاخابههای بسیار، شیبهای آرام كوهها، انحناهای زیبای آتشفشانها و سنگپوزهای تند پوشیده از درختان رؤیایی، نمیشود كه در یك دل حساس، عشق ظریف به طبیعتبیدار نشود. این نعمتهای طبیعی همیشه به شكل تاثیری مهربانانه بر حیات احساسی این ملتباقی میماند.
پاسخ همدلانه دل، حركت پذیرنده اندیشه و انعطاف جان پرورده تاثیر محیط طبیعی بود و با تماس مكرر با تمدنهای دیگر شتاب میگرفت. آنگاه مسیر و سرنوشت تمدن ژاپنیها با منش نهادین مردم، كه به تاثیرات بیرونی آمیخته بود، تعیین میشد. مردم میتوانستند نورسیدگان را جذب كنند و جریانهای گوناگون تمدن و دین را هم، كه یكی پس از دیگری از قاره آسیا میرسیدند، با هم سازگار كنند. این مردم كه نه تنها از این واردات و تاثیرات برنمیآشفتند، بلكه همیشه آنها را به سود خود میگرداندند، در راه پیشرفت تلاشهای پرتوش و توان میكردند. گاهی جانهایشان مبهوت اثر مداوم نفوذهای نو بود، اما زود تعادلشان را به دست میآوردند; ژاپنیها ثابت كردند كه میتوانند مشكلات تازه را حل كنند و تمدن بیگانه را با نبوغ و نیازهای پیرامونشان سازگار كنند.
به این طریق امپراتوری جزیرهای مخزنی شد برای هنرها، دینها و ادبیات گوناگون قاره آسیا، و بسا چیزها در خود حفظ كرده است كه دیگر در خانههایشان در قاره از دست رفتهاند. در تاریخ ژاپن بخش بزرگی از این دلبستگی در تنوع این واردات و در وجوه واكنش مردم به آنها نهفته است. كل تاریخ ژاپن گزارشی است از این كنشها و واكنشها، كه گوناگونیهای فرهنگ را پدید آوردند، و پر است از جنگ و جدالها و سازشها، كشاكشها و تركیبها. امروزه امكانش خیلی كم است كه بتوان بهدقتباز شناخت كه چه چیزی اصیل است و چه چیزی بیگانه. با این همه، به نظر میرسد كه منش بنیادی این مردم نسبتا دستنخورده مانده، یعنی بسیار حساس اما خیلی كم نافذ است، كنشگر و بهندرت متفكر است. از طرف دیگر، هرچند گاهی نفوذهای قدرتمند بیگانه راه یك توسعه كاملا آزاد و مستقل ایمان و اندیشههای مردم را میبستند، اما همینها خود همیشه سبب میشدند كه صفات بومی نیرو و والایی بگیرد. حتی امروزه هم بر همین روال است، یعنی حالا كه ژاپن دیگر یك ملت گوشهگرفته خاور دور نیستبلكه یك قدرت جهانی است كه از راههای گوناگون نقشهای سیاسی و فرهنگی خود را ایفا میكند، باز میراث تمدن باستانی او در تمام مراحلش روبهروی تاثیر نیروهای عظیم تمدن جدید میایستد.
دینهای ژاپن
اگر بخواهیم كلی بگوییم، شینتو كه دین بومی مردم و حاصل زندگی و خوی آنان بود، بستگی تنگاتنگی با سنتهای ملی و نهادهای اجتماعی داشت. شینتو در اصل یك دین سازماننیافته بود، كه دشوار بشود گفت دارای یك نظام اعتقادی است; اما كیش آن در اندیشهها و احساسهای این ملتخوب تجسم یافته است و نفوذ آن در سراسر فراز و فرودهای تاریخ ملت پایدار مانده است. وحدت ملی و همبستگی اجتماعی همیشه با احترام به خاندان فرمانروا حفظ میشد و باور به خاستگاه آسمانی اورنگ پادشاهی از پرستش بانوخدای خورشید جداییناپذیر بود. با آن كه فكر شان آسمانی اورنگ پادشاهی در تاریخ توسعه یافته و با كیش وابسته خدایان نیاكانی و پهلوانان ملی همراه بوده، اما همیشه در نهادهای سیاسی و اجتماعی یك نقش اصلی ایفا كرده است. نقش فكر ماندگاری خانواده و اهمیت زندگی مشترك اجتماعی كمتر از چیزهای دیگر نبود; هنرهای دلاوری و وفاداری، همچنین رعایت وفادارانه سنتهای خانوادگی، همیشه عوامل اصلی دین بومی بودند. [چند و چون] سرنوشت این دین نیاكانی در یك رژیم صنعتی مثل امروز مسئله خطیری است، بااینهمه باید به طور كامل به نقشی كه هنوز شینتو در اندیشهها و حیات این ملت دارد اشاره كرد.آیین كنفوسیوس، كه نظام اخلاقی چینیان شمالی بود، به ژاپن رسید و انگیزهای برای توسعه بیشتر حیات ملی شد. آموزهاش مصالح و موادی برای نهادهای اجتماعی، سازمان سیاسی و نظامدهی احكام اخلاقی فراهم آورد. شینتو آغازین مفهوم روشنی از وفاداری یا حرمتبه والدین نداشت، و اینها فضایلی است كه نقش بسیار مهمی در حیات اخلاقی این مردم داشت. خود همین نام این فضایل را آیین كنفوسیوس آورد، كه به آموزه اخلاقمداری، نظاممندی میبخشد و روشهای آموزش آن را به دست میدهد. اینجا متافیزیك چینی و اعمال دینی هم نقشی داشتند، اما به روشهای غیبگویی بدل شدند. اخلاق كنفوسیوسی، كه به زمینهای متافیزیكی آراسته بود، و بعدها به ژاپن رسید، شكل اندیشههایی چینی را داشت كه تفكر هندو در آن دستبرده بود. نفوذ اندیشه كنفوسیوسی در ژاپن، همیشه در حوزه نهادهای حقوقی و آموزشی، مشخصتر از قلمرو احساس دینی بود; نهادهای شهری و آموزه اخلاقی، یارمندیهای چینیان به ژاپن بود.
علاوه بر این تاثیرات، آیین بودا در خدمت آن بود كه حیات دینی ژاپنیها را به اوج برساند و نیروی زیستبه آن بدهد و این كار را از راه برانگیختن آرمانهای كلی و پالودن احساسهای دینی و زیباییشناختی آنها كرد. دین بودا را مردم اول برای این پذیرفتند كه اشتیاقهایشان را برای رسیدن به یك فراسو ارضا كنند، و این دین مصالح فراوانی برای نظر فرارونده یا متعالی فراهم آورد و جان مردم را به بینشهایی گستردهتر و اسراری عمیقتر از آنچه تاكنون در خیالشان بود هدایت كرد. هنرها و ادبیات قویا برانگیخته شد; روشهای تربیت روحی به گونهای دقیق و سنجیده ساخته و پرداخته شد; نهادهای مذهبی سازمان یافت; یك نظام كیهانشناسی و آخرتشناسی آموخته شد، با صحنههایی از حیات آینده كه به طور گرافیكی ترسیم شده بود، و نیز آن اعمال رازورانه (7) كه آیین بودا با خود آورده بود.
آیین بودایی كه به ژاپن آورده شد مهایانه (8) بود، یعنی گردونه یا طریقتبزرگ، همراه با كیشهای بسیارسویه و نظامهای فلسفیاش. این شكل از آیین بودا كه اندیشهها و اعمال گوناگون را جذب كرده بود و با آسیای میانه و چین تماس داشت، تمام آن عناصر بسیارگونه را به ژاپن آورد. اما ژاپنیها همیشه آمادهاند كه زیادهرویها و گزافهگوییهای آن را خنثی كنند و مراحل گوناگون آیین بودا را با نیازهای خود سازگار كنند. به این ترتیب آیین بودای ژاپنی شاخهای كاملا متمایز از آیین بوداست كه با همه گونههای قارهای آن فرق دارد. به نكته دیگری هم باید اشاره كرد، به این معنی كه نه فقط مقداری از كتابها و سنتهایی كه در هند و چین از میان رفتهاند در ژاپن نگهداری میشوند، بلكه از طریق آنها میتوان رد توسعه مستمری از شكلهای مختلف آیین بودا را دنبال كرد.
به این طریق، تاریخ دینها و اصول اخلاقی ژاپن برهمكنش نیروهای گوناگونی را نشان میدهد كه حیاتشان بیشتر در تركیب نمودار میشود تا در تضاد. میگویند شاهزاده شوتوكو (9) بنیادگذار تمدن ژاپنی، سه نظام دینی و اخلاقی موجود ژاپن را به ریشه، ساقهها و شاخهها، و گلها و میوههای درخت مانند كرده است. شینتو آن ریشه است كه در خاك منش مردم و سنتهای ملی نشانده شده; آیین كنفوسیوس در ساقه و شاخههای نهادهای آموزشی دیده میشود; آیین بودا گلهای احساس دینی را شكوفا كرد و میوههایش زندگانی روحی بود. این سه نظام را اوضاع و احوال آن زمانهها و نبوغ مردم در یك كل مركب حیات روحی و اخلاقی ملت قالب زده و تركیب كرده بود. اما در قرن پانزدهم خط فاصل میان آیین بودا و نظامهای دیگر مشخص شد، و سرانجام آن تركیب در سیر قرون بعد تجزیه شد. بااینهمه، این سه نظام چنان از درون و باظرافت در جان و دل مردم عجین شدهاند كه حتی ژاپنیهای امروزی هم، دانسته یا ندانسته، در آن واحد پیروان این آموزههای گوناگونند، و هیچ نظامی را به طور مطلق كنار نگذاشتهاند.
باید در این فرآیند امتزاج به یك نكته اشاره كرد و آن تساهلی است كه در آن میبینیم. در سراسر این تاریخ تماس و تركیب، فقط نمونههایی استثنایی از اذیت و آزار و جنگهای دینی به چشم میخورد و این تا حد زیادی ناشی از طبیعت عملگرای این مردم بود كه آنها را از دویدن به سوی كرانهها یا زیادهرویها و تعصب باز میداشت. علت دیگر را باید در سرشتخود دینهای وارداتی جست. آیین كنفوسیوس یك نظام اخلاقی عملی بود كه چندان توجهی به اعتقاد و عقیده جزمی نداشت، در حالی كه آیین بودا دینی بود كه به طور چشمگیری ایدهالیستی و تساهلگرا بود. این دو نظام هرگز گرفتار كشاكش نشدند، مگر موقعی كه كنفوسیوسیهای متعصب قرن هفدهم، شروع كردند به حمله كردن به آیین بودا، برای انگیزهای كه صرفا دینی نبود. (10) اما به طور كلی میتوان گفت كه تساهل رواج یافت، و این هنگامی بود كه این تماس هرگز نه به هماهنگی كامل منجر شد و نه به جذب كامل یكی در دیگری. نبود چنین تخاصمی شاید تا حدی ناشی از میل به جدا نگهداشتن جنبههای فرارونده یا متعالی آرمان دینی از اخلاق عملی زندگی روزمره باشد، چنان كه گویی تقسیمی میان این دو مرحله از زندگی وجود داشت. همیشه راهحل را در مصالحه عملی میجستند نه در جستوجوی نظری یا عقلی پیامدها.
نكته دیگری را كه باید در زمینه تساهل مطرح كرد رابطه میان دین و دولت است. شینتو همیشه از سوی حكومت و اجتماع حمایت میشده، در هر محلی ایزدكدهای داشته است، اما هرگز به سطح یك سازمان كلیسای دولتی نرسید. از طرف دیگر، آیین بودا هم كه مدتی به مقام قدرت كلیسای دولتی رسید و اسقفهایش همپایه مقامات دولتی شدند، باز هرگز سعی نكرد دینهای دیگر را سركوب كند، بلكه همیشه تلاش میكرد آنها را جذب كند. آیین كنفوسیوس در ستحكومت نقش یك ابزار مفید را بازی میكرد، اما بهندرت مدعی اقتدار انحصاری شد. به این ترتیب كومتشاهرگهای مهار نهادهای دینی را در دست داشت، در حالی كه مردم، هم دینپیشگان و هم مؤمنان، از رهبری طبقات حاكم پیروی میكردند. این وضع تا موقعی رواج داشت كه ملت را یك حكومت مركزی اداره میكرد و لطنتبالاترین مرجع دین و اخلاق به شمار میآمد. اما موقعی كه كشور به دولتهای خانخانی یا ملوكالطوایفی (فئودالیسم) تقسیم شد، پیكرهها یا هیئتهای دینی به نفع قلمروهای فئودالی شروع كردند به جنگ و جدال با یكدیگر. به این ترتیب، در عصر جنگها كه از قرن پانزدهم تا شانزدهم طول كشید، نبردهای خونینی در میان فرقههای بودایی درگرفت، در همان حال آشوب زمانه دامنگیر میسیونها یا دستگاههای تبلیغاتی كاتولیكها هم شد و سرانجام هم آنان را از ژاپن بیرون راندند.
به این طریق، نظر و منافع حكومت مركزی در مرحله اول، و همین طور هم نظر و منافع طوایف مسلط یا امیران فئودال در مرحله بعدی، سرنوشت نهادهای دینی و نهضتهای تبلیغی را تعیین میكرد. كنترل حكومت، كه نجبا از آن حمایت میكردند، یا رهبری آن، كه به دست طبقات بالا بود، تقریبا همیشه احساسات و وجدان بیشتر مردم را هدایت میكرد. البته نمونههای استثنایی هم وجود داشت، مثل موقعی كه یك شخصیت قوی اظهار وجود میكرد یا توده مردم صدایشان را بلند میكردند، چنانكه در قرن سیزدهم میبینیم. وانگهی، حالا دیگر زمانه بهسرعت در حال دیگرگونی است و زندگی اخلاقی و دینی ملت وارد مرحله تازهای از آزادی شخصی و انتخاب فردی میشود. این تنازع برای آزادی و اظهار وجود از سوی مردم نتیجه اوضاع جدیدی است كه خود ناشی از تاثیر یك تمدن نو است، خصوصا در رژیم صنعتی; هر چند پیامد آن را بعدا باید دید، اما این جریان هرگز به سوی رژیم قدیمی فرمانبرداری صرف نخواهد رفت. هنوز یك سؤال باقی است: مسیحیتی كه بهتازگی به ژاپن آورده شده بود - كه در نتیجه مشكلات تمدنجدید در خانه خودش با بحران دستبه گریبان بود - چه نقشی بازی خواهد كرد؟
دورههای تاریخ دین
(1) دین آغازین ژاپنیها پرستش سازماننیافته خدایان و ارواح طبیعت و نیز ارواح مردگان بود. این دین، كه به شینتو معروف است، در سپیدهدم تاریخ شروع كرد كمابیش به توسعه دادن تجلیات روشن قهرمانپرستی و نیاپرستی، با یك زمینه طبیعتپرستی. این دین بخش تفكیكناپذیر سنت اجتماعی بود، و ایل یا زندگی مشترك اجتماعی مردم تایید و همبستگی خود را از پرستش آن خدایان میگرفت. وقتی ایلات و طوایف بهتدریج تحت قدرت و اعتبار یك خاندان فرمانروا، كه باور میداشتند از بانوخدای خورشید آمدهاند، به هم آمیختند، به این بانوخدا به مثابه برترین خدای شینتو حرمت میگذاشتند و پرستش او سیمای محوری آیین ملی شد. این دو جنبه از دین شینتو، یعنی اجتماعی و ملی بودن، در سپیدهدم عصر تاریخی قدرت گرفتند، و آن سنتحتی امروزه هم نقش قابل ملاحظهای در زندگی اجتماعی و روحی ملتبر عهده دارد.(2) معرفی تدریجی تمدن چینی، كه تاریخش به حدود قرن سوم میلادی میرسد، و معرفی آیین بودا در قرن ششم، با رشد نیرومند اجتماعی و پیشرفت وحدت ملی همراه بود. ملتشروع كرده بود به آموختن چیزهای نو و فرهنگ شكوفای آن زمان قاره آسیا، و آیین بودا از راه الهام بخشیدن به آرمانهای والاتر و ترغیب هنرها و ادبیات، انگیزهای حیاتی به توسعه تمدن بخشید. دین نو هنرها و علم، ادب و فلسفه را وارد كرد، و اینها همه به مثابه ابزارهای تبلیغ عمل میكردند و از طریق پیشرفتحیرتانگیز كار تبلیغیشان، كل كشور در قرن هفتم به یك سرزمین بودایی بدل شد. میان سلطنت و دین اتحاد تنگاتنگی برقرار شد، و از آنجا كه دین وارداتی سخت از وفاداری به حكومتحمایت میكرد، همین امر تحكیم ملت را تحت فرمانروایی پادشاه ممكن كرد، و این در حالی بود كه به ترغیب طبقات حاكم، كارهای تبلیغاتی بودایی گسترش مییافت و تسهیل میشد. به این ترتیب آیین بودا در حدود سیصد سال پس از معرفیاش به ژاپن، در مسیری محكم و استوار در حیات ملی ژاپن پا گرفت و به راههای بسیار، شكوههای فرهنگش تجلی یافت.
(3) در آغاز قرن هشتم و نهم میلادی، وحدت ملی مشخص و حكومت مركزیتیافته به دست آمد. یاری متقابل سلسله مراتب بودایی و دیوانسالاری درباری، در سراسر سه قرن بعد، سیمای هدایتگر زندگی اجتماعی و دینی و سیاسی بود. این دوره، كه فرمانروایی «صلح و آسایش» خوانده میشد، در واقع دوره كلاسیك فرهنگ ژاپنی بود. الهام عمیق برگرفته از آیین بودا احساسات و زندگی مردم را مشخص میكرد، به طوری كه میتوان تاریخ شكوفایی ادبیات ملی را، كه عمیقا رنگ و بوی احساس بودایی داشت، از قرن دهم دانست. تعلیم بیش از حد پالایشیافته آیین بودا، با اسرار و جلوههای هنریاش، اشراف را كه حامیان عمده این دین و مراتب آن بودند به احساساتیهای زنصفت و تباه بدل كرد. با این انحطاط نجبای درباری، حكومت مركزی به ضعف گرایید و پایان رژیم دیوانسالار مقارن بود با واكنش شدید سپاهیها، كه در ایالات میزیستند و كمتر تحت تاثیر احساساتیگری بودند. این دیگرگونی، كه در بخش آخر قرن دوازدهم به اوج رسید، اعلام یك نوزایی نیروی بومی مردم شهرستانها بود، كه به تاسیس یك رژیم فئودالی تحتیك خودكامگی نظامی منجر شد.
(4) قرن سیزدهم دوره مهمی را در تاریخ ژاپن مشخص میكند. همراه با دیگرگونیهای سیاسی و اجتماعی كه در آن قرن رخ داد، دینهای نو یا شكلهای نوی از آیین بودا در پاسخ به تقاضاهای روحی بیشتر مردم پدید آمدند. آیین بودا دیگر یك امر حكومت ملی نبود و مسئله تقوای فردی شد. روح جنگباره آن عصر بازتابش را در دین نیز یافت و رهبران مبارز آیین بودا دوشبهدوش استادان تربیت روحی پیدا شدند كه با زندگی نظامیان همساز بودند. نهادها راه را برای منش فردی باز كردند و مردان نیرومند كار تبلیغی را نه فقط جدا از مراجع قدرت، بلكه غالبا در ستیز با آنان انجام میدادند. از این نظر قرن سیزدهم نشان نوی در جنبش دینی با خود دارد، و نیروی این روح نو در جنبشهای هنری و ادبی نیز تجلی كرد.
دیگرگونیهای بیشتر در قرن چهاردهم صورت گرفت. یك انقلاب سیاسی و جنگهای داخلی رخ داد كه به تقسیم دودمانی انجامید. این بحران اعتبار شاهی انگیزهای بود برای نوزایی اندیشههای شینتو ملی كه برخی میهنپرستان سخنگویانش بودند. اینان تلاش میكردند كه تمام اندیشههای اخلاقی و آموزههای دینی موجود ژاپن را در تجلیل اورنگ شاهی متمركز كنند. اما روند زمانه مخالف اخلاقگرایان میهنپرستبود، و این زمانهای بود كه نشانههای انحطاط اخلاقی و تجزیه اجتماعی بیش از پیش در آن نمودار میشد. در كنار جنگهای فئودالی آتش جنگ و جدال دینی هم بالا گرفت، و این آشفتگی دویستسال به درازا كشید، تا میانه قرن شانزدهم، كه كمكم آفتاب صلح دمید. با آمدن مبلغان یسوعی، در اواسط قرن پانزدهم، آشفتگی بالا گرفت; به دنبال پیشرفتسریع تبلیغاتشان زجر و آزار خونین نودینان رخ داد; و سرانجام هم كار به آنجا كشید كه آنان را از ژاپن بیرون راندند.
(5) در آغاز قرن هفدهم، به دنبال بازگشت صلح و وحدت سیاسی، تبلیغات كاتولیكها و مناسبات خارجی یكسره برچیده شد. این سیاست انزوا در طی سه قرن بعد پیامدهای بسیاری در حیات سیاسی، اجتماعی، عقلی، اخلاقی و دینی ملت داشت. آیین بودا، كه در آن دوره ابزار مفیدی در ستیز با مسیحیتبود، از حیثیت و اعتبار گوناگونی برخوردار شد، و روحانیان آن زندگی پرناز و نعمتی داشتند. حكومت نظامی یك درستپنداری (11) یا بهدینی دولتی آموزه اخلاقی را بنا نهاد، و نظم اجتماعی را نیروی تركیبی این اخلاق درستپندار و حكومت فئودالی قدرتمند، بهاستواری تاسیس و حفظ كردند. فرمانروایی ملوك الطوایفی در مدت انزوای ملی این امكان را یافت كه قواعد و آداب شدید و غلیظی در زمینه امتیاز طبقاتی بیاورد و قوانین صلح را سفت و سخت اعمال كند، و این صلحی بود كه در همه مراحل حیات عمومی به سوی یك صورتگرایی (فورمالیسم) راكد گرایش داشت. نتیجه این كارها پالایش افراطی زندگی و احساسات در داخل محدودههای مجاز بود. همین امر سرانجام در جانهای نیرومند، روح شورش و آرزوی دیگرگونی برانگیخت. در این میان، نزدیك به اواخر قرن هجدهم، نیروهای غربی، كه در آن موقع هدفشان اقیانوس آرام بود، شروع كردند به كوبیدن دروازه این ملت منزوی، و این فشار بیرونی در شتاب دادن به جنبشهای انقلابی كه در داخل آن پیدا شده بودند مؤثر بود، و سرانجام هم این نیروهای تركیبی رژیم فئودالی را در میانه قرن نوزدهم سرنگون كردند و اقتدار پادشاهی را بازگرداندند، چرا كه میپنداشتند این اقتدار شرط اساسی وحدت ملی در عصر مناسبات و رقابتبینالمللی است.
(6) بازكردن دروازه ژاپن به روی مناسبات با بیگانگان در 1859، و بازگشت رژیم امپراتوری در 1868، منجر به كنار گذاشتن تمام بازدارندههایی شد كه سنگ راه صلح و آرامش بود. حكومت و مردم، در هیجان شدید ورود به یك عصر نو، بی آن كه زشت و زیبا كنند، به تمدن غربی خوشامد گفتند. بنیادگذاری نهادهای نو، رشد صنعت و تجارت، تاسیس حكومت مبتنی بر قانون اساسی، میزان توفیق و مشكلات ناشی از دو جنگ با بیگانگان، همه دستبه دست هم دادند و مشكلات فراوانی پدید آوردند كه در تجربه این ملت تازگی داشت. زندگی اجتماعی سرشار از نیرو بود، اما همه چیز از میان مشكلات انتقال میگذشت - مشكلاتی كه ناشی از میراث دیرینه سال احترامآمیز فرهنگ شرقی بود و با تمدن جدید از غرب آمده تعارض داشت. تماس و واكنش میان دینهای گوناگون، از كهنه و نو، گیجكننده بود، و جدال میان واكنش محافظهكارانه و زیادهرویهای رادیكال بسیار خشونتبار بود. درست همان طور كه مد این مشكلات بهشومی بالا میآمد، مرگ فرمانروای بزرگ در 1912 رخ داد و به دنبال آن هم جنگ جهانی درگرفت. جریانهای متغیر و متعارض بهناگزیر بر تمام مراحل زندگی ملت تاثیر میگذارند. به نظر میرسد كه مشكلات درونی ناشی از موقعیتهای اجتماعی و سیاسی، تعارضات میان سرمایه و كار، شكاف میان نسلهای قدیم و جدید در زمینه نگرشهایشان به زندگی، اكنون مسائل دینداری یا آرمانهای اخلاقی را تحتشعاع قرار میدهد. ژاپن با مشكلات مضاعفی روبهرو بود، یعنی هم مشكلات گذار از رژیم فئودالی به رژیم صنعتی تمدن مدرن - و رژیم فئودالی با آرا و نیروهایش كمابیش همچنان مقاومت میكرد - و هم مشكلات حل تمام مسائل ناشی از ناهنجاریهای برخاسته از جذب سریع فرهنگ وارداتی - فرهنگی كه سرنوشتش فینفسه دستخوش تردید بود. طبعا دین هم درگیر این وضع آشفته بود، و هیچ كس جرات نمیكرد كه نتیجه را پیشگویی كند; بااینهمه، تجربهها و دستاوردهای گذشته ملت ژاپن شاید امكان یك راه معین برقراری هماهنگی را نشان دهد.
دین شینتو و نظام اجتماعی - مراحل آغازین و بقا
سیماهای عمومی شینتو
اما نام شینتو در قرن ششم میلادی پیدا شد، به این قصد كه فرقی بگذارند میان دین بومی و آیین بودا، و «راه» خواندهشدنش شاید ناشی از تاثیر آیین دائو باشد، كه دین چینی «راه» بود (13) آیین دائو دینی است كه یافتهای فراهنجاری (14) را به مثابه هدف آرمانی یا امكان فرجامین انسانها در حیات جسمانی میداند، و این با آموزههای اجتماعی واخلاقی آیین كنفوسیوس در تقابل است - كه دین تركیبیای بود از طبیعتگرایی وفراطبیعتگرایی كه تاثیر زیادی در باورهای عام مردم چین و كره داشت، و تعجبی نداشت كه نظریهپردازان شینتو سیماهای مشابهی در آن یافتند و برخی اندیشهها و اعمال دائوی را پذیرفتند. (15) به هر حال، شینتو در اساس بیشتر یك مجموعه باورها و آداب باستانی است، نه یك نظام دینی. این باورها بهرغم تاثیرات نظامهای بیگانه، مثلآیین بودا و آیین كنفوسیوس، در طی فراز و فرودهای تاریخ بهنسبت دستنخورده ماندهاند. به این ترتیب چندان غیرطبیعی نیست كه هواخواهان شینتو حتی امروزه هم دینشان را چنین میخوانند: «راهی به دنبال شیوه خدایان» یا «آن گونه كه خدایان بداندست مییازیدند» (كامی ناگارا نو میچی). اما از سوی دیگر نباید فراموش كرد كهتلاشهایی كه مكررا برای سازمان دادن این باورهای ابتدایی به صورت دین ملی یادولتی صورت گرفته، حول ستایش پادشاه به مثابه خلف «خدایی كه دولت را بنیاد نهاد»، خصوصا بانوخدای خورشید، مستقر شده است. این بانوخدا برترین خدای دینشینتو است. گرچه هرگز نمیتوان میان این دو جنبه از شینتو یك خط روشن متمایز كشید، یعنی كه ابتدایی و عامیانه در یك طرف باشد و ملی و رسمی در آن طرف،اما تمایز و بستگی میان آنها را میتوان همانند تمایزاتی دانست كه میان خدایانسر و راز و خدایان المپی یونانیان هست، همان طور كه خانم هریسون در ثمیس (16) نشان دادهاند. تاریخ شینتو، اگر به گونه گستردهای به آن نگاه كنیم، یك سلسله واكنشمیان این دو عامل است، یعنی هم تحت تاثیر توسعه زندگی ملی در سازماندهی اجتماعی و سیاسی است، و هم پاسخی استبه نفوذ غالب دو آیین بودا وكنفوسیوس.
باری، این خدا یا روح، كامی (17) خوانده میشود، به معنای «برتر» یا «مقدس» یا «معجزهآسا»، هرچند كه باب بحثبر سر اشتقاق این كلمه باز است. شاید بتوان هر چیزی یا هر باشندهای را كه هیجانی یا عاطفهای مهرآمیز یا هیبتانگیز برمیانگیزد، و برای حس سر جاذبه داشته باشد، كامی به شمار آورد و سزاوار حرمت دانست. برخی از كامیها را ساكنان آسمانها میپنداشتند و برخی دیگر را مقیم موقت هوا یا جنگلها میدانستند یا ساكن در سنگها و چشمهها، یا آن كه خود را در جانوران و انسانها نشان میدادند. شاهزادگان و پهلوانان كامیهایی بودند متجلی در شكل انسان، یا هر شخص میتوانستبا نشاندادن نیروهای فراهنجاری خود كامی شود. این خدایان، چنانكه یك نظریهپرداز متاخر شینتو میگوید، انسانهایی بودند به سن و سال خدایان، حال آنكه انسانها خدایانی هستند به سن و سال انسانها. در حقیقت، فقط یك خط ساختگی میتوان میان عصر خدایان و عصر انسانها كشید، و خدایان، ارواح، انسانها و هر چیز یا هر پدیده طبیعی، حتی در عصر بعدی انسانها، بهآسانی از یك قلمرو گذشته به قلمرو دیگر میروند. «در آغاز» انسانها و جانوران خدا بودند و گیاهان و سنگهازبان داشتند; اما حتی حالا هم، بنا بر تصور شینتو، چندان فرقی نكرده است. به این ترتیب تعجبی ندارد كه از این خمیرمایه هر گونه خدایی را بتوان به كرسی نشاند و گرامی داشت، و آن اسرار خام، كه غالبا در حالت پدید آمدنشان نیرومندند، میزان معینی از نفوذ اعمال میكنند.
این خدایان یا ارواح كمابیش انسانواره شدند و چنین و چنان میكوتو (18) (شكوهمند)، یا نوشی (19) (خداوندگار، مولا)، هیكو (20) (سرور) یا هیمه (21) (بانو) خوانده شدند، بااینهمه فردیتشان همیشه متمایز نبود. در برخی موارد یك شخص یا یك شیء را كامی فینفسه میدانستند، اما در بسیاری موارد دیگر انسانها یا اشیا را، به دلیل آن كه دارای الوهیتیا روحی خاص بودند، به مثابه كامی حرمت میگذاشتند. اینجا هم باز نمیتوان نه هیچ تمایز روشنی میان این دو مقوله از موجودات مقدس كشید و نه در پرستش یك خدا انسانوارگی او ضروری است. همچنین باید یادآور شد كه نه در پرستش و نه در اساطیر تمایز جنسی هرگز نقش چندان مهمی نداشت، و صفات و كنشهای خدایان بهآسانی متغیر و قابل جایگزینی بود. (22)
خلاصه، شینتو به مثابه دین، پرستش سازمان نیافته ارواح بود كه ریشه در هستی فطری انسان داشت، كه او احساس میكرد با نیروهای زنده جهان انباز است و نیروی حیاتیاش را در آیین مشترك اجتماعی (كومونی) نشان میداد. زیرا كه این پرستش غالبابا افسانههای محلی و آداب مشترك اجتماعی پیوند داشت، و بیشتر خدایانی كهبدینگونه پرستیده میشدند ارواح نیاكانی یا قیم جوامع (كومونها) به شمار میآمدند. بدینگونه آیین مشترك اجتماعی محوری بود كه سنتها و زندگی مردم حول آن میگشت، و بر این باور بود كه آنجا خدایان یا ارواح، جانوران و درختان، حتی سنگها ورودها، با انسانها پیوندی زنده دارند. اما گاهی داستانهایی از كامیهایی میگفتند كهصرفا داستان یا خیالات شاعرانهای بود درباره رویدادهای طبیعت كه به شیوه رویدادهای انسانی نقل میشد. همپای با عناصر بازیگوش این اسطورهها، اسرارهیبتآمیزی هم در این پرستش وجود داشت; نقش سنتها و آداب همان قدر بزرگ بود كه كه نقش تجلیات بنیادی امیال و غرایز، و تمام این عوامل غالبا چنان به همآمیخته بود كه شینتو دربردارنده دین و رسوم، شعر و فرهنگ تودهها، سیاست و جادو بود.
اما در پایان باید به نكته خاصی اشاره كرد: شینتو بهطور چشمگیری دین یك مردم كشاورز است. تجلی مكرر ارواح گیاهان و غله، رابطه نزدیك موجود میان مردم و خدایان مشترك اجتماعی، بندهای تنگاتنگی كه خدایان را به اشیای طبیعت میبندد، تمام اینها زندگی مردمی كشاورز و اسكانیافته را در اجتماعات نزدیك به هم نشان میدهد. موقعی كه این دین در طی چند قرن تا قرن هشتم كمابیش سازمان یافت، در آن بر برتری بانوخدای خورشید تاكید میشد، و او طبعا به مثابه نگهدارنده كشاورزی و به مثابه نیابانوی خاندان فرمانروا ستایش میشد. به این ترتیب دین شینتو یك دین ابتدایی به معنای دقیق كلمه نیست، بلكه نشانههای دین ملی را دارد كه وحدت ملت را تحت فرمانروایی امپراتور، كه آن [فرمانروایی] را با نگهبانی آن بانوخدای بزرگ میدانستند، شكوه میبخشد.
اسطورهشناسی شینتو
بینظمی آغازین و نمو حیات
به اینها میگویند خدایان آسمانی در هفت نسل، و از خدایان خاكی كه میگفتند روی زمین كار میكنند متمایزند. سؤال جالب این است كه آیا اولی به آن گروه از خدایانی تعلق داشت كه دیگر پرستیده نمیشدند، یعنی خدایان فراموش شده بودند، یا فقط انتزاعاتیوام گرفته از بیرونبودند. هرچند شاید هرگز نتوانمنتظر جوابنهایی این مسئله بود، اما نگارنده تمایل به گزینه اول دارد، به خاطر برخی همانندیها در دینهای دیگر.
آخرین زوج این سلسله، نری كه دعوت میكند (ایزانا - گی) و مادهای كه دعوت میكند (ایزانا - می) است. میگویند كه این دو به فرمان خدایان آسمانی به زمین آمدند تا جهان خاكی را پدید آورند. به احتمال زیاد آنها را تجلیات خاكی اصول نر و ماده سهگانه آغازین میدانستند. آنها چیزهای بسیاری را یگانه كردند و به زایش پرداختند: اول از همه مجمعالجزایر ژاپن را پدید آوردند و سپس چیزها یا ارواح را مثل آبها، بادها، كوهها، كشتزارها، مهها، غذاها، آتش و مانند اینها. این را آشكارا تولید و زایش جنسی میدانستند، در حالی كه از طرف دیگر، باور به زایش خودانگیخته و دگردیسی حتی در داستانهای تولد فرزندانشان نیز دیده میشود; عقیده بر این بود كه این دو وجه زایش در كنار هم وجود دارند. هر چیز زاده یا تولید شده را كامی، یا خدایان و ارواح میخواندند، گرچه در عمل فقط چند تا از آنان پرستیده میشدند. میانشان تمایز جنسی برقرار بود، اما هیچ نقش مهمی در اساطیر و آیین نداشت، شاید به این دلیل كه جان ژاپنی هنوز به حالت انسانوارگی قطعی نرسیده بود.
سرانجام، زوج خدایی، فرمانروایان جهان را پدید آوردند، مثل بانوخدای آسمانافروز (آما - تهراسو اومی - كامی) (32) فرمانروای ماه (تسوكی - یومی) (33) و پهلوان تیزتك دلیر [بیباك خشمگین] (تاكههایا سوسانوو (34) ) (35) . قلمرو نور، از جمله آسمان و زمین، به بانوخدای خورشید [آماتهراسو] منسوب بود، قلمرو شب به خدای ماه، اما اقیانوس، همراه با قلمرو چیزهای پنهان، به فرمانروایی تیزتك [سوسانوئو] سپرده شده بود. خدای ماه هرگز نقش برجستهای بازی نمیكرد; فرمانروایی عالم میان دوتای دیگر تقسیم شده بود، تقسیمی بود كه میبایست اهمیت زیادی در روایتهای اسطورهای داشته باشد، چون امكانش هست كه بازتاب برخی رویدادهای سیاسی و اجتماعی در آنها باز شناخته شود، همانطور كه پس از این خواهیم دید.
به این ترتیب، زوج خدایی پدیدآورندگان حیات روی زمین بودند، اما زندگی با لنگه ضروریاش، یعنی مرگ، همراه بود. اسطورهشناسی به ما میگوید كه چگونه خدای مادینه، كه بعدا روح شر و مرگ شد، به هنگام پدیدآوردن آتش، گرفتار مرگ شد و به مقام زیرین خاك رفت كه آنجا را مرگ و تاریكی فراگرفتهاند. در این مورد مرگ را ظاهرا چیزی از طریق تب تصور میكردند و آن را اولین نمونه نیستی و فنا میشمردند. خدای نرینه، مثل اورفه، همسر درگذشتهاش را تا جایگاه تاریكش دنبال كرد، سعی كرد كه با روشن كردن مشعل به او نگاه كند، در حالی كه مادینه در هراس بود، چون كه بدنش داشت تجزبه میشد. ماده از این بیشرمی خشمگین شد و سپاه ارواح خبیث و زنان خشمگین را واداشت كه نر را دنبال كرده، او را در قلمرو مرگ و تاریكی زندانی كنند. نر چون تعقیبكنندگان را پس راند به مرز میان جهان ظلمت و قلمرو نور رسید و آنجا گذرگاه را با سنگی عظیم بست و آن دو خدا روی این حصار كلماتی رد و بدل كردند. ماده تهدید كرد كه هزار نفر را در قلمرو او خواهد كشت، و از آن طرف هم نر در جوابش گفت كه او هم هر روز پانصد نفر بیش از این تعداد خواهد زایید. بهروشنی پیداست كه غرض از این داستان، تبیین نسبت زاد و مرگها در جهان انسانی است. به این ترتیب، مرگ نمیتوانست جای زندگانی را بگیرد، اما هراس مرگ در این داستان بیان شده، و در آن بیماریها و خطرات با آلودگی یكی دانسته شده، كه باید با تطهیر از میان برود. گفتهاند كه عمل تطهیر را خدای نر آنگاه باب كرد كه پس از گریختن از دام مرگ، خود را در دریا شسته بود. از آن پلیدی و آلودگی صورتهای گوناگون ارواح خبیث پیدا شدند كه آنها را از قلمرو ظلمتبا خود آورده بود. بر آنند كه این ارواح خبیثیا شر هنوز در میان انسانها میپلكند و همه جور شر و دردسر درست میكنند.
دو فرمانروای جهان
ما در باب پایان كار پدیدآورنده نر هیچ چیز قطعی و روشن نمیشنویم، مگر این كه او سرانجام خود را پنهان كرد، یا در كاخ خورشیدی جوانی (هی - نو - واكا - میا) (36) منزل دارد. پس از ناپیدایی زوج آغازین، جهان به فرمانروایی دو نفری بانوخدای خورشید و تیزتك منتقل شد. تیزتك نشانههای بسیاری از یك توفانخدا با خود دارد. بانوخدای خورشید، یا بانوی آسمانافروز، (37) جلوههای درخشان و زیبا داشت; در نشان و مهر و نجابت و نرمخویی بیهمتا بود; فرزانهوار و هوشمندانه بر قلمرو خویش فرمان میراند; به همه نور زندگانی میبخشید و با ساختن آبراهها از كشتزاران هم حفاظت میكرد. علاوه بر این، او را به شكل سازماندهنده آداب و آیینهای دینی نشان میدهند، خصوصا آدابی كه در رعایت قواعد پاكی است. خلاصه، او خدای فرمانروای صلح و نظم، كشاورزی و تهیه غذا بود. اینجا میتوان تصویری از نقش زنانگی را در آغاز پیدایش نظم اجتماعی صلحآمیز و كار و پیشههای كشاورزی دید. از سوی دیگر، برادر او، تیزتك، وحشی و خودخواه و سركش بود; با هیاهوی دیوانهوار فریاد میكرد; تمام وظایفش را پشت گوش میانداخت و در هوای میان آسمان و زمان یكهتازی میكرد. جزئیات ستمگریهای او در حق خواهرش در آسمان یادآور خدایان توفان در اسطورهشناسیهای دیگر است. میگویند كه فریاد و خشم و هیاهوی او برانگیخته از اشتیاق او به جایگاه مادرش است، كه او روح مرگ و ظلمتشده بود. از این نظر، توفانخدا غالبا با روح خبیث قدرتمندی، كه بر جهان نامرئی فرمانرواست، یكی دانسته میشود - این سیما، چنان كه دیدیم، به فرزندانش هم ارث رسیده است.كشاكش این دو خدا در دو صحنه تصویر میشود; یكی در رودكناران آسمانی صلح (آما - نو - یاسو - گاوارا) (38) و دیگری در سایهگاهی كه بانوخدای خورشید آن را برای میهمانی بزرگ خرمن آماده میكرد، كه نخستین جشنوارههای شینتو است. صحنه اول را میتوان رمز كشاكش خورشید و ماه دانست; اما میگویند كه هر یك از خدایان به «دم زدن» آن دیگری، یا با بده بستان دم و بازدم و گوهر فرزندانی پدید آوردند. داستان دوم، كه توهین به مقدسات است، آشكارا تعارضی را در نظم اجتماعی نشان میدهد، اما داستان در صحنهای اوج میگیرد كه یادآور خورشیدگرفتگی است. حكایت چنین است:
تیزتك قلمرو خواهرش را با نابودكردن برنجزارها، و آلودن آداب مقدسی كه خواهرش بنیاد نهاده بود نابود كرد. بانوخدای خورشید، از كارهای بیانگیزه برادرش سخت غمگین شده بود، اما با او به جنگ برنخاست، خود را در غاری پنهان كرد و بدین وسیله تمام جهان از نور محروم شد و بینظمی به پا شد. هشت میلیون خدا در برابر غار گرد آمدند و سرانجام موفق شدند با به كار بستن افسونها و یك رقص آیینی او را ترغیب كنند كه از آنجا بیرون بیاید. وقتی نور و نظم با ظهور مجدد بانوخدا بازگشت، تمام آن جمع فریاد شادی برآوردند، كه از انعكاس آن آسمان و زمین لرزیدند. این اوج روایت اسطورهای است كه در آن پیروزی نور را برظلمت، و صلح و نظم را بر درندهخویی و نابودی میبینیم. این پیروزی بانوخدای خورشید بر توفانخدا فرمانروایی او را بر جهان تضمین كرد و اعتقاد به او به مثابه برترین خدا با این سنت كه خاندان فرمانروا از بانوخدای خورشید پدید آمدند همراه شد.
پیروزی نور بر ظلمت را سپاهیان كامی كامل كردند; اینان در ایستادگی بانوخدای خورشید در برابر نیروی مخالف، وفادارانه در كنارش ماندند. این روایت از نظر تاثیرش بر عقیده و زندگی مردم دو جنبه دارد: به عنوان یك اسطوره پدیدههای خورشیدی، هم نشاندهنده باورهای مردمی كشاورز و حرمت آنان به خورشید، به مثابه سرچشمه زندگانی، است و هم مبین كار جادوگری آنان است در مورد خورشیدگرفتگی. از نظر سیاسی كه نگاه كنیم، همین باورها به تسلط یك خاندان یا طایفه معین، یعنی ایلی كه این بانوخدا را به عنوان نیابانو میپرستیدند، و نیز به سرسپاری ایلات دیگر به آن خاندان منتهی شد. به این ترتیب، بانوخدای خورشید در عین حال هم تجسم یك نیروی زندگیبخش است و هم تجسم یك فرمانروای فرزانه. از نظر جنبه اول، او یك همتای نر به همراه دارد، یعنی خدای پدیدآورنده والا، كه او به مثابه وجود نهان و والاتر او را همراهی میكند. اما یك شریك ماده هم هست، یعنی بانوخدای فراوانی - بخشندگی (تویو - اوكه نو كامی) (39) كه حتی امروزه در كنار او در ایسه، كه مقدسترین ایزدكدهها است، پرستیده میشود. اهمیت نقش سیاسی منسوب به بانوخدای خورشید كمتر نیست. اعتقاد به خاستگاه خدایی خاندان فرمانروا با رمز اقتدار اورنگ شاهی، یك آینه، یك شمشیر و یك تسبیح نمادین میشود، و همه اینها را بانوخدای خورشید به پسینیانش سپرده است. پس از این میبینیم كه این سه گنج چگونه خداشناسان شینتو را به بحثهای اخلاقی و كیهانشناختی كشاند. شاید بانوخدای خورشید را بتوان برترین خدای دین شینتو دانست، و پرستش او گهگاه راه نوعی یكخدایی را در تاریخ شینتو بازمیكند.
از طرف دیگر، سپاهیانی كه در برابر آن «غار آسمانی» گرد آمده بودند، خدای بداندیش توفان را به ناحیه دورافتادهای تبعید كردند. تبعیدگاه در استان ایزومو در ساحل شمالی ژاپن قرار دارد، رو به جانب شرقی شبهجزیره كره. در واقع، آنجا یك قبیله مدعی شدند كه از اخلاف توفانخدا هستند، و آنجا تختهقاپو شدند و چندی در برابر فرمانروایی نژاد خورشیدی مقاومت كردند. تیزتك، به عنوان نیای قبیله ایزومو نقش پیشگام و مستعمرهگر را به عهده داشت، و در یك داستان آمده كه او از موی سر و ریش خود كوهها را در استان كییی در سمت جنوب ژاپن كاشت. (40)
توفانخدا و پسرش را فرمانروایان ایزومو و همچنین عاملان چیزهای اسرارآمیز، از جمله حتی كردارهای شر، به شمار میآورند. این پیامد طبیعی این مفهوم است كه توفانخدا ندیم یا بزرگ ارواحی است كه ساكن جهان زیرین خاكند; كاملا طبیعی است كه جان ابتدایی روح خبیث را به منظور دفع بیماری و بلایا به دعا بخواند. یكی از پسران توفانخدا، بدكار بزرگ (ئو - ماگاتسومی) (41) بود، كه سرچشمه هر گونه شر و بداندیشی بود، حال آن كه پسر دیگر، زمیندار بزرگ (ئو - كونی نوشی) (42) به همراه شریكش شاهزاده كوچك نامآور (سوكونا - بیكو) (43) ،كه او را سر جادوگران پزشك میدانند، برای بهروزی مردم كار میكردند. به این دلیل خدایان وابسته به گروه ایزومو را هنگامی میپرستیدند كه آفتی یا بلایی نازل میشد.
شاید همانطور كه انتظارش میرفت، تضاد میان نیروهای متخاصم به دوآلیسمی مثل دین ایران باستان، كه شینتو همانندیهایی با آن دارد، توسعه نیافت. برعكس، مصالحهای ترتیب داده شد كه سپهرها میان دو خدا و اخلافشان تقسیم شود. فرمانروایی جهان واقعی در یك حكومتخداسالارانه به پسینیان بانوخدای خورشید سپرده شد وجانب اسرارآمیز دین، شامل جادو و پیشگویی، به مراقبت توفانخدا و فرزندانشان واگذاشته شد. میگویند كه این پیمان تقسیم میان فرزندان توفانخدا و سردارانی كه فرستاده بانوخدای خورشید بودند بسته شد. مطابق این پیمان، «قلمرو مرئیها» باید به بانوخدای خورشید تعلق گیرد و «قلمرو نامرئیها» به توفانخدا. به این ترتیب، برای همیشه بین خدایان المپی و خدایان سر و راز - با وام گرفتن یك تمثیل از دین یونانی - تقسیمی برقرار شد كه مقرر بود طبیعت و وظیفه دین رسمی شینتو را به مثابه پرستش بانوخدای خورشید تعیین كند، و عقیده بر این بود كه خدایان دیگر از بهروزی مردم در امور دنیایی مراقبت كنند. این وظیفه كیش رسمی، ملی و اجتماعی (كومونی)، هم یك قوت بود در این معنا كه پرستش شینتویی همیشه با زندگی سیاسی و اجتماعی ملت رابطه تنگاتنگی داشت، و هم در عین حال یك ضعف به شمار میآمد، چرا كه شینتو رسمی بیش از پیش از اسرار زندگی دینی جدا و بیگانه میشد. پیامد این امر آن بود كه شینتو عموما همیشه گرایش به فورمالیسم (صورتگرایی) و رسمیتگرایی داشت، و هرگاه واكنشی در برابر این صورتگرایی صورت میگرفت، شینتو به جانب رازورانه دین برمیگشت، و رو میآورد به پندارها و كردارهای خرافی مردم.
پی نوشتها:
1.« هویی موكایی»، كه امروزه به هیوگا معروف است، استانی است در جزیره كیوشو كه رو به اقیانوس آرام است. تلهای بیشماری در اینجاست كه نشان دهنده كاشانه باستانی این مردم است.
2. morality
3. Tsukushi
4. Black Stream یا جریان ژاپن، (Japan Current) كه به ژاپنی كوروشیو، (Kuroshio) گفته میشود، شاخهای است از جریان استوایی اقیانوس آرام كه از ساحل شرقی تایوان، و از آنجا در طول شمال شرقی، در طول ساحل شرقی هونشو، در ژاپن، میگذرد و آنگاه به اقیانوس منجمد شمالی میپیوندد. رنگ آبی سیر آن سبب شده كه آن را جریان سیاه بنامند. (به نقل از وبستر جغرافیایی). م.
5. یك استثنا هست و آن گروهی است موسوم به ئهتا Eta كه به طور پراكنده در مركز و غرب ژاپن زندگی میكنند. خاستگاه و تاریخشان نامعلوم است. در زمانهای اخیر جنبشی را در سطح كشور سازمان دادند و رفتار برابر را مطالبه میكنند.
6. communal
7. occult
8. Mahayana
9. Shotoku
10. همین طور زجر و آزار كاتولیكها در قرن هفدهم كه با قدرت نیرویی درنده نابودی آنان را در عمل دنبال میكرد انگیزهاش آنقدرها كه سیاسی و اجتماعی بود ملاحظات دینی نبود.
11. orthodoxy
12. نیهون گی، گاهنگارههای ژاپن (برگردان W. G. Aston ،لندن، 1896) ج 1، ص 64، و ج 2، ص 77.
13. در واژه شینتو، جزء تو یا دو همان دائو است، به معنای راه و طریقت. م.
،در این معنا: چیزی كه تاحد زیادی از هنجار، (norm) یا متوسط بالاتر است اما همچنان تابع قوانین طبیعی است، یا فراتر از نیروهای طبیعی انسان است كه به طور طبیعی نمودنی نیست; مثلا میگوییم: «نیروهای فراهنجاری جان انسان» یا «تجربه فراهنجاری» یا «تجلیات فراهنجاری». برای این واژه paranormal هم به كار برده میشود. این اصطلاح را غالبا با supernatural یا فراطبیعی یا فوق طبیعی اشتباه میكنند. فراطبیعی اشاره استبه یك نظم وجود كه فراتر از عالم قابل مشاهده فیزیكی یا عالمی است كه میتوان آن را با ابزارهای معمولی تجربه كرد; از نظر درجه و نوع از طبیعت فراتر است، یا بسته به چیزی است كه از طبیعت فراتر میرود. مثلا «منش فراطبیعی روح». و معانی دیگر در همین راستا. (نقل خلاصه از فرهنگ وبستر). م.
15. در واقع نشانههای مشترك فراوانی در باورهای عامه ملتهای خاور دور وجود داشت. هنوز جای آن دارد پژوهش شود كه آیا این امر ناشی از تاثیر متقابل بود یا رواج همگانی باورهای ابتدایی، یا ناشی از یك خاستگاه مشترك دینهای آنان.
16. Themis
17 . Kami
18. Mikoto
19 . Nushi
20 . Hiko
21. Hime
22.در این باره و نكته بعدی، قیاس كنید با: آنهساكی، اسطورهشناسی ژاپنی، در ج 3 از اسطورهشناسی همه نژادها (بوستون، 1928).
23. theogony
24. chaos
25.Ama-no-minaka-nushi
26.Kuni-toko-tacho
27. Taka-mi-musubi
28.Kami-mi-musubi
29. Kami-rogi
30. Kami-romi
31. قیاس كنید با: آستون، شینتو، ص 35. او فكر میكند كه دین سهگانه آغازین یك پذیرش سهگانه چینی واقعیت نهایی و دو اصل آن است، یعنی یین و یانگ. همچنین بحث دانشمندان ژاپنی سر این است كه آیا آمه نو میناكا نوشی و كونی توكو تاچی دو خدا بودند یا یك خدا.
32. Ama-terasu Omi-kami
33. Tsuki-yomi
34. Takehaya Susanoo
35. سنت دیگری میگوید كه این خدایان را فقط خدای نر زایید، و این هنگامی بود كه او داشت لكههایی را كه در دیدارش از جهان زیرین خاك به آنها آلوده شده بود میشست. این تفاوت تاثیر چندان زیادی بر كل چرخه اسطورهها ندارد، اما دانستن این نكته نیز جالب است كه در این نسخه دوم، خورشید و ماه از چشمها زاییده شدهاند و توفانخدا از منخرین.
36. Hi-no-waka-miya .ایزدكده تاگا در استان اومی، پرستشگاه اصلی اوست. وظیفه او آنجا نگهبانی از پاكدامنی زنانه است، چنانكه این را در جشنواره كنجكاوی برانگیزی كه آنجا برگزار میشود میبینیم.
37. او را ئو هیرو مه موچی O-hiru-me-muchi یا بانوی بزرگ روز نیز خواندهاند.
38.Ama-yasu-gawara
39. Toyo-uke no Kami . در این اساطیر هیچ داستانی درباره او گفته نشدهاست. خاستگاه او محل بحث است.
40. به افتخار توفانخدا یك جشنواره گل در كییی برگزار میشود. همچنین میگویند كه او كره را مستعمره كرد، و این داستان، كه شاید زمینه تاریخی داشته باشد، نشان دهنده بستگی میان كره و ایزومو است. قس. آنهساكی، اسطورهشناسی ژاپنی، ص 248.
41. O-mi Magatsumi
42. O-Kuninushi
43. Sukuna-biko
/خ