چکيده
اگر بتوانيم مفهوم «مسند» را توسعه دهيم و آن را شامل هر کتاب حديثياي بدانيم که احاديث را به ترتيب گويندهي حديث، مرتّب کرده، آنگاه کتاب الدرّةالباهرة مانند تحف العقول و نزهةالناظر، از معدود کتابهاي حديثي شيعه ميباشد که به سبک مسندي نوشته شده است.مؤلّف کتاب، سخنان نوراني پيشوايان بزرگوار و معصوم شيعه را گزينش کرده و در يک مجموعهي کوچک، به ترتيب معصومان (عليهمالسلام) مرتب کرده است. سخناني که راهگشاي زندگي و کليد کاميابي و بهروزياند و آشنايي با آنها و به کار بستن هر يک از آنها در زندگي، ميتواند مايهي رشد و تکامل حقيقي انسان گردد. ديدهي انصاف و حق بين، مؤلف کتاب را در گلچين کردن و دستهبندي موفق ميبيند و او را در ناميدن کتابش به مرواريدهاي درخشان از صدفهاي پاک محق ميداند. مرواريدهاي گرانبها و درّهاي سفتهاي که به رشته کشيدن آنها، به محمّدبن مکّي، مشهور به شهيد اول، منسوب و قرنها در تاريخ فرهنگ و حديث شيعه درخشيده است. اين قلم، افتخار تصحيح و ترجمهي اين کتاب را داشته است، که انتشارات زائر آن را يکبار در سال 1382 با عنوان الدرّةالباهرة و سپس در سال 1388 با نام مرواريد درخشان، به چاپ رساند.
مقاله، به معرّفي مؤلّف آن ونيز جايگاه و ارزش کتاب ميپردازد.
مؤلّف کتاب
نخستين کسي که را از آن شهيد اول دانسته است، علّامه مجلسي ميباشد. او در دو موضع از بحارالأنوار، به اين کتاب اشاره کرده و در هر دو جا نه با يقين، بلکه با گمان و ترديد، کتاب به او نسبت داده است در نخستين موضع (1) پس از شمارش کتابهاي متعدّد شهيد اول، چنين ميگويد:و کتاب الدرّةالباهرة من الأصداف الطاهرة له (قدسسره) أيضاً کما أظنّ، و الأخير عندي منقولاً عن خطّه؛
و گمان ميکنم که کتاب الدرّةالباهرة من الأصداف الطاهرة نيز، از آن شهيد - خاکش پاک باد- باشد و اين کتاب، به نقل از دست خط او نزد من هست.
و در موضع دوم ميگويد: (2)
و مؤلّفات الشهيد مشهورة - کمؤلّفها العلّامة - إلّا کتاب الاستدراک، فإنّي لم أظفر بأصل الکتاب، و وجدت أخباراً مأخوذة منه بخطّ الشيخ الفاضل محمّد بن علي الجَبَعي، و ذکر أنّه نقلها من خطّ الشهيد رفع الله درجته و الدرّةالباهرة، فأنّه لم يشتهر اشتهار سائر کتبه، و هو مقصور علي إيراد کلمات وجيزة مأثورة عن النبيّ (صلي الله عليه و آله و سلم) و کلّ من الأئمّة؛
و تأليفات شهيد، همچون مؤلّف علّامهي آنها، مشهور است، جز کتاب الاستدراک که من به اصل کتاب دست نيافتم و اخباري برگرفته از آن را به خط شيخ فاضل، محمّدبن علي جبعي، يافتهام که او ميگويد، آنها را از دستخط شهيد – خدا بر درجاتش بيفزايد – نقل و استنساخ کرده است و نيز الدّرة الباهرة که به شهرت کتابهاي ديگر شهيد نيست و آن، تنها چند سخن کوتاه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و هر يک از امامان (عليهمالسلام) است.
همانگونه که علّامه مجلسي ميگويد، تنها دليل انتساب کتاب به شهيداول، وجود آن ميان کتابهاي محمّدبن علي جبعي است که از دستخط شهيد اول رونويسي و مجلسي (رحمةالله) از آن نقل کرده است. (3) من خود نسخهاي از مجموعهي جبعي را ديدهام. (4) مجموعهاي کشکول مانند است که احاديث، اشعار و حکم و امثال زيبايي در آن گرد آمده است و از آنِ شمسالدين محمّدبن علي بن حسن جبعي (جباعي)، جدّ شيخ بهايي، از عالمان منطقهي جبل عامل در جنوب لبنان و در گذشته به سال 886 هـ. ق بوده است. بيشتر آنچه در اين کشکول آمده، منقول از دست نوشتههاي شهيد اول است، اما برخي از آنها، از کسان ديگري است و اين موجب ترديد در انتساب الدرّةالباهرة به شهيد اول ميشود، هر چند با توجه به کارهاي حديثي شهيد اول و قرار داشتن او در حلقهي بسياري از طريق و اجازات حديثي، بسي محتمل است که اين گلچين زيبا و گزينش حکيمانه، کار همو باشد. اما شاگرد علّامه مجلسي، ميرزا عبدالله افندي، صاحب کتاب معروف رياض العلماء، در گذشته به سال (1130 هـ.ق)، به اين احتمال و گمان استادش، نرفته، بلکه ترديد او را تقويت کرده و گفته است:
بالبال أنّ هذين الکتابين من مؤلّفات غيره؛ (5)
به نظرم اين دو کتاب استدراک الدرّةالباهرة، از تأليفات غير شهيد باشد.
آنچه اين ترديد را باقي مينهد، آن است، عبارت نشان دهندهي کتابت مجموعه از سوي شهيد و انتساب به او، هم از نظر مضمون و هم از نظر جايگاه نوشته، صراحت در تأليف کتاب از سوي شهيد اول ندارد. عبارت در پايان فصلي آمده است که به وصيت آدم (عليهالسلام) به پسرش، شيث، اشاره ميکند که نه در الدرّةالباهرة آمد و نه با مضمون کتاب که سراسر، احاديث پيشوايان اسلام است، تناسبي دارد و اساساً الدرّةالباهرة پيش از اين نوشته، تمام شده و با اين عبارت پايان پذيرفته است:
هذا آخر الدرّة، نفع الله به طالبي الحقّ؛
اين پايان الدرّةالباهرة است، خدا حقجويان را بدان سود دهد.
افزون بر اين متن، آنچه هم که مستند انتساب کتاب به شهيد است، چندان صريح در تأليف نيست. متن عبارت چنين است:
و کتب محمّدبن مکّي بالمدينة المشرّفة، مدينة سيّدنا رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) في سنة خمسين و سبعمئة، حامداً و مصلّياً؛
و محمّد بن مکي در مدينهي مشرفه، شهر سرورمان پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و در سال 750 هـق نوشت، با حمد و صلوات. (6)
و کتابت، اعم از تأليف و استنساخ است، بلکه شايد ظهور و کاربرد آن، بيشتر در استنساخ و رونويسي باشد.
البته اين بدان معنا نيست که عبارت نتواند حمل بر تأليف شود و به دنبال مؤلّف ديگري بگرديم و همچون کاتب ناشناس نسخهي محفوظ در مجموعهي خطّي به شمارهي 6763 در کتابخانه بزرگ آستان مقدس رضوي، آن را به عالم نحرير، کيدري (رحمةالله) نسبت دهيم.
هر چند که اين نسبت را برخي با تشابه ميان يکي دو روايت (7) از الدرّةالباهرة با متن آمده در مجموعهي جباعي (8) که آن را از قطبالدين کيدري آورده، تقويت کردهاند (9)، اما چون هيچ يک از کتابها و مجموعههاي منتسب به کيدري، قابليت انطباق بر الدرة الباهرة را ندارد، ناگزيريم آن را در حدّ يک احتمال و نه فراتر، نگاه داريم.
ما از خلال مأخذيابي احاديث الدرةالباهرة، به اين حدس رسيديم که آن، گلچين حکيمانهاي از کتاب نزهةالناظر و تنبيه الخاطر (10) و دو سه کتاب حديثي مشهور مانند کافي، تحفالعقول و نثرالدرر است؛ زيرا در حدود سه چهارم احاديث کتاب در نزهة الناظر يافت شد و حتي ترتيب آنها، بسان ترتيب نزهة الناظر بود. دو مؤيد ديگر نيز موجود است، يکي آن که با وجود انتساب برخي احاديث به امامي خاص، از سوي همهي کتابهاي حديثي پيش از الدرة الباهرة، آن را به امام ديگري نسبت داده است و دقيقاً همان نسبت در نزهةالناظر موجود است. (11) و مؤيد دوم، شرح آمده بر حديث «من اکثر المنام، رأي الأحلام» (12) است که جزو معدود شرحهاي کتاب الدرة الباهرة که کتابي بدون شرح و بيان است و همان شرح در ذيل همان حديث در نزهةالناظر موجود است.
اگر اين نکته را نيز بيفزايم که تلخيص دو کتاب حديثي ديگر، «اصل علاءبن زرين» و کتاب الجعفريات هم به شهيد اول منسوب است، ميتوانيم بگوييم که شهيد به تلخيص و گزيدهنويسي نزهةالناظر نيز دست يازيده و برخي احاديث چند را به آن افزوده و جباعي نيز آن را در مجموعهي خود آورده است.
در هر حال، احاديث کتاب با عقل و نقل تأييد ميشود و تقريباً همهي آنها درگير کتابهاي حديثي موجودند و از اين رو، ناآگاهي ما از مؤلّف کتاب که تنها طريقي براي نقل و ارتباط است، چندان زياني به آن نميرساند و همچون تحفالعقول، ميتوان از صحّت و اعتبار و استواري مضمون کتاب، به شأن و منزلت مؤلّف پيبرد.
شهيد اول (12)
با پذيرفتن اين نکته که نويسنده و حداقل تلخيص کنندهي کتاب، شهيد اول است، اندکي به زندگاني او ميپردازيم.أبوعبدالله شمسالدين محمّدبن مکّي عاملي، معروف به شهيد اول، از بزرگترين فقيهان شيعي و از مشهورترين آنان است، نيمهي نخست قرن هشتم هجري در «جزين» در منطقهي جبلعامل به دنيا آمد. به عراق کوچ کرد و از پيروان مکتبه «حلّه» شد. او نزد «فخرالمحقّقين»، فرزند علّامه حلِّ و صاحب بزرگ ايضاح الفوائد، در گذشته به سال (771 هـق)، و «سيدعبدالمطلب بن الأعرج حسيني»، خواهرزادهي علّامه حليّ، در گذشته به سال (754 هـق)، و ديگر عالمان شيعي و نيز عالمان سنّي (14) فقه آموخت و سپس به تأليف کتابهاي متعدديف مانند الدروس، البيان، اللمعة، الذکري در فقه و العقيدة الکافية و تفسير الباقيات الصالحات در عقايد و المزار و الاربعون حديثاً در دعا و حديث، روي آورد. برخي از کتابهاي فقهي او، تا اکنون نيز زنده و محور بحثهاي حوزههاي علميه است، مانند اللمعة الدمشقية و القواعد و الفوائد و در حديث نيز، عدهي بسياري از عالمان، نزد او به قرائت کتابهاي حديثي پرداختند. (15) شهيد اول، با اندوختههاي علمي خود، توانست بر هر دو حوزهي حديث و فقه، در هر دو مکتب شيعه و اهل سنت تسلط يابد و به صورت نمادي شرکت شيعه در شام جلوه کند و همين امر، موجب به زندان افکندن او و سپس شهادت مظلومانهي وي در دمشق به سال (786 هـق) شد.
شهيد را همه ستودهاند. استادان شيعي او، همچون فخرالمحقّقين و شيخ عبدالصمد بن ابراهيم، استاددارالحديث بغداد، او را با وصفهايي همچون «مولانا الامام العلّامة الأعظم، أفضل علماء العالم، سيّدفضلاء بني آدم» (16) و «الشيخ الامام العلّامه الفقيه البارع الورع، الفاضل الناسک الزاهد» (17) ستودهاند و عالمان پس از او نيز وي را ستودهاند، مانند محقق کرکي گفته است:
شيخنا الإمام، شيخالإسلام، ملک العلماء علم الفقهاء، قدوة المحقّقين و المدقّقين، أفضل المتقدّمين و المتأخرين، شمسالملّه و الحقّ و الدين، مستکمل صفوف السعادة، حائز درجة الشهادة؛ (18)
استاد ما و پيشوا و بزرگ اسلام، فرمانرواي عالمان، پرچم برافراشتهي فقيهان، اسوهي محققان و مدققان، برترين پيشينيان و معاصران، خورشيد آيين و حق و دين، کامل در همهي شاخههاي سعادت و رسيده به رتبهي شهادت.
و شهيد ثاني نيز نوشته است: «استاد و پيشوا، عالمترين و کاملترين، خاتم مجتهدان و آيت خدا ميان جهانيان خورشيد محمّدبن مکي». (19)
و شيخ حرّ عاملي در شرح حال او آورده است:
عالم، ماهر، فقيه، محدّث، مدقّق، متبحّر، کامل و جامع فنون عقلي و نقلي بود و به فضايل اخلاقي، چون زهد، عبادت و پارسايي هم آراسته و شاعر و اديب و نويسنده نيز بود. يگانهي روزگار خويش و بينظير در زمان خود بود. (20)
اين تعريف و تمجيدها، منحصر به عالمان شيعي نيست و برخي دانشمندان اهلسنت نيز، او را ستودهاند.
شمسالدين جزري ميگويد:
او بزرگ شيعه و مجتهد در مذهب جعفري بود و پيشوا در فقه، نحو و قرائت، او روزگار دراز همراهم بود، اما چيزي از او نشنيدم که مخالف سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد. (21)
و شمسالائمة کرماني مينويسد:
مولاي بزرگ و دانا، پيشواي پيشوايان، صاحب فضيلتها، مجمع منقبت و کمالهاي فاخر و جامع علوم دنيا و آخرت بود. (22)
روش تحقيق الدرةالباهرة
کتاب، چاپهاي متعددي دارد. يکي از آن، چاپخانهي حيدريه در نجف به سال (1288 هـ ق) و با تحقيق محمّدهادي اميني است و ديگري، چاپ آستان قدس رضوي در مشهد و به سال (1406 هـق، برابر 1365 هـش) است. اين چاپ را داوود صابري تحقيق کرده و در تصحيح آن، از همهي نسخههاي در دسترس سود جسته است (23) و از اينرو، ما آن را نسخهي اصل قرار داديم و نسخهي جباعي را که کهنترين نسخهي کتاب است، نسخهي سوم قرار داديم. ما بر آنيم که نقلهاي علّامه مجلسي در بحارالأنوار نيز ميتواند نسخهي ديگري فرض شود و اختلافات آن را درج کردهايم؛ زيرا علّامه مجلسي هم نسخههاي بسيار معتبر و صحيحي در دست داشته است و هم به سبب آشنايي گسترده و عميقش با روايات، از توانايي شگرفي در خواندن نسخههاي ناخوانا برخوردار بوده است.ما همچنين، با مأخذيابي همهي احاديث کتاب، به جز مواردي انگشت شمار که در منابع حديثي يافت نشد، راه را براي قضاوتهاي سندي گشودهايم، هر چند که همهي احاديث کتاب، رنگ و روي اخلاقي دارند و با عقل و نقل تأييد ميشوند و در اين ميان، همانگونه که گفته شد، کتاب نزهةالناظر و تنبيهالخاطر، محور اصلي کار بوده است. ما کتاب را به فارسي نيز ترجمه کرده متن را و در سمت راست و ترجمه را در روبروي آن آوردهايم. همچنين در آغاز هر فصل که برطبق معصومان مرتب شده است، چند سطر دربارهي معصوم گويندهي احاديث آن فصل نوشتهايم. گفتني است همهي احاديث اعرابگذاري شدهاند تا به خواندن صحيح آن ياري رساند.
پينوشتها:
1.بحارالأنوار، ج 1، ص 10، فصل مصادر بحارالأنوار.
2.همان، ج 1، ص 29، فصل توثيق المصادر.
3.بحارالأنوار، ج 21، ص 146، ح 73، و ص 293، و ص 324؛ ج 74، ص 167، ج 77، ص 109؛ ح 104، ص 203.
4.اين مجموعه درکتابخانهي ملّي ملک در تهران به رقم 604 نگهداري ميشود و مشتمل بر 204 برگ است.
5.اين مجموعه، در کتابخانهي ملي ملک در تهران به رقم 604 نگهداري ميشود و مشتمل بر 204 برگ است.
6.اين عبارت، در برگهي 133 و نيز 266 به چشم ميآيد.
7.روايت 16: «المؤمن إذا مات و ترک ورقة واحدة عليها علم، تکون تلک الورقة يوم القيامة ستراً فيما بينه و بين النار»، روايت 66: «أعربوا کلامنا، فإنّا قوم فصحاء» نيز به همين گونه است.
8.برگهي 62 و ص 121.
9.مقدّمهي غايةالمراد، ص 199.
10.نزهة الناظر و تنبيهالخاطر، کتابي به شکل تحفالعقول و شبيه به مسندهاي حديثي است. نويسنده آن، حسين بن محمّد بن حسنبن نصر حلواني از عالمان شيعي قرن پنجم هجري است. ما اين کتاب را نيز تصحيح و ترجمه کرده و معرفي آن را نيز در همين مجموعه آوردهايم، ر.ک: مقاله «چشم تماشا».
11.براي نمونه بنگريد: احاديث ص 33، ح 89 و 90، ص 39، ح 113، ص 42، ح 130، ص 45، ح 149.
12.هر کس زياد بخوابد، خوابها بيند، که شرح آمده اين چنين است: «يعني. أنّ طلب الدنيا کالنوم وما يصير منها کالحلم» که در نزهة الناظر همين شرح موجود است و تنها به جاي «يصير»، «يظفر» آمده که درستتر مينمايد، يعني در پي دنيا رفتن، مانند خواب است و آنچه که به دست آيد، خيالي بيش نيست.
13.مطلب اين عنوان از مقدمهي تصحيح غايةالمراد في شرح نکت الارشاد، برگرفته شده است.
14.براي آگاهي از احوال هجده تن از مشايخ و شاگردان متعدد شهيد اول، ر.ک: مقدمهي غاية المراد، ص 81.
15. ر.ک: مستدرک الوسائل، ج 3، ص 439؛ الکني و الالقاب، ج 2، ص 346.
16.بحارالأنوار، ج 107، ص 178.
17.همان، ج 109، ص 72.
18.همان، ج 108، ص 42.
19.همان، ج 108، ص 135.
20. أمل الآمال، ج 2، ص 181.
21. غايةالنهاية، ج 2، ص 265.
22.بحارالأنوار، ج 107، ص 183.
23.مانند کتابخانهي وزيري يزد، مجموعهي شمارهي 2585، نسخهي کتابخانهي مجلس شوراي ملي، مجموعهي شمارهي 1918، و نسخهي کتابخانهي آستان قدس رضوي، شمارهي 521.
مسعودي، عبدالهادي؛ (1391)، در پرتو حديث، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.