مکتب علوى
پیامبر بیشتر بر نقش تعیین کننده امام على(ع) در نهادینه ساختن «ولایت» به ویژه از سال یازده هجرى به بعد تاکید مى کردند تا کارهاى مذهبى فردى. امام على (ع) در ایجاد «ولایت فقهاء» در جامعه اسلامى که بعد ازسالها جایگزین یک جامعه کفرزده و بت زده شده بود نقش مؤثرى داشت ودر نگارش نخستین کتاب هاى روش زندگى در زمان پیامبر که بعدها به «جفر»، «جامعه» یا «کتاب على (ع)» شهرت یافتند و احتیاجات مردم از پایه هاى نظام سیاسى گرفته تا حکم دیه و تاوان یک خراش در آن بیان شده بود، دست داشت. او پس از گردآورى کتاب خدا، کتابى براى همسرش، دختر پیامبر، تالیف فرمود که نزد فرزندانش به «مصحف فاطمه» شهرت داشت. این کتاب دربردارنده امثال، حکم، سخنان پندآموز، تاریخ، روایات و دیگر ابواب نادرى بود که موجب تسلیت خاطر حضرت فاطمه سلام الله علیها در سوگ پدر شد. امام همچنین کتابى در باب آیات تالیف فرمود وآن را صحیفه نامید. بخارى و مسلم از آن نام مى برند و در چند مورد از «صحیح» خود از آن نقل قول مى کنند چنانکه احمدبن حنبل نیز در مسند از آن روایت مى کند. در این دوره پاره اى از یاران امام على (ع) ازایشان پیروى نموده و در زمان حضرت دست به تالیف کتبى زدند. مانندکتاب جاثلیق (سلمان فارسى); وصایاى پیامبر (ابوذر غفارى)، کتاب ابورافع (ابورافع غلام پیامبر) کتاب على بن ابى رافع، زکات چهارپایان (ربیعة بن سمیع)، لمعه (عبدالله بن حر فارسى) .امام على(ع) از جهت سیاسى، یک انقلابى بود ولى در عمل بخاطر حفظ اسلام روش مدارا با حاکمان پس از پیامبر را در پیش گرفت.
امام على(ع) را باید وارث امین و به حق سنت پیامبر دانست. او درحالى که درست پس از رحلت پیامبر اسلام از ریاست مسلمانان دور ماند پایگاه بیش از پیش محکمى از نظر علم و قضاوت در میان مسلمانان پیداکرد و مرجع علمى بسیارى از افراد عصر خود قرارگرفت او براى مشروعیت ولایت پس از پیامبر و عدم مشروعیت خلافت غصب شده تلاش فراوانى نمود ودر این زمینه آثارى بر جاى گذاشت که در تحکیم نظریه ولایت نقش بسزایى را ایفاء کرد. او از بروزنابسامانى سیاسى اجتماعى در میان مسلمانان بیزار و هراسان بود. نظر او این بود که اگر رهبر جامعه اسلامى، اعلم به احکام الهى یعنى فقیه نباشد حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده و بدین وسیله مردم را گمراه نموده و خود نیز گمراه خواهد شد. او در حالى که مدعیان خلافت پیامبر، حکومت فاضل بر مفضول را حق مى پنداشتند، مانند همه اندیشمندان مکتب هدایت، چنین عقیده اى نداشت، و استدلال مى کرد که من سزاوارتر به جانشینى پیامبر، هستم و در این زمینه بر علم به کتاب الهى و سنت پیامبر و «افقه بودن» تاکید مى نمود . با تحول نظریه «خلافت» در میان اکثریت مسلمانان پس از پیامبر، علاقه امام على (ع) به انتظام مسائل «ولایت» موقعیت مسلط پیدا کرد. او درسخنرانی ها و خطبه هایى که ایراد مى کرد و بعدها در کتب مختلف منتشرگردید، مفهوم مشخصى براى ولایت تعیین کرد و حتى اجازه ورود برخى ازپیروان فقیهش در دستگاه حکومتى و ولایت آنها بر امور جامعه را داد. زیرا امام على (ع) تنها به تعیین و تبیین موضوع مشخص «ولایت علماء» بر جامعه قانع نبود بلکه مى خواست از طریق تحقق عینى آن، فایده چنین موضوعى را نیز اثبات نماید. البته این مسئله بعد از یک دوره مبارزه منفى با حکومت وقت (دوران ابوبکر) انجام پذیرفت که براى مردم مشخص شود که وارد شدن فقها در کار ولایت جامعه نسبت به دولت وقت بالاستقلال است و جنبه تایید حکومت را ندارد.
نخستین "ولى فقیه" مدائن
حذیفة بن یمان، اگر چه فقیه متبحرى بود که در زمان پیامبر براى مردم فتوا مى داد ، ولى خدمت او در مکتب علوى درنخستین سالهاى پس از رحلت پیامبر، تاثیرى بود که بر روى مسلمانان به ویژه پیروان مکتب داشت. پیروانى که خود نظریه پردازان برجسته اى بودند یا شدند که عمار و ابن عباس و سلمان مهمترین آنها به شمارمى روند. اما تاثیر حذیفه محدود به این افراد و یا دهه 50 و 60 ازقرن اول هجرى نبود بلکه تاثیر اعمال و نظرات او تا سالهاى متمادى بر نظریه پردازان مکتب علوى مشهود است. به چهار دلیل عمده حذیفه درپیشرفت و شناسایى ولایت به ویژه ولایت فقیه در مکتب علوى اهمیت داشت. نخست آنکه حذیفه مدافعات و جانبداری هاى فراوانى از حضرت على (ع) و حق حاکمیت ایشان داشت. او حق حضرت را به عنوان یک رهبر سیاسى راستین به رسمیت مى شناخت که دیگران با بى لیاقتى، جایگاه آن حضرت را غصب نموده اند. دوم آنکه به عنوان یک فقیه شیعى، تشیع خود را همه جا بى پرده اظهارمى کرد و با مخالفان سر سازش نداشت و با وجود آنکه از طرف عثمان، حاکم مدائن بود اما در عین حال از فساد و خلافکاری هاى عثمان و دار ودسته او ناراضى بود و حکومت را حکومت جور و فاجر مى دانست. سوم آنکه حذیفه را شاید بتوان اولین «فقیه» یا به قول حضرت على (ع) «آشنا به حدود الهى » اى دانست که منصبى را از طرف حاکم جورپذیرفت اما هیچگاه از دستورات حکومت مرکزى پیروى نداشت و در واقع مانند همه فقها هم عصر یا لاحق، خود را منصوب از جانب امام راستین مى دانست. سرانجام آنکه حذیفه بن یمان با وجود آنکه حکومت وقت را حق نمى دانست اما چون در پیشبرد اهداف اسلامى از هیچگونه فداکارى دریغ نداشت، بااجازه امام (ع)، از جانب عمر ولایت مدائن را پذیرفت اما همانطور که خواست مولایش بود دستورات اصیل اسلامى را رعایت مى نمود و زیر بار دستور حکومت مرکزى نمى رفت. به طورى که مورد غضب عمر قرار گرفت و ازولایت خلع شد و سلمان فارسى به جاى وى گمارده شد. سلمان از طرف عمر ماموریت یافت که بعضى مسائل گذشته حذیفه را به عمر گزارش کند ولى سلمان از این کار طفره مى رفت."دومین ولى فقیه" مدائن
در اینجا بایستى به خدمات یکى از قدیمترین اعضای مکتب علوى، سلمان فارسى (200 ه.ق) بپردازیم. وى در میان شیعیان، فقیه ترین بود و با پذیرفتن ولایت مدائن از طرف عمر که او را سلطان عادل نمى دانست در جهت گیرى نظرى «ولایت فقیه» در زمان قصور ید (حاکمیت بالقوه) امام معصوم (ع) تعیین کننده بود. او به همراه حذیفه و دیگران در اثبات نیاز به اذن امام معصوم (ع) در اشغال مناصب حکومتى نقشى اساسى داشت. سلمان با هدف اثبات اینکه «ولایت» باید با فقه یعنى علم به مسائل دینى توام باشد با ابوبکر به احتجاج و در برابر او به استدلال پرداخت. که: «ولایت تو به استناد چیست؟ وقتى با مسائلى روبرو شوى که بدان آشنایى ندارى و وقتى از تو بپرسند درباره امورى که چیزى از آن نمى دانى، به چه کسى پناه مى جویى؟ به چه بهانه و عذرى خودت را بر کسى که از تو داناتر است و به پیامبر نزدیکتر است و به تاویل کتاب خدا داناتراست و سنت پیامبر را بهتر مى شناسد برترى مى دهى؟ ». تصرف مدائن توسط اعراب مسلمان به رهبرى سلمان و نقش کلیدى سلمان درسقوط مدائن، زمینه اى شد که بعدها مدائن تحت حاکمیت سلمان درآید. البته سلمان به عنوان یک فقیه دانا و توانا مى دانست که نباید از طرف حکومت جور ماموریتى بپذیرد و یا منصبى را قبول کند. اما او چون معتقد به اذن و اجازه از طرف امام معصوم (ع) بود با مراجعه به حضرت على (ع) به عنوان نایب خاص «امام زمان» خود حاکمیتش را مشروعیت بخشید و به عنوان یک تکلیف به پذیرش آن تن داد. ابن شهرآشوب در«مناقب» مى نویسد: «وقتى عمر سلمان را به عنوان حاکم مدائن منصوب کرد سلمان پیش ازآنکه در مورد این امر با على (ع) مشورت نماید و از او اجازه بگیرد اعلام موافقت ننمود. یعنى سلمان با اجازه على (ع) پذیرفت که به عنوان حاکم مدائن منصوب شود. لازم به ذکر است که وظایف والى در آن دوره محدود به کارهاى ادارى و سیاسى نمى شد بلکه باید به غیر از این دوکار به مسائل دینى مانند فتوى دادن و آموزش احکام نیز بپردازد. مخصوصا زمانى که والى فردى مانند سلمان باشد که در نزد پیامبر مانند کسى بود که از «علم لبریز و سرشار گشته بود». این حرکت سلمان زمینه اى شد که بعدها بسیارى از فقها و دانشمندان شیعى بپذیرند که مى توان از طرف یک حکومت «غیرحق» امورى را تصدى نمود و همانطور که سلمان خود را منصوب از جانب امام معصوم (ع) مى دانست آنها نیز خود را منصوب از جانب امام زمان (ع) بدانند.
منبع: کتاب نقد