آداب دوست گزیدن و شرط آن
نویسنده : شجاع
دوستانِ یکدل
آدمی بیبرادر بهتر که بیدوست!
حکیمی را پرسیدند: برادر بهتر یا دوست، گفت: برادرِ دوست.
بدان که استحکام برادری و خویشی به دوستی میشود، چنانچه استحکام خِرَد به تجربه و استحکام نَسَب و حَسَب و استحکام بزرگی به کَرَم.
برادر که در بندِ خویش است نه برادر و نه خویش است.
همره اگر شتاب کند همرهِ تو نیست
دل در کسی مبند که دل بستهی تو نیست
* و اندیشه کن از حال دوستان به رعایت رسم و طریق مروَّت و مردمی زیرا که هر که از دوستان نیندیشد، دوستان نیز از او نیندیشند، پس بیدوست بماند.
* دیگر، اندیشه کن از مردم نیم دوست و با ایشان نیکویی کن و سازگاری نما تا دوستِ یکدل گردند چه از دوست و دشمن به موافقت، مقصود حاصل توان کرد.
نیک خوی و متحمل و بردبار باش که همه کس دوست تو باشد چه هر که بدخوی و زود رنج بُوَد، همه کس از او گریزان باشند و پیوسته بیدوست و تنها و بیبها باشد.
هیچ دوست بهتر از گنجِ هنر نیست و هیچ دشمن بدتر از خوی بد نَه.
اگر ز دست بلا بر فَلَک رَود بد خوی
ز دست خوی بدِ خویش در بلا باشد
* دیگر اندیشه کن از دوستانِ دوستان.
و همچنین سه طایفه را دوست دان. دوست و دوستِ دوست و دشمنِ دشمن و سه طایفه را دشمن دان. دشمن و دوستِ دشمن و دشمنِ دوست.
اما بیعیب، کس مدان و هنرمند باش، چه، هنرمند کم عیب باشد. و دوستِ بیهنر مگیر که از دوست بیهنر، فلاح نیابد.
و با لییمان و سفیهان دوستی مکن و به کریمان و اصیلان پیوند.
* با بیسر و پا و سفیه و کسی را که نسبت با خود شفقتی نیست و ضبط حالی ندارد مصاحبت مکن تا در روزگارت خللی و در کارَت تنزُّلی پیدا نشود و تو نیز از زمرهی او نگردی. پس با مردم اصیل و هنری دوستی کن تا تو نیز از جملهی ایشان گردی و اخلاق حسنهی ایشان در تو اثر کند، چه، صفات مصاحب از بد و نیک، نسبت با مصاحب موثر است.
ای پسر همنشین اگر خواهی
همنشینی طلب ز خود بهتر
زانک در نفس همدم از همدم
نقش پیدا شود زِ خیر و ز شَر
مثلِ اخگر که با همه گرمی
سرد گردد به وصلِ خاکستر
ور چه باشد فسرده طبع اَنگِشت
چون به آتش رسد شود اخگر
* به ناجنس مُفلس و بیاستعدادِ بد اصلِ بیفضل، صحبت مدار و دوستی مکن، چه آخر الامر به جهت عدم تعقُّل و تصبُّر دشمن گردد و هر بدی و غیر واقعی که دربارهی تو گوید، مردم به واسطهی وجودِ مصاحبت و مجالست و عدم علمشان بر آن اوصاف، حمل بر آن بر صدق کنند.
همصحبتی با عاقلان
دوستی از دشمنِ معنی مجوی
آب حیات از دَم افعی مپوی
دشمن دانا که غم جان خورَد
بهتر از آن دوست که نادان بُوَد
پس، هم صحبتی گزین عاقل را چه عقل، سرمایهی جمیع نیکویی است.
* حق دوستان به هر چند ناملایم که پیشَت آید ضایع مکن و به جور و جفای ایشان صبور باش تا سزاوار ملامت نگردی.
* هرچند نیکی که دربارهی اوست خود کرده باشی، چون ملالتی میان شما واقع شود، آن را به زبان مَبر و ضایع مگردان.
بدان که هر عطایی و نیکی که از تو به کسی رسد چون آن را به زبان آوردی و منَّت نهادی، ضایع گشت و همچنان دان که نکردهای بلکه بدتر.
کرم و عطا و تکلُّف و سخا، نسبت به دوست خویش به امید عوض مکن، بلکه جازِم باش که اگر چیزی به عوض به تو بَخشد، نستانی.
تا تو یکی دهی و دو ستانی، گمان مبر که از دوستانی.
* آن چه وعده کرده باشی به جای آر و آن چه به جا آورده باشی باز مگوی و منَّت مَنِه، بلکه منَّت دارِ او باش که خیرِ تو قبول کرده و ممنونِ منَّتِ تو گشته.
* بدان که مردم را دوستِ خود ساختن، کاری به غایت مشکل است و زحمت بیشمار باید دید و رنج بسیار باید کشید تا حصول این معنی میسر گردد. اما آن تحصیل به مشقَّت، متضمنِ بسیاری راحت [است.] لیکن دشمن اندوختن، امری آسان است و بیمشقت، حاصل اما آن حصولِ به سهولت، مشتمل بر بسی مشقَّت.
* دوستی را که به عمری به دست آری، نشاید که به یک دَمَش بیازاری.
سنگی به چند سال شود لعل پارهای
ز نهار تا به یک نَفَسش نشکنی به سنگ
* بدان که مردم را به دو چیز توان دانست که دوستی را شایند: اول آنکِ چون تو را تنگ دستی پیش آید، مالِ خود را از تو دریغ ندارد. دوم آنکِ به وقتِ مصایب از تو برنگردد و هر گاه که کاری مشکل پیشَت آید، همچنان که در کار خود جهد میکند، در کار تو اجتهاد نماید و از برای اتمام آن، تلاش خود دریغ ندارد.
* بدان که شجاع و دلیر، روز جنگ آزموده گردد و امین، وقت داد و ستَد، و زن و فرزند در ایام فقر و فاقه و دوست در هنگام تنگ دستی و زمان مصایب.
دوست مَشمُر آن که در نعمت زَنَد
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
اسرار نهانی
پدر که جانِ عزیزش به لب رسید چه گفت
یکی نصیحتِ من گوش دار جانِ عزیز
به دوست گرچه عزیز است رازِ دل مگشای
که دوست نیز بگوید به دوستانِ عزیز
پس سرّ نگهدار، چه ارباب اسرار را در این باب هزار سخن است و همه را سَرِ سخن این بوَد که سخنِ سِرّ مگویید.
چنان کن نهان در دلِ خویش راز
که چندان که جویی نیابیش باز
همه رازی از دوست و دشمنَت نهان دارد و آسوده جان و تَنَت یقین دان که هیچ آفریده به تو از تو مشفِقتر نخواهد بود. پس چون تو سرِّ خود را نگاه نداشتی و به دوستِ خویش در میان نهادی، از غیر طمع مدار که نگاه دارد.
پس تا توانی احوال و اسرار خود با کس مگوی و پر گو مباش تا در چشم مردم، حقیر و بیبها نباشی و از پشیمانی، ایمن و سالم گردی.
آن بزرگی گفت میباید بسی
علم و دانش تا شود گویا کسی
لیک باید عقل و حکمت بیقیاس
تا شود خاموش یک حکمت شناس
* هر کس که سرّی از اسرار خویش با تو در میان نهد و تو را معتمدِ آن داند و متعهّدِ آن گرداند، خواه دوست و خواه دشمن، اگر انواعِ وحشت و اصناف کدورت میان تو و آن صاحبِ سرّ واقع گردد، افشای آن سر و اظهار آن امانت مکن و از این مَمَر (راه) ملال به او مرسان و اگرچه از جهات دیگر قصد او کنی و ملالْ به او رسانی، پس خویش را داخلِ عهدشکنان مگردان و یقین دان که هر ملالی که از این راه به او رسانی، به خود رسانیده و آخر الامر به تو واگردد و اول ضرری و نقصی که در اظهار اسرار مردم به شخص میرسد آن که اعتماد مردم از او منقطع میشود و اگر آن سرّ نگاه دارد و عهد نشکند، عداوت و قصدِ آن صاحب سرّ، با او اثری نداشته باشد.
* دوست باید که با دوست خویش، عیب جو و بهانه گیر نباشد و پردهدار بُوَد نه پرده دَر.
و اگر دوست او معیوب به عیبی بود، به تدریج از او بیرون بَرَد نه به طریق سرزنش، تا این صورت، سبب استمرارِ آن نگردد.
* در دوستی مردم، دلْ استوار دار تا کارهای تو بر مراد و مستحکم باشد و از دوستِ طمّاع دور باش و با مردم حسود دوستی مکن، چه مردم حسود، دوستی را نشایند زیرا که عداوت، مستلزم حسد است.
* چون دوستِ تو عیبی چند داشته باشد و هُنری چند در او باشد، ملاحظهی آن هنرها بکن و آن عیوب را به کنایت و صریح در خلوت با او ظاهر گردان نه در حضور مردم تا سبب لجاج و عدم قبول نشود و ستیزه منقطع گردد.
پس هر زمان که خواهی که دوستی، محکم و مؤکّد باشد و به دشمنی مبدَّل نگردد انصاف داده نظر به عیوب خویش کن و قطع نظر از عیوب دوستان نموده، ملاحظهی هنرشان نما و اگرچه آن هنر، اندک بُوَد.
* بدان که کسی که به دوستی، آزموده گشت، جانِ عزیز از او دریغ نباید داشت، چه جایِ متاع دنیوی! چه او نیز بیاختیار بدین منوال خواهد بود.
طریق مروّت
* چون از دوست خویش، ناملایمی چند بینی، چون عُذر آن بخواهد، بپذیر و بعد از آن به آن سرزنشِ او مکن و به عوض آن ناملایمات، با او مروَّت و مردی نما.
* اگر دوست تو به بلایی گرفتار باشد، در استخلاصِ او از آن بلا به مرتبهای سعی و اجتهاد به جای آری که بر خود روا داری و بر او نه.
* آن چه از مکارم اخلاق و طریق جوانمردی و مهربانی سِزَد، نسبت به دوست خویش به جای آر و ناگفته به تقدیم رسانیده، فعل را بر قول مقدم دار و بردباری کار بند و عادتِ خویش ساز.
حکما گفتهاند اصل جوانمردی چهار چیز است: قول و فعل را موافق ساختن، خلافِ راستی ناکردن، حقِّ صحبت نگاه داشتن، شکیب (صبر) را کار بستن.
پس شرایط مذکور مدعی دار (رعایت کن) تا بسیارْ دوست باشی.
منبع:ماهنامه گنجینه
/س